جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
بریتانیای کبیر
در سال ۱۹۰۰ بریتانیای کبیر عموماً به عنوان لیبرالترین و مرفهترین کشور اروپا قلمداد میشد. مردم بریتانیا از ثمرات اقتصادی جامعهای کاملاً صنعتی بهرهمند بودند. امپراطوری عظیم مستعمرانی علاوه بر تأمین مواد خام عمده و مورد نیاز صنایع بریتانیا بسیاری از مواد غذایی حیاتی مورد نیاز جمعیت زیاد بریتانیا را که بسیار فزونتر از میزان حاصلخیزی این جزیره کوچک بود فراهم میساخت. با رفاهی که در نتیجه صنعتی شدن سریع به دست آمده بود اشراف قدیمی و صاحبان صنایع جدید هر دو بر سر اینکه وضعیت موجود بهترین وضعیت ممکن است توافق داشتند.
ویژگی زندگی سیاسی در پادشاهی مشروطه برینانیای کبیر گرایشهای روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعی و لیبرالیسم بود. لایحه اصلاحات سال ۱۸۷۶ و لایحه حق انتخاب سال ۱۸۸۴ حق رأی واقعی و جامع به مردان بالغ داده بود. زمانی که لایحه پارلمان در سال ۱۹۱۱ به اجرا گذاشته شد مجلس عوام که بخش منتخب پارلمان بریتانیا محسوب میشود اختیار کنترل بودجه دولت را به دست آورد. این لایحه همچنین به نوعی سنگینی حضور گروههای ممتاز را که بر پارلمان و به ویژه بر مجلس اعیان حاکم بود کاهش داد. برخلاف فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپایی دیگر که نظام چند حزبی در آنها رایج بود سیاستهای بریتانیا همچنان در چارچوب نظامی که توسط دو حزب اداره میشد توسعه و تکوین مییافت نظام دو حزبی ضرورت تشکیل ائتلافهای حزبی را برای به دست آوردن اکثریت حکومتی از بین میبرد و بنابراین به نظام سیاسی باثباتتری منجر میشد. به همین دلیل بریتانیای کبیر قادر بود بسیاری از نهادهای سیاسی و اقتصادی خود را بدون انقلابهای خونین و تفرقهانگیز اصلاح کند. ظهور حزب کارگر قدرت سیاسی در حال رشد کارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بیشمار کارگری اعتصابها و خواستههای مستمر کارگران برای دسمتزد بیشتر و بهبود شرایط کار و منافع فرعی دیگر وجود داشت. صاحبان صنایع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلی که بر اساس آن دولت ناگزیر بود سیاست عدم مداخله را در فعالیتهای اقتصادی اتخاذ کند. این امر به صاحبان صنایع اجازه میداد دقیقاً آنچه میخواهند به انجام برسانند از این رو صاحبان صنایع اجازه میداد دقیقاً آنچه میخواهند به انجام برسانند. از این رو صاحبان صنایع به دلیل عدم کنترل دولت با همه توان در مقابل خواستههای اتحادیههای کارگری برای بهبود شرایط کار ایستادگی کردند. علیرغم مخالفت صاحبان صنایع اتحادیههای کارگری دائماً قدرت و نفوذ بیشتری کسب میکردند و طرفداران سیاسی آنان در پارلمان غالباً این قدرت را به قوانین محدود کننده انحصارات افزایش حق بیکاری و بهبود شرایط کار تبدیل میکردند. همچنین اصلاحات مشابهی در زمینههایآموزش و رفاه اجتماعی به عمل آمد.
امپراتوری بریتانیا بزرگترین امپراتوری در جهان بود و همچنین که زبانزد خاص و عام بود: (( خورشید هرگز در امپراتوری بریتانیا غروب نمیکرد.)) در جنوب اقیانوس آرام، بریتانیای کبیر دو ((بریتانیا))ی جدید در استرالیا و زلاندنو تاسیس کردهبود و در آسیا، هنگکنگ سواحل چین، شبهجزیره مالایا، برمه، هند، سیلان و مناطق کلیدی کوچک در طول خلیجفارس امتیازهای فراوانی داشت. در آفریقا بر مصر و کانال حیاتی سوئز حاکمیت داشت. در غرب آفریقا ساحل طلا، نیجریه، سیرالئون، و گامبیا تحت سلطهاش بود. در نیمکره غربی، بریتانیای کبیر علیر غم از دست دادن بسیاری از مستعمرات اولیهاش، همچنان حضور قوی خود را از طریق کنترل کانادا و نیوفایلند حفظ کردهبود. بریتانیا و گینه بریتانیا را در خاک اصلی آمریکایجنوبی و مرکزی در اختیار داشت. دومینیونهایی مانند کانادا، استرالیا و زلاندنو نیروهای مسلح خود را دارا بودند اما برای دفاع کامل متکی بر نیروی دریایی بریتانیا بودند.
ارتش متشکلی از افسران و افراد بریتانیایی که بهطور اعجابآوری کوچک بود بهعلاوه چند واحد بومی که توسط بریتانیاییها فرماندهی میشد، آرامش را در سراسر امپراتوری حفظ میکرد. برای مثال، تنها۴۰۰۰ بریتانیایی در سراسر شبهقاره هند مستقر بودند. در مقابل میلیونها پاوند برای تامین بودجهی نیروی دریایی صرف میشد که در نوع خود بزرگترین نیروی دریایی جهان بود، نیروی دریایی بریتانیا، امپراتوری را یکپارچه نگه میداشت و بر دریاها حکومت میکرد.
واحدهای این نیرو در گلوگاههای استراتژیک در گوشه و کنار جهان نظیر جبلالطارق در مدخل غربی دریای مدیترانه دماغه امیدنیک در رأس شبه جزیره مالایا که ورود به چین را کنترل میکرد مستقر بود. بریتانیایها همچنین برای بارگیری زغالسنگ آب و ملزومات دیگر جزایر بیشماری در اقیانوسهای جهان در اختیار داشتند.
فرانسه
فرانسه کشوری صنعتی و امپراطوری وسیعی بود که از زیر بنای کشاورزی قابل توجهی برخوردار بود. در فرانسه نیز مانند بریتانیا گرایش به الیبرالیزه شدن به طور مستمر وجود داشت اما حرکت به سوی اشکال سیاسی دمکراتیکتر با تمایلات هواخوهان سیاستهای استبدادیتر و محافظه کارانهتر اصطکاک پیدا کرده بود نظام سیاسی چند حزبی فرانسه پیش از جنگ جهانی اول نمودار درجات مختلفی از محافظه کاری، لیبرالیسم و رادیکالیسم بود و غالباً موجب بیثباتی دولتهای این کشور میشد. بعد از شکست فاجعهآمیز فرانسه در جنگ ۱۸۷۱ فرانسه- پروس گروهی از سیاستمداران اساساً میانهرو از طبقه متوسط جمهوری سوم را بنیان نهادند. این گروه با مخالفت نیروهای راستگرا که خواستار بازگشت به سلطنت محافظهکارانه بودند و همچنین نیرویهای چپگرا که طرفدار یک دولت انقلابیتر سوسیالیس بودند مواجه شد.
ماجرای دریفوس که از سال ۱۸۹۴- ۱۹۰۶ ادامه یافت انعکاسی از تجزیه عمیق در درون جامعه فرانسه بود. دریفوس افسر یهودی و دونپایه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامی به یک قدرت خارجی محکوم شد. بسیاری از فرانسویان از جمله روشنفکران برجستهای مانند امیل زولا عقیده داشتند که دریفوس گناهی ندارد و قربانی حمایت از مقامات بلند پایه قضایی و نظامی شده است. بازتاب ماجرای دریفوس تمامی جامعه فرانسه را در برگفت و گسترهای را که جامعه فرانسه برای رهایی از امتیازها و سنن ریشهدار پیموده بود به طور جدی مورد تردید قرار داد. دریفوس در سال ۱۹۰۶ بیگناه شناخته شد.
تبرئه وی به سقوط نیروهای محافظه کار و پیروزی جمهوری خواهان و سوسیالستها منجر شد. دولتهای ائتلافی که پس از آن روی کارآمدند کوشیدند ارتش را تجدید سازمان و مطیع دولتهای غیرنظامی کنند و قدرت سیاسی کلیسای کاتولیک را محدود نمایند کارگران متشکل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادی همه جانبه بودند و حمایت سیاسی گستردهای نیز کسب کردند با توجه به افزایش قدرت مجلس نمایندگان سوسیالیستهای فرانسوی از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ برای تفکیک رسمی کلیسا از حکومت و نیز تأمین مقرری دوران کهولت و تصویب قوانین جهت بهبود وضعیت خیل عظیم کارگران اقداماتی به عمل آوردند معهذا برخلاف کارگران بریتانیایی اعضای اتحادیههای کارگری در فرانسه تا پیش از جنگ جهانی اول حقوق اساسی کمتری به دست آوردند.
