عدل الهی 2.50/5 (50.00%) 2 امتیازs
ما افراد بشر، فردی از نوع خود را که نسبت به دیگران قصد سوئی نداشته باشد و به حقوق آنها تجاوز نکند هیچگونه تبعیضی میان افراد قائل نگردد در آنچه مربوط به حوزه حکومت و اداره او است با نهایت بی طرفی به همه بیک چشم نگاه کند در مناقشات و اختلافات افراد دیگر طرفدار مظلوم و دشمن ظالم بوده باشد چنین کسی را دارای نوعی از کمال میدانیم و روش او را قابل «تحسین» میشماریم و او را «عادل میخوانیم.
عقل نیک میشناسد ترک نمیکند و کاری را که عقل زشت میشمارد انجام نمیدهد.
ولی حکماء الهی مفاهیم حسن وقبح را در ساحت کبریائی راه نمیدهند، مدعی هستند که فعل ذات باری را با این معانی و مفاهیم نمیتوان تفسیر کرد، حکما بر خلاف گروهی دیگر از متکلمین (اشاعره) منکر حسن وقبح عقلی نیستند، چیزی که هست حسن وقبح عقلی را معیار و مقیاس فعل ربوبی قرار نمیدهند.
از نظر حکما خداوند عادل است ولی نه بدان جهت که چون عدالت نیک است و اراده الهی همواره بر این است که کارهای نیک را انجام دهد، عدالت میکند.
و همچنین خداوند ظالم نیست و ستم نمیکند ولی نه بدان جهت که چون ظلم زشت است و خداوند نمیخواهد کار زشتی انجام دهد ظالم نمیکند، ملاک عدل الهی از نظر حکماء چیز دیگر است که در آینده ذکر خواهد شد.
در جهان مشاهده میشود که خواه ناخواه بر ضد استدلالی است که بروجود خداوند و عدل کامل او اقامه میشود. و لهذا میبینیم دسته اول یعنی حکما و متکلمین نیز، مشکل شرور و آفات را در کتب خود طرح و به حل آن میپردازند.
اصولا شناخت خدا بعنوان «امرکننده به عدل» و «به پادارنده عدل» اساسیترین معرفتی است که در ادیان آسمانی رابطه بشر با خدا بر آن استوار شده است.
فرضاً خدای فلاسفه، مثلاً «محرک اول» ارسطو که صرفاً یک اعتقاد فکری و نظری است و تنها با اندیشه علمی و فلسفی بشر سرو کار دارد و هیچگونه سرو کاری با عواطف و احساسات او ندارد، از نظر عدل و ظلم موضوع بحث نباشد، خدای پیامبران که علاوه بر همه اینها با ضمیر و دل و احساسات بشر سرو کار دارد و بشر با او در حال داد و ستد و محبت ورزی است و رابطه بشر با او رابطه یک نیازمند با یک بی نیاز قادر عطوف و مهربان است، قطعاً باید عادل و مهربان باشد.
عدل به مفهوم اجتماعی هدف «نبوت» و به مفهوم فلسفی مبنای «معاد» است. قرآن کریم در بیان هدف فرستادن انبیاء چنین میفرماید: لقد ارسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.
عدل چیست؟
اولین مسئلهای که باید روشن شود اینست که عدل چیست؟ ظلم چیست؟ باید مفهوم کلمه عدل روشن شود تا از برخی اشتباهات مصون بمانیم. مجموعاً سه معنی و یا سه مورد استعمال برای این کلمه هست:
الف ـ موزون بودن، اگر یک مجموعه و یا یک مرکبی را در نظر بگیریم که در آن اجزاء و ابعاض مختلفی بکار رفته است و هدف خاصی از او منظور است، باید شرائط خاصی در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود و تنها در این صورت است که آن مجموعه یا مرکب میتواند باقی بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا نماید. مثلاً یک اجتماع اگر بخواهد باقی و برقرار بماند باید متعادل باشد، یعنی هر چیزی در او بقدر لازم (نه بقدر مساوی) وجود داشته باشد، یک اجتماع متعادل به کارهای فراوان: اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، قضائی، تربیتی احتیاج دارد و این کارها باید میان افراد تقسیم شود و برای هر کدام از آن کارها بآن اندازه که لازم و ضروری است افراد گماشته شوند. از جهت تعادل اجتماعی آنچه ضروری است اینست که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات بودجه و نیرو مصرف شود.
