جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

مختصری از تاریخنگاری در ایران تا عصر پهلوی ۴

1,993

بازدید

فصل  سوم
۳- تاریخچه ورود اندیشه مارکسیستی به ایران
    بدون شکل، در بررسی ورود اندیشه مارکسیستی به ایران، ذکر تاریخچه از از آشنایی ایرانیان با افکار سوسیالیستی و سوسیال دموکراسی ضروری به نظر می رسد.
    این اندیشه ها که در اروپای غربی و روسیه نضج گرفته و رواج یافته بود در نیمه دوم قرن نزودهم به ایران راه یافت. ناقلین این افکار عموماً روشنفکرانی بودند که در خارج از کشور به سر می بردند و یا به دلایل سیاسی و اقتصادی، ایران را ترک کرده بودند.
    اولین مرحله آشنایی با این افکار را نویسندگان سیاسی، مانند میرزا آقاخان کرمانی که مدتی را در استانبول سپری کرده بود و میرزا عبدالرحیم طالبوف که عمری را در قفقاز گذرانده بود، فراهم کردند. این دو که به ترتیب از افکار متفکران سوسیالیست مغرب زمین و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات ماثر بودندع از طریق نوشته های خود، در جامعه آن روز نفوذ یافتند.
    مبارزات انقلابی روسیه و تشکیل احزاب و گروههای انقلابی از جمله حزب سوسیال دموکرات روسیه – نیز، تاثیر خود را در انتقال این اکفار به ایران، برجای گذاشت. ایرانیان مقیم روسیه، در تماس با این جریانات سیاسی و فعالیت این احزاب قرار گرفتند و «اخباری به ایران می رسید که حتی در تاریخهای رسمی دولتی نیز منعکس می شد.»
    در سال ۱۹۰۴، به اتبکار استالین و برای آماده نمودن کارگزاران مسلمان، به ویژه ایرانیان در مبارزات انقلابی، گروه سوسیال دموکرات همت در باکو تشکیل شد. این حزب را قدیمی ترین حزب سوسیال دموکرات مسلمانان قفقاز می شمارند که با حزب سوسیال دموکرات روس پیوستگی داشت.
    بروز انقلاب ۱۹۰۵ م در روسیه، تاثیرات دامنه دار تری را در رشد و تحلو افکار انقلابی ایران گذاشت و به رشد جنبش مشروطه خواهی کمک رساند و متقابلاً زمینه نشر افکار دموکراسی اجتماعی را بهتر فراهم ساخت. در سال ۱۹۰۵ م ، کمیته سوسیال دموکرات ایران یا اجتماعیون عامیون ایران ددر بادکوبه تشکیل شد. این حزب نیز با کم و شرکت مستقم بلشویکهای ماوراء قفقاز و حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه، به رهبری لنینع شکل گرفت. این کمیته، با حزب همت بستگی داشت، موسسان آن را یک گروه ایرانی مرکب از چند تن انقلابی تبریز و تهران نوشته اند که عامل مهم تبلیغ افکار سوسیال دموکراسی به شمار می روند.
    اعضای این کمیته، غالباً ایرانیانی بودند که از ایران مهاجرت کرده و به کسب تجارت مشغول بودند.
    کمیته اجتماعیون عامیون ایران، بزودی فعالیت خود را در شرهای تهران، مشهد، رشت، انزلی، تبریز و اسفهان آغاز کرد. افراد این گروه برای ایجاد شعباتی از این حزب دست به فعالیت زدند که از جمله این افراد می توان به حیدر خان عمو اوغلی اشاره کرد.
    پیه گذارن شعبه اجتماعیون ، عامیون تبریز، چند تن از بازرگانان به نامهای میرهاشم، حاج رسول صدقیانی، میرزا علی اصغر خویی، شریف زاده، تقی زاده و … بودند و امور آن به ریاست کربلایی علی مسیو اداره می شد.
    شعبه اجتاعیون، عامیون رشت و انزلی، بعد از شعبه تهران، از مهم ترین و فعالترین شاخه های آن فرقه به شمار می رفت. چون نفوذ افکار سوسیال دموکراسی در رشت و انزلی، به دلیل روابط تجاری تنگاتنگ با قفقاز  و روسیه و ارتباط مستقیم و دائمی آزادیخواهان این دو منطقه با هم بیشتر بود. نمایندگان سوسیال دموکرات رشت، بارت بودند از سردار محی، میرزاکریم رشتی، میرزا حسین کسمایی، سید اشرف الدین گیلانی و نعکلیان. لازم به ذکر است که بنا به تصمیم کمیته بلشویکی باکو، ارژنیکیدزه که از اعضای فعال حزب سوسیال دموکرات ایران در قفقاز و عضو کمیته مرکزی آن سازمان بود، به منظور سازمان دادن به کار مجاهدین و توسعه فعالیت های نظری و سیاسی به رشت اعزام شد . وی تقریباً یکسال در گیلان اقامت داشت. ارژنیکیدزه، همراه سردار محی در حرکت انقلابیون رشت به تهران شرکت کرد و در این دوره با میرزا کوچک خان که از مجاهدین گیلان بود آشنایی یافت. به ابتکار ارژنیکیدزه، در رشت کلوپی بنیاد نهاده شد که مرکز نشر افکار سوسیالیستی و مارکسیستی گردید. وی ضمن توجه به کار سازمانی”، به اهمیت کار نظری نیز واقف بود و تحت نظر او ، بخشی از مانیفست کمونیست از طرف سوسیلا دموکراتهای رشت به فارسی ترجمه شد.
    پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، تحول جیدید را در رواج افکار سوسیالیستی در ایران به دنبال داشت. شعار حمایت از جنبش های آزادیخواهانه و ضد استعماری این انقبلا، نیروهای سوسیال دموکرات و مترقی و انقلابی ایران را امیدوار ساخت. و عمده ترین اثرش را به شکل تشکیل حزب کمونیست ایران منعکس ساخت. حزب کمونیست ایران، در ابتدا تحت نام عدالت، در محله صابونچی واقع در باکو، درماه مه ۱۹۱۷ تشکیل یافت. سلطان زاده در مورد تشکیل این حزب می نویسد : در سال ۱۹۱۴ م کارگران ایرانی در باکو دراعتراض به جنگ امپیالیستی شرکت کردند. این گره بعد از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ م به فعالیت خود درایران ادامه دادند. این حزب در واقع جانشین حزب اجتماعیون عامیون ایران به شمار می رفت.
    در سال ۱۲۹۸ هـ . ش (۱۹۱۹م) عده ای از اعضای حزب عدالت به منظور تشکیل واحدهای سازمانی به ایران اعزام شدند و در شهرهای ایران واحدهای کوچک حزبی ایجاد کردند. ورود ارتش سرخ در تعقیب نیروهای روس سفید به انزولی، فعالیت این عاضا را تشدید کرد و زمینه همکاری با نهضت جنگ را فراهم ساخت.
    این حزب در تابستان ۱۲۹۹ هـ .ش (۱۹۲۰ م (اولین کنگره خود را در انزلی تشکیل داد و تحت عنوان حزب کمونیست ایران که در واقع به فاصله کوتاهی پس از اشغال انزلی توسط قشون سرخ و تاسیس جمهوری شورائی گیلان ایجاد شد شروع به کار کرد. اعلام موجودیت این حزب و فعالیت آن در شمال، که با دیدگاههای کوچک خان منطبق نبود، اختلافاتی را دامن زد که در شکست نهضت جنگل موثر افتاد.
    پس از اولین کنگره حزب کمونیست که در انزلی تشکیل شد ، چهار نفر، سخنگوی این حزب شمرده می شدند : ۱- کامران آقازاده ۲- سلطان زاده ۳- پیشه وری ۴- حیدر خان عمواوغلی. لنچافسکی در مورد تشکیل حزب کمونیست می نویسد : حزب کمونیست ایران، اساساً مخلوق خود ایران نبود و مقدمه و اساس آن ، ابتدا در روسیه شوروی پی ریزی شده بود.
    پس از شکست نهضت جنگل و اشغال رشت و انزلی، اکثر سران حزب کمونیست ایران، به باکو رفتند و پس از مدتی، سلطان زاده یکی از سران حزب که در شوروی به سر میبرد، کتابی تحت عنوان «ایران معاصر» انتشار داد که در آن آمده بود، نهضت کمونیستی ایران دستورات کمینترن را موبه مواجرا می کرده است.
    فعالیت این حزب در بخش خارجی بیشتر در ارتباط با کمینترن بود و در بخش داخلی، ایجاد اتحادیه های کارگری و فعالیت های مطبوعاتی بود.
    این حزب تا زمان قدرت گیری کامل رضاخان، از او به عنوان «کشی که دست سید ضیاء الدین عامل امپریالیسم را کوتاه کرد» حمایت می کرد. اما با روی کار آمدن رضا شاه و اقدماتی که بعداً به عمل آورد، حزب کمونیست متوجه اشتباه خود شد. با وجود این در میان اعضای حزب در برخورد با رضا شاه، دودستگی وجود داشت. به همین جهت دومین کنگره حزب کمونیست، به صورت مخفیانه در شهریور ۱۳۰۶ هـ . ش (۱۹۲۷) م برگزار شد تا آخرین موضوع خود را در برابر رژیم موجود ، مشخص کند. مخالفین رضاشاه، موفق شدند ادعای خود را مبنی بر انگلوفیل بودن رضاشاه اثبات کنند و بدین ترتیب موافقان رضا شاه را از حزب تصفیه کنند.
    در مورد سازمان و تشکیلات این حزب در این دوره ، آقابکف می نویسد : … یکی از نمایندگان بین المللی سوم به من گفت که … تشکیلات حزبی آنها به نظرش آن قدر مغشوش  و نامنظم آمده که بایستی حتماً در آن تجدید نظر کرد… برای اصلاح امور لازم است که در وهله اول، از دست این انگل ها (جاسوسان پلیس ایران که در حزب بودند) خلاص شد و پس از یک تصفیه دامنه دار، به آنها کمک نمود، تا شبکه های حزبی خود را در سراسر مملکت گسترش دهند.
    این حزب در سال ۱۳۱۰ هـ . ش (۱۹۱۳ م ) توسط رژیم رضاشاه مضمحل شد و فعالیتهایش به خارج از کشرو انتقال یافت.
    آخرین فعالیت حزب کمونیست در دوره دیکتاتوری رضاخان، فعالیت حزب کمونیست، به رهبری سه تن، به نامهای ارانی، کامبخش، کامران بود. آغاز تشکل این گروه، بدنی ترتیب بود که پس از فروپاشی حزب کمونیست ایران و در پی آشنایی دکتر ارانی با ایرج اسکندری و بزرگ علوی تصمیم به آغاز فعالیت های سیاسی گرفته می شود. اولین اقدام این سه تن انتشار مجله علمی دنیا بود که به صاحب امتیازی ارانی در ۱۳۱۲ (۱۹۳۳ م) شروع به کارکرد و تال سال ۱۳۱۴ هـ . ش (۱۹۳۵ م) به طور پیوسته و گاه ناپیوسته، منتشر می شد و در آن اصول علمی مارکسیسم تشریح می شد.
    خامه ای توضیح می دهد که ارانی و اسکندری و علوی در سال ۱۳۱۴ (۱۹۳۵م) تصمیم به تاسیس مجدد حزب کمونیست گرفتند ولی برای اینکار اجازه کمینترن لازم بود و ارانی به همین منظور به مسکو رفت. پس از بازگشت ارانی فردی به نام نصرالله کامران، ضمن ملاقاتهایی با کامبخش و ارانی ، این دو نفر را با هم آشنا کرده و قرار می شود تا زمان تشکیل کنگره سوم، یک کمیته مرکزی موقت مرکب از افراد وابسته به این دو نفر که هرگز تشکیل نشد، حزب را اداره کند. بعد از تلاقی این دو گروه ، هویت مستقلی به نام گروه ۵۳ نفر بوجود می آید.