فرانسه با مسائل متعددی مواجه بود که از جمعیت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنین همجواری با چندین کشور اروپایی رقیب ناشی میشد. به همین دلیل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمایل شد که منافعش را تأمین میکرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و برای به حداقل رساندن قدرت این کشور در قاره اروپا درصدد بود از طریق یافتن متحدانی با آلمان و نظام اتحادهای آن برابری کند. در سال ۱۸۹۴ فرانسه پیاپی سری با روسیه امضا کرد مبنی بر اینکه اگر فرانسه از سوی آلمان یا ایتالیا مورد حمله قرار گرفت روسیه به آلمان حمله کند و بالعکس در صورتی که روسیه توسط آلمان یا اتریش هدف واقع شد فرانسه علیه آلمان وارد عمل شود. فرانسه این توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقی میکرد متعاقب آن فرانسه برای توسعه پیمان مذکور در صدد برآمد بریتانیای کبیر را به شرکت در این پیمان تشویق کند بریتانیای کبیر که به طور سنتی نسبت به اتحادهای اروپایی مظنون بود ابتدا دچار تردید شد اما سرانجام در سال ۱۹۰۴ با فرانسه و در سال ۱۹۰۷ با روسیه به یک تفاهم غیر رسمی دست پیدا کرد. با حصول این حسن تفاهم سه جانبه که هرگز از یک توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسویها بر این باور بودند که تعادلی نیرومند در مقابل قدرت فزاینده آلمان در اروپای مرکزی برقرار کردهاند.
فرانسه دومین امپراتوری استعماری جهان را از لحاظ وسعت در اختیار داشت در آسیا امپراتوری فرانسه به هندوچین محدود میشد که شامل یک مجموعه سه واحدی بود: ویتنام، لائوس و کامبوج فرانسه در شمال و غرب افریقا سرزمینهای زیادی در اختیار داشت و در طول سواحل مدیترانه بر الجزایر و تونس و در سال ۱۹۱۲ بر مراکش حکومت میکرد. امپراتوری فرانسه با فاصله زیادی از دریای مدیترانه و در آن سوی صحرا به سمت جنوب تا رودخانه کنگو، افریقای غربی فرانسه و افریقای استوایی فرانسه را در بر میگرفت. در نیمکره غربی فرانسه تعدادی از جزایر هند غربی، گینه فرانسه در آمریکای جنوبی و جزایر اطراف سواحل نیوفاندلند و چندین جزیره در اقیانوس آرام جنوبی و اقیانوس هند را در اختیار داشت.
ایتالیا
ایتالیا مانند آلمان نسبتاً یکپارچه شد. رهبر روند وحدت این کشور پادشاهی پییدمونت- ساردینیا در شمال ایتالیا بود که الگوی رفاه اقتصادی و کارایی در شبه جزیره ایتالیا قلمدادد میشد. کامیلودی کاوور نخست وزیر پییدمونت- سادینیا یکپارچگی ایتالیا را تحت حاکمیت پادشاهای پییدمونت- ساردینیا پیشبینی کرده بود. در سال ۱۸۷۰ شهروندان رم که تا پیش از آن گروه پاپها بر آنان حکومت میکرد انتخاباتی برگزار کردند که به پیوستن رم به پادشاهی جدید التأسیس ایتالیا منجر شد پاپ پیوس نهم نتایج این انتخابات را مردود اعلام کرد و خود را زندانی وقعی در واتیکان خواند. این امر موجب بروز شکاف میان کلیسا و حکومت ایتالیا شد و در نتیجه بر سر راه توسعه و پیشرفت متناسب ایتالیا در آستانه ورود به قرن بیستم اختلال ایجاد کرد.
در پی یکپارچگی ایتالیا حکومت گرفتار اختلافات داخلی رهبران رقیب و تجزیه منطقهای شد. اقتصاد ایتالیا به کندی صنعتی میشد و فرسنگها با اقتصاد صنعتی آلمان و بریتانیای کبیر فاصله داشت روند صنعتی شدن شکاف عظیمی بین منطقه صنعتی و شمال که از لحاظ کشاورزی غنی بود و منطقه فقیر بیحاصل و پر جمعیت جنوب ایجاد کرد. سطح زندگی در غالب مناطق ایتالیا آن چنان پایین بود که میلیونها تن به ایالات متحده و آمریکای لاتین مهاجرت کردند. از طرف دیگر مخارج سنگینی که برای تجهیز ارتش صرف میشد فشار بیشتری به اقتصاد کشور وارد میکرد.
میان جناح چپ که در صدد ملی کردن بخشهای اساسی صنعت و توزیع مجدد ثروت بود و سیاستمداران محافظه کار کاتولیک که طرفدار حقوق مالکیت طبقات متوسط و بالا بودند کشمکش فزایندهای وجود داشت. از این رو خشونت سیاسی افزایش یافت و استفاده روزافزون از ترور و آدمکشی به عنوان وسیلهای برای حل اختلافات سیاسی رایج شد.
برخی از رهبران سیاسی تلاش کردند با جلب توجه مردم به توسعهطلبی بیگانگان وحدت را در میان آنان ترویج نمایند. ایتالیا با اتریش هنگری بر سر کنترل تایرول در مرز شمالی خود درگیر شد درماورای بحار، ایتالیا توجه خود را برای پیشروی به سمت جنوب در آن سوی مدیترانه و دستیابی به افریقا معطوف کرد. ایتالیا به تونس و لیبی در شمال افریقا و نیز حبشه در شرق این قاره علاقهمند بود ولی مانورهای فرانسه مانع از ورود ایتالیا به تونس شدند و اتیوپی تلاشهای ایتالیا را ناکام گذارد. با وجود این ایتالیا بخشهای کوچک و کم ارزشی از ساحل شرقی آفریقا را حفظ کرد. پیش از جنگ جهانی اول ایتالیا با توسل به زور لیبی و چند جزیره در دریای اژه از تصرف امپراتوری ضعیف عثمانی خارج کرد و به کنترل خود درآورد.
آلمان
طلیعهی قرن بیستم همچنین شاهد ظهور آلمان به عنوان تقریباً قویترین کشور اروپایی بود. آلمان علیر غم اینکه تا سال ۱۸۷۱ یکپارچه نبود اما به سرعت پیشرفت میکرد و با استفاده از کشاورزی سالم و قوی و منابع ذغالسنگ و آهن خام خود، قادر بود به یکی از پیشروترین کشورهای صنعتی جهان تبدیل شود.
از لحاظ سیاسی حکومت آلمان همچنان منعکس کننده تمایلات استبدادی بود که ویژگی عمده پادشاه پیشین پروس به شمار میرفت. رایشتاگ آلمان که اعضای آن از سوی مردان بالای ۲۵ سال انتخاب میشد در انعکاس نظریات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بریتانیا یا مجلس نمایندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حکومت مسلط در چارچوب نظام فدرالی آلمان باقی ماند، در حالی که قانون اساسی قدرت اجرایی زیادی در اختیار صدراعظم میگذاشت.
رشد قدرت صنعتی موجب شد کارگران به سرعت در اتحادیههای کارگری جذب شوند. اما از طرف دیگر این اوتوون بیسمارک ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه کار بود که طی سلسله اقداماتی برای فلجکردن جنبش سوسیالیست در آلمان به یک رشته اصلاحات لیبرالی دست زد.
بیسمارک در چارچوب برنامه رفاه اجتماعی دهه ۱۸۸۰ خود بیمه اجتماعی را دایر کرد که بر اساس آن به کارگران در مقابل بیماری یا تصادفات غرامت پرداخت میشد و افراد سالخورده مقرری دریافت میکردند. به این ترتیب بیسمارک محافظه کار و پدر سالار برنامههای رفاه اجتماعی را چند دهه پیش از حکومتهای لیبرال فرانسه و بریتانیای کبیر و نیمقرن قبل از ایالات متحده پیاده کرد. فتوحات آلمان در جنگ ۱۸۷۰ تا ۱۸۷۱ فرانسه- پروس نه تنها یکپارچگی آلمان را تکمیل کرد بلکه کانون سیاستهای اروپایی را نیز تغییر داد. بر اساس پیمان فرانکفورت فرانسه مجبور شد ایالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار کند یک میلیارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد این کشور استحکامات کلیدی فرانسه را تا زمان پرداخت این غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بیسمارک که در یکپارچگی کشور جدید آلمان نقش برجستهای داشت کاملاً آگاه بود که فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقیقت یکپارچگی آلمان قدرت جدیدی در اروپای مرکزی به وجود آورد که نه تنها بدگمانی فرانسویها بلکه همچنین بدگمانی دیگر ملتهای اروپایی و عمدتاً روسها و بریتانیها را برانگیخت.