جهان موزون و متعادل است، اگر موزون و متعادل نبود بر پا نبود، نظم و حساب و کار معین و مشخصی نبود، در قرآن کریم آمده است:
و السماء رفعها و وضع المیزان همانطور که مفسران گفتهاند مقصود اینست که در ساختمان جهان رعایت تعادل شده است، در هر چیزی از هر مادهای بقدر لازم استفاده شده است، فاصلهها اندازهگیری شده است، در حدیث نبوی آمده است: بالعدل قامت السموات و الارض. نقطه مقابل عدل به این معنی، بی تناسبی است نه ظلم، لهذا عدل به این معنی از موضوع بحث ما خارج است. بسیاری از کسانی که خواستهاند به اشکالات مربوط به عدل الهی از نظر تبعیضها، تفاوتها، بدیها جواب بدهند به جای آنکه مسئله را از نظر عدل و ظلم طرح کنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح کردهاند و به این جهت قناعت کردهاند که همه این تبعیضها و تفاوتها و بدیها از نظر نظام کلی عالم لازم و ضروری است.
ایرادها و اشکالها
استحقاقهای متساوی، البته معنی درستی است، عدل ایجاب میکند اینچنین مساواتی را، و اینچنین مساوات از لوازم عدل است ولی در اینصورت بازگشت این معنی به معنی سومی است که عن قریب ذکر میشود.
ج ـ رعایت استحقاقها و عطا کردن بهرذی حقی آنچه استحقاق آن را دارد، معنی حقیقی عدالت اجتماعی بشری، یعنی عدالتی که در قانون بشری باید رعایت شود و افراد بشر باید آنرا محترم شمارند همین معنی است.
این عدالت متکی بر «حقوق» است و خود حقوق اعم از حقوق طبیعی و اکتسابی ریشه طبیعی دارد.
آیا عدل الهی نیز بهمین معنی است؟
سخن که به اینجا برسد مشکل دیگری پیش میآید و آن اینکه در مورد ذات خداوند عدالت باینمعنی مفهوم درستی نمیتواند داشته باشد، خداوند مبدأ و منبع کل هستی است، او با همه اشیاء و اشیاء همه با او بیک جور نسبت دارند، هم حق و هم استحقاق عطای او است، پس همه اشیاء با یک نسبت متساوی در برابر او قرار گرفتهاند، استحقاقی در کار نیست تا عدل بمعنی رعایت استحقاقها مصداق پیدا کند، پس عدلی که درباره خداوند صادق است عدل بمعنی رعایت تساوی است، زیرا از نظر استحقاقها چنانکه گفته شد تفاوتی در کار نیست، پس عدل بمعنی رعایت استحقاقها و عدل بمعنی رعایت تساوی درباره خداوند یک نتیجه میدهد.
علیهذا عدل الهی ایجاب میکند که هیچگونه تبعیض و تفاوتی در میان مخلوقات در کار نباشد، و حال آنکه انواع تفاوتها هست، هر چه تفاوت و تنوع و اختلاف سطح است.
پرسش دیگر اینست که گذشته از مدت محدود هستیها و پیدایش فناها و نیستیها، وجود نقصها از قبیل جهل، عجز، ضعف، فقر برای چیست؟
ارتباط این مسئله با مسئله عدل و ظلم نیز از این راه است که تصور میشود منع فیض علم و قدرت و قوت و ثروت به موجودی که نیازمند به آنها است ظلم است، در این اشکال فرض شده که آنکه نیامده است حقی ندارد، اما همینکه آورده شد طبعاً حقی از نظر لوازم حیات پیدا میکند. پس جهل و عجز و ضعف و فقر و گرسنگی و غیره نوعی ممنوعیت از حق است.
