جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
گفتگو با استاد کریم زمانی، شارح مثنوی معنوی مولانا، دربارهی مولانا، عرفان او و مثنوی
ای عجبا من چه منم؟
– ابتدا درباره عرفان مولانا توضیح دهید.
– عرفان مولانا، مانند کتب آسمانی و مقدس، عرفان تغییر است نه فقط عرفان تفسیر. میدانید که یکی از خصوصیات کتب آسمانی قوت تأثیر آن بر شنونده است. مثنوی و غزلیات مولانا نیز خواننده را تکان میدهد و او را از جایش میکند. مثلاً کسی که این غزل پرشور و هیجان و موسیقی را بشنود غیرممکن است از خود بیخود نشود:
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا
دومین خصوصیت عرفان مولانا این است که عرفانش از نوع عرفان عشقی است نه عرفان خوفی و عدلی و فضلی. صوفیه قرن اول و دوم کلاً عرفانشان از جنس زهد و خوف بود که نمایندگان بارزش حسن بصری و فضیل
– بن عیاض بودند. در تذکرهالاولیا آمده است که حسن بصری چنان خائف و ترسان بود که در تمام عمر، کسی لبخند او را ندید. گویی که در برابر جلادی شمشیر برآهیخته نشسته است. چند قرن بعد، عرفان خوفی توسط امام محمد غزالی تئوریزه شد و برایش مبانی و اصولی تهیه کرد.
اما عرفان مولانا عرفان عدلی هم نیست چون عدل جنبه من و مایی دارد. چنانکه خواجه نصیر در اخلاق ناصری میگوید عدل جنبه کثرت دارد و عشق جنبه وحدت. اما عرفان فضلی با آنکه از عرفان عدلی و خوفی بالاتر است اما نهایتاً در آن نیز نوعی توقع و چشمداشت نهفته است. چون کسی که این نوع عرفان را دارد با زبان حال و قال به خداوند میگوید: “طاعت و عبادت من در برابر عظمت تو هیچ است. با من به عدلت رفتار مکن بل به فضلت رفتار کن. چون اگر به عدلت با من رفتار کنی جز شرمساری و نامه سیاهی چیز دیگری ندارم.” اما عرفان عشقی، عالیترین نوع عرفان است چون در این مرتبه، بنده به مقام رضا میرسد و خواسته خود را در مشیت و اراده حضرت معشوق مستهلک میکند و با زبان حال و قال میگوید:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
چون رضا میوه درخت عشق است تا به اوج عشق نرسی بر موج رضا سوار نخواهی شد. عرفان عشقی مولانا دو سویه است. یکی عشق عمودی که رابطه بنده و حضرت معشوق را تفسیر میکند و دیگر عشق افقی که رابطه بنده عارف را با محیط پیرامونش شکل میدهد. و این همان عرفان مدنی است که یکی دیگر از ویژگیهای عرفان عشقی مولاناست و نوعاً عرفان ایرانی این شاخصه را داراست. در عشق افقی است که عارف با همه انسانها صرفنظر از نوع نژاد و زبان و مذهبشان در صلح و دوستی است. با محیط زیستش نیز در دوستی و سازش است. آب را آلوده نمیکند، خاک را آلوده نمیکند، حیوانات را نمیآزارد، به گیاهان و درختان صدمهای نمیزند و هیچ دلی را نمیشکند.
– اندیشههای نظری مولانا چگونه است؟ آیا تفکرات نظری جدیدی را مطرح کرده است؟
– قضاوت درباره اندیشههای مولانا کار آسانی نیست چرا که مثنوی و غزلیات او جامع همه تجربههای کلامی، فلسفی و عرفانی پیشین است. اینکه میگویم “جامع” به این معنی نیست که او از هر جایی و از هر مکتبی یا شخصی چیزی به عاریت گرفته و این تکههای عاریتی را به هم وصل کرده و شکل ساخته است. خیر، چنین نیست. چون اگر اینطور بود فهم اندیشههای او کاری دشوار نبود. مولانا از همه مکاتب و تجربهها استفاده کرده است اما نه به صورت تقلیدی و کلیشهای بلکه همه گرفتهها و اقتباسات را در بوته ذوق و فکر بلند خود گداخته و ذوب کرده و نهایتاً عنصر جدیدی خلق کرده است که هم شامل همه آنهاست و هم هیچکدام از آنها نیست. بنابراین کسانی که میگویند او تابع ابنعربی است یا بازگوکننده آرای افلاطون یا فلوطین است یا منعکس کننده عرفان گنوسی است به روش “تیری در تاریکی رها کردن” حرف زدهاند. قضاوتشان مبتنی بر فحص و مطالعه نیست بلکه رجماً بالغیب است. چون همانطوری که مولانا در قالب و صورت شعر شالودهشکنی کرده در محتوا و درونمایه شعر نیز قالبشکنی کرده است. حالت قالب شکنی مولانا در این دو بیت خوب تجلی یافته است:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟!
– گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه
– ور بنهی پا بنهم هرچه بیابم شکنم
– چه عاملی باعث شده که با گذشت هشت قرن هنوز مولانا مورد توجه انسان معاصر قرار گیرد در حالیکه نه تنها شاعران بلکه حتی بسیاری از متفکران نزدیکتر به ما نیز با گذشت زمان دیگر اهمیت گذشته را برای انسان نسل بعد ندارند؟
– – انسان متمدن و رفاهزده امروز به این نتیجه رسیده است که رفاه مادی نتوانسته روح او را سیراب کند و به نیازهای معنوی او پاسخ مناسب دهد. از اینرو انسان امروز بیشتر از انسانهای دوران گذشته افسرده و پژمرده شده است. در واقع کفه مادی و معنوی انسان به هم خورده و آنچه که اصل قرار گرفته مسائل سطحی و امور مادی است و معنویات هیچ جایی ندارد. مولانا پیام دین و ایمان را خالی از هر نوع تعصبی بیان کرده است و خصوصاً در بیان این مسائل، زبانی بسیار هنری به کار برده است. اما راز تازگی و جاودانگی کلام مولانا فقط در ساختار کلامی دلنشین او نیست بلکه معلول صدق باطن و صفای دل اوست. چون خیلیها آمدند و حرفهای رنگین و زیبا زدند ولی سخنانشان به جایی نرسید: “درد چون نیست چه حاصل که سخن رنگین است.” او کسی نبود که به خاطر نام و نان سخن بگوید بلکه درد حقیقت داشت، درد نجات بشریت داشت.
– وقتی گفته میشود “مثنوی”، دیگر قالب مثنوی در ذهن نمیآید بلکه تنها مثنوی معنوی مولانا به یاد میرسد. کمی درباره مثنوی بگویید و اینکه آیا مثنوی، عرفان نظری مولاناست یا شرح احوال او یا…
– مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از پنجاه سال داست که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی از آن رو نیست که یکی از آثار قدیم ادبیات فارسی است بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی بیهیچ تردیدی مهمترین و تکاندهندهترین تجربه عرفانی بشر است و اگر آن را “حماسه بزرگ عرفانی” بنامیم گزاف نگفتهایم. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته است: “مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.” بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است. یعنی باید انسان خودش را عوض کند نه آنکه فقط الفاظ را لقلقه لسان خود کند. مولانا در مثنوی، علم و عشق و عرفان را به هم درآمیخته و از آن معجونی ساخته است که به درد همه کس میخورد و هر شخصی به اندازه سطح فکر و سواد خود میتواند از آن استفاده کند.
– انسان در آثار مولانا چه جایگاهی دارد و چگونه به تصویر کشیده شده است؟
– مثنوی را به اعتباری میتوان “انسان نامه” خواند. چون مولانا از هر جا آغاز میکند سر از موضوع انسان درمیآورد. و الحق که او در کاوش درون انسان و تحلیل روانی او اعجوبهای بیهمتاست. عجب آنکه همه تحلیلهای روانشناسانه خود را در قالب حکایات و مثالهای ساده ارائه داده است.