    این گروه، پس از تشکیل، مبارزات خویش را آغاز کرد ولی در همان ابتدای کار و به طور کاملاً تصادفی، کل جریان در سلان ۱۳۰۶ هـ . ش(۱۹۳۷ م) توسط پلیس کشف شد و گروه ۵۳ نفر دستیگر گردید. ارانی به طور مرموزی کشته شد و بقیه پس از حوادث شهریور ۱۳۲۰ از زندان آزاد شدند.
    ذکر این جریانات در واقع پیشینه ای تاریخی از مارکسیسم در ایران بودع ولی توسعه واقعی مارکسیسم در ایران به عنوان یک جریان سیاسی در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ هـ. . ش به وقوع پیوست. پس از سقوط رضاشاه در ۱۳۲۰ هـ.ش (۱۹۴۱م) عده ای از آزادیخواهان  و مخالفین دیکتاتوری رضاشاهه که هسته مرکزی آنها را گروه پنجاه و سه نفر تشکیل می داد در ۷ مهر ۱۳۲۰ به تشکیل حزب توده اقدام کردند. درجلسه هیات موسسات هیئتی مرکز از ۱۵ نفر کمیته موقت تشکیل دادن که در راس آنها سلیمان میرزا اسکندری قرار داشت.
    حزب توده، بر پایه دو اصل عقیدتی و تشکیلاتی شکل گرفت. اصل عقیدتی حزب توده مارکسیسم ، لنینیسم بود و اصل سازمانی آن، ترکیب فعالیت علنی و فعالیت مخفی و تکیه بر روی اقلیتی به نام پیشاهنگ به اصطلاح طبقه کارگر، برای جذب مردم و یورش ببه دژ سرمایه داری و تصرف آن برای ایجاد نظام سوسیالیستی هدف عالی و نهایی حزب توده بود. اما حزب از بروز تمایلات ضد مذهبی خود پرهیز کرد و در نامه مرم نوشت: حزب توده ایران، نه تنها مخالف مذهب نیست بلکه به مذهب به طور کلی و مذهب اسلام خصوصاً احترام می گذارد و اهداف سیاسی خود را در بدست آوردن آزادی و انجام اصلاحات اساسی در مورد فرهنگی و اقتصادی و جلوگیری از استبداد و ارتجاع می داند. و گرچه در نکگره اول، سیاست خارجی خود را استقلال و حفظ منافع ایران بیان داشت ولی از این سیاست عدول کرده و به حمایت از سیاستهای شوروی در ایران پرداخت و در نامه مردم نوشت : ما برای دولتهای بزرگ در ایران، منافع مشروعی قائلیم و هرگز در صدد آن نیستیم که این منافع را انکار کرده و آنها را به خطر اندازیم. و بر مبنای همین سیاست، در مسئله امتیاز نفت، احزاب دموکرات آذربایجان و جنبش ملی کردن نفت و کودتای ۲۸ مرداد ، از منافع شوروی حمایت کرد.
    حزب توده در رابطه با کسب اهداف سیاسی خود از کانال قانون، وظیفه فوری خود را آموزش کادر ها برای گسترش فعالیت های حزبی اعلام کرد و تشکیلات خود را در تهران و سایر شهر ستانها ایجاد نمود و سازمانی مخفی نیز در ارتش، تدارک دید که به سازمان نظامی حزب مشهور بود.
    حزب توده که از نظر توسعه و تحکیم سازمانهای حزبی و صنفی و تجربه سازماندهی و برنامه ریزی، ایجاد اتحاد تاکتیکی و جبهه ای ، قدرت مندترین حزب کشور بود. با طرح اصلاحات سیاسی نو، مانند لیبرالیسم و سوسیالیسم و بیان مسایل و مشکلات روز در اعلامیه ها و روزنامه ها و آثار منتشره اثر خود را در بافت سنتی جامعهه ایران گذاشت و به قول آل احمد، اثری را در بینش سیاسی مردم گذاشت که در تمام دوره مشروطیت سابقه نداشت. ولی متاسفانه به علت استراتژی بیگانه پرستی، چپ روی و فرصت طلبی و پیروی بیقید و شرط از سیاستهای شوروی، طرح کننده بسیاری از مشکلات بود.
    حزب توده، باورود به مجلس، نقش خود را در تحولات سیاسی – اقتصادی کشور و دفاع از منافع شوروی ایفا کرد. در مجلس چهارم، نه نفر از اعضای حزب توده، به مجلس راه یافتند.
    حزب توده، در اقدامات خود، جایگاهی نیز برای تروریسم ایجاد کرد. ترور محمد مسعود توسط خسرو روزبه، تیر انازی ناصر فخرایی به شاه و ترور احمد دهقان مدیر مجله درباری تهران مصور توسط جعفری از آن جمله اند.
    از جمله احزاب مارکسیستی دگیر در این دوره فرقه دموکرات آذربایجان بود. این فرقه پس از ملاقات پیشه وری با میر جعفری باقراف، رئیس جمهور آذربایجان شوروی در باکوع با صلاحدید دولت شوروی و پشتیبانی و مساعدت مادی و معنوی ماموری آن دولت و بدون اطلاع رهبران حزب توده و بدون جلب نظر موافق آنها در آذربایجان تشکیل شد. اما از آنجایی که عده زیادی از فعالترین افراد آذربایجانی در صفوف حزب توده فعالیت می کدند و بدون آنها ، این فرقه از کادرهاای فعال محروم می ماند و علاوه بر آن ادامه فعالیت دو حزب با ادعای آزادیخواهی و رهبری مردم به سوی دمکراسی، مقدور نبود، لذا، انحلال تشکیل حزب توده و الحق آن به فرقه دموکرات آذربایجان، ضروری تشیخص داده شد. اعضای این فرقه، حزب توده را حزبی پارلمانتاریستی تلقی کرده حال آنکه وظیفه خود را انجام انقلاب ملی – دموکراتیک، اعلام کردند. در کتاب ۱۲ شهریور که دراولین سالگرد تشکیل این فرقه منتشر شد آمده است : گرچه اعضای حزب توده … مبارزات شدیدی با عناصر ارتجاعی، به عمل آورده بودند ، ولی موفق به برداشتن قدمهای عملی نشده بودند. بعلاوه حزب توده … نتوانسته بود تمام اهالی را دور خود جمع نماید.
