بازدید
بحثهایى که ما در گذشته درباره وحى و نبوت مى کردیم از جنبه کلى بود و به اصطلاح درباره ( نبوت عامه) بود . براى اینکه با این اصطلاح هم آشنا بشوید , بحثهایى که به طور کلى درباره وحى و نبوت مى شود یعنى قطع نظر از نبوت یک پیغمبربالخصوص , اصلا مسأله پیغمبرى , مسأله نزول وحى , مسأله اینکه هر پیغمبرى باید معجزه اى داشته باشد مورد بحث قرار مى گیرد , اینها را مى گویند نبوت عامه, یعنى مسائلى که درباره نبوت به طور کلى بحث مى کنند .
ولى نبوت خاصه که نبوت عامه مقدمه اى است براى آن , بحث درباره پیغمبرى یک پیغمبر بالخصوص است . مثلا درباره پیغمبر بزرگوار خودمان ما به طور جداگانه باید بحث کنیم که ما چه دلایل و نشانه هایى بر نبوت و پیغمبرى ایشان داریم , چون خود نبوت که همان وحى یعنى رسالت من جانب الله باشد جزء محسوسات نیست که مشاهده بشود , یعنى یک پیغمبر که مدعى است من پیغمبر هستم , پیغمبرى او , رسالت او از جانب خدا مستقیما یک امر محسوسى نیست که هر کسى به چشم خودش ببیند یا مثلا در زیر یک دستگاهى بشود نبوت او را کشف کرد , مثل کسى که بگوید من بر عکس همه مردم داراى دو قلب هستم , مىآییم او را معاینه مى کنیم ببینیم دو قلب دارد یا یک قلب . آن کسى که مى گوید بر من از غیب و باطن وحى و الهام مى شود باید با یک دلیلى ثابت بشود که او واقعا وحى و الهامى دارد . آن دلیلش که در تعبیر قرآن کلمه ( آیت) یعنى نشانه آمده است و در اصطلاح علماى اسلامى بعد کلمه ( معجزه) آمده است همان است که ما با آن نبوت را اثبات مى کنیم . ما فعلا به نبوت سایر انبیایى که در گذشته بوده اند کار نداریم , درباره نبوت پیغمبر خودمان که صحبت مى کنیم ایشان چه معجزاتى داشته اند , چه آیاتى از جانب خداوند داشته اند که دلیل بر نبوتشان باشد . بزرگترین آیت و بزرگترین دلیل و آن چیزى که به نص قرآن به آن استناد شده است خود قرآن است و بنابراین عمده بحث ما باید روى خود قرآن متمرکز بشود .
تحدى قرآن
قرآن نشان مى دهد که از همان ابتداى نزول یعنى از دوران مکه به اصطلاح متکلمین ( متحدى) بوده است یعنى از آن اولى که نازل شده است مقرون به این دعوا بوده است که این کلام کلام فوق بشرى است , این کلام کلام غیر قابل تقلید است و مردم را به مبارزه طلبیده است , نه تنها مردم آن محیط و مردم آن عصر را , بلکه مردم همه زمانها را , که در سوره بنى اسرائیل مى فرماید : ( قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یأتوا بمثل هذا القران لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا) (1) اگر جن و انس اجتماع کنند و همدست و همفکر شوند و همه آنها بخواهند منتهاى نیروى خودشان را به کار ببرند که مثل این قرآن را به وجود بیاورند , نمى توانند به وجود بیاورند . پس خود قرآن به خودش تحدى کرده است یعنى به مبارزه طلبیده است و این مطلب را بیان کرده است که این کتابى است غیر قابل تقلید و مافوق بشرى و بشر جن و انسش قادر نیست مثل این قرآن را بیاورد .
مزایاى قرآن بر معجزات دیگر
۱ . از نوع سخن بودن
البته این جهت هم هست که اگر بتوانیم مدعاى خود قرآن را ثابت کنیم , آنوقت مزیت این معجزه بر همه معجزات دیگر روشن است از دو جهت : یکى اینکه از نوع سخن است یعنى یک چیزى است که خودش مبین یک فکر و یک روح است و یک سلسله مطالب است , چون به اندازه اى که سخن , گوینده را نشان مى دهد یعنى فاعل خودش را نشان مى دهد هیچ کار دیگرى , کننده را نشان نمى دهد . این مقدمه را برایتان عرض بکنم :
هر کارى , کننده خودش را نشان مى دهد . مثلا یک ساختمان مهندس را نشان مى دهد , آینه اى است که تا حدود زیادى مشخصات روحى آن مهندس را نشان مى دهد . یک قالى هم آن روح بافنده خودش را نشان مى دهد . اگر عصایى تبدیل به اژدها مى شود باز روح آن کننده را نشان مى دهد . ولى همه اینها تا حدود زیادى ابهام دارند یعنى آن طورى که سخن مى تواند گوینده و فاعل خودش را نشان بدهد هیچ کار دیگرى نشان نمى دهد و ما که همدیگر را مى شناسیم وقتى با معاشرین خودمان مى نشینیم گویا تمام روحیه آنها پیش ما مجسم است , تا بگویند آقاى مهندس فلان , آقاى دکتر فلان , یک روحیه خاصى در نظر ما مجسم مى شود که اگر بخواهیم روحیه او را تشریح کنیم یک کتاب مى نویسیم . اگر از ما بپرسند شما از کجا او را مى شناسید ؟ بیشترین چیزى که او را به ما مى شناساند سخنانى است که ما از او شنیده و دیده ایم .
