جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
۱- تاریخنگاری محتاط
عباس اقبال در مقدمه تاریخ مغول، سعید نفیسی در کتاب »اشهار نظر درباره ارزش علمی تاریخ مشیر الدوله» نوشته نصر الله نیک بین، دکتر باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر چاپ جیبی تاریخ ایران باستان نوشته است و نیز در کتاب تلاش آزادی ، عبدالحسین زرین کب درمقاله تارخنگاری پیرنیا، روش پیرنیا را در تحریر تاریخ ایران باستان روش علمی خواننده اند. اما اکثر بزرگواران فوق ، برداشت خود را از شیوه علمی و فصل تمایز آن با تاریخ نگاری غیر علمی مشخص نکرده اند. با این وجود می توان استنباط کرد. که نزد همگی آنان روش علمی جز تکیه بر جزئیات وقایع، رجوع به منابع اصلی و تحریر منظم و مسلسل وقایع تاریخی، مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد و زمنیه هایی که مورد توجه و علاقه مورخ قرار می گیرد، اصولاً نمی تواند ارتباطی به علمی یا غیر علمی بودن روش تحقیق داشته باشد. اگر این برداشت نگارنده درست باشد ، پیرنیا، همانگونه که دکتر زرین کوب می گوید به شیوه فون رانکه تاریخنگاری کرده است. علاقه به جزئیات حوادث واجتناب از تفسیرهای دور و دراز، نشان می دهد که مشیر الدوله در تاریخ نویسی تا حدی به شیوه مکتب فون رانکه و به بررسی آنچه واقعاً روی داده است تمایل داشته است. به پیروی از آنچه فقط از ظاهر و صریح متون می تون استنباط کرد. تاریخنگاری به سبک مذکور، قبل از پیرنیا هم سابقه داشته است، چنانچه محمد حسن خان اعتماد السلطنه از فارغ التحصیلان دوره اول دارالفنون که علوم تاریخ و جغرافیا و ادبیات فرانسه را در دانشگاه پاریس تحصیل کرده بود، در سال ۱۳۰۸ ق به نگارش تاریخ اشکانیان با اسلوب علمی اروپایی پرداخت. پس از او عبدالحسین خان کرمانی، معروف به میرزا آقاخان کرمانی که در ایران و عثمانی به تحصیل مشغول بود، کتاب آئینه اسکندری را در موضوع تاریخ ایران باستان تا انقراض ساسانیان تالیف کرد، که در سال ۱۳۲۴ ق به چاپ رسید. میرزا حسن خان منطق الملک نیز، تاریخ مختصری در زمینه ایران باستان و به روش علمی اروپایی نگاشت و تحت عنوان تاریخ نطقی انتشار داد. بدین ترتیب آنچنانکه گفته شد هم رویکرد به تاریخ ایران باستان و هم توجه به روش علمی دردوه قبل از پیرنیا، سابقه داشته اشت و برای اینکه نشان داده شود که آیا پیرنیا بر دستاوردهای پیشینه چیزی افزود یا خیر، نگارنده بهترین دید که اهم خطوط تاریخنگاری میرزاآقاخان کرمانی را به عنوان برجسته ترین نماینده تاریخنگراری عصر قاجار با ویژگی های تاریخنگاری پیرنیا مقایسه کند تا هم از جاده انصاف خارج نشود و هم سهم دقیق و جایگاه واقعی پیر نیا در تاریخنگاری این سرمزنی به نحوی واقعی روشن گردد. اما آنچه به نظر نگارنده تاریخنگاران را از هم متمایز می کند تعریفی است که آنان از تاریخ ارائه می دهند، یا به عبارت دیگر تلقی و دیدی است که از تاریخ به عنوان یک معرفت انسانی دارند بر مبنای همین اصل بنیادین و در پیوند با آن مسایل دیگری از قبیل هدف تاریخ و فایده تاریخ مطرح می شود، که مجموعه آنها نشاندهنده بینش (به مفهوم اعم) یک مورخ است. بر این مجموعه می توان مسئله گزینش که قطعاً به حذف برخی از رویدادهای گذشته می انجامد و نحوه مواجه با عینیت را افزود . اما از آجا که دو پارامت ر اخیر، خود معلول تکامل علوم تجربی و پیدایش معرفتی به نام فلسفه علم است، می توان از آن صرف نظر کرد. زیرا اصل اساسی در ارزیابی هر فکر و متفکری، بررسی آن در جغرافیای زمانی و مکانی آن است و محک زدن یک متفکر با افکاری که حداثل پنجاه سال بعد به وجود آمده است، خلاف هر قاعده علمی است.
روش اما در تاریخنگاری می تواند از استقلال ذاتی برخودار باشد، تمام مورخین بارگایشات مختلف فکری می توانند از روش یکسانی تبعیت کنند و تنها تفاوتی که در مسئله روش ، بین مورخین می توان قائل شد توانایی آنان در به کارگرفتن آن اسلوب ها و مجهز بودن شان به علوم کمکی مرتبط با موضوع است. می توان دو تاریخنگار را تصور کرد که هر دو به لحاظ بینشی قایل به نقش شخصیت در تاریخ هستند اما یکی از آن دو به علم روانشناسی مجهز است و دیگری نیست. طبیعی است که حاصل کار آن دو متفاوت خواهد بود.
مقایسه تاریخنگاری آقاخان و پیرنیا، نیز با توجه به نکات فوق صورت خواهد گرفت گ اینکه پیشاپیش می تون گفت اینکار درحکم آب در هاون کوبیدن است . زیرا اصولاً پیرنیا، به لحاظ دانش انسانی به مفهوم اعم و بینش تاریخی به طور خاص چیزی ارائه نمی کند. مقایسه «هیچ چیز» با تقریباً «همه چیز» کاری است از نگارنده که در ذیل می خانید.
آقا خان در تعریف تاریخ می گوید : لفظ تاریخ چنانچه می نماید شاید از تاریک ماخوذ باشد یعنی زمان تاریکی و ظلمت. اساتیر نیز به همین معنی دلالت دارد یعنی تیره سا و ظلمت آسا و دساتیر ضد تیرگی است یعنی منور چه دژ و دس ضدیت و خلاف را می رساند. بنابر این وظیفه مورخ روشن کردن گذشته است که جز «با تاکید بر جوهر وقایع و امور نفس الامری» میسر نیست، اما تاکید انحصاری بر وقایع تاریخی را نمی توان تاریخ واقعی دانست. وقایع ساده را باید با محاکمات و دلایل آمیخت تا بتوان تاریخ واقعی یک ملت را رقم زد. «هدف از نگارش تاریخ اما ایجاد غیرت و ترقی و تربیت ملت است» و فایده آن به مفهوم اعم، «فهمیدن اسباب ظهور هر قدرت و شوکت و انقراض ه ردولت» و به مفهوم اخص «تا بدانند کیستند و از بهر چیستند که اگر ندانند ، پیش آمد حال آیندگان را هم نخواهند دانست و بدین ترتیب نه از حب افتخار خبری است و نه از آرزوی ترقی»
پیر نیا اما در مورد هیچکدام از پارامترهای مذکور سخنی به میان نمی آورد، نگارنده علیرغم کنکاشهای طولانی در مقدمه تاریخ ایران باستان، کلیات آن، قسمت تمدنی و بخشهای دیگر کتاب که تصور می رفت بتون چیزی از تعریف و هدف و فایده تاریخ در آن یافت، تقریباً به هیچ چیز نرسید. اما به یک نتیجه رسید و آن اینکه به طور قطع، تفکر تاریخی پیرنیا از آقاخان عقب مانده تر است و این بعید نیست. پیرنیا تحصیلکرده دانشگاه مسکو در رشته حقوق بود و از اوان جوانی سرگرم زد و بندهای سیاسی و بدین سبب نمی توانست به طور جدی وارد عرصه دشوار افکار و تئوریهای مختلف شود. تمام فعالیت فرهنگی پیرنیا، محدود به دوره ده ساله پایان عمر اوست که آنهم صرفاً وقف واقعه یابی تاریخی شده است.