    علل تشکیل این فرقه در واقع، تجاوز آشکار دولت مرکزی به حقوق آذربایجانی ها و حضور شوروی در ایران بود که در رقابت با انگلستان در پی کسب مناطق نفوذ بود.
    این فرقه، تا حدی توانست، اهداف خود را که خود مختاری مردم آذربایجان، تصویب انجمند های ایالتی و ولایتی و اجراء و تکمیل قانون اساسی بود، در آذربایجان پیاده کند، اما به دلیل وابستگی به شوروی در صحنه موازنه قدرت بین المللی، به مهره بی اراده ای تبدیل شده و سر انجام دچار شکست گردید.
    مقارن، تکشیل فرقه دموکرات آذربایجان، حزب دمومکرات کردستان (کومله) نیز در مهاباد به ریاست قاضی محمد و حمایت دولت شوروی تشکیل شد و توانست اهداف مشابی را در ناحیه کردستان به مرحله عمل در آورد ولی این فرقه نیز، و جه المصالحه سیاستهای بین المللی شد و از هم پاشید.
    یکی دیگر از تشکیلات سیاسی که گرایش مارکسیستی داشت، کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایران در اروپا بود که در اواخر دهه ۱۳۳۰ پا گرفت. کنفدراسیون که خود مولود تحولات سیاسی و فکری دهه های پیشین جامعه روشنفکری ایران بود، از فرهنگ معاصر اروپایی و به ویژه «جنبسش چپ نو» و ایدئولوژیهای همزاد آن به شدت تاثیر گرفت و به نوبه خود در تکوین فرهنگ و اندییشه سیاسی بخشی از نسل جوان آن روز ایران، به ویژه دانشجویان، تاثیر گذارد. کنفدراسیون عمری مستعجل داشت و در پایان دهه ۱۳۴۰ تحت تاثیر ناهمگونی های فرهنگ و ایدئولوژیک گردانندگان آن و عوامل دیگری که نیازمند بررسی است فروپاشید. از آن پس آنچه وجود داشت، گروههایی بود که هر یک نام کنفدراسیون را بر خود داشتند و در واقع پوششی «باز» برای فعالیت های این و آن جریان ایدئولوژیک محسوب می شدند.
    کنفدراسیون ، نشریات فرهنگی متفاوتی داشت که به کار فرهنگی اختصاص داشتند مهم ترین آنها ، نشریه نامه پارسی بود که نوعی ارگان فرهنگی کنفدراسیون به شمار می رفت.
    کنفدراسیون کا رخد را با فعالیتهای فرهنگی و صنفی آغاز کرد و رفته رفته شکل سیاسی و رادیکال به خود گرفت.
    نوع دیگری از گرایشات مارکسیستی در ایران، مارکسیسم چریکی بود. خیانت و شکست حزب توده، مارکسیستهای جوان را دچار یاس کرده بود و لذا موج چریکی آمریکای لاتین و «چپ نو» اروپای غربی بر ایران نیز تاثیر گذاشت و بخشی از جوانان سرخورده از حزب توده را به خود جذب کرد و بخشی نیز به مائوئیسم پیوستند.
    این مارکسیستهای جوان دو گروه بودند ۱- گروه پیشاهنگ پویان – احمد زاده – مفتاحی ۲- گروه پیشتاز جزنی – ظریف.
    سازمان چریکهای فدائی خلق، از رشد و پیوند این دو گروه که تا قل از وحدت در فروردین ماه ۵۰ مستقل از هم عمل می کردند بوجود آمد. این دو گروه، قبل از ادغام ، هر کدام مراحل تکاملی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته و ازاواسط سال ۴۹ تا فروردین ۵۰ طی یک سری همکاری هی عملی در مبارزه و تبادل نظرهای تئوریک، سازمان چریکهای فدائی خلق را به وجود آوردند.
    بنابر این، چریکهای فدائی خلق در آغاز یک محفل دانشجویی بود که به دنبال شیوه جدید مبارزه بود. احمدزاده در «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» می نویسد : گروه ما به هدف عاجل آموزش مارکسیسم ، لنینیسم و تحلیل شرایط اقتصادی و اجتماعی میهن ما تشکیل شده بود.
    این دانشجویان ، مدتی ، آثار مارکس، انگلس و لنین و مائوتسه دون را مطالعه کردند و به مائوئیسم گرایش یافتند. در همین اثناء ، کتاب انقلاب در انقلاب رژی دبره به دستشان رسید و تئوریهای آن را پذیرفتند و بر ضرورت مبارزه مسلحانه تاکید کردند. امیرپرویز پویان جزوه ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا را نوشت و مشی حزب توده را که تئوری بقاء می نامید رد کرد. او  می نویسد : مارکسیست های سنتی، حزب توده و … می گویند برای بقای خود باید کاری نکنیم، در حالی که جوهر مارکسیسم این است که عمل کنیم. وی بدین ترتیب ضرورت مبارزه مسلحانه را مطرح می کند و می گوید، این مبارزه چهره بزرک کرده رژیم و ماهیت ضد خلقی اش را آشکار می کند.

مسعود احمد زاده نیز دز جزوه ای تحت عنوان مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک ، با بررسی کتاب انقلاب در انقلاب رژی دبره ، بر نقش مبارزه مسلحانه، در ایجاد شرایط ذهنی انقلاب و تسریع و رشد و تکامل شرایط عینی تاکید می ورزد.