بیسمارک که از مقابله به مثل فرانسه بیمناک بود در صدد برآمد با تشکیل اتحادهای سیاسی و نظامی جدید از جمله اتحاد با اتریش- هنگری متحد شود که به پشتیبانی یک قدرت نظامی نیرومند برای حمایت از خود در یک منازعه احتمالی با روسیه نیاز داشت. در سال ۱۸۷۹ آلمان و اتریش هنگری یک پیمان سری اتحاد دو جانبه امضا کردند مبنی بر اینکه اگر هر یک از طرفین مورد حمله روسیه قرار گیرد طرف دیگر علیه روسیه وارد جنگ شود و چنانچه هر یک از طرفین مورد حمله قدرت دیگری (غیر از روسیه) قرار گیرد طرف دیگر بیطرف باقی بماند.
سه سال بعد در سال ۱۸۸۲ پیمان دو جانبه گسترش یافت و ایتالیا نیز به آن پیوست بر اساس مواد محرمانه پیمان سه جانبه چنانکه ایتالیا یا آلمان مورد حمله فرانسه واقع میشد هر سه کشور در کنار هم علیه مهاجم وارد جنگ میشدند و در صورتی که هر یک از متحدان از سوی دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع میشد دو جناج دیگر به آن یاری میرساندند ایتالیاییها که از قدرت دریایی بریتانیا هراس داشتند تصریح کردند در صورتی که بریتانیای کبیر در هر کدام از حملات نقش داشته باشد این پیمان به اجرا گذاشته نمیشود.
از آنجا که ایتالیا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال ۱۸۸۱ خشمگین بود و از طرف دیگر به این دلیل که آلمان پیشنهاد کرده بود به امپراطوری ایتالیا برای حفظ لیبی کمک کند ایتالیا مایل بود با آلمان در صفبندی واحدی قرار گیرد. بیسمارک همچنین تلاش میکرد تا از منازعه اتریش- روسیه در بالکان جلوگیری کند اما تلاشهای وی در پارهای از مقاطع به علت تمایل اتریش- هنگری به تصرف سرزمینهای جدید در بالکان چندان موفق نبود در حقیقت سیاست خارجی تهاجمی اتریش در قبال ایتالیا و بالکان مستقیماً با موجهای ناسیونالیسم در این مناطق روبرو شد و به نابودی اتحادی که بیسمارک محتاطانه بنا کرده بود کمک کرد. در ابتدا بریتانیای کبیر مطمئن از برتری دریایی خود از این نوع تحرکات که برای یافتن متحد انجام میشد بر کنار باقی ماند. سیاست انزوای بریتانیا بعد از آنکه آلمان اعلام کرد قصد دارد یک نیروی دریایی نیرومند تشکیل دهد و یک قدرت بزرگ صنعتی شودد تغییر کرد.
در سال ۱۸۹۰ بیسمارک زیر فشار قیصر ویلهم دوم که میخواست وزیر ارشد حکومت خود باشد استعفا کرد. ولیهم دوم درصدد بود مجدداً حکومتی مستبدتر تشکیل دهد اما با مخالفت احزاب سوسیالیست آلمان روبرو شد. ویلهم همچنین از رشد ارتش آلمان و ذخیرهسازی تسلیحات حمایت میکرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادی و موفقیت در توسعه امپراتوری آلمان ویلهم دوم برای خنثی کردن تلاش سوسیالیستها و تشکیل حکومت مشکل زیادی نداشت.
آلمان دیر به میدان رقابت امپریالیستی آمد و مجبور شد ته مانده این رقابتها را به خود اختصاص دهد. یک رشته جزیره در غرب اقیانوس آرام و یک قلمرو نفوذ در چین و همچنین سرزمینهای پراکندهای در افریقا از جمله توگولمند و کامرون در افریقای جنوب غربی آلمان (نامی بیا) سهم آلمان در این رقابت بود. سایر قدرتهای امپریالیستی که خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد میکردند. حتی ایالات متحده با نگرانی و سوءظن عقیده داشت که آلمان در پی تأسیس یک پایگاه قدرت در نیمکره غربی است.
اتریش- هنگری
در طول قرن نوزدهم امپراتوری اتریش یکی از محافظه کارترین نیروها در اروپا بود. امپراطوری اتریش به عنوان مجموعهای عقب مانده از زمان زیر بار خواستههای ملیتهای قومی متعدد که هر یک داعیه خود مختاری در سرزمین خود را داشتند در آستانه فروپاشی بود. ملیتهای اسلاو، لهستانها، چکها، اسلوواکها، روتانیاییها، صربها کرواتها و اسلوونها اندکی بیش از مجموع جمعیت دو گروه قومی حاکم بر عرصه سیاست یعنی آلمانیهای اتریش و مجارهای هنگری بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوری گروههای قومی دیگری مانند ایتالیاییها، یهودیها و رومانیاییها هم وجود داشتند. از آنجا که اتریش- هنگری فاقد وحدت قومی مذهبی و زبانی بود امپراتور فرانسیس ژوزف که از ۱۸۴۸ تا ۱۹۱۶ زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثری برای یکپارچه کردن سرزمین خود و تبدیل آن به یک پیکره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهی هابسبورگ و طبقه اعیان سرسختانه بر سرکوب حرکتهای ناسیونالیستی و احزاب انقلابی متعددی که از دل این حرکتها بیرون میآمد پافشاری میکردند. حکومت اتریش- هنگری بخصوص با درخواستهای ناسیونالیستی روزافزو اسلاوها در بالکان مخالفت خاصی داشت. همچنین کشمکشهای ناسیونالیستی میان آلمانیهای حاکم و مجارها وجود داشت وابستگی اقتصادی به یکدیگر در داخل امپراتوری بسیار ضعیف بود و روند صنعتی شدن در اتریش- هنگری فاصله زیادی با بسیاری از همسایگان داشت. خواستههای طبقه کوچک کارگان برای بهبود شرایط کار و لیبرالیزه کردن حکومت گستاخانه توسط پادشاه محافظهکار و اشرافیت حاکم رد میشد. از این رو امپراتوری هیچ اصلاحاتی را مشابه آنچه در بریتانیای کبیر و فرانسه پیاده شد به عمل نیاورد. امپراتور بیهوده کوشید با اتخاذ یک سیاست خارجی تهامی در قبال بالکان و ایتالیا توجه عمومی را از اختلافات بیشمار در درون امپراتوری منحرف کند. با توجه به قدرت محدود نظامی امپراتوری مجبور شد برای حفظ و ادامه این مواضع تهاجمی عمدتاً به متحد آلمانی خود اتکا کند به این ترتیب اتریش یکی از عوامل اصلی تشدید و توسعه تشنج در اروپای مرکزی بود در حالی که همچنان در عرصه سیاست بینالمللی و اقتصاد در حال اضمحلال بود.
خلاصه:
پیش از جنگ جهانی اول، اروپا غنی و قدرتمند اما گرفتار مشکلات داخلی بود. حکومتهای اروپایی در داخل کشورهای خود درگیر منازعه میان نیروهای محافظهکار، لیبرال و سوسیالیست بودند. در بریتانیای کبیر فرانسه و حتی آلمان این اختلافات سیاسی داخلی به اصلاحاتی منجر شد که زندگی طبقه متوسط و طبقه کارگر را بهبود بخشید. با وجود این در اتریش- هنگری و روسیه اشراف محافظهکار همچنان نیروی سیاسی مسلط بودند. در حالی که مشخصه بریتانیا و فرانسه گرایش به سمت لیبرالیزه شدن بود حکومتهای خود کامهتر آلمان و روسیه موفق شدند استیلای خود را حفظ کنند.
کشورهای اروپایی علیرغم کشمکشهای سیاسی داخلی، همچنین یکدیگر را نگران کرده و به ستوه آوردند. تاسیونالیسم رقابتهای دیرینه را تشدید کرد. فضای مسموم ناشی از این رقابتها باعث شد کشورهای اروپایی برای حفظ امنیت خویش به انبار کردن تسلیحات و تشکیل پیمانهای نظامی روی آورند. علیرغم مشکلاتی که انعقاد این پیمانها در برداشت آلمان و فرانسه پیمانهایی را طرای کردند که به همان میزان که باعث حفظ صلح میشد احتمال بروز جنگ را نیز افزایش میداد. زرادخانههای توسعه یافته و پیمانها هر دو به جای به بار آوردن احساس آرامش و امنیت به تشنجات موجود در این قاره دامن زدند.
سرانجام اروپاییها نسبت به آسیاییها و افریقاییها که در جریان تحرکات امپریالیستی به انقیاد آنان در میآمدند احساس برتری پیدا کردند. بریتانیای کبیر فرانسه صاحب بزرگترین امپراتوریها بودند.