از اینرو می توان گرفت، نخستین و مهمترین ویژگی تاریخنگاری پیرنیا، عدم آشنایی با ترمهای تئوریک تاریخنگاری و به تبع آن عدم وقوف بر جریانات فکری تاریخنگاری و نیز عدم تحر کافی درعلوم کمکی مرتبط با تاریخ سیاسی است که نتیجه مجموعه آنها ، نگارش تاریخی خشک، فرماالیستی و یکنواخت است.
در زمینه روش، اما مسئله به شکل دیگری است و می توان مشابهت هایی بین آقاخان و پیرنیا بر قرار کرد. اگر پذیرفته شود که قدم اول در تحریر تاریخ جمع آوری مواد اولیه است، هم آقاخان و هم پیر نیا، به ترتیب، تحت عنوان افاده مخصوص (آئینه سکندری ص ۳۴ – 32) و منابع تاریخی (ایران باستان ص ۱۷-۱۶) نحوه تدارک این مواد را توضیح داده اند و حتی به طبقه بندی و ارزشیابی آنها پرداخته اند که رویکردی درست و علمی است. طبقه بندی آن دو از منابع ایران باستان، تفاوت چندانی با هم ندارند. مگر اینکه پیرنیا از میان منابع چهارگانه تاریخ باستان، برای نوشته های اشخاص معاصر یعنی کسانی که با رویدادهای تاریخی دوره مورد بحث همعصر بود هاند. بیشترین اهمیت را قائل است. و شهادت آنها را بر واقعه ای تاریخی بیشتر از سایر اسناد مورد اعتماد می داند. آقاخان نیز از این حقیقت غفل نیست که کلید تاریخ قدیم، نوشته ها و آثار باستانی است که بر اثر کاوشهای اخیر به دست آمده مانند خشت های مربوط به زمان کلدانیان اما زمانی که از منابع تاریخ ایران باستان در دروه اسلامی صحبت می کند، بی هیچ گفتگویی وقایع مندرج در شاهنامه را حتی از مروج الذهب و تاریخ ابن مقفع به صحت نزدیکتر می داند تا چه رسد به زینه التواریخ و روضه الصفا و تاریخ معجم و حبیب السیر و ناسخ التواریخ که هیچ ماخذ درست و محاکمات تاریخی ندارند.
سنجشی و اظهار نظر در مورد رویدادهای تاریخی، بدون تردید گام دوم تحریر تاریخ محسوب می شود و دقیقاً در همین مرحله است که قابلیت های مورخ در مواجهه با مواد خام تاریخی که از آشفتگی خاصی هم برخوردار است آشکار می شود. مورخ در این مرحله گهگاه با روایتهای متعددی از یک واقعه تاریخی مواجه می شود و به ناچار در صحت همه آنها تردید می کند، دقیقاً در همین جاست که سنجش و اظهار نظر رخ می نماید و نقد تاریخی شکل می گیرد. مورخ مورد بحث ما (پیرنیا) نیز به این معنا توجه داشته است، ولی روش کار او تا حدی خسته کننده و حتی ابتدایی جلوه می کند. نحوه کار او بدین منوال است که غالباً اکثر روایتهای متناقض یا غیر متناقض مربوط به یک رویداد را به تمامی نقل می کند و در پایان نظر خود را به طور مختصر بیان می کند که در واقع مقایسه ای است بین آنچه که پیشاپیش گفته شده است. حیققت این است که مقایسه ظواهر متون را نمی توان نقد تاریخی نام گذاشت. این نحوه مواجهه با متون، روزگار درازی پیش از پیرنیا و حتی در بین مورخان اسلامی نیز سابقه داشته است. نقد تاریخی راستین، آن است که صاحبان آن متون، به درستی شناخته گردند و با هم مقایسه شوند تا بتوان میزان تاثیر حساسیتها، علائق و وابستگی های مورخ را در کار تاریخی اندازه گرفت و به تاریخ محض تا جایی که ممکن باشد دست یافت. بنابر این به نظر نگارنده در کار تاریخ ، بر خلاف سایر معرفتها باید دید «که می گوید» و نه اینکه « چه می گوید» چون تاریخ را اغلب کسانی نوشته اند که دستی در سیاست داشته اند و سیاست به نحو بیرحمی مخالف هر نوع بی طرفی است.
آخرین مرحله و مهم ترین و مشکل ترین مرحله تحقیق تاریخی ، تفسیر است. اگر مقوصد از تفسیر آنچنانکه گفته شده ، بیان فلسفه تاریخ اقوام، نمایاندن علل حوادث و تعیین روابط آنها با معلومات تاریخی» باشد. پیرنیا متاسفانه در این مرحله نیز گامی برنداشته است و به دلیل عدم آگاهییهای فلسفی، سیاسی و اقتصادی، گهگاه رویدادهای مهم تاریخی را آنچنان ساده تفسیر کرد هاست که آدمی به حیرت می افتد : «وقتی درباره علل انقراض دولت مادها مطالعه می کنیم، چنین نتیجه می گیریم که عیش، اساس انقراض یا نحطاطشان بوده است. چنانکه بعدها همین علت باعث شد که پارسی ها پس از دویست سال سلطنت با هجوم اسکندر مقدونی منقرض شوند. سست شدن یونانی ها و سلوکیدها در ازمنه بعد نیز تکرار همان احوالی است که برای مادیها و پارسیها و مردمان دیگر در ازمنه پیش حاصل شدو. کلیه این قاعده مسلم است که چون مردمی در تجملات زندگی و عیش و نوش فرو رفتند، سست گردیده و به واسطه تن آسایی، صفات مردانگی را بی استتثناء، نتیجه این احول در هر زمان و هر جا یکی است. شگفت اینجاست که پیرنیا در جای دیگر همین کتاب تاکید می کند که تاریخ علمی نیست که اسلوب تحقیقاتش قیاس باشد، اسلوب آن بر استقراء است و منطق اجازه نمی ده که از یک قضیه جزئی یک نتیجه کلی بگیریم».
بررسی و نقد تاریخنگاری اقبال
اقدامات اقبال در عرصه تالیف و مقاله نویسی و چاپ کتب و مجلات، به خبی بیانگر تلاش مستمر او در ترویج شیوه های نوین و علمی است. او علاوه بر این که سبک و شیوه مذکور را در تحقیقات خود رعایت می کرد، مقالات و نوشته هایی نیز پیرامون روشهای نوین تحقیق تالیف و ترجمه کرد. وی علاوه بر آن از شیوه های تحقیق و تاریخنگاری پیشین انتقاد می کرد و اصولاً چون خود یک مدرس بود، سعی داشت اصول تعلیم و تربیت را از پایه بر مبنای علمی استوار سازد و در همین راستا نه تنها به انتقاد شدید از کیفیت تعلیم و تربیت در ایران پرداخت، بلکه با تالیف کتبی برای دوره متوسط آموزش و پرورش، سعی در رفع این نقیصه و چاره جوی آن بر آمد.
اقبال بر این اعتقاد بود که «بزرگترین بدبختی امروز ایران، سبک تعلیم و تربیت معمول در ایارن است و مدارس کشور، مهم ترین کارخانه های فساد، به شمار می روند و دلیل آن، فقدان آن نوع صفاتی است که ارکان عمده ترقی ملل راقیه است و با نداشتن یکی از آنها ، کار هیچ ملتی ساخته نیست. ضعف مزاج و نداشتن اراده و ثبات و فقدان امید و کمال مطلوب و هم آغوش بودن با غم و بدبینی جزو مفاسد اجتماعی است و شیوه تعلیم مدارس امروز که سنگین کردن بار حافظه و عدم رعایت حفظ الصحه و ورزش و نداشتن هنر تربیت دماغ طفل است، در کار رشد مردانی مزاجاً ضعیف و دماغاً علیل و سست و احمق بسیار موثر خواهد بود.
اقبال برای دوره اول متوسطه، کتابی در زمنیه تاریخ عمومی، شامل دوره ما قبل تاریخ و تمدنهای مصر، کلده، آشور و ایران و … طبق برنامه رسمی وزارت فرهنگ در ۲۴۰ صفحه به قطع وزیری کوچک تالیف کرد. این کتاب با رعایت اسلوب علمی و با انشایی روان و بی تکلف نوشته شده است. مرحوم محمد قزوینی در این باره می گوید : تاریخ ملل قدیمه به وضع اروپا گرفته و با بهترین اسلوب و سهل ترین انشا، به همین فارسی خودمان، نه استعانت از کلمات اروپایی ، نه لغات قلنبه عربی، نه از تعبیرات ترکی، نه از فارسیهای منسوخ قدیمی، آن را نوشته شده است.