    احمد زاده، در شکل مبارزه چربیکی، به مشی چریک شهری و نه چریک کوه نظر دارد. وی می گوید : از لحاظ سیاسی ، مبارزه چریکی در شهر، چه برای کل جنبش و چه برای مبارزه چریکی روستا، نقش حیاتی و تعیین کننده دارد. احمدزاده، ایران پس از انقلاب سفید را یک کشور سرمایه دار وابسته می دانست که نیروی اصلی انقلابی آن را طبقه کارگر تشکیل می دهد. نه دهقانان. از این زاویه، با مائوئیست ها که ایران را نیمه مستعمره نیمه فئودال می دانستند و به جنگ توده ای طولانی در روستا اعتقاد داشتند، اختلاف نظر پیدا کرد. این نظریات متاثر از تزهای کارلوس ماریگلا بود.
    گرو دوم تشکیل دهنده چریکهای فدایی خلق، گره جزنی بود که مرکب از عده ای اعضای سابق جوانان حزب توده بود. که در پی یافتن علل شکست مارکسیسم در ایران بودند و علت را در مشی و تاکتیک جستجو می کردند. این گروه نیز به سازشکاری و بی تحرکی وو فقدان روح انقلابی سرران حزب توده انقاد کرد و راه نجات را در تکرار الگوی کوبا و مشی چریک یافت. ولی در سال ۱۳۴۶ دستگیر شدند. بعدها جزنی در زندان، به رهبر چریکهای فدایی تبدیل شد و پس از شکست مشی چریکی پویان – احمدزاده، به تجدید نظر در مشی چریک پرداخت  آن را با مشی توده ای تلفیق کرد و نظریه جدید مطرح ساخت.
    علی اکر صفایی فراهانی از افراد گروه جزنی، به ایجاد گروهی با مشی«جنگ چریکی کوه» دست زد و با گروه پویان و احمدزاده مرتبط شد که بعدها – گروه سیاهکل نام گرفتند. در میان آنها، بر سر آغاز جنگ چریکی در کوه یا شهر اختلاف افتاد ولی پس از مدتی به این نتیجه رسدند که هر دو مشی توامان می تواند انجام پذیرد. گروه صفایی در بهمن ۱۳۴۹ هـ . ش پاسگاه سیاهکل را خلع سلاح نمود که به سرعت شکست خود رو گروه پویان – احمد زاده به مش چریک – شهری دست زدند.
    از سال ۱۳۵۲ هـ . ش در زندانهای کشور، مشی چریکی ، مورد انتقاد قرار گرفت. و گروهی این مشی را رد کرده و به مائوئیسم یا حزب توده پیوستند و گروهی نیز از فعالیت سیاسی کناره گرفتند. انتقالد زیرکانه حزب توده از مشی چریکی با تاکید بر صداقت و اخلاص چریکها سبب انشعاب در چریکهای فدایی و جذب بخشی از انها به حزب توده گردید.

فصل چهارم
  تاریخنگاری مارکسیست – لنینیستی در ایران – ( انجماد و انحراف)
    در ایران عصر پهلوی جریانات مارکسیستی مختلفی ظاهر شدند که در بخش پیشینع تا حد ضرورت معرفی شدند، پیشتر از آن نیز اندیشه های اساسی بنبادگذاران مارکسیسم در عرصه تاریخ به اجمال بررسی شد. این قسمت از نوشته اما دو وظیفه بر عهده دارد، نخست اینکه تجدید نظرهای لنین در اندیشه مارکس، یا آنچه را که تکامل مارکسیسم توسط لنین گفته می شود باز نماید و دوم اینکه تاریخنگاری «ای»که تحت تاثیر این مکاتب به وجود آمده را بررسی نماید. همه اینها اما از آن جهت صورت گرفته که مارکسیسم – لنینیسم، بیش از هر گرایش مارکسیستی دیگر در ایران عصر پهلوی مورد اقبال و توجه قرار گرفت و تحلیل های تاریخی و سیاسی چپی ها، عمدتاً تحت تاثیر گرایش مذکور بود.
    لنین خود را پیرو صدیق مارکس و ادامه دهنده بی شبهه راه وی می دانست وی بارها تاکید کرد که مارکسیسم را تحریف یا مسخ نکرده و منحصراً بر مبنای شرایط جهانی، تفسیر کرده است. بعد از مرگ لنین ، استالین نیز در پاسخ به هیئت نمایندگی کارگران امریکائی (به سال ۱۹۲۷ ) تاکید کرد که لنین هیچ اصل جدیدی به مارکسیسم اضافه نرکده و به طریق اولی، هیچیک از اصول قدیمی مارکسیسم  را هم لغو نکرده است» لنین شاگرد کاملاً وقادر و پی گیر ماکرس و انگلس و تماماً متکی به اصول مارکسیسم بود» با این وجود استالین انکار نمی کند که لنین ضمن بسط و تکیمل آموزش مارکس، چیزهای تازه ای آورده است وی این «چیزهای تازه» را چنین فهرست می کند:
۱-    مارکس و انگلس فقط سرمایه داری را تشریح کرده اند و در زمان پیدایش سرمایه داری انحصاری و امپریالیسمع حیات نداشتند تا تئوری نوین خود را ارائده دهند. چیز تازه ای که لنین در این مورد آورده است عبارت از این است که او با اتکا به اصول اساسی «کاپیتال» امپریالیسم را به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و تزمشهور خود را ارائه داد که : در شرایط امپریالیسم، پیروزی سوسیالیسم در کشروهای واحد و جداگانه سرمایه داری امکان پذیر است.»
چیزی که استالین به آن اشراه نمی کند ، تفاوت اساسی تز لنین با مارکس بود، مارکس به سوسیالیسم جهانی اعتقاد داشت و لنین به «سوسیالیسم در یک کشور» تز لنین بعدها مورد مخالفت تروتسکی قرار گرفت و مسائل دامنه داری را برانگیخت.