آلمان و ایتالیا که هر دو در اواخر قرن نوزدهم یکپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و میکوشیدند هر سرزمینی را که در افریقا و آسیا غیر وابسته باقی مانده بود به چنگ آورند. روسیه و اتریش- هنگری دیگر قدرتهای امپریالیستی بزرگ در اروپا بودند. رقابتهای امپریالیستی تشنج بینالمللی را افزایش داد و خصومت میان کشورهای اروپایی را تحریک و تشدید کرد.
فتح افریقا توسط اروپا
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کشورهای اروپایی در اوج فتوحات امپریالیستی در سراسر جهان بودند. بارزترین مثال این روند در افریقا به وقوع پیوست. تا پیش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاییها تنها چند پایگاه دیدهبانی پراکنده در سواحل افریقا به علاوه یک مستعمره اروپایی در الجزایر و رأس جنوبی قاره افریقا داشتند. سی سال بعد کشورهای اروپایی تقریباً تمامی قاره افریقا را به مستعمرههای مختلف تقسیم کرده بودند.
جوامع افریقایی
افریقا طیف وسیعی از خلقها و فرهنگهای مختلف را در برداشت. شمال افریقا از دریای مدیترانه تا صحرا سرزمین تمدن باستانی بود. از قرن هشتم میلادی خلقهای این سرزمین مسلمانان بودهاند. این سرزمین مغرب نامیده میشد. پیش از قرن بیستم آن بخش از افریقا که پایینتر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگی از قبایلی بود که در چشمانداز متنوعی از جنگلهای پرباران، جلگههای بیدرخت، کوهستان و زمینهای ساحلی زندگی میکردند. سازمانهای اقتصادی- اجتماعی همه این قبایل متناسب با محیط زندگیشان بود بنابراین بعضی از آنان شکارچی بعضی کشاورز و برخی بادیهنشین بودند. جمعی از آنان زندگی شبانی داشتند و عدهای نیز در مرحله جمعآوری غذا به سر میبردند. نظامهای سیاسی آنان طیفی از اجتماعات قبیلهای تا امپراتوریهای بزرگ را در بر میگرفت از قرن یازدهم به بعد این بخش از قاره افریقا همچنین شاهد هجوم تازه واردانی از شمال اسلامی عربی و از غرب آسیا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههایی از اروپا بود. در نتیجه رویارویی میان گروههای فرهنگی مختلف بسیاری از الگوهای سنتی قبیلهای یا دچار از هم گسیسختگی شد یا کاملاً از بین رفت.
الگوی اصلی تقسیم افریقا
کشورهای اروپایی به افریقا به عنوان هدفی با جذابیتهای گسترده اقتصادی، استراتژیک فرهنگی و ناسیونالیستی برای امپریالیسم مینگریستند. به علاوه بر اثر موفقیت شرکت بازرگانی خصوصی لئوپولد دوم پادشاه بلژیک در بهرهبرداری از منابع کنگو اروپاییها وسوسه شدند و بعد از سال ۱۸۸۰ به طور جدی برای دستیابی به افریقا بر یکدیگر پیشی گرفتند. د رکنفرانس بینالمللی برلین طی سالهای ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۵ کشورهای اروپایی بر سر قواعد اساسی تقسیم افریقا توافق کردند: (( آنها که زودتر آمده بودند باید زودتر بهرهمند میشدند.)) هر قدرتی که به طور مؤثر یک سرزمین افریقایی را تصرف میکرد و کشورهای دیگر اروپا را در جریان آن قرار میداد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته میشد. بعد از سال ۱۸۸۴ این رقابت و تلاش افزایش یافت در حالی که قدرتهای استعماری با سابقه تر- بریتانیای کبیر، فرانسه، پرتغال و اسپانیا- مستملکات خود را در سواحل اصلی افریقا به داخل این قاره توسعه میدادند کشورهای جدید ایتالیا و آلمان تلاش میکردند در بعضی مناطق ساحلی افریقا که از هجوم قدرتهای استعماری برکنار مانده بود جای پایی به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال ۱۹۱۲ اروپاییها کنترل سراسر افریقا را به دست گرفته بودند. از سال ۱۸۷۱ تا ۱۹۰۰ بریتانیا حدود ۳/۴ میلیون مایل مربع زمین و ۶۶ میلیون نفر به امپراتوری افریقایی خود و فرانسه حدود ۵/۳ میلیون مایل مربع و ۲۶ میلیون نفر به بخش افریقایی امپراتوری خود افزوده بود. با آنکه جزئیات تقسیم افریقا در پایتختهای اروپایی با مسالمت حل و فصل میشد تلاش و رقابت برای توسعه متصرفات در افریقا یک رشته خصومتهای جدی به ویژه میان بریتانیای کبیر فرانسه، بریتانیای کبیر و آلمان و نیز میان فرانسه و ایتالیا به وجود آورد.
در حالی که اروپاییها در پی تحکیم متصرفات خود بودند افریقاییها با ورود اروپاییها شاهد نابودی شیوههای سنتی زندگی خود بودند و با تلخی در مقابل این روند ایستادگی کردند گرچه به استثنای اتیوپی همه آنان شکست خوردند. حداقل ۲۵ شورش علیه کنترل اروپا بر افریقا پیش از جنگ جهانی اول در این قاره به وقوع پیوست. نمونههای مقاومت اشانتی در داهومی و بنین هر رو در افریقای جنوب غربی آلمان و خلقهای شمال اسلامی افریقا بودند. دو گروه از مصممترین گروههایی که قبل از شکست خوردن سالها علیه اروپاییها جنگیدند پیروان مهدی در سودان و زولوهای افریقای جنوبی بودند که در بحثهای بعدی به هر دو گروه خواهیم پرداخت.
نقشهبرداری و اکتشاف تقسیم افریقا را به دنبال داشت و مناطق معدودی را که میتوانست بدون سرمایهگذاری عظیم در زمان کوتاهی ثروت به بار آورد برای اروپاییها آشکار ساخت. بنابراین تعجبآور نیست زمانی که افریقا کاملاً تقسیم شده بود و دیگر دلیلی برای نگرانی از رقبا وجود نداشت اغلب حکومتهای اروپایی بخشی از منافع خود را در مستلکات تازه به دست آمده از کف دادند.
افریقای شمالی
کنترل بریتانیا بر مصر
کانال سوئز که توسط یک مهندس فرانسوی طراحی و توسط یک کمپانی بینالمللی احداث شد در سال ۱۸۶۹ گشایش یافت و راه میانبری میان اروپا و آسیا ایجاد کرد. بریتانیا نسبت به کشورهای دیگر در کانال سوئز منافع بیشتری داشت. در سال ۱۸۷۵ زمانی که حاکم مصر برای نجات از ورشکستگی سهام خود را در کمپانی کانال به دولت بریتانیا فروخت بریتانیای کبیر منافع کنترل کانال را به دست آورد. بریتانیا پس از کنترل کانال درصدد استیلای بر مصر برآمد. در سال ۱۸۸۲ مصر تبدیل به یک کشور تحت الحمایه بریتانیا به صورت دو فاکتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوری عثمانی باقی ماند. مشاوران بریتانیایی در همه ادارات مهم حکومتی گمارده شدند و در حقیقت حاکمان واقعی مصر بودند از آنجا که بریتانیای کبیر مصر را کنترل میکرد در سودان نیز دخالت کرد. سودان برای مصر اهمیت داشت زیرا منابع آب رودخانه نیل را در کنترل داشت. مصر مدعی مالکیت بر سودان بود حقیقتی که سودانیها را میآزرد، مردمی که در سال ۱۸۸۳ تحت رهبرری مهدی، رهبر یک جنبش ناسیونالیستی مسلمانان دست به شورش زدند. بریتانیای کبیر از ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۸ فتح دوباره سودان را تحت فرماندهی ژنرال سرهربرت کیچنر سازمان داد. بریتانیای کبیر پس از تصرف سودان به همراه مصر حکومت مشترکی در سودان تشکیل داد که در عمل به معنی سلطه بریتانیا بود. زمانی که کیچنر به فشودا در سودان رسید با یک گروه اعزامی از فرانسه روبرو شد که در پی کنترل سودان دهکده را به اشغال خود در آورده بودند.
توقف عملیاتی که در پی آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بینانه در سال ۱۸۹۹ عقبنشینی کرد و از تمامی ادعاهای خود بر دره نیل در ازای شناسایی ادعاهایش بر صحرا صرفنظر کرد. این بحران شدت رقابتهای استعماری را در افریقا بخوبی نشان میدهد.
افریقای شمال غربی فرانسه
فرانسه قدرت استعماری مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در این منطقه به اوایل قرن نوزدهم بازمیگشت. در سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۶۹ فرانسه، الجزایر را فتح کرده بود و بعدها از آن به عنوان پایگاهی برای پیشروی از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراکش سود جست.
فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاییها به الجزایر را ترغیب میکرد. الجزایریها برای اینکه استعمارگران اروپایی جایی داشته باشند یکباره بهترین زمینهای کشاورزی خود را از دست رفته دیدند. در سال ۱۹۱۱ از جمعیت ۶/۵ میلیونی در الجزایر ۷۵۲ هزار نفر اروپایی بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند یک ملت مغلوب رفتار میشد. در این چارچوب تعجبآور نخواهد بود که مسئله نژادی میان اروپاییها و مسلمانان مطرح شد. در هیچ نقطه دیگری از جهان اسلامی مسلمانان به اندازه الجزایر با چنین تعداد زیادی از بیگانگان مواجه نشده بودند.
علاوه بر مزایای اقتصادی مهاجران ممتاز اروپایی از حق داشتن نمایندگی سیاسی در قوه مقننه فرانسه متروپولین برخوردار بودند بر اساس قانون اساسی فرانسه مهاجران این کشور در الجزایر در سال ۱۹۰۰ سه نماینده و شش سناتور به مجالس سفلی و علیای پارلمان فرانسه فرستادند. در حالی که مسلمانان هیچ نمایندهای نداشتند. برخورد بسیاری از مهاجران فرانسوی که در یک موضع برتر تثبیت شده بود آشکار ا با الجزایریها اهانتآمیز بود. یک مهاجر فرانسوی در این زمینه مینویسد: ((عرب باید سرنوشت یک مغلوب را بپذیرد یا باید جذب تمدن ما شود یا از میان برود. تمدن اروپا نمیتواند با زندگی یک وحشی همدردی کند.))
به تدریج سوء رفتار نظام استعماری در فرانسه بحثهای اصلی در مجلس نمایندگان را به خود اختصاص داد و در پی آن در اوایل قرن بیستم اصلاحاتی در این زمینه صورت گرفت. با توجه به مضمون افکار فرانسویها در اینجا نیز مانند هندوچین ایدهآل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طریق شیوههای مترقیانه بود. مسلمانان طبقه بالای الجزایر تشویق شدند به مدارس فرانسوی بروند و به شیوه فرانسوی آموزش ببینند. پاداش این کار سهمی در ساختار قدرت امپراتوری فرانسه بود اما سیاست جذب به دو علت اساسی در الجزایر شکست خورد. اول آنکه اغلب الجزایرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبی خویش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبی اربابان خود دست بشویند. علت دیگر بیعلاقگی مهاجران به ازدست دادن امتیازات خود بود که با غالب تدابیری که برای کاهش یا کمرنگ کردن قدرت آنان طراحی شده بود مخالفت میکردند.
تونس در قرن نوزدهم علیرغم تلاش ایتالیات برای دستیابی به تونس این کشور تحتالحمایه فرانسه شد اگر چه شبحی از یک حکومت تونسی همچنان وجود داشت. مانند الجزایر فرانسه اروپاییها را برای مهاجرت به تونس تشویق کرد که در سال ۱۹۱۰ جمعیتی بالغ بر ۱۳۰ هزار نفر اروپایی داشت. هجوم اقلیت ممتاز اروپایی مشکلات مضاعفی در تونس به بار آورد.
مراکش آخرین دستاورد فرانسه در شمال افریقا بود. در آغاز قرن بیستم مراکش یک پادشاهی مستقل و گرفتار مشکلات داخلی خود بود. حکومت مراکش توانست پیشروی امپریالیستی فرانسه را تا مدتی با بهرهبرداری از رقابت فرانسه و آلمان در امور بینالمللی و با درخواست کمک از حکومت آلمان به تعویق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به این بازی خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاییها عقبنشینی کرد و مراکش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسمیت شناخت. در ۱۹۱۲ سلطان مراکش مجبور شد پیمانی را امضا کند که بر اساس آن کشورش به تحت الحمایگی فرانسه درآمد.
غرب افریقا
این سرزمین پهناور یکی از خشنترین صحاری و یکی از پرآبترین جنگلهای افریقا را در برمیگرفت. تا پیش از استعمار اروپایی خلقهای این منطقه در جوامعی میزیستند که طیفی از امپراتوریهای بزرگ نظیر امپراتوری خلقهای مسلمان هوسا- فولانی در شمال نیجریه امروز تا پادشاهیهای بخوبی سازمان یافته نظیر پادشاهی اشانتی در غنای امروز و گروههای کوچکی را در بر میگرفت که هنوز از طریق شکار یا جمعآوری غذا در جنگلهای پرباران استوایی زندگی میکردند. به غیر از مناطق جنوب صحرا که عمدتاً مسلمان شده بودند مذاهب سنتی در غرب افریقا رایج و غالب بود.
افریقای غربی بریتانیا
در غرب افریقا بریتانیای کبیر بر ساحل طلا ، نیجریه و سرالئون حکومت میکرد. در جریان تأسیس دستگاه حکومتی در افریقا بریتانیاییها هیچ ایده از پیش طراحی شدهای از حکومت مستعمرانی را پیاده نکردند بلکه به طور روزمره برای مشکلات حکومتی راهحلهای عملی پیدا میکردند.
آنان فروش محصولات کشاورزی توسط زارعان افریقایی را تشویق میکردند و به علاوه معادنی را گشودند که دسترسی به منابع را امکانپذیر میساخت. آنها با احداث خطآهنی که مناطق ساحلی را به عمق خاک افریقا مرتبط میساخت این اقدام را از لحاظ اقتصادی سودآور کردند. ساحل طلا بهترین نمونه مستعمرهای موفق و مرفه بود. در اینجا خطوط آهن که مناطق مرکزی را به ساحل مرتبط میکرد زمینه بهرهبرداری از چوب درختان مزارع کوکا و توسعه معادن طلا را در عمق خاک افریقا فراهم کرده بود. کمپانیهای تجاری متعلق به بریتانیاییها و سهامداران آنان در نتیجه این فعالیتها ثروتمند شدند. این روند اقتصادی معیشتی سابق را متلاشی ساخت.
سیاست دستگاه حکومتی بریتانیا در غرب افریقا حکومت غیرمستقیم بود نظامی که توسط لردلوگرد فرماندار کل نیجریه به تکوین یافته بود. حکومت غیرمستقیم که در ابتدا به عنوان وسیلهای عملی برای اداره آسان و ارزان یک ناحیه طرح شده بود خیلی زود در تمامی مستملکات افریقایی بریتانیا توسعه یافت. از آنجا که مأموران اداره امور روزمره حکومت شدند. آنان توسط یک مقام بریتانیایی که مراقب بود منافع کشورش در منطقه حفظ شود سرپرستی میشدند.
شرایط آبوهوایی و جمعیت بومی زیاد افریقای غربی را برای مهاجرت بریتانیاییها نامناسب و غیرجذاب کرده بود. فقدان یک گروه مهاجر بریتانیایی تشنه تصدی مشاغل بومی به معنی شانس بیشتر برای افریقاییها بود. بسیاری از افریقاییها مایل بودند به سبک غربی تحصیل کنند تا بتوانند به مشاغل تخصصی که اقتصاد سریعاً در حال توسعه ایجاد کرده بود دست یابند. این وضعیت در مورد ساحل طلا و نیجریه صادق بود. عکسالعمل مقامات بریتانیایی در قبال خواستهای مردم افریقای غربی برای ایجاد مدارس بیشتر و شانس اشتغال بیشتر مثبت و حتی تحسینبرانگیز بود. سرفردریک گوجزبرگ فرماندار ساحل طلا در خلال جنگ جهانی اول کمیتهای را برای تهیه یک طرح آموزشی جدید برای ساحل طلا به کار گماشت.
این طرح، بنیادی را برای مدرنیزاسیون ساحل طلا پیشبینی کرده بود که راه استقلال کشور غنا را هموار ساخت.
افریقای غربی در فرانسه
جنوب صحرا مجموعه مستعمرات افریقایی کم جمعیت فرانسه بود که منابعی نداشت و به دلیل فقدان راههای ارتباطی دسترسی به آن مشکل بود. بنابراین مستعمرات مذکور باعث تضعیف قدرت مالی فرانسه بودند زیرا تا قبل از احداث خطوط آهن برای نفوذ به داخل این سرزمین محصولات معدودی را میتوانستند به مناطق ساحلی بیاورند و از آنجا به بازارهای اروپایی بفرستند. سه رودخانه بزرگ منطقه یعنی رود کنگو، سنگال و نیجر به دلیل شیب کف آنها که رفت و آمد را محدود میکرد برای دریانوردی مناسب نبود.