۲ . قابلیت بقا
مزیت دیگرى که در این جهت هست قابلیت بقاى آن است . هیچ اثرى به اندازه سخن قابل بقا نیست و سر اینکه معجزه اصلى خاتم الانبیاء از نوع سخن انتخاب شده است این است که این دین , دین خاتم است و دینى است که باید براى همیشه باقى بماند و باید جاویدان بماند و یگانه اثرى که مى تواند به طور جاویدان و دست نخورده باقى بماند سخن است , غیر از سخن چیست ؟ از آن معجزاتى که براى پیغمبران دیگر ذکر مى کنند فرض کنید مرده اى را زنده کنند , این یک حادثه اى است که در یک لحظه واقع مى شود و عده محدودى آن را مشاهده مى کنند , بعد دیگران باید به نقل بشنوند , برایشان نقل کنند که در یک روزى چنین حادثه اى واقع شد . و یا هر اثر دیگرى . یک ساختمان هم اگر فرض کنیم معجزه را در ساختمان هم بتوان قائل شد باز همین طور است . یک چیزى که به طبع خودش مى تواند براى همیشه باقى بماند , سخن است .
ماهیت ادعاى قرآن
ما اول باید در ماهیت ادعاى خود قرآن به بررسى بپردازیم بعد دنبال دلیلش برویم , یعنى اول باید ماهیت دعوا را طرح کنیم , بعد برویم دنبال دلیلش . اولین مطلبى که در ماهیت این دعواست همین است که آیا مسأله معجزه بودن قرآن را بعد مسلمین استنباط کرده اند و در آورده اند و فکر کرده اند یا در خود قرآن هم این مسأله مطرح است که قرآن معجزه است . گفتیم بله , در خود قرآن این مسأله مطرح است , خیلى به وضوح هم مطرح است . یکى همین آیه اى بود که الان براى شما قرائت کردم : ( قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا) . حال , آیا قرآن که ادعا کرده است معجزه است مجموعش را ادعا کرده است معجزه است یا قسمتش را هم ادعا کرده معجزه است ؟ یعنى آیا ادعا کرده است کتابى به اندازه قرآن نمى شود آورد که مثل قرآن باشد یا خواسته بگوید به اندازه قسمتى از قرآن هم نمى شود آورد , یعنى به اندازه یک سوره از سوره هاى قرآن هم نمى شود آورد ؟ این دومى هم هست . قرآن در آیاتى صریحا مى فرماید یک سوره هم مثل این قرآن نمى توانید بیاورید . در بعضى جاها دارد که ده سوره , شما که مى گویید این قرآن افتراء است ده تا سوره هم شما بیاورید . در یک جا مى گوید یک سوره شما بیاورید , که این آیات را هم بخوانیم براى اینکه ماهیت دعواى قرآن روشن بشود . در سوره هود آیه ۱۳ مى فرماید : ( ام یقولون افتریه) آیا اینها مى گویند که این افتراست , این سخن را به خدا بسته است و مى گوید سخن خداست و حال آنکه سخن خدا نیست ؟ ( قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات) شما هم ده تا سوره مثل همین بیاورید از همین افتراها ( و ادعوا من استطعتم من دون الله) نگویید هنر ما نمى رسد , هرکسى هم که دلتان مى خواهد دعوت کنید به همکارى که در مقابل خدا چنین سوره هایى بیاورند ( ان کنتم صادقین) اگر راست مى گویید در این ادعاى خودتان , یعنى اگر واقعا شما که مى گویید این افتراست همین را روى عقیده مى گویید . قرآن با کلمه ( ان کنتم صادقین) مى خواهد بگوید این حرفى که اینها مى گویند روى عقیده نمى گویند , عقیده ندارند به افترا بودن قرآن , چون نمى خو اهند زیر بار بروند و چون عناد دارند این ادعا را مى کنند .
در سوره یونس آیه ۳۸ مى فرماید : ( ام یقولون افتریه) آیا اینها مى گویند این افتراست ؟ ( قل فأتوا بسوره مثله) ده تا سوره هم نمى گوییم , بگو یک سوره مثلش بیاورید ( سوره هم که مى گوید , مى دانید در قرآن کوچک و بزرگ دارد , سوره ( اذا جاء نصر الله و الفتح) هم یک سوره است , سوره ( انا اعطیناک الکوثر) هم یک سوره است ) , شما فقط یک سوره مانند این بیاورید کافى است . اینجا هم باز مى فرماید :( و ادعوا من استطعتم من دون الله) نمى گویم خودتان تنها بیاورید , هرکس را هم که دلتان مى خواهد دعوت به همکارى کنید , با همکارانتان سوره اى مانند قرآن بیاورید . باز اینجا هم مى فرماید : ( ان کنتم صادقین) اگر راست مى گویید در ادعاى خودتان , یعنى شما دروغ مى گویید و در ادعاى خودتان صادق نیستید .