اصولاً کار اقبال در امر تحقیق از موشکافی و دقت ویژه ای برخوردار است تسلط وی در نویسندگی، حسن سلیقه در گزینش موضوعات و مطالب و ساده نویسی و سلاست انشایی، از خصایص بارز تحقیقات اقبال است. این ویژگی ها را می توان در دو تالیف بسیار مهم او تحت عنوان، تاریخ مفصل ایران و تاریخ مغول به وضوح مشاهده کرد. خود وی در زمینه دو اثر مزبور می گوید : در نوشتن تاریخ و تاریخ ادبیات و تمدن دو طرز معمولست : ۱- تحقیق در جزء جزء مسایل یا در قسمت، قسمت دوره ها که محققین غالباً ، متخصص در معرفت یک دوره یا یک موضوع خاص می شوند و در یک مطلب محدود و معین رساله می نویسند. ۲- نگارش تاریخ عمومی، یعنی بررسی تمام دوره ها، یا تاریخ زمان یا سلسله، یا یک موضوع بالنسبه مبسوط و مرتبط. در این مورد نویسندگان، باید به نظری عام در جمیع مسایل و ادوار بنگرند و از لحاظ کلیت و حفظ ربط منطقی، بین کلیه امور موضوع تاریخ و استنباط قوانین عمومی، تالیفات خود را به رشته تحریر در آورند و این امری بسیار مشکل و انجام کامل آن، خارج از قدرت یک نفر است، مگر این که متخصصین در باب هر موضوع رساله های مفرد، نوشته و سپس تالیف کلی صورت گیرد.
او در تاریخ مغول، تاریخ این دوره را از ابتدای استیلای چنگیز تا تاسیس دولت تیموری، یعنی از اوایل قرن ۷ تا نیمه دوم قرون ۹ هـ . ق و دوره سلطنت ایلخانان مغول بر ایران و سلسله های جزئی که در فاصله این دو قرن بر مردم حکومت داشته اند، بررسی می کند و این بررسی را به ویژه در ابعاد سیاسی، اجتماعی، معنوی به انجام می رساند و با گزینش وقایع مرتبط به تحلیل وقایع دست می زند. وی ابتدا به شرح اوضاع جغرافیایی آسیای مرکزی و شرقی می پردازد و در واقع خاستگاه و محیط پرور شچنیگز و قوم مغول را باز می نمایاند و سپس در فصل دوم، چگونگی ظهور چنگیز در صحنه سیاسی را تا تشکیل دولت مغول نشان می دهد و فتوحات مغول در ایران را با تاکید بر وضعیت اسف بار مردم در طی این حمله ذکر می کند. به علل شکست خوارزمشاهیان اشاره و اثرات حمله مغول را در دو جنبه مثبت و منفی ارزیابی می کند. در فصل ۹ این کتاب به بررسی تمدن، ادبیات، معارف و صنایع در دوره استیلای مغول می پردازد.
او دوره مغول را یکی از ناگوارترین ادوار تاریخی ممالک اسلامی به ویژه ممالک ایران می داند ولی از لحاظ تاریخ علم و حمت و ادبیات ایران، آن را دنباله قرون درخشان علمی و ادبی دوره عباسی، به شمار می آورد. وی اثرات استیلای مخرب مغول و تیموریان و در نتیجه، دوره انحطاط علوی و ادبیات را پس از گذشتن عصر سعدی، حافظ و طوسی که ذیل آن تا اواخر تدوره تیموری ادامه یافت، می داند و معتقد است که در ایام صفوی و افشاری به منتهای ضعف خود رسیده است.
اقبال روح تاریخ ایران را شرح زندگانی اجتماعی و معنوی مردم می داند و منظورش را از تالیف این کتاب، روشن ساختن، پاره ای کلیات و نمودن روح تاریخ ایران ذکر می کند.
او در کتاب دیگری، تحت عنوان تاریخ مفصل ایران، به بررسی تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه می پردازد. وی شیوه کار خود را چنین بیان می کند :« یش از هر چیز سعی شده ، کتاب به ترتیبی تدوین شود که خواننده حتی المقدور به روش علمی، یعنی یافتن علل واقعی مسایل واقف و به انباشتن مغز از اعلام و ارقام و به حافظه سپردن قضایا و حوادثی که به هم ارتباطی ندارند مجبور نگردد و دقت شده که در تحصیل تاریخ مقام واقعی انسان، که حوادث تاریخی و مسایل جغرافیایی، بی وجود او اساساً ، مورد اعتنا و محل مطالعه اهل فن نیست، کاملاً مشخص باشد تا خواننده بفهمد کا از تاریخ، آن قسمت قابل تمتع و عبرت است که از احوال و افعال مردم کارآگاه و هنرمند و از تاثیر آنان در تهیه سعادت نوع بشر گفتگو کند.
اقبال همواره بر مزیت تاریخ به شیوه علمی تاکید داشت و اصولاً ، تاریخ را علمی دارای قوانین کلی و روش استدلالی می دانست و به ارتباط این علم با سایر علوم دیگر نیز اعتقاد داشت. او این روش را در متد فرنگی جستجو می کرد و معتقد بود که تاریخنگاران فرنگی، فن تاریخ را بر مبنای علمی استو ار کرده اند که مثل هر علم دیگر، مهارت در آن، علاوه بر استعداد غریزی و ذوق طبعی، موقوف و به فراگرفتن مقدمات علمی بسیار و استعانت از علوم چند و داشتن نظر دقیق و اقتضای روش کار استادان این راه و به کار بردن نظریه بحث و انتقاد در استنتاج مسایل تاریخی است. از این رو، اقبال، یکی از نقایص تاریخنگاری در ایران را عدم اطلاع از روش تاریخ نویسی فرنگی می دانست.
او تاکید می کند که نوشتن تاریخ به شیوه علمی، نشان می دهد که برخی از افراد به ظاهر پهلوان، بازیچه دست اتفاقات اند و مقدمات کار زمان سیری داشته که خواه ناخواه، اشخاص را با خود می برده و امری بالاجبار عملی را به دست ایاشن انجام می داده است و بنابر این بر خلاف ادعای برخی از قهرمانان، می توان فهمید که توفیقها، تنها به وجود او بستگی ندارد.
تاریخ اگر به شیوه علمی تدوین نشود و تنها به صروت جمع اطلاعات و اخبار و وقایع نگاری نوشته شود، طبعاً در گوشه ای می افتد و آیندگان آن را خلاصه می کنند. زیرا که وقایع عالم از جهت نتیجه خیر و شر آن برای عامه شبیه یکدیگر است و اگر اختلافی باشد در عدد بازیگران صحنه و اسباب و آلات ایشان است.
اقبال، تاریخ را شرح تغییراتی می دانست که در سرگذشت اقوام و افراد مبرز و جمیع شئون زندگانی آنها، درگذشته پیش آمده و بنابر این، با سایر علومی که در مورد بشر و محیط مسکونی او بحث می کند، ارتباط دارد و ناچار هر گونه ، تغییر و تحول در این قبیل علوم در تاریخ نیز موثر واقع خواهد شد. و در نتیجه در سایه این گونه تغییرات، نظر مورخ، در طرز نگارش تارریخ و تحلیل حوادث تفاوت می کند. به علاوه، گاه وقوع انقلابات مهمی، مثل انقلاب صنعتی، انقلاب فرانسه و بروز سوسیالیسم، خواه ناخواه، مجرای فکر علما و نوع استدلالات ایشان را عوض می کند و بالتبع روش تحقیق مورخین را به گونه ای دیگر در می آورد. به همین جهت اقبال از روش هگل و مارکس در بررسی تاریخ انتقاد می کند و تاثیر سوسیالیسم را در آنها و بالتبع در بررسی تاریخ، مساوی نوعی، پیشداوری و داشتن نظر قبلی می داند. او معتقد است، چون هگل و مارکس، غرضشان، تاریخ نویسی نبود هاست و تاریخ را صرفاً برای اثبات منظورهای خود به عنوان شاهد ذکر کرده اند از خط تحقیق علمی منحرف شده و نتوانسته اند در استخراج حقایق تاریخی از نظر قبلی خالی بمانند. کسی بهتر می تواند به کشف حقایق تاریخی موفق شود که برای اثبات اغراض خود در تاریخ در پی شاهد و مثال نگردد.