«عدل» از اصول دین
در سایر مسائل الهیات اگر شبهات و اشکالاتی هست برای فلاسفه و اهل فن مطرح است، آن مطالب هر چند دشوار باشد ولی از قلمرو افکار عامه مردم خارج است و اشکال و جواب آن هر دو در سطحی بالاتر از سطح درک توده قرار دارد، اما ایرادها و اشکالهای مسئله «عدل الهی» در سطح پائین و وسیع عامه جریان دارد، در این مسئله دهاتی بیسواد هم تشکیک میکند، فیلسوف متفکر هم میاندیشد.
از این جهت، مسئله «عدالت» دارای اهمیتی خاص و موقعیتی بی نظیر میباشد و شاید بهمین سبب باشد که در ردیف «ریشههای دین» قرار گرفته و دومین اصل از اصول پنجگانه دین شناخته شده است، و گرنه «عدل» یکی از صفات خدا است و اگر بناباشد صفات خدا را جزء اصول دین بشمار آوریم لازم است علم و قدرت واراده و…. را نیز در این شمار بیاوریم.
بحث «عدل» در اسلام سابقه طولانی و ممتدی دارد و طرح آن در میان مسلمین از قرن دوم هجری شروع شده و همین مسئله است که موجب پیدایش دو فرقه عظیم «اشاعره» و «معتزله» ـ که «عدلیه» نیز نامیده میشوندـ گردیده است.
عدل و حکمت
همچنانکه قبلا اشاره شد در میان صفات پروردگار دو صفت است که از نظر شبهات وایرادهای وارده بر آنها متقارب و نزدیک بیک دیگرند. این دو صفتهای «عادل» و
«حکیم» است.
منظور از عادل بودن خدا اینست که وی حق هیچ موجودی را پایمال نمیکند و به هر کس هر چه را استحقاق دارد میدهد و منظور از حکیم بودن او اینست که هیچ کار لغو و بیجائی از او سر نمیزند و هیچ یک از آفریدههای او وجودش بیفایده و بیمورد نیست. «حکمت» از شؤون علیم بودن و مرید بودن و هدف داشتن است و مبین اصل «علت غائی» برای جهان میباشد ولی «عدالت» ارتباطی بصفتهای علم و اراده ندارد و خود موضوع مستقلی برای حکم عقل بشمار میرود.
اصل «عدالت» از موضوعات عقل عملی و حکمت عملی شمرده شده است و لهذا در «الهیات» که بخشی از فلسفه و عقل نظری میباشد مورد بحث قرار نگرفته است.
ثنویت
بشر و مخصوصاً نژاد آریا، از دیر باز پدیدههای جهان را به دو دسته (خوبهاـ بدها) تقسیم میکرده: نور، باران، خورشید، زمین و بسیاری از چیزهای دیگر را در ردیف خیرها و خوبها بشمار میآورده است و تاریکی، خشکسالی، سیل، زلزله، بیماری، درندگان و گزندگان را در صف بدها و شرور جای میداده است، یعنی هر چه را که برای خویش سودمند مییافته خوب میدانسته و هر چه را که برای خویش زیانمند دیده بد مینامیده است.
آنگاه این اندیشه برای انسانهای پیشین پیدا شده است که آیا بدها و شرها را همان کسی میآفریند که خوبها و خیرها را پدید آورده است یا آنکه خوبها را یکی ایجاد میکند و شرها را شخصی دیگر؟
آیا خالق نیک و بد یکی است یا باید برای جهان دو مبدأ قائل شد؟ گروهی چنین حساب کردند که آفریننده خودش یا خوب است و نیکخواه و یا بد است و بدخواه، اگر خوب باشد بدها را نمیآفریند و اگر بد باشد خوبها و خیرها را ایجاد نمیکند، بناچار چنین نتیجه گرفتند که جهان دو مبدأ و دو آفریدگار دارد (ثنویت).
آئین زردشت به موجب همین نقص و یا به جهات دیگر نتوانست با ثنویت مبارزه کند، بطوری که بعد از زردشت بار دیگر ثنویت به مفهوم دو ریشهای بودن هستی در میان ایرانیان پدید آمد. زردشتیان دوره ساسانی و مانویان و مزدکیان که نوعی انشعاب از زردشتی گری در ایران محسوب میشوند در حد اعلی ثنوی بودند.