در سوره بقره اینطور مى فرماید : ( و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسوره من مثله) ( 2) اگر شما در شک هستید , واقعا تردید دارید درباره آنچه که ما بر بنده خودمان فرود آورده ایم ( اشاره است به اینکه این چیزى که ما فرود آورده ایم بر بنده اى , از آن طریق است که او بنده ماست یعنى از طریق عبودیت به اینجا رسیده است ) خودتان را آزمایشى بکنید ( فأتوا بسوره من مثله) سوره اى مانند آن بیاورید . کلمه ( من مثله) را دو جور تعبیر کرده اند : یکى اینکه گفته اند ( من مثله) یعنى مانند قرآن , و بعضى گفته اند که این اشاره به این جهت است که از کسى بیاورید که او هم مثل این پیغمبر باشد یعنى از یک فرد امى , فردى مانند او که هیچ سابقه درس و تحصیل و فرهنگ و مدرسه ندارد . اینجا هم همان جمله ها با تعبیرات دیگرى آمده است , آنجا داشت : ( و ادعوا من استطعتم من دون الله) , اینجا مى فرماید : ( و ادعوا شهدائکم من دون الله) گواهان و شاهدان خودتان را , هرکسى که مى خواهید , بیاورید . شاهد را شاهد مى گویند به اعتبار اینکه او را دعوت مى کنند که حقیقت مطلب را او بیاید بیان کند از باب اینکه افراد دیگرى را که قهرمان شناخته مى شوند بیاورند تا عمل آنها گواهى بدهد . باز هم اینجا قید مى کند : ( ان کنتم صادقین) اگر راست مى گویید , یعنى ما که مى دانیم شما دروغ مى گویید در این ادعاى خودتان , یعنى ادعاتان هم ادعاى حقیقى و از روى حقیقت نیست .
تا اینجا ما دو مطلب در ماهیت ادعاى قرآن روشن کردیم : یکى اینکه قرآن براى خودش ادعاى معجز بودن کرده است و دیگر اینکه این ادعاى معجز بودن به این نیست که تمام قرآن معجزه است , بعض قرآن هم معجزه است , و لهذا در یک جا فرموده ده سوره بیاورید , یک جا همان را هم تخفیف داده و فرموده یک سوره بیاورید کافى است . پس قرآن یک سوره را هم معجزه مى داند .
اعجاز قرآن در چه قسمتى است ؟ آیا اعجاز قرآن در یک قسمت بالخصوص است یا در قسمتهاى متعدد است ؟ از خود قرآن چه استنباط مى شود ؟ قرآن تصریح نمى کند که وجه اعجاز فلان وجه بالخصوص است چون واقعا نمى خواهد وجود اعجاز را محدود به یک حد خاصى کند و بلکه در آیات متعدد , در هر قسمتى به یک جنبه بالخصوص اشاره مى کند به عنوان یک اعجاز , که اینها را برایتان عرض مى کنم , بعد درباره هر یک به طور کلى صحبت مى کنیم .
فصاحت و بلاغت
یکى از وجوه اعجاز که از قدیم الایام مورد توجه قرار گرفته و فوق العاده مورد توجه بوده است جنبه لفظى و جنبه ظاهرى قرآن است که جنبه فصاحت و بلاغت تعبیر مى کنند . فصاحت و بلاغت را تا حدودى هر کسى در هر زبانى وارد باشد در آن زبان مى شناسد , که خودش یک موضوعى است , یعنى روشنى بیان , شیرینى بیان , زیبایى یک بیان , جذابیت یک بیان . راجع به فصاحت و بلاغت , علماى فن بحث کرده اند که چه چیزهایى سبب مى شود که کلام زیبا و فصیح شود , از نظر اینکه آهنگ لفظ و حروف چگونه باید باشد و معانى چگونه باید دریف شده باشند , و مى گویند قبل از آنکه احتیاج به تعریف داشته باشد و ما بخواهیم تعریف کنیم , هر کسى تا حدودى فصاحت و بلاغت را مى شناسد . مثلا در زبان فارسى سعدى به فصاحت معروف است , اینکه هر کسى که با زبان فارسى آشنایى مختصرى دارد در روح خودش یک جذبه اى نسبت به آثار سعدى احساس مى کند , تابع این نیست که اول تعریف فصاحت و بلاغت را از زبان ادبا شنیده باشد بعد رفته باشد دنبال آن . مى گویند که فصاحت از نوع زیبایى است و هیچ زیبایى اى را مردم به حکم اینکه اول تعریفش را شنیده باشند دنبالش نمى روند . اگر یک صورت زیبا را دیگران جذب مى شوند نه به خاطر این است که اول تعریف زیبایى را در مدرسه شنیده اند بعد مى روند دنبال آن . اگر زیبایى بصرى باشد چشم که افتاد , به سوى آن کشیده مى شود . یا اگر زیبایى سمعى باشد , مثل آهنگها , وقتى که یک آهنگ زیبا را یک گوش مى شنود به حکم غریزه و طبیعت خودش به سوى آن کشیده مى شود . فصاحت هم یک نوع زیبایى در سخن است . وقتى که انسان یک سخن زیبا را مى شنود خود به خود به خود سوى آن کشیده مى شود . شعر حافظ نیرویى از زیبایى دارد که هر کسى که آن را مى شنود به سوى آن کشیده مى شود :
سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى کرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مى کرد
بیدلى در همه احوال خدا با او بود
او نمى دیدش و از دور خدایا مى کرد
قرآن و تعابیر شاعرانه
تکرار مى کنم – و بعد تشریح مى کنیم – که این خصوصیت در زیبایى قرآن هست که با اینکه فصاحت را به منتها درجه رسانده است از هر نوع تعبیر شاعرانه اى که بوى کذب در آن باشد پرهیز کرده است . مثلا در شعرها داریم :