از فحوای کلام اقبال، به خوبی می توان فهمید که وی در نوشتن تاریخ تا چه اندازه به کشف حقیقت و بیان واقعیت محض ، معتقد است و این امر را تنها در پرتو متد علمی میسیر می بیند و غیر از آن را نوعی غرض ورزی و پیشداوری و انحراف از خط علمی می پندارد. و با همین نگرش است که به نقد کتب تاریخی اعم از قدیم و معاصر می پردازد و آنها را بر این مبنا مورد ارزیابی قرار می دهد. در همین جا باید تاکید کرد که اقبال، اصولاً برای نقد ارزش ویژه ای قابل می شود و در زمینه تاریخ، آن را ابزاری مهم برای پیشرفت تاریخنگاری می داند.
وی یکی از نقایص تاریخنگاری در ایران را فقدان چاپهای انتقادی از کتب قدما ذکر می نکد. او می گوید : تا کنون کتاب جامعی درباره تاریخ مملکت ما نوشته نشده است که نویسنده آن رعایت مفهوم امروزی کلمه تاریخ را چنانکه مصطلح علم کنونی است، کرده باشد و از مطالعه کتاب او صرفنظر از وقایع عظیم لشکری و قتل و غارتها و عزل و نصب ها، خصوصیات زندگی اجتماعی و اقتصادی و ادبی اجداد ما در هر یک از ادوار تاریخی به دست آید و علل ترقی و تنزل قوم ایران در مدارج کمالات معنوی و اخلاقی و مراحل تمدن و عوامل عمده این سیر در هر دوره مفهوم شود واین به علت، عدم آشنایی به روش علمی مورخین جدید در بحث مسایل تاریخی و طرز تاریخنگاری امروزی است.
تاکید اقبال بر نقد کتب به حدی بود که وی در هر شماره از مجله یادگار که خود مسئولیت و سردبیری آن را به عهده داشت، بخشی تحت عنوان مطبوعات تازه می نگاشت که در آن کلیه کتابهایی که منتظر می شد، مورد نقادی و بررسی قرار می گرفت، هر چند که در سال آخر انتشار این مجله، این امر رعایت نشد و صرفاً به بیان خصوصیات چاپ و نام کتابها اکتفا می شد. اما به هر حال، اقبال ، کتابهای زیادی را مورد نقد و بررسی قرار داد.
وی در انتقاد از کتاب «شرح زندگانی من» یا «تاریخ اجتماعی، اداری، دوره قاجار» به قلم علدالله مستوفی درزمینه تاریخ معاصر می گوید : این کتاب تاریخ به معنای علمی کلمه نیست بلکه بیشتر از نوع تاریخ داستانی و تقریر احوال شخصی محسوب می شود. چون مستند به مدرک کتبی نیست و مولف آن را از روی محفوظات و مسموعات خود گرد آورده است. انشاء روان و سلیس دارد اما متاسفانه، برخی اصطلاحات بی معنی و غلط فرهنگستان را در کتاب خود آن هم در مورد عصر و زمانی که این اصطلاحات وجود نداشته، استعمال کرده و گاه عبارت عامیانه و کلمات مبتذل و تعبیرات مخصوص به یک طبقه، یا یک دوره را به کار برده که فقط برای مردم امروز تهران یا عامه عصر حاضر مفهوم است. و چون هیچکس هم آنها را در کتب لغت ضبط نمی کند، پس از گذشت مدتی، کسی غرض و مقصود نویسنده را درک نمی کند و برای آینده هم کتاب نامفهوم خواهد بود.
آقای مستوفی علیرغم این که فضایل خانوادگی خود را ذکر کرده، به برخی از فضایل مردم دیگر توجهی نکرده و گاه بی انصافی کرده است. در مورد امین الدوله، مستوفی الممالک، تقی زاده و عبدالرحیم خلخالی دچار احساسات شخصی و حزبی شده و ذکر ضعف نفسهای آنان را رد کرده است.
نویسنده اگر مورخ باشد، قبل از هر چیز حقیقت نمایی و تقریر بیان واقع، او را به خود جذب می سازد. منشی اگر باشد، جانب فصاحت در هنر نمایی و اگر اهل مطایبه و مخاصره باشد، ضرافت و خوشمزگی را رعایت می کند البته خود آقای مستوفی نوشته اند که نخواسته اند مورخ باشند و تاریخ نویس را پیشخ خود سازند و از این نظر نمی توان زیاد بر کتابشان خرده گرفت همچنانکه در عبارت فوق مشخص است، اقبلا بر استفاده از مدارک کتبی و اصیل نه محفوظات و مسموعات شخص، در نوشتن تاریخ تاکید دارد و آن را برای کشف حقیقت تاریخی لازم می شمارد و به همین سبب است که خود او نیز اهمیت زیادی به تصحیح نسخ خطی به عنوان منابع دست اول و بکر هر دوره دارد و از مجموع پنجاه تالیفی که دارد، نیمی از آن تصحیح کتب خطی است که ۴ متن قدیمی آن، مربوط به تاریخهای محلی است و کمک بزرگی به مورخین در نگارش تاریخ محلی به شمار می رود.
اقبال، پراکنده بودن این منابع و مخفی ماندن آنها در گوشه و کنار کشور و عدم وجود کتابخانه ها و موزه ها را ضعف تاریخنگاری در ایران می داند. تلاش خود وی در حفظ آنها و استفاده از این منابع و اسناد در کارهای تحقیقاتی و تالیفی اش، قابل توجه است. به ویژه در خصوص قاچاریه که مقالات وی، حتماً و حقاً سندیت دارد. کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر او که پس از مرگش ، به همت ایرج افشار، به چاپ رسید، شاهدی بر این مدعاست. اقبال به پیامردی دکتر قاسم غنی به تجسس در اسناد و تفحص در مجموعه های مکاتب خخانوادگی و جمع آوری مدارک و ماخذ مربوط به تاریخ عهد قاجاریه پرداخت و قسمتی از سالهای پس از ۱۳۲۰ را به این کار مشغول بود.
توجه اقبال در نوشتن تاریخ به این ویژگی ها، یعنی کشف حقیقت، استفاده از مدارک اصیل و داشتن انصاف علمی، صراحت و سلاست بیان و در مجموع داشتن متد علمی در کار، در بینش وی نسبت به نگارش تاریخ معاصر، این الزام و حکم را در پی داشت که از نظر تحقیق علل و قایع و اسباب حقیقی آنها، تاریخ معاضر را در عصر ما به چند علت نمی توان به رشته نگارش در آورد : ۱- معاصرین به دلایل قرابت خانوادگی، ملاحظات منفعتی یا علل دیگر، نسبت به افراد همعصرر خود، خالی از حب و بغض نبوده و علیرغم ادعای بی طرفی دیده می شود که چگونه در تحریف یا ضبط وقایع یا حذف بعضی وقایع، به اصرار و به عمد کوشیده اند. ۲- عدم وجود اسناد و مدارک کافی چون هنوز بسیاری از اسناد محرمانه است و گاه غرض آلود و برای رفع این تناقضات و جمع آوری اسناد اصیل، گذشت زمان لازم است. عدم وجود غرض ورزی در باب وقایع معاصر، برای معاصرین ممکن نیست و باید برای آیندگان گذاشت.
اقبال در مورد کتابهای تاریخی معاصر بکه بدون توجه به این ویژگی ها نوشته شده، می گوید: عده ای که نمی دانند تاریخ به صورت علم در آمده و دارای قوانین کلی و روش استدلالی است، چنین می پندارند که با پیوستن اخبار جراید و قطور کردن کتاب یا افزودن بر مجلدات آن، تاریخ ممعاصر ما را ضبط کرده اند و بر آیندگان کتابی گذاشته اند که فی المثل در ردیف تاریخهای بیهقی و طبری و ابن اثیر خواهد بود.