– فراق و وصال در نظر مولانا چگونه مطرح شده است؟
– همه عرفا، حکما و فرزانگان درباره فراق انسان سخن گفتهاند. مثلاً فلوطین میگوید که انسان مانند طفلی است که پدر و مادر شریف خود را گم کرده و به کارهای پست روی آورده است. ابنسینا هم در قصیده عینیهاش میگوید که روح انسان مانند کبوتری است که از طارم اعلی به زمین هبوط کرده است:
هبطت الیک من المکان الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع
اما باید توجه داشت که فراق به معنی جدایی و دور افتادن است نه به معنی تنهایی و بیکسی. جدایی و فراق یعنی: خدا را داشتن اما از او دور افتادن و به حجاب گرفتار شدن. ولی تنهایی یعنی خدا را نداشتن. فراق، درد اهل ایمان و عرفان است، اما تنهایی سخن پوچانگاران و نیست پنداران است. فراق نوعاً با دغدغه همراه است. دیدهایم که وقتی شخصی از محبوبش جدا میشود بیتاب میگردد. انسان در فراق حق، احساس میکند که زندگی دنیوی اقناعش نمیکند، خانه طبیعت جواب نیازهای او را نمیدهد، در نتیجه احساس غربت میکند. پس احساس فراق نشانگر این است که وصالی هست. چنانکه احساس تشنگی دلیل بر وجود آب است:
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی؟ بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی؟
– سالروز درگذشت مولانا را تازه پشت سر گذاشتهایم. سخنی به مناسبت این روز…؟
– باید به سوی معنوی شدن و قدسی شدن حرکت کنیم. چنانکه مولانا هم جز معنوی کردن انسان هدفی نداشت. باید اندیشههای او را بهتر بشناسیم و این نیازمند یک حرکت گسترده و همه جانبه است آن هم در همه سطوح. نه آنکه مولانا و دیگر مفاخر فرهنگی ما فقط در حد یک تعارف تقویمی مطرح شوند و بعد همه چیز به فراموشی سپرده شود تا موعدی دیگر.
جهان پر شمس تبریزیست کو رندی چو مولانا
من غلام قمرم
من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن ، شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو ، جز سخن گنج مگو
بر از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت:
آمدم ، نعره مزن ، جام مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست ، دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که ولی ، جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
خط سوم
آن خطاط سه گونه خط نوشت
یکی را خود خواند و لا غیر
یکی را هم خود خواند و هم غیر
یکی را نه خود خواندی و نه غیر
آن خط سوم منم
روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خو مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
ز آن خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان ای قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم، انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
ز آن شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب
کعبه دل
آنها که به سر؛ در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانه اعلای معظم
اندر وسط وادی بی زرع بدبدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان؛ چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
آن خانه دل و خانه خدا واحد مطلق
خرم دل آنها که در آن خانه خزیدند
مانند الف راست برفتند به لبیک
آنها که در این خانه چو گردون بخمیدند
بر خطّه آن مشعر وحدت چو گذشتند
خط لمن الملک بر اغیار کشیدند
حزبی که بجز سنگ؛ ره از خانه ندیدند
چون حزب شیاطین ز در حق برمیدند
عشق باشد و دوستی…
به نام یادگار ماندگار
هنگامیکه عشق در کالبد آدم ریخت، انسانیت بنا می شود و انسان، آنیکه زیباترین آفرینش اهورایی اش می نامند، عشق را، عاطفه و ایمان را با تار و پودش بافته و پذیرا می شود. چونان مولانا، و آنگاه چون نفس در میان نی می پیچد و ساقی وار، شراب وحدانیت و محبت را به دیگران می بخشاید.
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
نعرهء های و هوی را از در روم تا به بلخ سر میدهد ، با سیر جدالی اندیشه و عرفان محبت محورش، همگان را به گرد یک خوان وحدانیت گرایی فرا میخواند و انسانیت را از چهارچوب تندیسه، با دگر دیسی، حقیقی اش مینمایاند.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست بــاد
آنچه مسلم است تاثیر پذیری بارز مثنوی از قران است. گفته می شود در لابالای سروده های مولانا در مثنوی معنوی حدود هزار و پا نصد آیه آشکارا یاد شده و به همین تعداد از آیات نیز نقل به معنی شده است.
مولانا گوید: ما ز قران مغز را برداشتیم پوست را بر دیگران بگذاشتیم
زبانی که مولوی بر گزیده، زبان استعاره، تمثیل، حکایت گری و قصه پردازی است و این نیز یکی دیگر از وجوه مشابهت با قرآن است. ریختن دانه های معنا در پیمانه های قصه و استفاده از بستر داستانی برای بیان ظرایف و لطایف.