یا رب چه چشمه اى است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
طوفان نوح زنده شد از آب چشم من
با آنکه در غمت به مدارا گریستم
این از نظر شعرى خیلى زیباست اما خیلى هم دروغ است , از نظر واقعیت خیلى دروغ است . یک قطره آب خوردم یک دریا گریستم ! وقتى انسان زیر ذره بین واقع بینى مى بیند که یک بشرى که همه طول قدش یک متر و هشتاد سانتى متر و عرضش نیم متر و وزنش هشتاد کیلوست , مى گوید من یک دریا اشک ریختم که چشمش وقتى به دریا بیفتد هول مى کند که به طرف دریا نزدیک بشود مى فهمد که این سخن دروغ است . به دریا هم قناعت نمى کند :
طوفان نوح زنده شد از آب چشم من
با آنکه در غمت به مدارا گریستم
وقتى انسان زیر ذره بین واقعى مى گذارد مى بیند چقدر مزخرف است ! آخر چقدر آدم باید چرند حرف زده باشد , ولى وقتى که از جنبه زیبایى نگاه مى کند مى بیند واقعا زیبا گفته . در قرآن بویى از این تعبیرات نیست .
قرآن و تشبیهات
اما تشبیهات . اصلا سخن را اغلب تشبیه زیبا مى کند , و علت اینکه زیبا مى کند این است که وقتى مطلبى را تشبیه مى کنند به مطلب دیگرى , دو چیز را قرین یکدیگر قرار مى دهند و این اعجاب را بر مى انگیزد . در قرآن اتفاقا تشبیه هم زیاد به کار نرفته و با این حال زیباست و فوق العاده هم زیباست . تشبیه در قرآن بسیار کم است . قرآن در عین اینکه از مقوله زیبایى است باز با عقل و روح و فکر انسان سر و کار دارد یعنى مسائلى که مى گوید همان مسائلى است که عقل مى پذیرد . کتاب هدایت و راهنمایى است . شعر فقط زیبایى است , راهى را نمى خواهد نشان بدهد . جایى که کسى مى خواهد راهى را نشان بدهد , او دیگر نمى تواند با تعبیرات شاعرانه که همه اش تخیل است راه را نشان بدهد . وقتى کسى مى خواهد یک مطلب را براى دیگرى بیان کند باید همان عین حقیقت را به او بگوید , و در قرآن با اینکه تمام آیات آن تعلیم و یاد دادن است , همان عین حقیقت را گفتن و بیان کردن است , در عین حال زیبایى هم هست .
بوده اند در میان علماى اسلام که با توجه به اینکه قرآن در بسیارى از آیاتش به محتویات خودش یعنى به مطالبش تحدى مى کند , به اینکه ببینید چه مطالبى در اینجا هست , و بعد مجذوب این جهت قرآن شده اند و به حق هم مجذوب شده اند , گفته اند این حرفها چیست که آمده اند قرآن را تنزل داده و گفته اند که ( اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت آن است) . نخواسته اند مساله فصاحت و بلاغت را انکار کنند , خواسته اند بگویند قرآن به این جهتش اعتنایى ندارد . بعضى دیگر که مجذوب فصاحت و بلاغت قرآن شده اند به محتویات قرآن چندان توجه نکرده اند . ولى البته قول صحیح قول همان اشخاصى است که مى گویند هیچ جنبه را نباید مورد غفلت قرار داد , قرآن معجزه است هم به محتویات خودش و هم به لفظ و شکل و زیبایى خودش . چون ما الان راجع به جنبه لفظى فى الجمله بحث مى کنیم از این جهت است که راجع به آن سخن مى گوییم .
به طور قطع , تاریخ نشان مى دهد که همان کارى که عصاى موسى براى موسى مى کرده است قرآن براى پیغمبر مى کرده است , یعنى همین آیات قرآن را که مى خواند افراد کشیده مى شدند و مىآمدند به طرف اسلام . کارش همین بود , و لهذا کفار قریش جلوى او را مى گرفتند . آنها هم که مى گفتند ساحر و جادوگر است مقصودشان این بود , مى گفتند در سخنش نوعى جادو به کار است . مثل این جادوگرها که مى گویند یک وردى یک چیزى مى خوانند بعد یک کسى را مى کشانند , اینها هم به مردم مى گفتند این جمله هایى که این مى گوید یک وردهاى جادویى است که وقتى اینها را مى خواند مردم جذب مى شوند . هزاران شاهد تاریخى از صدر اسلام است . لازم نیست ما از صدر اسلام بگوییم , امروز هم افرادى که جذب پیغمبر مى شوند یکى از عوامل مهم آن فصاحت و زیبایى قرآن است , منتها ما افرادى را مى گوییم که از نوع جذب مى شوند . خود ما از باب اینکه در یک محیط اسلامى بزرگ شده ایم ممکن است بگوییم ما مجذوب قرآن واقع نشدیم . ما در این محیط رشد کرده و مسلمان شده ایم , حالا هم قرآن را قبول داریم , و لهذا ما مثال مى زنیم براى تازه مسلمانها و نو مسلمانها , و اتفاقا عیب کار ما هم در همین است که پدر و مادرهاى ما مسلمان بوده اند یعنى از اولى که بچه بوده ایم قرآن را دیده ایم و لهذا اهمیت قرآن از نظر ما پنهان است . اگر ما با همین اطلاعات و معلوماتى که فعلا داریم براى اولین بار با قرآن برخورد مى کردیم خیلى بهتر قرآن را درک مى کردیم تا اینکه از کودکى قرآن را دیده و با آن مأنوس بوده ایم و حالا داریم مى بینیم . براى امثال ما بعد از تأمل و تدبر روشن مى شود .