از آنچه گذشت به طور کلی می توان روش و بینش اقبال را در تاریخنگاری به شرح زیر خلاصه کرد:
۱- توجه به تاریخ به عنوان علم و داشتن قوانین کلی.
۲- ارتباط تاریخ با سایر علوم انسانی و استعانت از آنها در نگارش تاریخ.
۳- توجه به فایده تاریخ در عبرت گیری با استفاده از شناخت زندگی گذشتگان و احوال و افعال مردم کار آمد و هنرمند و تاثیر آنها در تهیه سعادت نوع بشر.
۴- داشتن استعداد غریزی و ذوق طبعی در شناخت و تحقیق تاریخ.
۵- اعتقاد به کشف حقیقت در بیان واقعیت.
۶- اعتقاد به بی طرفی علمی.
۷- تکیه بر اسناد و مدارک اصیل.
۸- ارزیابی و انتقاد از مدارک و کتابهای تاریخی.
۹- تحلیل وقایع و اظهار نظر در باب آنها.
۱۰- تاکید بر ذکر ماخذ و یا منبع واقعه روایت شده یا به عبارتی، نشان دادن سند به عنوان حسن کار. او در مجله یادگار همین روش را ادامه می داد و از کسانی که پای بند این شیوه نبودند، روگردان و از درج نوشته هایشان خودداری می کرد.
۱۱- توجه به مسایل اجتماعی، اقتصادی ، ادبی.
۱۲- انشای سلیس و روان و عدم استفاده از اصطلاحات غلط و بی معنی فرهنگستان و عدم استفاده از عبارات عامیانه و کلمات مبتذل و تاکید بر بکارگیری اصطلاحات در جایگاه خاص خود.
۱۳- تعدد آثار و تنوع آن در زمینه مختلف. نگاهی اجمالی به فهرست آثار تاریخی اقبال، به خوبی نشان می دهد که وی تقریباً تمام ادوار تاریخی ایران بعد از اسلام را مورد بررسی قرار داده، اما کارهای وی در دوره مغول و قاجار، از اعتبار ویژه ای برخوردار است.
آنچه در مورد ویژگیهای اقبال در تاریخنگاری می توان گفت، این است که وی مسایلی از قبیل، علمی بودن تاریخ، کشف حقیقت و بیان واقعیت، بی طرفی و انصاف علمی را مورد تاکید قرار داده، اما هیچ استدلالی پیرامون صحت نظری و امکان عملی آنها ارائه نداده است.
جریان مارکسیستی
نگارنده بر این باور است که مارکسیسمی که در جامعه ما دامنگیر مردم و حتی قشر روشنفکر و بدتر از آن، نظام دانشگاهی شده است، سخت عوامزده و سطحی است، این برداشت رایج یا تحت تاثیر موضع گیریهای فلسفی نظریه پردازان بورژوازی ایجاد شده که بیشتر جنبه سیاسی دارد تا علمی و یا از فتاوی متکلمین و متوالیان دین ناشی شده است که هم جنبه سیاسی دارد و هم جنبه اعتقادی و در هر صورت، با مبانی اصولی ارزیابی یک تفکر کاملاً بیگانه است.
از اینرو نگارنده در این بخش وظیفه ای مضاعف بر عهده دارد نخست اینکه با تصورات رایج مذکور بستزید و دوم اینکه اصول عمده و اساسی این تفکر را از دیدگاه بنیادگزاران این مکتب معرفی نماید، کاری که هم فوق العاده مشکل و طاقت فرسا است و هم به طور قع نگارنده را به جانبداری از این مکتب متهم خواهد کرد ولی چه باک که نخستین وظیفه مورخه حقیقت گویی است – اگر بتواند – و نه مجیز گویی، اگر نهراسد. از این گذشته، چه در سطح جهانی و چه در جامعه ما برداشت های متفاوتی از مارکسیسم وجود دارد و طیف های بسیار مختلفی را در بر می گیرد. این طیف ها که از منتهی الیه راست تا منتهی الیه چپ را دربر می گیرند گاه چنان تعبیر غیر مارکسیستی و حتی ضد مارکسیستی از مارکس ارائه می دهند که اعجاب آور است. نگارنده از جهت اینکه بتواند، در حد امکانات و منابع موجود به اندیشه های اساسی بینادگذاران این مکتب پی ببرد، سعی کرد درخواست انگلس از بلوک را به کار بندد که «…. از شما می خواهم که این تئوری را (ماتریالیسم تاریخی) از روی منابع اصلی آن مطالعه کنید و نه از منابع دست دوم. اما بدبختانه به کرات اتفاق می افتد که مردم فکر می کند که یک تئوری را کاملاً فهمیده اند و می توانند بدون دردسر چندان، از لحظه ای که اصول عممده آن را به درستی ، و آنهم نه همیشه، هضم کردند، بکار برند. من نمی توانم بسیاری از مارکسیست های اخیر را به خاطر این نوع برخورد ببخشم، زیرا مزخرفات فوق العاده خیره کننده ای نیز در این زمینه به وجود آمده است.» این تاکید انگس، تاکیدی اصولی و عام است و تمام کسانی که در صدد شناخت اصولی و صحیح مارکسیسم هستند، نباید از آن روی برتابند و نگارنده نیز همچنانکه گفته شد به آن اقتدار خواهد کرد.
این بخش از نوشته، همچنانکه روش نگارنده است از یک سری مقدمات برخوردار است در قسمت اول که بیشتر تاریخ تاریخنگاری است و ضعیت علم تاریخ قبل از پیدایش مارکسیسم مورد بررسی قرار گرفته و در کنار آن شرح داده شده که ماتریالیسم تاریخی به عنوان یکی از متدهای ممکن کشف تاریخ از چه سسرچشمه هایی سیراب شده است.
سپس به اندیشه های اساسی مارکس در زمینه تاریخ با گریزی آگاهانه به فلسفه سیاسی وی پرداخته شده و در همه جا از انگلس نیز کمک گرفته شده است. نگارنده اولین خطای آگاهانه ای که انجام داده این است که بین مارکس و انگلس هیچ تمایزی قائل نشده و مجموع اندیشه ها و آراء آنان را مارکسیسم نام نهاده است، عملی که ممکن است کسانی را به درست برآشوبد، اما با توجه به تاکیدات مکرر مارکس مبنی بر عدم اختلاف اصولی بین او و انگس و این حقیقت که تکامل آراء مارکس به انگلس محول شد، تمایزات مذکور قابل اغماض بود و یا حداثل نگارنده به دلایلی که ذکر آنها در اینجا ضرورت ندارد، از آن چشم پوشید.
تاریخچه ورود اندیشه مارکسیستی به ایران، اولین قسمت بحث نگارنده پیرامون تاریخنگاری مارکسیستی در ایران است و نسبت به موضوع اخیر، مقدمه محسوب می وشد و در آن تاثیر اندیشه مارکسیستی بر متفکران پیش از مشروطه مانند طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی تا استقلال آن از سایر گرایشات مورد بحث قرار گرفته و تا تشکیل احزب کمونیستی و جریاننات مستقل مارکسیستی(به عنوان موضوع بعدی) ادامه پیدا کرده است.