سنگال قدیمیترین مستعمره فرانسه در غرب افریقا بود. در سنگال حکومت مسعمراتی جمعیت افریقایی را ترغیب میکرد در مزارع خود بادام بکارند و محصول آن را برای فروش عرضه کنند. زارعان محصول بادام خود را میفروختند و بخشی از آن را به عنوان مالیات سرانه میپرداختند که سالهای طولانی منبع اصلی درآمد حکومت سنگال بود فرانسویها محصولات قابل فروش مشابهی را در مستعمرات جدید عرضه میکردند (برای مثال پنبه در نیجر و روغن نخل و کوکا در گینه، ساحل عاج و داهومی). با وجود این علت به تعویق افتادن احداث راهآهن و انتقال محصولات به بازار توسعه اقتصادی در نواحی مرکزی این منطقه به کندی صورت میگرفت. مشکل حمایت اقتصادی از مستعمرات دولت فرانسه را در سال ۱۹۰۴ بر آن داشت تا سرزمینهای غرب افریقا را در بدنه واحدی به صورت همپیمان به نام ((فدراسیون افریقای غربی فرانسه)) زیر نظر یک فرماندار کل که از داکار پایتخت سنگال حکم میراند متمرکز کند.
منافع اقتصادی حاصله از فدراسیون افریقای غربی فرانسه دولت فرانسه را بر آن داشت در قلمروهای نفوذ خود در حوزه کنگو (گابن، کنگوی وسطی، اوبانگی- شاری و چاد) همین شیوه را اتخاذ کند. این مستعمرات در سال ۱۹۱۰ در فدراسیون افریقای غربی فرانسه زیر نظر یک فرماندار کل که از برازاویل حکم میراند به هم پیوستند در هر یک از این موارد منابع وسیعتر یک حکومت مستعمراتی فدرالی به توسعه اقتصادی سریعتر منجر شد.
کنگوی بلژیک
لئوپولد پادشاه بلژیک کنگو را به سادگی یک سرمایهگذاری تجاری خصوصی به حساب میآورد و بر اساس این تلقی آن را اداره میکرد. سیاستهای لئوپولد در کنگو اتهاماتی را مبنی بر اینکه استعمار مدرن منطقه استوایی توسط اروپاییها فقط ناشی از طمع اقتصادی است توجیه میکرد. همانگونه که جوزف کنراد درکتاب قطب ظلمت مینویسد: تمایل آنان ربودن گنج از دل زمین بود بدون هیچ انگیزه معنوی بیش از آنچه یک دزد را وا میدارد تا به گاوصندوقی دستبرد بزند. اتهام استثمار بشرمانه بومیها آن چنان بلژیکها را دستپاچه کرد که در سال ۱۹۰۸ دولت پادشاه را مجبور کرد سرزمین خود را واگذار کند و بدین ترتیب یک رژیم پدر سالار جایگزین رژیم صرفاً استثمارگر پیشین شد.
شرق افریقا
تمامی سرزمینهای شرق افریقا به استثنای پادشاهی باستانی و محاط در خشکی اتیوپی که استقلال خود را حفظ کرد به تصرف اروپاییان درآمد. ایتالیا حضور محدود خود را در شاخ افریقا در سومالی لند واریتره تثبیت کرد و باقیمانده این بخش از افریقا میان بریتانیای کبیر و آلمان تقسیم شد.
افریقای شرقی بریتانیا
این منطقه قلمرو مهاجران اروپایی یا همان طور که بعضی آن را مینامیدند کشور مرد سفید پوست بود. از لحاظ جغرافیایی این منطقه در میان رشتهای از کوهها و فلاتهای مرتفع قرار دارد ک به سمت جنوب از کنیا تا دماغه امیدنیک امتداد مییابد جمعیت افریقایی اندکی در بخشهایی از این خشکی در زمان استعمار اروپایی زندگی میکردند. تجارت محدود به کالاهایی مانند عاج بود. برای اداره مستعمرات بریتانیا که در جستجوی درآمد بود چشمانداز مهاجرت کشاورزان بریتانیایی اقدام خوبی برای توسعه اقتصادی به نظر میآمد.
تا پیش از جنگ جهانی اول تعداد مهاجران بریتانیایی در شرق و مرکز افریقا اندک بود: حدود سه هزار نفر در محلی که اکنون کنیا نامیده میشود و چند صد نفر در اوگاندا مهاجران انگلیسی در مناطقی که پیش از آن جمعیت کمی داشتند مستقر میشدند و به مناطق پرجمعیت در اطراف دریاچه ویکتوریا و نیاسا نمیرفتند.
با وجود این در دراز مدت استعمارگران بریتانیایی به عنوان رقیب افریقاییها در تصاحب زمین و به عنوان سازمان دهنده و کارفرمای کارگران افریقایی به عامل مزاحمی تبدیل شدند. بسیاری از افریقاییها تبدیل به کارگران خوشنشین در مزارع اروپاییها شدند این تحول منجر به بروز مسائل سیاسی و اجتماعی در نسل بعد شد.
انتقال تعداد زیادی از هندیهای آسیایی برای احداث خط آهن و کار به عنوان منشی در ادارات حکومتی و کمپانیهای بازرگانی پیچیدگی دیگری در منطقه ایجاد کرده هندیها در شهرها و روستاها اسکان یافتند و بسیاری از آنان بازرگان شدند. در دهههای نخستین این اروپاییها بودند که از هندیهای بیشمار و وابسته به هم درمیان خود رنج میبردند. در عصری که شرح آن گذشت در نتیجه رشد ناسیونالیسم افریقایی اتباع هندی بریتانیا قربانی اکثریت افریقایی شد که معتقد بودند آنان متعلق به افریقا نیستند به این ترتیب در سالهای اول قرن بیستم جامعهای کثرتگرا در افریقای شرقی بریتانیا شکل گرفت. این امر در سالهای بعد عواقب نگرانکنندهای به بار آورد.
افریقای شرقی آلمان (تانگانیکا)
انگیزههای آلمان برای ورود به افریقا پیچیده بود تلاش این کشور برای یافتن مستعمرات تا اندازهای در جهت برآوردن خواست آلمانیها بود مبنی بر دستیابی به مکانی در خورشید همچنین الحاق تانگانیکا مانع از تحقق آرزوی از دماغه تا قاهره (کنترل بریتانیای کبیر بر یک نوار شمالی- جنوبی از مدیترانه تا دماغه امیدنیک در افریقای جنوبی) بریتانیاییها شد. از طرف دیگر این الحاق بخشی از توطئهای بود برای احیای رقابتهای امپریالیسیتی میان بریتانیای کبیر فرانسه که در این میان آلمان میتوانست نقش میانجی را به عهده گیرد. ضمناً میتوانست باعث تحرک استعماری فرانسه شود تا انرژی آن تحلیل رود و رنج از دست دادن آلزاس- لورن تخفیف یابد.
جنوب افریقا
در این بخش از قاره افریقا سابقه مستعمرات به آغاز استعمار اروپایی بازمیگشت. آنگولا که به علت تجارت برده توسعه یافت و موزامبیک که پایگاهی برای تجارت پرتغال به شمار میرفت مستعمرههای پرتغال بودند. مستعمرات بریتانیا در افریقای جنوبی در حقیقت دو مستعمره سابق هلند بودندکه در سالهای اول قرن نوزدهم به دست بریتانیا افتاد. در سالهای بعد بریتانیاییها و رودزیا (زیمبابوه و زامبیا) را به عنوان یک منطقه مستعمره در اختیار گرفتند و آلمانیها کنترل افریقای جنوب غربی آلمان (نامیبیا) را به دست گرفتند.
مستعمرات پرتغال و آلمان فقیر کمجمعیت و توسعه نیافته بودند اما افریقای جنوبی بریتانیای به دلیل آب و هوای معتدل و خاک مناسب تعداد زیادی از استعمارگران سفیدپوست را جذب کرد و در اواخر قرن نوزدهم ذخایر عظیم طلا و الماس در آن کشف شد.
ساکنان اولیه جنوب افریقا بوشمنها و هاتنتاتها بودند که از طریق شکار و جمعآوری غذا زندگی میگذراندند و به آسانی مطیع میشدند. اما در اواخر قرن هیجدهم ک بانتونها به شکار و شبانی اشتغال داشتند از شمال و جنوب افریقا مهاجرت را آغاز کردند. درگیری میان قبایل بانتو و همچنین میان آنها و اورپاییها به پیدایش جنگجویان زولو انجامید. رهبران زولو مردم خود را به ملتی جنگجو تبدیل کردند و قبایل دیگر را به انقیاد خود درآوردند و در چندین نبرد علیه سفید پوستان جنگیدند. با آنکه سرانجام سفیدپوستان زولوها را مغلوب کردند اما نتوانستند از ورود آنان جلوگیری کنند. افریقای جنوبی تبدیل به سرزمین اکثریت سیاهپوست و اقلیت سفیدپوست شد و زمینه مسائل نژادی قرن بیستم را فراهم کرد.