مقایسه قرآن و نهج البلاغه از نظر فصاحت
یادم نمى رود یک وقتى در قم براى طلاب نهج البلاغه تدریس مى کردم . امیرالمؤمنین خطبه اى دارد که از خطبه هاى زهدى نهج البلاغه است , راجع به اینکه عمر وفایى ندارد و انسان باید متوجه باشد که مردنى هست , وضع مردگان و اموات و وضع عالم بعد از موت را تشریح مى کند , خطبه اى است که از نظر فن فصاحت و بلاغت هم فوق العاده است , اینقدر در آن تشبیهات عالى است که واقعا خطبه فوق العاده جذابى است . فصاحت و بلاغت امیرالمؤمنین را احدى چه دوست و چه دشمن انکار ندارد و این مطلبى است غیر قابل بحث , یعنى همین طور که ما مى گوییم فردوسى یا مى گوییم حافظ , منتها آنها در شعرند , یا اثر این جور اشخاص را یک اثر جاویدان مى دانیم از نظر فصاحت و بلاغت , در زبان عربى نهج البلاغه اینطور است و بالاتر از این بدون شک و شبهه , خطبه اینجور شروع مى شود : ( | دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه , لا تدوم احوالها و لا تسلم نزالها . . . العیش فیها مذموم , و الامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها و تفنیهم بحمامها |) ( ۳ ) . خیلى خطبه با حالى است : دنیا خانه اى است که محفوف است به شدائد و سختیها . امنیت همیشگى در اینجا وجود ندارد . عیش و خوشى و لذتى که در اینجا هست عیش و خوشى و لذت واقعى نیست . مردمى که در اینجا هستند حکم نشانه هایى هستند که از اطراف تیرهاى بلایا به سوى آنها پرتاب مى شود . همین طور جمله جمله حضرت مى گویند تا بعد وارد وضع مردن و بعد از مردن و عالم اموات و بعد عالم قیامت مى شوند . یکدفعه در آخر کلام که واقعا کلام زیبایى است ( ۴ ) یک آیه قرآن مىآورد . در این آیه قرآن هیچیک از آن نوع تشبیهاتى که امیرالمؤمنین در کلام خودش به کار برده وجود ندارد ولى به قدرى تفاوت است میان این آیه قرآن و تمام این جمله هاى ا میرالمؤمنین البته چون پاى قرآن است جسارت به امیرالمؤمنین نیست که آبروى تمام کلمات امیرالمؤمنین را مى برد . اینها را مى گوید و مى گوید , در آخرش مى گوید : ( هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولیهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون) ( 5 ) . فعلا به معنى اش کار نداشته باشید , این الفاظ را که الان مى خوانم , الفاظ نهج البلاغه را ببینید چه شکل است , لفظ قرآن را ببینید چه شکل است . وقتى الفاظ نهج البلاغه را پهلوى قرآن مى گذاریم مثل این است که انسان با اتومبیل در جاده اى حرکت مى کند مى بیند نشیب و فراز دارد , یکدفعه روى آسفالت جدید قرار مى گیرد مى بیند اتومبیل روى یک خط هموار حرکت مى کند و کوچکترین نشیب و فرازى ندارد : ( | دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه , لا تدوم احوالها و لا تسلم نزالها . . . العیش فیها مذموم |) تا آخر , آنگاه مى گوید : ( هنا لک تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولیهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون ) یک انسجام عجیب ! من دیدم اینقدر تفاوت است میان این جمله و آن جمله که از زمین تا آسمان . نه تنها تفاوت است میان کلمات قرآن و جمله هاى امیرالمؤمنین , با جمله هاى خود پیغمبر هم همین طور است , یعنى هر جا پیغمبر خودش خطبه خوانده مثل خطبه امیرالمؤمنین است , هیچ فرق نمى کند . ( تبلوا کل نفس ما اسلفت) هر نفسى آنچه را که پیش فرستاده است آزمایش مى کند , مى بیند . این تشبیه نیست , عین حقیقت است , نه اینکه تشبیه مى کند این را به کسى که چیزى را پیش فرستاده . هر نفسى هر چه را که پیش فرستاده است آزمایش مى کند و مى بیند , چون تمام اعمال انسان از نظر قرآن پیش فرستاده هاست , یعنى عمل انسان قبل از خود انسان مى رود به دنیایى دیگر , بعد خود انسان واقعا مى رود و به عمل خودش ملحق مى شود . ( هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت) هر نفسى هر چه را که پیش فرستاده است آنجا به آن مى رسد و آزمایش مى کند یعنى حقیقت عمل خودش را آنجا درمى یابد ( و ردوا الى الله مولیهم الحق) ( قابل توصیف نیست که این کلمه ( مولیهم الحق) درباره خدا چه تعبیر عجیبى است ! ) بازگردانده مى شوند به سوى خدا آن مولاى حقیقى خودشان , مولاى راستین خودشان . نه اینکه انسان هر چیزى را در دنیا که دنبالش مى رود او را پرستش مى کند او را مولاى خودش گرفته است و او را اطاعت مى کند ؟ حداقل این است که انسان شهوت خودش را اطاعت مى کند , غضب خودش را اطاعت مى کند . هر چه انسان در دنیا آزاد باشد بالاخره از چیزى اطاعت مى کند ولو آن چیز یک غریزه از غرائز خودش باشد . در آنجا قرآن مى گوید که انسان مى فهمد تمام این مولاها پوچ و بیهوده بوده , به سوى مولاى حقیقى و واقعى بازگشت مى کند ( این تعبیراتى که من مى کنم اصلا نمى تواند این را برساند . ( ( و ردوا الى الله مولیهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون) آنچنان مجسم مى کند که هرچه که انسان در دنیا غیر از خدا مى دیده است همه اوهام بوده , همه پوچ بوده , همه افترا بوده , همه دروغ بوده است , انسان به یک ( راست) مى رسد که مى فهمد هرچه که قبلا مى دیده درست مثل خواب بوده .
غرضم این جهت است که اصلا خود این لفظ قطع نظر از معنایش نمى تواند ساخته یک مرد امى باشد . یک مرد امى ( ۶ ) بى سواد بى خبر بى اطلاع که باید در خرافه ها و اوهامى بسر برد که اسباب مضحکه براى ما باشد , مى بینیم یکى از منطقهایى که در کتابش به کار برده این است : هر کسى هر عملى که انجام مى دهد نفس آن عمل باقى است . اصلا قرآن همیشه مى گوید خود عمل باقى است , بعد علماء که آمدند چون نمى توانستند این را هضم کنند که خود عمل باقى است یعنى چه من که امروز نماز مى خوانم نماز من باقى است , آدم نمى تواند باور کند گفتند پس مقصود این است که جزاى عمل باقى است . ولى قرآن مى گوید خود عمل باقى است :
یا ایها الذین امنوا اتقوا الله , و لتنظر نفس ما قدمت لغد , و اتقوا الله , ان الله خبیر بما تعملون (7) . شما بعد از چهارده قرن پیدا کنید یک کسى بتواند به این زیبایى و به این تأثیر موعظه کند : ( یا ایها الذین امنوا اتقوا الله) اى کسانى که ایمان آورده اید ( خطاب به مؤمنین است ) تقواى الهى را داشته باشید , خدا را در نظر بگیرید ( و لتنظر نفس ما قدمت لغد) لازم است هر نفسى دقت کند در آنچه که براى فردا پیش مى فرستد ( چقدر این تعبیر عجیب است . ( ! ( و لتنظر نفس ما قدمت لغد) براى ما مجسم مى شود , مثل اینکه ما فعلا در کشورى مشغول تهیه لوازمى هستیم و مرتب پیش مى فرستیم , اینها را مى فرستیم به آنجایى که بعد خودمان مى خواهیم برویم . مثلا رفته ایم اروپا و مدت موقتى آنجا هستیم , آنجا مرتب مى خریم و مى فرستیم براى اینکه بعد هم خودمان برویم و با چیزهایى که پیش فرستاده ایم و زندگى مان را تشکیل مى دهد زندگى کنیم . ( و لتنظر نفس ما قدمت لغد) واجب است , لازم است , باید هر نفسى دقت کند در آنچه که پیش مى فرستد , یعنى منتهاى دقت را در اعمال خودتان انجام بدهید , اینها پیش فرستاده هاى شماست . این جور تعبیر کردن از انسان و از عمل انسان و از دنیاى آینده انسان , دهان یک نفر شهرى درس خوانده و دانشگاه دیده اش هم مى چاید که بتواند این طور مطلب را تعبیر کند : ( و لتنظر نفس ما قدمت لغد) . بعد ( و اتقوا الله) ( سبک موعظه را ببینید , یک ( اتقوا الله) مى گوید , یک جمله مى گوید , دوباره ( اتقوا الله) خدا را در نظر بگیرید , از خدا بترسید ( ان الله خبیر بما تعملون) ابتدا مى گوید خودتان بازرسى کنید اعمال خودتان را , دقت کنید , بعد مى گوید خداوند آگاه است به اعمال شما , یعنى تو خیال نکن اگر دقت نکردى چشم دیگرى نیست که دقت کند , یک چشم بسیار بسیار دقیقى هست , او مى بیند . پس تو یک وقت این جور فکر نکن که حالا مى فرستیم هر چه شد شد , یک جور دیگر مى گوییم . نه , این جور نیست . خدا قبل از تو اعمال تو را مى بیند . پس تو در اعمال خودت دقت کن . بعد مى فرماید : ( و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون) ( 8 ) مباشید از کسانى که خدا را فراموش کردند بعد به یک عقوبت بسیار سختى گرفتار شدند , عقوبت بسیار سختشان چیست ؟