تمام عناوین مذکور که تفصیل آن در پی می آید به این جهت بوده که هدف اصلی این بخش از رساله تامین گردد و آن چیزی جز تاریخنگاری مارکسیستی در ایران نیبت که عنوان انحراف و انجماد را بر سر درخویش نصب کرده است، باقی می ماند بررسی برخی متون تاریخی مارکسیستهای وطنی که با رهیافتهای تاریخی مارکس و انگلس و در پاره ای موارد با واقعیت های انکار ناپذیر تاریخی مقایسه شده و صحت و سقم و استحکام آنها مورد بحث قرار گرفته است. حرف اصیل نگارنده اما در آخرین قسمت این نوشته آمده و عنوان نقش تاریخنگاری مارکسیستی در ایران را دارد و در آن چند نکته اساسی مورد بحث قرار گرفته از جمله اینکه آیا اصولاً می توان جریانی به نام جریان مارکسیستی تاریخنگاری را به رسمیت شناخت یا خیر؟ آیا می توان رهیافت های ایدئولوژیک و بینشی را از تاریخ نویسی طرد کرد یا خیر؟ و بالاخره آیا تاریخنگاری مذکور در مجموعه تاریخنگاری عصر پهلوی گامی به پیش بود یا به پس؟
فصل اول
۱- زمینه های تاریخی پیدایش مارکسیسم
در تشکیل هر نظریه اجتماعی یا هر مکتب فلسفی، بی شک دو دسته عوامل دخالت دارند که می توان از آنها به عوامل عینی و عوامل ذهنی یاد کرد، مارکسیسم نیز که به هر تقدیر تحولی را در فسله و از آن بیشتر در علوم اجتماعی ایجاد کرد از این قاعده مستثنی نیست از اینرو تلاش نگارنده در این بخش از نوشته معطوف تبیین عوامل مذکور است، عواملی که نشان می دهند هر اندیشه ای محصول دستاوردهای فکری پیشینیان و شرایط عینی جامعه است و هیچ تفکری حتی انتزاعی ترین آن، خاریج از این کادر قابل تحلیل نیست.
واقعیت این است که تاریخ اروپا در نیمه نخست سده نزودهم، شاهد پیروزی نهائی شیوه تولید سرمایه داری بود، که نه فقط مواضع اقتصادی بلکه مواضع سیاسی بورژوازی در کشورهای بزرگ اروپا را تحکیم کرد. روابط تولیدی جدید سرمایه داری، به ویژه در مقایسه با روابط تولیدی فئودالی، از لحاظ تسریع در تکامل نیروهای تولیدی بسیار موثر بود. طبقه سرمایه دار در جستجوی ثروت و قدرت بود و قشرهای گوناگون این طبقه برای برتری یافتن بر یکدیگر، به مسابقه می پرداختند. معرفت علمی برای آنکه پاسخگوی نیازهای اقتصادی و تکنولوژی شکوفنده سرمایه داری باشد سریعاً گسترش می یافت. ماهیت خصمانه روابط میان طبقات اصلی جامعه سرمایه داری یعنی بورژوازی و پرولتاریا در آن زمان روز به روز آشکار تر می شد. مردم به محدودیت های طبقاتی شعارهای آزادی، برابری و برادری که در جریان انقلاب های بورژوائی ، به آنکه امتیازات طبقاتی اشراف و دین پیشگان را لغو نموده، نابرابری اقتصادی و اجتماعی را به دنبال آورده است.
در سالها ۱۸۳۰ تا ۱۸۳۹ و ۱۸۴۰ تا ۱۸۴۹ ، طبقه کارگر اروپا تدریجاً پی می برد که سرمایه داری شکلی از استثمار را به جای شکل دیگری از آن نشانده است، نخستین اقدامات مسلحانه پرولتاریا علیه بورژوازی در این زمان به وقوع پیوست. تشدید تضادهای میان بورژاوزی و پرولتاریا اما در اثر نخستین بحرانهای اقتصادی سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۸۲۹ و ۱۸۳۰ تا ۱۸۳۹ ، موج نیرومندی از اقدامات طبقه کارگر را به دنبال آورد. قیام های کارگران فرانسه در لیون (۱۸۳۴ و ۱۸۳۱) و بافندگان سینری در آلمان (۱۸۴۴) و جنش چارتیستی پرولتاریای بریتانیا (۴۸ – 1837) نشان داد که طبقه کارگر در صدد کسب کامل حقوق خویش است. اما پرولتاریا در نخستین اقداماتش در برابر بورژوازی، فاقد برنامه ای مشخص و مثبت بود و نیاز به یک ایدئولوژی مشخص، اجتناب ناپذیر می رسید. اندیشمندان بسیاری کوشیدند مقام، نقش و چشم انداز تاریخی کارگر را تعیین کند، از این رو تئوریهایی مانند تئوری پرودون سوسیالیست فرانسوی، نظام های سوسیالیستی تخیلی سن سیمون، شارل فوریه و رابرت اوون به وجود آمدند که نشانه ای از اعتراض خروشان مردم به فقر و ستم نظام سرمایه داری بود.
تئوریهای مذکور از نظر مارکس، راه حل های غیر عملی پیشنهاد می کردند و یگانه ارزش آنها، دفاع از منافع طبقات فرودست جامعه بود. زیرا از جمله پیش بینی کرده بودند که جامعه باید با کوشش مشترک همه قشرها، به ویژه با کوشش مشترک طبقات فرادست بازسازی شود. سوسیالیستهای تخیلی معتقد بودند که می توان یک نظام عادلانه اجتماعی اختراع کرد و می توان هم مردم را به پذیرفتن آن ترغیب کرد. آنان ساختمانهای ذهنی جامعه کمال مطلوب شان را بر طبق مفاهمی انتزاعی انسان گرائی و عدالت اجتماعی پی ریزی کردند.
تئوریهای مذکور همچنین بازتاب وضع واقعی پرولتاریا نبودند و نمی توانستند نقش واقعی آن را در تاریخ بشر نشان دهند، زیرا بر پایه مواضع طبقاتی، تدوین نشده بودند، آنها از نظر مارکس، به لحاظ تئوریک نیز بی بنیان بودند زیرا بر درک ایده آلیستی تاریخ متکی بودند نه بر تحلیل نقش تعیین کننده عوامل مادی در تکامل اجتماعی. ماهیت غیر واقع بینانه، تخیلی و غیر عملی آنها نیز از همین جا سرچشمه می گرفت.
مارکسیسم در چنین شرایطی پرورش یافت این مکتب به مثابه ایدئولوژی علمی و انقلابی پرولتار یا با فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، توانست شالوده تئوریک یک نظریه فراگیر را پی ریزی کند.
بدینسان مقدمات اجتماعی – تاریخی پیدایش مارکسیسم را می توان به شرح ذیل خلاصه نمود:
۱- تشدید تضادهای اقتصادی – سیاسی و ایدئولوژیک، در بطن جامعه سرمایه داری
۲- تشکیل و تحکیم یک طبقه جدید اجتماعی یعنی پرولتاریا، بر اثر پیروزی و تسلط شیوه تولید سرمایه داری.
۳- نقش متفاوت پرولتار یا با تمام طبقات محروم پیش از خود، که نمی توانست شکلی از استثمار را به جای شکلی دیگر از استثمار بپذیرد و در صدد بود که با توسل به روشهی انقلابی، همه اشکال استثمار را ریشه کن سازد.
مقدمات تئوریک پیدایش مارکسیسم اما، پیش از همه در آثار کلاسیک های اقتصاد سیاسی انگلستان به ویژه آثار آدم اسمیت و دیوید ریکار دو که تئوری ارزش کار را ابداع کرده بودند، ریشه داشت. عقاید سوسیالیست های تخیلی نیز در شکل گیری نظریه مارکسیستی تکامل اجتاعی موثر بود. کشف مهم سوسیالیستهای تخیلی این بود که نشان دادن تکامل تاریخ، قانونمند و مترقی است. آنان همچنین به پاره ای از تضادهای مربوط به جامعه پی برده بودند.
مارکس و انگلس در تدوین مفهوم علمی و ماتریالیستی تاریخ از اندیشه های تاریخ دانان بزرگ فرانسه مانند فرانسواگیزو و می نیه نیز سود جستند. دو مرخ اخیر به تحقیق در ساخت طبقاتی جامعه بورژوازی پرداخته و کوشیده بودند رویدادهای تاریخی را از دیدگاه مبارزه طبقاتی ارزیابی و نقش مالکیت یعنی روابط مادی را در امور اجتماعی تعیین کنند.
تکامل بعدی نظرات مارکس و انگلس از پژوهش های لویس مورگان، مردم شناس و تاریخ دان آمریکائی متاثر بود. مورگان که با دیدی ماتریالیستی به تاریخ جامعه ابتدائی بشر می نگریست، دوران بندی تاریخ را تنظیم و اطلاعات عینی بی کرانی را درباره تاریخ جامعه قبیله ای گرد آوری کرده بود.