جمهوریهای بوئر
در سال ۱۸۰۶ بریتانیای کبیر مستعمره هلند واقع در دماغه امیدنیک را به دست آورده بود استعمارگران هلندی که خود را بوئر (کشاورز) میخواندند از حکومت بریتانیاییها بخصوص از سیاست نژادی نسبتاً لیبرال برینانیایی کبیر که بوئرها را از داشتن برده منع میکرد خشمگین بودند. در دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ بوئرها مهاجرت تودهای خود موسوم به سفر بزرگ را به داخل خاک افریقا آغاز کردند و جمهوریهای مستقل حکومت آزاد اورنج و ترانسوال را بنیان نهادند. روابط میان جمهوریهای بوئر و بریتانیای کبیر بخصوص پس از کشف طلا در ترانسوال و اعمال تبعیض بوئرها علیه غیر بوئرها که به این جمهوریها مهاجرت کرده بودند تیره شد.
رودزیا
در شمال جمهوریهای بوئر منطقهای از دشتهای مرتفع با خاک مناسب قرار داشت که طی قرنهای پیش از آن محل سکونت افریقاییهایی بود که مرکز حکومتشان در زیمبابوه بزرگ قرار داشت. این منطقه صحنه یکی از نمونههای کلاسیک امپریالیسم اروپایی شد که حول کارهای برجسته سیسیل رودز امپراتوری ساز متمرکز شد. رودز ماجراجوی بریتانیایی ثروت زیادی از معادن الماس در افریقای جنوبی به دست آورده بود به درخواست وی بریتانیا رودزیای شمای و رودزیای جنوبی را ضمیمه کرد و نمایندگی حکومت آنجا را به کمپانی افریقای جنوبی رودز واگذار کرد. در خلال دهه ۱۸۹۰ ارتش این کمپانی عامل عدم مخالفت پرتغال در استیلا یافتن بریتانیا بر منطقه و نیز عامل شکست قبایل ماتابل و ماشونا بود که از دستاندازی بیگانگان به زمین و نیروی کار خود به سختی برآشفته بودند. جنگ تا ۱۸۹۷ ادامه داشت و بعد از آن ورود مهاجران اروپایی آغاز شد تا آنکه نهایتاً ۵% جمعیت را تشکیل دادند.
جنگ بوئر
در سال ۱۸۹۹ جنگ میان بریتانیای کبیر و دو جمهوری بوئر آغاز شد. بوئرها توسط یک کروگر رئیسجمهور ترانسوال با توانمندی با توانمندی رهبری شدند به مدت سه سال کماندوهای بوئر با استفاده از تاکتیکهای جنگ و گریز در مقابل قدرت امپراتوری برینتانیا مقاومت کردند. نیروهای بریتانیا نیز به همان شیوههای خشن ضد چریکی متوسل شدند که اسپانیاییها و آمریکاییها در آن دوره در حال به کارگیری بودند یعنی سوزاندن مزارع و جمعآوری زنان و کودکان در اردوگاههای اسرا برای محروم کردن چریکها از منابع و محلهای امن. بوئرها سرانجام در سال ۱۹۰۲ تسلیم شدند.
از دل مقاومت سرسختانه آنان ناسیونالیسم مدرن بوئر با افریکانر شکل گرفت. برای فرونشاندن خشم بوئرها و جلب آنان بریتانیای کبیر بوئرها را آزاد گذاشت در مورد دادن حق رأی به سیاهپوستان تصمیم بگیرند و بوئرها بر اساس سنت خود مبنی بر برتری سفیدپوستان با حق رأی سیاهپوستها مخالفت کردند. زمانی که دو حکومت سابق بوئر ب دو مستعمره سابق بریتانیا یعنی ناتال و کیپ در سال ۱۹۰۹ همپیمان شدند تا اتحادیه افریقای جنوبی یک حکومت خودمختار در امپراتوری بریتانیا تأسیس کنند حقوق سیاسی از سیاهپوستان دریغ شد.
امپراتوری پرتغال
دخالت پرتغال در آنگولا در قرن هفدهم آغاز شد اما تا قرن نوزدهم فعالیتهای آن به حفظ چند گلوگاه کوچک برای حمایت از تجارت برده محدود بود. حتی یک تخمین محافظه کارانه نشان میدهد بیش از ۳ میلیون افریقایی را از این سرزمین به مزارع آمریکا بردند. سابقه دخالت پرتغال در موزامبیک به دوران قبلی باز میگردد. اهمیت عمده این سرزمین برای پرتغال لنگرگاه جزیره موزامبیک بود که بندرگاه و ایستگاه سوختگیری برای کشتیهای پرتغالی بر سر راهشان به هند و خاور دور به شمار میرفت. در هر دو مسعمره (آنگولا و موزامبیک) کنترل مؤثر به ندرت فراتر از مناطق ساحلی میرفت و بعد از آنکه امیدهای اولیه دستیابی به ثروت بر باد رفت. پرتغال تا اواخر قرن نوزدهم دچار انفعال شد. کمی پیش از چرخش قرن پرتغال قلمرو استعماری خود را به سمت داخل قاره افریقا توسعه داد تا مستملکات ساحلی خود را حفاظت کند.
افریقای جنوب غربی آلمان (نامیبیا)
نامیبیا در آن دوران عمدتاً منطقهای صحرایی بود که هرروها بوشمنها و هاتنتاتها در آن زندگی میکردند. سیاست خشن آلمان منجر به قیام بزرگ هرروها در طول سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۸ شد. این قیام تنها پس از عملیات سیستماتیک نیروی ۲۰ هزار نفره سربازان آلمان سرکوب شد. در نتیجه این سرکوب جمعیت هرروها به تنها یک سوم رقم سابق کاهش یافت.
حکومتهای مستقل
فقط دو حکومت لیبریا و اتیوپی در افریقا مستقل باقی ماندند. لیبریا که در حاشیه خشکی و توسط بردههای سابق- آزادشده- آمریکا آباد شده بود که بر مردم فقیر کشور حکومت میکردند. از لحاظ اقتصادی شدیداً به ایالات متحده وابسته بود. کمپانیهای آمریکایی نظیر فایرستون مزارع عظیم لاستیک در منطقه ایجاد کردند. کشور مستقل دیگری اتیوپی بود که با مغلوب کردن ایتالیا که در ۱۸۹۶ تلاش کرد اتیوپی را اشغال کند کار برجستهای انجام داد.
تأثیر حاکمیت استعمار بر افریقا
آثار مثبت و منفی حاکمیت استعمار بر افریقا بسیار متنوع بود و از جامعهای به جامعه دیگر تغییر میکرد. علت این امر آن بود که تقسیم افریقا بر مبنای منافع اروپاییها صورت گرفته بود. در بعضی موارد قبایل از هم جدا شده بودند حال آنکه در موراد دیگر چندین قبیله با خصومتهای سنتی زیر چتریک حکومت واحد گرد آمده بودند. از آنجا که همواره شرایط تغییر میکند بعضی گروهها از این رویدادها منتفع شدند. آنان یا خوششانس یا آن قدر مالاندیش بودند که با اربابان جدید همکاری کنند و به این ترتیب توجه و مساعدت اعتبار و نفوذ بعضی اوقات زمین اضافی به دست آورند. خلق باگاساندا در اوگاندا و ایبوها در نیجریه از جمله کسانی بودند که از این روند سود بردند و از آموزش و تحصیلات بریتانیایی و همکاری با مقامات بریتانیا استقبال کردند و در ازای آن سمتهایی در بوروکراسی مستعمراتی به عنوان پاداش به آنان واگذار شد.
درمقابل در مناطقی که اروپاییها درصدد اسکان یا استخراج معادن بودند. به عنوان مثال در بخشهایی از کنیا و رودزیا صدها هزار افریقایی زمینهای خود را از دست دادند بسیاری به زمینهای نامرغوبی که به عنوان ذخایر طبیعی تعیین شده بود رانده شدند یا آنکه به مستأجر و کارگر زمینداران سفید پوست جدید تبدیل شدند. اما اغراقآمیز خواهد بود که تصور شود همه افریقاییها تا این اندازه آسیب دیدند زیرا مناطق وسیعی از این قاره از حاکمیت سفیدپوستان در امان ماند.