باز ببینید چقدر این تعبیر عجیب است , چقدر عالى و چقدر ادبى است که هر چه آدم فکر مى کند که اصلا خود این فکر , قطع نظر از هر چیزى , این جور تعبیر در محیط مکه آن روز چگونه پیدا شده اصلا آدم حیرت مى کند ! خدا را فراموش نکنید که بعد خودتان را فراموش خواهید کرد , یعنى چه خودتان را فراموش خواهید کرد ؟ مگر مى شود انسان خودش را فراموش کند ؟ بله مى شود انسان خودش را فراموش کند . همین مطلب که باز یک منطق دیگرى است , در قرآن تعبیر دارد . چون برخى مطلب قرآن موعظه هایى روانى است , مسائل روانى اى که مربوط به هدایتها بوده بیان شده است . یکى از حرفهاى قرآن همیشه این است که بشر خودش را فراموش مى کند , و حال آنکه انسان مى گوید محال است بشر خودش را فراموش کند . نه , فراموش مى کند . انسان خود واقعى اش را فراموش مى کند . گاهى انسان به یک چیزهایى در این دنیا دل مى بندد و براى آنها کار و فعالیت مى کند که جز خود فراموشى اسم دیگرى روى آنها نمى شود گذاشت , یعنى فکر نمى کند من کى هستم , آن من واقعى چیست , آن من واقعى چه احتیاجى دارد ؟ براى این من اگر باید کار کرد چه باید کرد . طورى کار مى کند که کأنه چنین منى وجود ندارد که باید براى سعادت او کوچکترین قدمى برداشت .
ابوذر غفارى معروف بود که لقمان اصحاب پیغمبر است و بعلاوه پیغمبر اکرم نصایح و مواعظ خیلى خاصى به ابوذر کرده که در کتابها هست . کتاب عین الحیات مرحوم مجلسى شرح نصایحى است که پیغمبر اکرم به ابوذر کرده . شخصى بعدها نامه اى نوشت به ابوذر و از این مرد بزرگ خواست که او را نصیحتى کند . ابوذر در جواب چیزى نوشت که او نفهمید . دو مرتبه توضیح خواست . آنچه که ابوذر نوشت این بود که آن چیزى را که از همه بیشتر دوست دارى به آن بدى نکن . وقتى نامه به دست طرف رسید اصلا نفهمید , گفت انسان کسى را اگر دوست دارد به او بدى نمى کند , وقتى بچه اش را دوست دارد به او بدى نمى کند , برادرش را دوست دارد به او بدى نمى کند , ولى از طرفى هم مى دانست که ابوذر مردى نیست که بخواهد بیهوده حرف زده باشد , لابد یک مقصودى دارد . دو مرتبه از او توضیح خواست , گفت مقصودت چیست . جواب داد که مقصودم خودت هستى چون اعز انفس براى انسان خود انسان است . انسان خودش را از همه بیشتر دوست دارد . مقصودم این بود که به خودت بدى نکن , این گناهانى که تو مرتکب مى شوى , کارهاى بدى که مى کنى , خودت را فراموش کرده اى , نمى دانى که اثر این کارهاى بد به خودت برمى گردد . آن آدمى که خودش را فراموش نکرده هرگز کار بد نمى کند زیرا مى داند کار بد به خودش بر مى گردد . آن آدمى که کار بد مى کند خودش را از یاد برده است .
به هر حال این تعبیرى است در قرآن کریم که مى فرماید خودتان را فراموش نکنید ( و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم ) .
پس مسلما یکى از وجوه اعجاز قرآن کریم همان زیبایى الفاظش است ولى این زیبایى الفاظ , مجزا از زیبایى معنوى قرآن نیست , که درباره این هم توضیحى عرض بکنم . اینکه عرض کردم که فصاحت از مقوله جمال و زیبایى است و جمال و زیبایى با احساسات سرو کار دارد , این را باید تشریح کنم , که احساسات بشر یک نوع نیست , انسان انواعى از احساسات دارد و هر جمال و زیبایى با یک نوع از احساسات انسان مطابقت و هماهنگى دارد . موسیقى زیباست ولى زیبایى اى است که گوش انسان آن را احساس مى کند . مناظر زیبا زیباست ولى زیبایى اى است که چشم انسان , با آنها سر و کار دارد . یک غزل عشقى را که انسان مى شنود با غریزه شهوانى او سر و کار دارد , آن غریزه , زیبایى آن را احساس مى کند , ولى شعر حماسى فردوسى را که مى شنود حس سلحشورى او از آن لذت مى برد . قرآن که جمال فصاحت دارد مى خواهیم ببینیم کدام حس از احساسات انسان از آن لذت مى برد ؟ این , مسأله خیلى مهمى است . آیا آن طورى است که مثلا ما فلان غزل عشقى سعدى را مى شنویم و آن غزل ما را غرق در لذت مى کند , مثلا :
آنچه تو دارى قیامت است نه قامت
آن نه تبسم که معجز است و کرامت
یک جمال زیبا را دارد توصیف مى کند , ما هم که مجذوب مى شویم روى آن احساسات جمال پرستى این گونه مجذوب مى شویم . و شعر فردوسى برعکس . زیبایى قرآن با کدامیک از احساسات انسان سر و کار دارد ؟ با احساس معنوى انسان , یعنى آن احساسى که توجه انسان را به عالم بالا تحریک و تهییج مى کند , که این مطلب باشد تا بعد درباره آن توضیح بدهیم .