به لحاظ فلسفی نیز تاثیر فلسفه کانت و خصوصاً هگل بر روی مارکس و انگلس اممری بی شبهه بود. دیالک تیک هگل و مضمون منطقی آن ، اوج اندیشه فلسفی پیش از مارکس بود و مارکس و انگلس نیز به طور کامل و با دیدی انتقادی از آن در دیالک تیک ماتریالیستی خودشان استفاده کردند.
عقاید فلسفی لودویک فویرباخ (۱۸۷۲ – 1804) به ویژه نقد ماتریالیستی او از ایده آلیسم فلسفی و دین مسیحی، کمک بزرگی به پیدایش فسلفه مارکسیستی کرد، انگلس در کتاب «لودیک فویر باخ و پایان فسلفه کلاسیک آلمان» از «تاثیر رهائی بخش» فلسفه فویرباح که به او در گسستن از ایده آلیسم هگل کمک کرده بود و مارکس و انگلس در نخستین دوره تکامل فلسفی خودشان تحت تاثیر آن بوده اند، سخن گفته است. مارکس و انگلس همچنین پاره ای از اندیشه های مترقی ماتریالیستهای بریتانیائی مانند بیکن، هابز، لاک و اسپینوزا، ماتریالیست هلندی را می ستودند و از آن بهره می گرفتند.
علاوه بر این حداقل دو کشف بزرگ در علوم طبیعی نیز، ماتریالیسم دیالک تیک را غنا بخشیدند نخست قانون بقای انرژی که نشان می داد چگونه شکلی از حرکت به شکلی دیگر تبدیل می شود و تفاوتهای کیفی و وابتسگی درونی آنها را توصیف می کرد. نتیجتاً این قانون، ماهیت دیالک تیکی پدیده های طبیعی را نشان می داد و در تکامل و تثبیت ماتریالیسم نقش به سزائی داشت.
دو تئوری داروین، دانشمند انگلیسی درباره تکامل طبیعی بود که در اواسط سده نوزدهم اعلام شد. این تئوری نشان می داد که تکال طبیعت جاندار، چیزی نیست جز جریان دیالک تیکی تغییر پیوستهع پیدایش انواع جدید جانوران و گیاهان، جهش و انطباق شان با محیط، که خود همواره دستخوش تغییر و تکامل است. این تئوری با عقاید دیالک تیکی آمیخته بود و دیالک تیک عینی تکامل طبیعت جاندار را عیان می کرد و بنابر این تاثیری ژرف بر فسلفه دیالک تیک داشت.
حاصل سخن اینکه، هم ماتریالیسم و هم دیالک تیک، پیش از مارکس مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته بود ولی کاری که مارکس و انگلس کردند ترکیب اندیشه های پیشین، با نبوغ فکری حیرت آور خود و طرح پاره ای مسائل جدید بود، خود مارکس به سال ۱۸۵۲ نوشت :
« من نه وجود طبقات در جامعه کنون را کشف کردم و نه مبارزه میان آنها را آشکار ساختم ولی کار تازه ای که کردم اثبات موضوعات زیر است:
۱- وجود طبقات فقط مربوط به مراحل معین تاریخی رشد تولید است.
۲- مبارزه طبقاتی اجباراً به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود.
۳- این دیکتاتوری فقط گذر به انحلال تمام طبقات و گذر به جامعه بی طبقه را تشکیل می دهد»1 لنین نیز در سه منبع و سه جزء مارکسیسم این واقعیت را به نحو دیگری بیان کرد : تاریخ فسلفه و تاریخ علم اجتماع با صراحت تمام نشان می دهد که در مارکسیسم چیزی شبیه به «اصول طریقتی» به مفهوم یک آموزش محدود و خشک و جامدی که دور از شاهراه تکامل تمدن جهانی به وجود آمده باشد، نیست بر عکس تمام نبوغ مارکس، همانا در این است که به پرسش هائی پاسخ می دهد که فکر پیشرو بشر قبلاً آن را طرح کرده است، آموزش مارکس به مثابه ادامه مستقیم و بلاواسطه آموزش بزرگترین نمایندگان فلسفه و علم اقتصاد و سوسیالیسم به وجود آمده است، آموزش مارکس زائیده بهترین اندیشه هائی است که بشر در قرن نوزدهم به صورت فلسفه آلمان، علم اقتصاد انگلستان و سوسیالیسم فرانسه به وجود آورده است.»2
فصل دوم
۲- اندیشه های اساسی مارکس در باب تاریخ
به لحاظ فکری ، معمولاً دو دوره اصلی در زندگانی مارکس تشخیص داده اند دوره نخست که دوره جوانی مارکس نامیده شده فاصله زمانی بین سالهای ۱۸۴۸ – 1841 را شامل می شود و مصادف است با نگارش آثاری از قبیل «مقدمه ای بر نقد فلسفه حق هگل» ، « رساله ای درباره مسئله یهود»، «دستنویس اقتصادی – فلسفی»، «ایدئولوژی آلمانی» ، «فقر فلسفه»، «مانیفست» (یا بیانیه کمونیستی) که افکار اصلی مارکس به نحوی روشن و درخشان در آنها عرضه شده اند.
از میان آثار مذکور کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را – که در سال ۱۸۴۵ منتشر شد – می توان نموداری از جدایی مارکس با دوره جوانی و ورود به دوره کمال دانست. مارکس در دومین دوره زندگانی خود سه اثر دارد که از همه مهمترند یکی منی است مربوط به سال ۱۸۵۹، موسوم به «نقد اقتصاد سیاسی» دیگری سرمایه (کاپتال) که چاپ اول آن در سال ۱۸۶۷ منتشر شد و شاهکار مارکس و مرکز اندیشه او محسوب می شود و دیگری«فرماسیون های اقتصادی ما قبل سرمایه داری» که نسبت به دو اثر فوق جنبه تکمیلی دارد.
بی شک از بین آثار فوق، کاپیتال مهمترین است تا حی که گفته اند ، «هر گونه تعبیر از مارکس که جایی برای «سرمایه» نداشته باشد و یا این اثر را در چند صفحه خلاصه کند، نسبت به آنچه خود مارکس، اندیشیده و خواسته است گمراه کننده است.» اما در نوشته حاضر که صرفاً تاریخنگاری مارکس مورد توجه قرار گرفته، کتاب کاپیتال که مناسب جامعه سرمایه داری را
بررسی می کند از اهمیت درجه دوم برخوردار بوده و منحصراً به گاه ضرورت از آن استفاده شده است. زیرا اگر ایدئولوژی آلمانی و نقد اقتصاد سیاسی، مبانی تئوریک تاریخنگاری مارکس باشد، کاپیتال، کاربست آن تئوری درتحلیل جامعه سرمایه داری است.
الف- حتمیت تاریخی – پیروزی پرولتاریا : الغای مالکیت خصوصی و الغای دولت
در اندیشه های مارکس و انگلس، سرمایه داری، آخرین مرحله ، از مناسباتی بود که انسانهایی توسط انسانهای دیگر مورد استثمار قرار می گرفتند، بعدها، لنین با طرح «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری» و تشریح پدیده استعمار، نتیجه گرفت که سرماه داری با کشاندن تضادهای درونی به بیرون از مرزهای ملی، توانسته است از بروز جنبش سوسیالیستی، جلوگیری کند ولی هر سه آنها بعنی مارکس و انگلس و لنین اعتقاد داشتند که پیروزی پرولتاریا و به وجود آمدن سوسیالیسم در پهنه جهان امری اجتناب ناپذیر و علمی است.