۲-    مسئله دیکتاتوری پرولتاریا: لنین قدرت حاکم شوروی را به عنوان شکل دولتی دیکتاتوری پرولتاریا کشف کرد و دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابه شکل خاص اتحاد طبقاتی پرولتاریا، که رهبر است با توده های استثمار شونده طبقات غیر پرولتاریائی (دهقانان و غیره) که رهبری شونده هستند تشریح کرد وی همچنین خاطر نشان کرد که دیکتاتوری پرولتا ریا عالی ترین نوع دموکراسی است.
۳-    لنین امکان ساختمان یک جامعه سوسیالیستی را در یک کشوری که در احاطه دول امپرایالیست قرا دارد، به شرطی که این کشور در اثر مداخلات نظامی کشورهای احاطه کننده سرمایه داری دچار اختناق نگردد، مستدل ساخت.
۴-    مسئله ملی و مستعمراتی، مارکس و انگلس که در موقع خود وقایع ایرلند، هند کشورهای اروپای مرکزی، لهستان و هگری را تجزیه و تحلیل کرده بودند، نظریات اصولی را در مورد مسئله می و مستعمراتی بدست دادند، چیز تازه ای که لنین در این بحث آورده عبارت است از اینکه الف) او این نظریات را در یک سییستم موزونی مشتمل بر نظرهای مربوط به انقلابهای ملی و مستعمراتی درعصر امپریالیسم جمع کرد. ب) مسئله ملی و مستعمراتی را با مسئله واژگون کردن امپریالیسم مرتبط ساخت. ج) مسئله ملی و متعمراتی را جزئی از مسئله عمومی انقلاب جهانی پرولتاریائی اعلام نمود.
۵-    مسئله مربوط به حزب پرولتاریا، مارکس و انگللس طرحهای اولیه را درباره حزب به دست دادند و آن را به مثابه دست پیش آهنگ پرولتاریا که بدون آن، پرولتاریا نه از لحاظ بدست آوردن قدرت و نه از لحاظ تغییر ساختمان جامعه سرمایه داری نمی تواند به آزادی و استخلاص خود نائل گردد، تشریح نمودند. چیز تازیه ای که لنین آورد این است که الف) حزب نسبت به شکل های دیگر تشکیلات پرولتاری (مانند اتحادیه ها و سازمانهای دولتی) عالی ترین شکل تشکیلات طبقاتی پرولتاریا است. ب) دیکتاتوری پرولتار یا فقط از طریق حزب که به مثابه نیروی رهنمون آن می باشد می تواند عملی گردد. ج) دیکتاتوری پرولتاریا فقط در موردی می تواند کامل باشد که آن را یک حزب و آن هم حزب کمونیست ها رهبری نماید، این حزب سایر احزاب را در رهبری شرکت نمی دهد نمی تواند بدهد. د) بدون یک انضباط آهنین در حزب ممکن ینست وظایف دیکتاتوری پرولتاریا در سرکوبی استثمار کنندگان و تغییر ساختمان جامعه طبقاتی به جامعه سوسیالیستی عملی می گردد.
تا اینجا خطوط کلی تاریخنگاری مارکسیستی و مارکسیست لنینیستی ارائه شد و اکنون نوبت آن است که بازتاب این اندیشه ها در تاریخنگاری مارکسیستی ایران مورد بررسی قرار گیرد. نگارنده با بررسی آثار تاریخی که با نگرش مارکسیستی تحریر شده بود، متوجه شد که این آثار به نحو عجیبی دارای ویژگی های مشترک هستند و اگر آن ویژگی ها به نحو درستی نمایانده شوند می توان ادعا کرد که چیزی فروگذار نشده است.

الف – علمی بودن تاریخ
    در قسمت های پیشین گفته شد که عینیت در تاریخ یکی از پیچیده ترین مسائلی است که نحوه مواجهه با آن نگرش ها و مکاتب مختلفی را در عرصه تاریخنگاری ایجاد کرده است. مارکس نیز همانگونه که دیده شد وسیعاً به این مسئله توجه کرد و تصریح کرد که نه تنها واقعیت تاریخی گذشته را می توان به تمامی شناخت بلکه می توان آن را تحت نظم و قاعده در آورد و از آن علمی ساخت که بتواند جوامع مختلف بشری را تحت پوشش قرار دهد. مارکسیستهای ایرانی اما پارا از این فراتر گذاشته و متذکر شده اند که «علم تاریخ اجتماعی با تمام پیچیدگی پدیده های زندگی اجتماعی می تواند مانند بیولوژی علم دقیقی شود و برای تطبیق علمی قوانین تکامل اجتماعی قابل استفاده گردد.
    یکی دیگر از کسانی که روزگاری ادعای پیروی از مارکسیسم، لنینیسم را داشت در این زمینه می گوید «تاریخ برای کسی که با بسیج علمی به سراغ آننرود، پیوسته انبان درهمی از رخدادهایست که به سفسطه گو به همان اندازه امکان استناد به اسناد و واقعیت را می دهد که به جوینده حقیقت، زیرا تنها با نتخاب کردن واقعیات نمونه وار که مظهر بروز قوانین نهانی تاریخ است و تنها با تنظیم تحلیلی این واقعیات بر پایه اسول علمی، رها از پیشداوریها و آزاد از اغراض می توان سیر حقیقی تاریخ را ترسیم کرد، خطر سفسطه های تاریخی در آن است که با ایجاد منظره ناسره ای از تحیق و تحلیل، دامی فریبا می گسترد که افراد خالی الذهن آسان در آن می افتند زیرا همه کس را امکان بررسی همه فاکتها و اسناد تاریخی و یا درک صحت آنها  نیست، به سفسطه های تاریخی که آگاهانه به میان می آید باید تحلیل غلط و سطحی بی غرضانه و معصومانه را نیز افزود و چه بسا که این گمراه کننده تر است زیرا حسن نیت و صداقت محقق می توند راه را برای تاثیر مننفی باز کند. وی ادامه می دهد که یک مارکسیست معتقد ، در تاریخ انسانی مانند تاریخ طبیعت یک حرکت تکاملی مشاهده می کند که ناشی از قوانین ویژه نسج بشری است. با این وجود تنها با مدد قوانین زیست شناسی و انسان شناسی نمی توان برای پدیده ها توضیح و تعلیل مقنع و علمی یافت. تحول دائمی نیروهای مولد و مناسبات تولید، یعنی زیر بنای جامعه دگرگونی حیات معنوی جامعه و روبنای سیاغسی – ایدئولوژیک آن ( که خود ناشی از تحول نخستین است و به نوبه خود در آن موثر بوده و آن را تند و کند می نماید.) یک مکانیسم مغرنج محرک در بطون تاریخ به وجود می آورد و آن را از مراحل مختلف، از نهاد یا فرماسیونهای اجتماعی – اقتصادی مختلف به سوی تلسط انسان بر جبر اجتماعی و طبیعی می راند. این حرکت پیش رونده از خلال نبرد سخت بین طبقات ، خلقها و عقاید و نظریات و انسانها جداگانه انجام می گید و تاریخ نویس باید بتواند در پیرامون این محور اصلی تحول، عمده و غیر عمده را باز شناسد.