جهان بینی مولوی مبتنی بر نظریه وحدت وجود است. از این رو بسیاری از آموزه های مولانا فراتر از ادیان خاص است و به جای آن که خود را در قالب دین خاصی محصور کند به اهداف اصلی ادیان و به نیل به حقیقت می اندیشد. به زعم وی همه ادیان بر حق، از نور واحدی نشات گرفته اند و هدف مشترکی را تعقیب می کنند. ز این رو عرفان مولوی برای بسیاری از پیروان دیگر نیز از جذابیت ویژه برخوردار است.
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
درین سراب فنا جشمهء حیات منم
وگر بخشم روی صد هزار سال زمن
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپردهء رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشکه که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو
بیا که قوت پرواز پر و پات منم
نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی دان که کد خدات منم
در نگرش همه شمول مولانا، طبیعت، انسان و خدا به مثابه واحد به هم پیوسته مطرح می شوند. از دیدگاه وی، طبیعت زنده است و فقط شامل اشیاء محسوس و طبیعی و ارگانیک نمی شود، بلکه آنچه را که در محیط اطراف انسان وجود دارد در بر می گیرد . مولوی معتقد است که زمین، آب، آتش همه در خدمت و امر بران پروردگارند و به طور کلی طبیعت مخاطب تنگاتنگ و تسبیح گویان باریتعالی هستند. بر اساس چنین دیدگاهی، طبیعت از جایگاه مقدس و ویژه ای برخوردار می شود به گونه ای که بسیاری از تبعات و الزامات اخلاقی آن می تواند برای طرفداران محیط زیست و طبیعت گرایان راهگشا باشد.
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جــــام ما از بر دریده دام ما
عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فراچنگ آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشتهاند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده است. عزیزان شنونده پیرامون آفرینش های مولوی معنوی گفته های بی پایانی است که افسوس از دریچهء زمان کم، مجال گفتن نیست. پس پیام پایانی آرزوی سعادت برای همه تان است و این که: کم ما و کرم شما.
علم آنست که به معلومی رسی …
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سردسته بزم باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
روزی شمس از مولانا پرسید:” غرض از مجاهدت ریاضت و تکرار و دانستن علم چیست؟مولانا گفت :روش سنت و آداب شریعت .شمس گفت : اینها همه از روی ظاهر است .مولانا گفت : ورای این چیست ؟ شمس گفت : علم آنست که به معلومی رسی .
برخورد و روابط مولانا با شمس تبریزی بازتاب ناگواری بر خانواده و به ویژه بر مریدان اش بجا گذاشته،بسیاری از مریدانش از او پیوند خود را گسستند و بر او سرزنشها و نکوهشها فرستادند.
شمس تبریزی چنان هنایش ژرف بر هستی معنوی مولانا بجاگذاشت که به آفرینش بزرگترین آثار ادبی _ فلسفی عرفانی جهان پرداخت و از مولانای متصوف به یک مولانای شاعر سترگ که در همه حالش شاعر بود،درست کرد.