مسئله شیطان
ممکن است تصور شود که اگر در آئین زردتشت، فکری ثنوی «یزدان -اهریمن» وجود دارد، در دین اسلام هم عقیده بوجود شیطان به محاذات اهریمن وجود دارد ولی باید دانست میان اندیشه اهریمن در کیش زردتشتی و آئین مزدائی، و اندیشه شیطان در آئین اسلام تفاوت از زمین تا آسمان است. این مطلب نیازمند به توضیح مختصری است.
در تعلیمات اوستائی از موجودی به نام «انگزه مئنیو» یا اهریمن نام برده شده است و خلقت همه بدیها و شرور و آفات و موجودات زیان آور از قبیل بیماریها، مار و عقرب و همچنین زمینهای بی حاصل، خشکسالی و امثال آنها به او نسبت داده شده است نه به «اهورامزدا» که خدای بزرگ است.
از بعضی تعلیمات اوستائی ظاهر میشود ک اهریمن خود یک جوهر قدیم ازلی است مانند اهورامزدا و به هیچ وجه آفریده اهورامزدا نیست، اهورامزدا او ار کشف کرده است ولی او را نیافریده است. اما از بعضی تعلیمات دیگر اوستا مخصوصاً گاتاها که معتبرترین اجزاء اوستا است روشن میگردد که اهورامزدا دو موجود آفرید: یکی «سپنت مئینوو» یا خرد مقدس و دیگری «انگره مئینو» یا خرد خبیث (اهریمن).
ولی در جهان بینی اسلامی اساساً جهان و موجوادات جهان بدودسته خیروشر منقسم نمیگردد، در جهان آفریدهای که بد آفریده شده باشد وجود ندارد. الذی احسن کل شی ء خلقه. همه چیز زیبا آفریده شده و همه چیز بجا آفریده شده است و همه چیز مخلوق ذات احدیت است. فلسفه و حکمت این اندازه تسلط شیطان بر بشر، مفهوم «اختیار» انسان است، مرتبه وجودی انسان ایجاب میکند که خود آزاد و مختار باشد، موجود مختار همواره باید بر سر دو راه و میان دو دعوت قرار گیرد تا کمال و فعلیت خویش را که «اختیار» و «انتخاب» است تحصیل کند.
از جهان دو بانگ میآید به ضد تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور اتقیا و آن دگر بانگش نفور اشقیا
شیطان در جهان بینی اسلامی هیچ نقشی در آفریدن ندارد، نه به صورت استقلال و نه بصورت اجراء و انفاذ مشیت بالغه الهیه. قرآن برای هیچ موجودی استقلال قائل نیست، هر موجودی هر نقشی را دارد به صورت مجرا واقع شدن برای مشیت و اراده بالغه الهیه است.
قرآن برای فرشتهگان در خلقت نقش واسطه بودن در انفاذ مشیت الهی را قائل است ولی برای شیطان حتی چنین نقشی نیز قائل نیست تا چه حد رسد به آنکه او را در خالقیت مستقل بداند، آنچنانکه در اوستا اهریمن خالق مستقلی است در برابر اهورامزدا.
بدبینی فلسفی
یکی دیگر از اثرات «مسئله شرور» پیدایش بدبینی فلسفی است. فلاسفه بدبین معمولاً از میان ماتریالیستها بر میخیزند. یک نوع رابطه و تلازم میان ماتریالیسم و بدبینی فلسفی وجود دارد که قابل انکار نیست، علت اینکه ماتریالسیتها و بدبینی فلسفی وجود دارد که قابل انکار نیست. علت اینکه ماتریالیستها دچار نوعی بدبینی میشوند عدم حل مسأله شرور است در این فلسفه.
طبق بینش فلسفه الهی وجود مساوی با خیر است و شرامر اضافی و نسبی است و زیر هر پرده شر، خیری نهفته است ولی بر طبق بینش مادی چنین چیزی وجود ندارد.

به نکات زیر توجه کنید