    از این نمونه ها به فراوانی می توان از آثار تاریخی مارکسیستی نقل کرد که نگارنده به دلیل مشابهت های فراوانی که این منابع با یکدیگر دارند از آن در می گذرد و علاقه مندان پی گیری بیشتر را به منابع ضمیمه ارجاع می دهند. اما از تذکر یک نکته نمی توان بگذرد و آن اینکه تقریباً در تمام آثاری که با این نگرش نگاشته شده، هیچ بحثی از امکان مورد شبهه قرار گرفتن علم تاریخ و یا حداقل غنا بخشیدن مختصات علمی تاریخ با یافته های نوین علمی مشاهده نمی شود، هر آنچه پیشوا گفته و پیشوایان بعدی بسط داده اند همان است نه چیزی می توان به آن اضافه کرد و نه چیزی از آن کاست و این همان انجمادی است ه نگارنده بر سر تاریخنگاری این قسمت نصب کرده است.
ب- سیر تاریخ ایران
    در پیوند با علمی بودن تاریخ مسائل متعدد دیگری نیز مطرح می شد که پاسخ مارکسیست – لنینیست های طرفدار شوروی (سابق) به آن کاملاً روشن است. یکی از این مسائل تقسیم تاریخ به ادوات مختلف است. این تقسیم بندی تا به حال به دو روش صورت گرفته است، نخست  تقسیم تاریخ از لحاظ وقایع و حوادثی که به طور مجرد در زندگانی اجتمماعی پددی آمده است ، و دوم تقسیم تاریخ از لحاظ تغییراتی که در مناسبات تولیدی بشر پدید آمده است. مورخین دسته اول (که مورد شماتت مارکسیستها قرار گرفته اند) برای تاریخ چهار دوره قائلند : ۱- تاریخ قدیم : از قدیمیترین ایام (یعنی از زمانی که وارد مرحله خط و کتابت شد) تا سال تقسیم امپراتوری روم به قسمت غربی و شرقی) سال ۳۹۵ میلادی) ۲- تاریخ قرون وسطی : از تقسیم امپراتوری روم تا فتح قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی ( در سال ۱۴۵۳ میلادی) ۳- تاریخ قرون جدید : از فتح قسطنطنیه تا ظهور انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹ بعد از میلاد) ۴- تاریخ معاصر : از انقلاب کبیر فرانسه تا کنون. مورخین دسته دوم اما برای تاریخ پنجم مرحله (اشتراکی – برده داری- فئودالیسم – سرمایه دارای وسوسیالیسم) قائلند و منحصراً همین تقسیم بندی را علمی می دانند زیرا پیشاپیش اثبات کرده اند که آنچه در تکامل تاریخ نقش اساسی را عهده دار بوده، ابزار تولید بوده است و بنابر این محور گرفتن هر چیز دیگری غیر از ابزار تود و مناسبات تولیدی، غیر علمی است. اینان همچنین معتقدند که «خودداری از درک علمی تاریخ و اهیمت دادن به رخدادهای پراکنده و نفی قانونمندیهای روند تاریخی، به معنی ذهن گرایی در تاریخ و نادیده گرفتن امکان پیش بینی علمی رشد تاریخی است.»
    نگارنده در انجا تذکر یک نکته را ضروری می داند و آن اینکه از میان گرایشات مختلف مارکسیستی، حزب توده در زمینه تاریخ و مطالعات نظری پرکارتر بود و تاثر آن سیار جریانات بیشتر بود. این حزب اما چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ مطالعات نظری تحت تاثیر رهیافتهای آکادمیسین های شوروی بود و در پاره ای موارد آن را اعلام می داشت: « از نظر حزب ما که به ترجمه و نشر این کتاب اقدام کرده،  تحلیل تاریخی پروفسور ایوانف یک تحلیل علمی مارکسیستی – لنینیستی است که بر بنیاد پژوهش جامع مبتنی است … ترجمه همه کتب مولف مورد بحث برای فارسی زبانان بسی سودمند خواهد بود و امید است که این نخستین ترجمه، سرآغاز برگرداندن آثار دیگر این مولف و بیانگر حق گزاری همه ایرانیان از زحمات ارزشنده وی باشد» این تذکر از آن جهت ضروری به نظر رسید که اگر نگارنده در پاره ای موارد بین مطالعات تاریخی شوروی و نظرات حزب توده ، تمایز قائل نشودو راهی به خطا نخواهد پیمود. گفته شد که مارکسیستهای طرفدار شوروی برای تاریخ به معنای اعم دوره هایی قائل بودن آن تقسیم بندی شکل ساده شده و سطحی نظریات مارکس و انگلس بودند. ولی آنچه خصوصاً برای تاریخنگاران ایرانی جالب توجه است این است که مارکسیستهای طرفدار شوروی تاریخ ایران را نیز قالب بندی می کنند. از نظر آنان دوران های تاریخ ایران عملاً به چهار مرحله تقسیم می شوند : ۱- ایران باستان ۲- ایران قرون وسطی ۳- ایران عصر جدید ۴- ایران زمان معاصر. این مرحله بندی بر پایه نهادها و میزان پیشرفت نیروهای تولیدی و روابط این نروها با یکدیگر انجام پذیرتفه است و «بی گمان تنها راه دست یابی به شناخت پیرفت تاریخی جوامع انسانی، بررسی همین عوامل می باشد.»