در آیاتى که قرآن به عنوان اعجاز , مردم را دعوت مى کند , مثلا : ( فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله) و هر چه کمک هم مى خواهید بگیرید غیر از خدا , این مفهوم مخالفش این مى شود که اگر شما که مدعى این امر هستید خدا را به استطاعت بگیرید خواهید توانست چنین کارى بکنید , در حالى که این هم نیست زیرا پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران بوده و آن اشخاصى که مدعى بودند , اگر مى خواستند خدا را هم کمک بگیرند خدا به کمک هر کسى در این مقوله نمى آید . در این موارد منظور چیست ؟
جواب : نه , مقصود این است که هیچ صاحب قدرتى جز خدا نمى تواند . اساسا یک ادبى در بیان قرآن همیشه هست که در هیچ مسأله اى خدا را فراموش نمى کند . حتى اگر توهمى نسبت به خداوند پیش بیاید فورا آن را رد مى کند . کلمه ( من دون الله) که از کلماتى است که در قرآن زیاد مکرر شده همیشه در چنین موردى است . مثلا اگر کلمه ( من دون الله ) نبود این جور بود : محال است دیگر مثل این قرآن به وجود بیاید . فورا یک کسى در ذهنش بیاید : یعنى خدا هم اگر بخواهد نمى تواند مثل این را ایجاد کند ؟ اینجا این جور مى خواهد بگوید : جز خدا احدى قادر نیست چنین کارى را بکند . مقصود این است که جز خدا احدى قادر نیست اما اینکه کسانى را که شما دعوت مى کنید , آنهایى که قادر نیستند , اجابت مى کنند یا نمى کنند , یا خدا را که شما دعوت مى کنید آیا این دعوت شما را مى پذیرد یا نمى پذیرد , مطلب دیگرى است . صحبت در این است که جز خدا احدى قادر نیست . ( و ادعوا من استطعتم من دون الله) معنایش این است : غیر از خدا هر که را که شما فرض مى کنید دعوتش کنید بیاید , قدرت ندارد . ( من دون الله) استثناى از ناحیه قدرت است نه از ناحیه دعوت , براى اینکه این توهم پیش نیاید که قرآن مى خواهد بگوید دیگر مثل این قرآن محال است , هر کسى بخواهد چنین کارى را بکند ولو خدا باشد . مى خواهد بگوید صحبت خدا نیست , خداوند اجل و ارفع از این است که ما او را عاجز و ناتوان از مثل قرآن بدانیم . مقصود این است : غیر از خدا هر کسى را که شما فرض کنید , قادر نیست .
-
فضائل و خواص تلاوت سوره طه
فضائل و خواص تلاوت سوره طه ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۲ امتیازs آثار و برکات خواندن سوره طه/ فضیلت و خواص آیات قدرتمند سوره طه : این سوره،اوّلین سوره ای است که ماجرای حضرت موسی علیه السلام را به تفصیل بیان نموده و حدود هشتاد آیه […]
راه هایی برای کاهش فشار قبر ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز راه هایی برای کاهش فشار قبر/ چطور فشار قبر کمتری داشته باشیم؟ منظور از مرگ تنها قرار دادن بدن در یک تکه زمین کنده شده نیست بلکه انتقال انسان به عالم برزخ است. اولین […]
چگونگی خواندن نماز والدین ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۱ امتیاز خواندن نماز والدین یکی از حقوقیست که والدین چه در زمان حیات و چه پس از وفات شان بر گردن فرزندان خود دارند. این نماز را بخوانید تا هم والدینتان را شاد کنید و هم فرزندانتان […]
چرا امام حسین جنگ را از تاسوعا به عاشورا انداخت ؟ ۴٫۲۲/۵ (۸۴٫۴۴%) ۹ امتیازs چرا امام حسین جنگ را از تاسوعا به عاشورا انداخت ؟ در تاریخ آمده است که حضرت ابا عبدالله وقتی لشکر عمربن سعد در روز تاسوعا قصد شروع جنگ […]
سریع الاجابه ترین دعاها ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۱۵ امتیازs استجابت دعا، مانند هر پدیدهی دیگری، قوانین ، آداب و شروطی دارد که با وجود آن آداب و شرایط است که دعا به اجابت میرسد .
دعاهای مجرب برای رفع گرفتاری مختلف ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۳ امتیازs عرفا و بزرگان دین دستورالعمل ها و اذکار مختلفی را پیرامون دعا برای رفع مشکلات و گرفتاری های دنیوی و سلوکی و نیز برآورده شدن حاجت بیان نموده اند که در ادامه بررسی می […]
به نکات زیر توجه کنید