و حال بعداز صد ها سال…
مراسم مولانا هر ساله در قونیه برگزار میشود و از این مراسم هزاران گردشگر بازدید میکنند. آمارها موید آن است که تنها در سال ۸۳ بیش از ۷۰۰ هزار نفر از قونیه، مراسم سماع و دیگر جاذبههای این شهر بازدید کردهاند. تاثیر مولانا بر قونیه به حدی است که حتا مجسمههای سماع را به عنوان سوغات به فروش میرسانند. از این گذشته حرکاتی شروع شده تا مولانا، این اندیشمند بزرگ سرزمین ما را ترک معرفی کنند. این در حالی است که مولانا در شهر بلخ متولد شده و تمام اشعار او به زبان پارسی است و حتا در خود ترکیه، آثار او جزء ادبیات پارسی جای گرفته است و در هر دایرهالمعارف که نام این شاعر بزرگ جستجو شودد، نتیجه، شاعر و متصوف پارسی است. واقعیت نیز آن است که ترکیه با توسعه گردشگری خود مولانا را آنگونه که میخواهند معرفی میکند و نه آنگونه که بوده است و همین باعث شده تا قونیه به یک شهر توریستی تبدیل شده و از این رهگذر نام مولانا در سراسر جهان آکنده شود. روزنامه سان فرانسیسکو در این باره مینویسد: اگر میخواهید با محبوبترین شاعر روز آمریکا آشنا شوید بایستی یک هواپیما سوار شوید و به قونیه بروید، جایی که آرامگاه یا مزار جلالالدین محمد بلخی معروف به رومی قرار دارد … یکی از جلوه های بینظیر مراسم مولانا مراسم سماع است که در نوع خود طرفداران زیادی دارد. به گونهای که بحث توریسم عرفانی را جایگزینی برای دیگر گونههای توریسم در این منطقه کرده است. مراسم معنوی رقص سماع عشق معنوی انسان و برگشت بنده به حق و رسیدن انسان به ملکوت را متبلور میکند. رقاص سماع در سر یک کلاه (به نشانه سنگ قبر) و بر تن یک عبا (به نشانه کفن) دارد که با در آوردن خرقه حقیقت واقعی (باطن) جلوه میکند. موقع رقصیدن، با دستانی باز، دست راست به مانند اینکه دعا میکند برای به دست آوردن کرم الهی باز میشود و چشمان با نگاه کردن به دست چپ که رو به پایین است، لطفی که از حق گرفته است را با مردم تقسیم میکند. به اعتقاد مردم قونیه که هر ساله این رقص را به مدت یک هفته در هفته منتهی به مرگ مولوی برگزار میکنند، رقاص رقص سماع از راست به چپ چرخیده و با ۷۲ دور چرخش به ۷۲ ملت دنیا تمام آفریدهها سلام و با مهر و عشق و عطوفت آغوش باز میکند. مردم قونیه میگویند: براساس اعتقادات ما انسان برای دوست داشتن و مورد مهر قرار گرفتن آفریده شده است؛ حضرت مولوی گفت که تمام عشقها پلی است به عشق الهی. قونیه یکی از وسیعترین شهرهای ترکیه است. مرکز آن شهر قونیه در شمال آناطولی در ۳۷ درجه و ۵۲ دقیقه عرض شمالی و ۳۳ درجه و ۳۱ دقیقه طول شرقی به ارتفاع ۱۰۲۷ متر از سطح دریا قرار گرفته است . به علت واقع شدن آن بر سر راهی که از سراسر آناتولی را قطع میکند، از دیر زمان اهمیت خود را حفظ کرده است.
انا الحق
مولانا و شمس
صلاح الدین پیر بر در حجره اش نشسته بود. از دور مولایش را دید که به سمت حجره او پیش می آید و عده کثیری همراهش هستند. آرام نشست و محو تماشای مولانا و مریدان شد… صدای بازار زرکوبان در گوش مولانا می پیچید … تق تق تتق تق … تق تق تتق تق… مولانا زمزمه کرد : حق حق انا الحق… حق حق انا الحق… و باز زرکوبان می کوبیدند: تق تق تتق تق… مولانا به ناگاه ایستاد… دست ها را بالا برد… پای راستش را کمی بالا آورد و روی پای دیگرش چرخی زد. سرش را به سوی آسمان برد… بلند گفت: حق حق انا الحق… یاران از مراد خویش پیروی کردند… هر یک چرخی می زدند و می گفتند: حق… مولانا می چرخید… می ایستاد… پای می کوفت و دوباره می چرخید… می رقصید…
جماعت بازار مات و مبهوت نظاره گر شدند. مولانا عرق می ریخت… می خواند با صدای بلند: حق حق انا الحق… هین سخن تازه بگو … تا دو جهان تازه شود… سماع تا غروب ادامه یافت. مولانا و صلاح الدین و دیگر مریدان سرمست از سماع ِ راست، راه خروج بازار را پیش گرفتند. مولانا تیرگی های عصر خویش را می دید. شمس تبریزی رفته بود، صلاح الدین زرکوب مرده بود و حسام الدین چلبی مریض بود… مولانا حال و روز خوبی نداشت… یاد آر ز شمع مرده… مولانا به یاد آورد روز ملاقات با شمس را… مولانا با مریدان خود می رفت. مولانای جوان، اینک سرآمد عالمان شهر شده بود. مولانای زاهد و پارسا اینک از پیش می رفت و مریدان از پس ِ او می آمدند. ناگهان مردی از راه رسید. موی سرش پریشان بود و لباس هایش نامرتب. نزد مولانا رسید و ایستاد. چشمانش برق می زد. پرسید: سوالی دارم ای شیخ! مولانا به چشم تحقیر نگاهش کرد و گفت: بپرس…
شمس پرسید: ای شیخ! پیامبر اسلام در زهد و تقوا پیش بود یا بایزید بسطامی؟!!