تأثیرات غیرمستقیم حاکمیت استعمار به مراتب گستردهتر بود. اروپاییهایی که در افریقا سرمایهگذاری میکردند به کارگرانی نیاز داشتند که به عنوان باربر و کارگر در توسعه معادن و مزارع و در احداث جادهها و خطوط آهن کار کنند. صرفنظر از اینکه به کارگران دستمزد پرداخت میشد یا نمیشد کار آنان اجباری بود. در زمینه کار اجباری واکنش اروپاییها کمرنگ و ریاکارانه بود. علیرغم اینکه اروپاییها از بردهداری تنفر داشتند اما کار اجباری افریقاییها را مجاز میدانستند. با وجود این زمانی که حقایق پیرامون شیوههای لئوپولد در استثمار کارگران کنگو علنی شد افکار عمومی مخالف در اروپا حکومت بلژیک را وادارکرد تا مسئلیت کنگو را در سال ۱۹۰۸ به عهده گیرد. علاوه بر تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی افریقاییها همچنین از نظریههای متفاوت پیرامون چگونگی حکومت کردن بر یک امپراتوری آسیب دیدند. بریتانیاییها به طور کلی حکومت غیرمستقیم زیر نظر پادشاهان یا سران قبایل با مباشرت مشاوران بریتانیایی را در چارچوبی که پیش از آن در هند تثبیت شده بود ترجیح میدادند. در حالی که فرانسویها حکومت مستقیم یا هدف غایی جذب و شبیهسازی فرهنگی بومیها را ترجیح میدادند. بنابراین مدارس فرانسوی تأسیس شد و هر افریقایی با تحصیلات فرانسوی به عنوان یک فرانسوی سیاهپوست قلمداد میشد و شایسته اشتغال رسمی بود.
این نظریهها غالباً در عمل تغییراتی میکردند. تا جنگ جهانی اول مقامات مستعمرات همواره کنترل اندکی بر اوضاع مناطق داشتند و مجبور بودند به روابط فامیلی، گروها جوامع روستایی و قبیلهای اهمیت دهند. بنابراین مأموران مستعمراتی فرانسه تعبیرهای خاص خود را از حاکمیت غیرمستقیم نشان دادند. دردسرهای دیپلماتیک اروپایی در مراکش و تونس فرانسویها را وادار ساخت حاکمان بومی را در قدرت ابقا کنند.
علیرغم بروز خشونت ناشی از حاکمیت استعماری پارهای از اشکال خشونت در افریقا پس از استعمارکاهش یافت. مقامات مستعمراتی جنگهای قبیلهای سرقت دام و حملات بردگان را که پیش از تسلط اروپاییها موجب خونریزی زیادی شده بود متوقف کردند. صلح برنامههای بهداشت عمومی بهتر توسعه کاشت محصولات قابل فروش و بهبود کشاورزی به افزایش جمعیت منجر شد. در بعضی از مناطق روستانشینان برای کار به شهرهای تازه تأسیس رفتند که این امر مسائلی را در زمینه تطبیق اجتماعی به بار آورد.
تسلط اروپاییها به طور مستمر با فعالیت مبلغان مذهبی که تأثیر زیادی داشت همراه بود. در بسیاری از روستاهای دور از دسترس معلم و مبلغ مذهبی به جای مأمور دولت استعماری به احتمال زیاد فرد سفیدپوستی بود که افریقاییها با او مقابله میکردند. معلمان مدارس مذهبی در ابتدا اروپایی بودند اما خیلی زود اولین گروه محصلان افریقایی خود معلم و مبلغ شدند. در آغاز قرن بیستم در بسیاری از بخشهای افریقا، تحصیلات غربی و دین مسیحیت به موزات یکدیگر در حال توسعه بود. مبلغان و آموزگاران مسیحی نه تنها مذهب و آموزش جدید بلکه همچنین مراقبتهای پزشکی و آشنایی عمومی با پایههای علمی، فنی و فکری تمدن غرب را با خود همراه آوردند. اما در شمال افریقا و مناطق مجاور جنوب صحرا اسلام همچنان عامل تجمع مردم باقی ماند. بنابراین در الجزایر اکثریت مردم در مقابل سیاست جذب در مذهب و فرهنگ بیگانه و شبیهسازی فرهنگی مقاومت کردند همانگونه که مردم مراکش، تونس و لیبی عمل کردند. در همان زمان مبلغان مسلمان سرگرم ترویج مذهب و فرهنگ خود در منطقه پایینتر از صحرا بودند. در اوایل قرن بیستم نوع جدیدی از رهبری در افریقا ظهور کرد. رهبری جدید از آن سیاهپوستان افریقایی صاحب تحصیلات غربی بود که اقتدار سران سنتی را رد میکردند و مشتاقانه از فرصتهای جدیدی که استعمار ایجاد کرده بود استقبال میکردند. بعضی از این نخبگان تحصیلات بیشتری در کشورهای حاکم کسب میکردند و با معیارهای جدیدی برای ارزیابی کردن حکومت مستعمرانی سرزمین خود آشنا میشدند. آنان به این نتیجه رسیدند که در مقایسه با ایدهآلهای ادعایی دمکراسیهای غربی، سیاستهای واقعی حکومتهای مستعمراتی ناقص و نامطلوب است. به همین دلیل افریقاییها در سرزمنیهای خود جنبشهای ضد استعماری ایجاد کردند. حتی پیش از جنگ جهانی اول این رهبران جدید خواستار آن بودند که کلیساهای مسیحی افریقا تحت رهبری سیاهپوستان افریقایی قرار گیرد و حکومتهای افریقایی مستقل بر مبنای مفاهیم دمکراتیک مدرن تأسیس شود.
خلاصه
در اواخر قرن بیستم کشورهای اروپایی، قاره افریقا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. بریتانیای کبیر فرانسه بیشترین بخش از سرزمین افریقا را در اختیار گرفتند اما آلمان، ایتالیا، بلژیک، پرتغال و اسپانیا نیز مستملکات پهناوری به دست آورند. کشورهای اروپایی با ترکیبی از انگیزههای اقتصادی، استراتژیک، فرهنگی و ناسیونالیستی اقدام به این فتوحات کردند. با آنکه کشورهای اروپایی اغلب با استیاق زیادی بر سر بخشهای بخصوصی از افریقا رقابت میکردند اما غالب اختلافات بدون جنگ حل و فصل میشد. اغلب افریقاییها در مقابل امپریالیسم اروپایی مقاومت کردند: اما همه آنها به استثنای اتیوپی سرانجام به انقیاد درآمدند. در این رهگذر بسیاری از گروههای افریقایی از محلی به محل دیگر رانده یا نابود شدند.
اروپاییها از محصولات کشاورزی و معدنی افریقا به شدت بهرهبرداری کردند و در این روند غالباً از کار اجباری افریقاییها سود برده و صدمات انسانی دیگری به بار آوردند. از طرف دیگر مقامات مستعمراتی بعضی اوقات برنامههایی برای رفاه اجتماعی، بهداشت و آموزش تدارک دیدند و خشونتهای بین قبیلهای را متوقف کردند. در حالی که اروپاییها بر بعضی از مناطق افریقا به طور غیرمستقیم حکومت میکردند و اجازه میدادندالگوهای فرهنگی سنتی و بومی به حیات خود ادامه دهند. در اغلب موارد حکومتهای مستعمراتی رهبری سیاسی سنتی را حذف و نظامهای غربی حکومت مالیات و دادگستری را تحمیل کردند. هم مبلغان مسیحی و هم مبلغان مسلمان تلاش کردند تا پیروان مذاهب سنتی افریقا را به آیین خود درآورند.
کارنامه تحصیلی احمد شاه قاجار در ۱۳ سالگی + عکس ۲٫۰۰/۵ (۴۰٫۰۰%) ۱ امتیاز احمد شاه آخرین پادشاه سلسلۀ قاجار بود که در سال ۱۲۸۸ شمسی در ۱۲ سالگی به سلطنت رسید و در سال ۱۳۰۴ با رای مجلس شورای ملی از سلطنت خلع […]
خارجیان علاقه خاصی به نظام قضایی ایران داشتند؛ زیرا تا سال ۱۳۴۷ه.ق/ ۱۹۲۸م از حقوق ویژه کاپیتولاسیون استفاده میکردند.
عکس هایی رمزآلود از بناهای متروکه ۱٫۰۰/۵ (۲۰٫۰۰%) ۱ امتیاز یک هنرمند و عکاس فرانسوی به نام دیمیتری، در صفحه اینستاگرام خود دست به کار جالبی زده است. او که یک طراح گرافیک است، به تاریخ و بقایای بناهای تاریخی بسیار علاقه دارد.
نظریه ویل دورانت درباره عشق/ ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم، بحثهای بسیار مفصل و جامعی در زمینه مسائل جنسی و خانوادگی به عمل آورده است.
تحلیل شخصیت شمر ۳٫۷۰/۵ (۷۴٫۰۰%) ۱۰ امتیازs تحلیل شخصیت شمر/ تحلیل شخصیت شمر/ یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ […]
رمزگشایی از یک جراحی شیطانی/ رمزگشایی از یک جراحی شیطانی؛ جمجمههایی که سوراخ میشدند: هزاران سال پیش، یک شیوه خاص جراحی به نام (Trepanation) وجود داشت که در آن جمجمه سر بیمار را بوسیلهی نوعی مته بخصوص سوراخ میکردند. مردم دنیای باستان از این […]
به نکات زیر توجه کنید