انگلس در این زمینه می نویسد : به همان اندازه که تولید سرمایه داری بیش از پیش توده بزرگی از مردم را به پرولتر تبدیل می کند و به میزانی که وسائل بزرگ تولید اجتماعی را مجبور می کند که به تملک دولت در آید، راه را برای تکمیل این انقلاب مشخص می نماید، طبقه رنجبر پس از تصرف قدرت عمومی، وسائل تولید را مبدل به مالکیت دولتی می کند، اما با همین عمل جنبه پرولتاریائی خود را از دست می دهد و هر گونه تمایز و هر قسم تضاد طبقاتی را لغو م یکند و بالنتیجه دولت را به صورت دولت از بین می برد. اجتماعاتی که تا کنون در تضاد طبقاتی زیسته بودند اجتیاج به دولت داشتند، یعنی یک سازمانی از طبقه استثمارگر، برای تامین شرایط استثمار، و مخصوصاً برای آنکه با زور طبقه استثمار شده را در شرایط انقیاد(بردگی، بندگی، مزدوری) که طرز تولید موجود ایجاب می نمود نگاه دارند، اگر دولت نماینده رسمی تمام اجتماع می بود یعنی اجتماع را در یک بدن مرئی مجسم می کرد، تا موقعی در این تعریف صادق بود که دولت همان
طبقه ای باشد که در زمان خود نماینده تما ماجتماع است. ولی همین که واقعاً نماینده تمام اجتماع شد، بی فایده و غیره لازم می گردد همین که دیگر طبقه ای وجود نداشته باشد که می باید در تحت انقیاد بماند و هیمن که حاکمیت طبقاتی و مبارزه حیاتی مبتنی بر آنارشی تولید و تضاد ملت و زیاده رویهائی که نتیجه آن است حذف شود، دیگر چیزی نیست که احتیاج به سرکوبی آن باشد، پس دولت یب فایده می گردد. مالکیت اجتماعی وسایل تولید، از ظهور تاریخی تولید سرمایه داری یک ایده آل بوده است، ولی تا کنون امکان پذیر نشده و نتوانسته است خود را به منزله یک ضرورت تاریخی نمایش دهد مگر وقتی که شرایط مادی عملی شدنش وجود داشته باشد. الغاء طبقات نظیر هر پیشرفت اجتماعی دیگی، قابل عمل است ولی نه به طور ساده توسط ایجاد این اعتقاد در توده ها که وجود طبقات، مخالف برابری، مخالفت عدالت یا مخالفت برادری است و نه بطور ساده توسط تمایل از بین بردن آنها، بلکه توسط استقرار رایط جدید اقتصادی. همینکه اجتماع، مالکیت وسائل تولید را به خود اختصاص می دهد دیگر مال اتجاره تولید نمی کند یعنی به شکلی از مالکیت محصول که به موجب آن، محصول بر مولد حکومت می کند، خاتمه می دهد. آنارشی درتولید اجتماعی، جای خود را به یک سازمان پاک و متقارن واگذار می نماید و مبارزه برای زندگی فردی محو می گردد، از همین لحظه می توان گفت که از یک لحظه، انسان کاملاً از حکومت حیوانی، خارج شده است بالاخره شرایط زندگی حیوانی را برای ایجاد شرایط حقیقتاً انسانی تغییر می دهد. مجموعه شرایط زندگی که تاکنون به بشریت حکومت می کرده اند، مطیع کنترل آن می شوند. با تصاحب سازمان اجتماعی خود، برای نخستین بار، صاحبان حقیی طبیعت می گردند. قوانینی که بر عمل اجتماعی مردم، حکومت می کردند تا کنون خود را به منزله قوانین بی رحم و سنگدل طبیعت به مردم تحمیل می نمودند و یک تلسط خارجی روی آنها اعمال می کردند. ولی از این پس مردم این قوانین را با شناسائی و اطلاع کامل بکار می برند و به این وسیله بر آنها تسلط می یابند، شکی که مردم خود را در آن به صورت اجتماع متشکل می کردند – شکلی که تا کنون گفته می شد توسط طبیعت و تاریخ اعطا شده است از این پس موضوع ابتکار آزاد آنها خواهد بود. نیروهای حیی که تا کنون تاریخ را هدایت کرده اند، از این لحظه در تحت بازرسی اسنان در می آیند.
از همین لحظه است که خود انسانها با اطلاع کامل از آنچه که می خواهند انجام دهند با علم به علل اجتماعی که به طور صعودی، معلول های مطلوب را به وجود می آورند، تاریخ خودشان را درست می کنند. بالاخره انسانیت از تحت حکومت قضا و قدر برای دخول به حکومت آزادی، خارج می شود.
طبقه رنجبر، قدرت سیاسی را به دست می گیرد و توسط این قدرت، وسائل تولید اجتماعی را که از دست بورژوازی رها می شوند، تبدیل به مالکیت اجتماعی می کند. و به وسیله این کار، بورژوازی را از داشتن کاراکتر سرمایه بی بره می نماید. توسعه تولید، وجود طبقات اجتماعی را مغایر با شرایط زمان می سازد، اقتدار عمومی دولت با آنارشی اجتماعی تولید محو می شود. بالاخره انسانها که صاحب نوع اجتماعی خود می باشند، صاحب طبیعت و صاحب خودشان می شوند: آزاد.
تکمیل این کار که دنیا را آزاد خواهد کرد، عبارت از ماموریت تاریخی پرولتاریای جدید است. بررسی شرایط تاریخی و به وسیله آن غور در کاراکتر مخصوص و نتایج غیر قابل احتراز این عمل برای طبقه ای که باید عمل را به عهده بگیرد و برای طبقه ای که امروز ستمدیده و زجر کش است، شناسایی وسیع شرایط و طبیعت عمل قریب الوقوعش را امکان پذیر می کند این است ماموریت سوسیالیسم علمی که عبارت از تئوری جنبش رنجبری است.
در اینکه حتمیت تاریخی مارکسیسم اصلی فلسفی ، آمدی تاریخی و یا اصلی علمی است بحث های فراوانیی به عمل آمده است. عده ای می گویند از زمانی که بشر پا به عرصه تفکر گذارد در صدد بود تا با تبیین آینده به گونه ای خوش بینانه بر واقعیت های خشن و ناگوار عصر خویش، سرپوش بگذارد و آن را تا اندازه ای قابل تحمل کند که امروز اگر بر ما به سختی میگذرد چه باک، که فردایی خوش در پیش است. مدینه فاضله افلاطون، سوشیانت نهائی زرتشت، ظهرو منجی در مذاهب و جبر تاریخی مارکس از این دست است، فقط شکل قضیه و نحوه پرداخت به آن است که تفاوت می کند. ولی خود مارکس وانگلس همانگونهه که دیده شد و مارکسیستها به نحوی کلی معتقدند که این وعده تاریخی، صد در صد علمی است زیرا اگر مختصات جامعه امروز به درستی شناخته شود و متد این شناخت علمی باشد، خواهد توانست ویژگیهای جامعه فردا را به نحوی انکار ناپذیر به دست دهد، آنان معتقدند که «خوش بینی انقلابی کمونیست ها، ناشی از درک ماتریالیستی تاریخ و بر پایه نتیجه گیری های دقیق و مستدل علمی استوار است».
خارجیان علاقه خاصی به نظام قضایی ایران داشتند؛ زیرا تا سال ۱۳۴۷ه.ق/ ۱۹۲۸م از حقوق ویژه کاپیتولاسیون استفاده میکردند.
عکس هایی رمزآلود از بناهای متروکه ۱٫۰۰/۵ (۲۰٫۰۰%) ۱ امتیاز یک هنرمند و عکاس فرانسوی به نام دیمیتری، در صفحه اینستاگرام خود دست به کار جالبی زده است. او که یک طراح گرافیک است، به تاریخ و بقایای بناهای تاریخی بسیار علاقه دارد.
نظریه ویل دورانت درباره عشق/ ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم، بحثهای بسیار مفصل و جامعی در زمینه مسائل جنسی و خانوادگی به عمل آورده است.
تحلیل شخصیت شمر ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۲ امتیازs تحلیل شخصیت شمر/ تحلیل شخصیت شمر/ یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ […]
رمزگشایی از یک جراحی شیطانی/ رمزگشایی از یک جراحی شیطانی؛ جمجمههایی که سوراخ میشدند: هزاران سال پیش، یک شیوه خاص جراحی به نام (Trepanation) وجود داشت که در آن جمجمه سر بیمار را بوسیلهی نوعی مته بخصوص سوراخ میکردند. مردم دنیای باستان از این […]
کودتاهای نظامی مشهور جهان ۴٫۶۷/۵ (۹۳٫۳۳%) ۹ امتیازs کودتاهای نظامی مشهور جهان از ادوار کهن تا به امروز، کودتا راهی موثر برای قبضه ی قدرت بوده است؛ خصوصاً برای کسانی که از پیشینه ی اشرافی بی بهره بوده و یا اعتقادی به روش های […]
به نکات زیر توجه کنید