مولانا گفت: سوال بیهوده ای پرسیدی… پیامبر اسلام!
شمس باز پرسید: پس چرا پیامبر گفت: “خداوندا ما تو را آنگونه که باید نشناختیم” و بایزید گفت: “خداوندا! شان و منزلت من چقدر بالاست!”…
بحث بالا گرفت. مریدان اطاقی حاضر کردند برای بحث و مجادله مولانا با شمس تبریزی. در هنگام ورود مولانا وارد شد و شمس از پشتش به درون اطاق رفت. بحث و گفتگو چند روزی طول کشید.عاقبت در اطاق گشوده شد. شمس خارج شد و مولانا به دنبال او سر افکنده راه افتاد. هر جا شمس می رفت مولانا هم می رفت. هر کوچه و هر منزل. شمس می گفت حق و مولانا می گفت شمس… حالا دیگر چه نیازی بود به درس و مدرسه و فتوا و زهد متحجرانه… مولانا گمشده اش را یافته بود و دیگر رهایش نمی کرد…
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من …
زهرهً آسمان من آتش تو نشان من …
چونکه بدید جان من قبله روی شمس دین
برسرکوی او بود طاعت من سجود من…
پیر من و مراد من درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من !
از تو بحق رسیده ام ای حق ، حقگزار من
شکر ترا ، ستاده ام ! شمس من و خدای من …
نعرهً های و هوی من از در روم تا به بلخ
اصل کجا خطا کند شمس من و خدای من
کعبهً من کنشت من دوزخ من بهشت من
مونس روزگار من شمس من و خدای من
شمس من و خدای من …
برترین رمان های داستایوفسکی را بشناسید و بخوانید ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۹ امتیازs فیودور داستایوفسکی را میتوان به راستی یکی از مشهورترین نویسندگان روسیه قلمداد نمود.
نوشتن از کتابها و به توصیف درآوردن کلماتی که از دل نویسندگان بزرگ برآمده، شاید در نگاه اول سخت و غیرممکن باشد، اما لذتی نهفته در دل کنکاش احساسات این نویسندگان وجود دارد که سختی و بزرگی کار را آسانتر میکند.
بیوگرافی گلابدره ای از شاگردان جلال آل احمد/ من سیدمحمود قادری گلابدرهای ۲۰ دی ۱۳۱۸ در گلابدره شمیران متولد شدم. دو تا خواهر و دو تا برادر و من بچه ۵ و یه برادر بعد از من و ۶ تا با پدر و مادرم […]
رمانهای منتخب خارجی از نگاه کتابفروشان ۳٫۹۱/۵ (۷۸٫۱۸%) ۳۳ امتیازs رمانهای منتخب خارجی از نگاه کتابفروشان/ رمانهای منتخب خارجی از نگاه کتابفروشان/ یازده کتابفروش در تهران، پنج رمان خارجی مورد پسندشان را بر اساس امتیاز یک تا پنج معرفی کردند و پس از ارزیابی […]
همه چیز درباره نوبل ادبیات ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز تا مدت ها فکر میکردم که جایزه ی نوبل ادبی رو به خاطر یک اثر خاص به نویسنده اش میدن ولی بعدها متوجه شدم که این جایزه در واقع برای تقدیر از […]
آنچه از «شکسپیر» نمیدانستید ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۱۶ امتیازs بیش از چهار قرن از زمان حیات شکسپیر میگذرد، اما شاهکارهای او همچنان بارها و بارها در دنیای هنرهای تصویری و نمایشی مورد اقتباس قرار میگیرند. بحثهای جنجالی بسیاری حول محور زندگی این نویسندهی […]
به نکات زیر توجه کنید