    تاریخ ایران باستان که از هزاره ۵۰ -۴۰ /ق/م تا سال ۶۵۱ میلادی (سقوط دولت ساسانی) را در بر می گیرد دارای روابط برده داری و به موازات آن در بعضی از مناطق، روابط اشتراکی بوده است. از زمان هخامنشیان تا اوایل دوره ساسانی، روابط تولیدی بر مبنای برده داری بوده تا در اواسط همین دوره که روابطی به شکل فئودالیته نمایان می شود.
    ایران قرون وسطی که از حمله اعراب تا اواخر دوران صفویان (۱۷۰۸ – 651/م) را شامل می شود دارای دو ویژگی مشخصی بوده است. نخست قدرت گرفتن روابط فئوداری و به موازات آن حفظ نظام پی برده داری و دوم پراکندگی مالکیت های فئودالی و برخرود و ستیز دائمی بین فئودالها.
    ایران عصر جدید که از اواخر صفویه (اوایل افشاریه) شروع و تا سال ۱۹۱۷ ادامه می یابد اندک اندک به کشورهای سرمایه داری وابسته می شود و به صورت نیمه مستعمره در می آید. ویژگی بنیادین این دوره تحت فشار قرار گرفتن مردم توسط نیروهای ارتجحاعی و فئودالی بوده است.
    ایران معاصر که از انقلاب اکتبر (۱۹۱۷) تا به حال (۱۹۷۵) ادامه دارد. از ویژگی های اصلی این دوره استقرار تدریجی روابط سرمایه داری، شکل گرفتن طبقه کارگر و پیکار همه نیروهای دموکراتیک علیه امپیالیست است.
    در اینجا نیز تذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه متاسفانه عقب ماندگی جامعه روشنفکری ایران تا بدان حد است که در اکثر مواد حتی قدرت کپی برداری را هم ندارد و برای نشان دادن درجه ترقی خواهیخود تا بدانجا پیش می رود که حتی  مارکس را هم مارکسیست نمی داند. توقع درک صحیح اندیشه های مارکس و بحث های علمی جدید پیرامون دستاوردهای این اندیشمند بزرگ، از امثال حزب توده داشتن به مثابه انتظار باران داشتن از دریای مدیترانه است اما حداقل توقع خواننده این است که حزب توده جز می تر از اندیشمندان شوروی عمل نکند و طرح پاره ای مباحث اصولی پیرامون اندیشه های بنیادین را کفر نداند. یروفه یف با تشریح اقسام برداشتنهای غیر مارکسیستی از اندیشه های مارکس می نویسد. «جاعلین مارکسیسم، همراه برخی از مفسدین علمی تاکید دارند به انیکه برای مارکسیستها گویا هیچ مسئله ای وجود ندارد زیرا پایه گذاران مارکسیسم همه قانونمندیهای تکامل جامعه را کشف کرده اند و بدین ترتیب همه چیز را برای همیشه یفاته اند. چنین تصورات و تقلیدهای مسخره ای از مارکسیسم وجود دارد لنین به سال ۱۸۹۹ در مقاله «برنامه  ما» می نویسد ما اصلاً به تئوری مارکس به عنوان چیزی پایان یافته و مصون نگاه نمی کنیم، برعکس ما اعتقاد داریم که این تئوری فقط اساس علومی است که سوسیالیستها باید بعداً در تمام جوانب پیش بکشند و این در صورتی است که آنها نخواهند در زندگی عقب بمانند.»
ج – شخصیت در تاریخ
    قبل از آنکه جامعه شناسان جدید قوانین ماتریلیسم تاریخی را کشف و اشاعه دهند، مورخین مبنای تحولات اجتماعی را در ارائده اشخاص، تغییر سلسله سلاطین و نبوع و دریات افراد جستجو می کردند مثلاً پیدایش فاشیسم را در آلمان و ایتالیا نتیجه میل و اراده هیتلر و موسیلینی می داسنتد و انقلاب فرانسه را مولود انتقادات نویسندگانی نظیر منتسکیو می خواندند و به مناسبات اجتماعی و اقتصادی مردم که ریشه انقلابات است توجه نداشتند. اما از یک قرن پیش به این طرف و در نتیجه انقلاب صنعتی، به جای آنکه کتاب تاریخ را بیشتر به شرح احوال سلاطین و امرا و توضیح و قایع مهم نظامی انحصار دهند، خصوصیات زندگی اجتماعی مردم را قبل از هر چیز منظور نظر خود قرار داده و در راه روشن کردن جزئیات زندگی مردم کوشش می نمایند.»
    تاکید مارکسیستها بر روی مختصات مادی جامعه سبب شده است که عده ای این پندار را رواج دهند که اصولاً شخصیت در تحولات مهم اجتماعی هیچ نقشی را ایفاء نمی کند در حالیکه «نقش انسانهای فعال در جامعه و به ویژه نقش شخصیت های بزرگ در تاریخ و سهم اندیشه ها و اعمال موثر آنان در اصلات وقایع تاریخی نه تنها ناچیز نبوده، بلکه اگر افکار و آرمانهای اینگونه شخصیت های بزرگ از اعماق اجتماع نشات گرفته باشد و تلاش ها و کوشش هایشان در جهت منافع مردم و هماهنگ و منطبق با مضمون عمده عصر باشند، به نوبه خود عاملی بس مهم و در خور توجه خواهد بود.»
    با اینهمه در آخرین تحلیل، نقش قاطرع را در سیر تکامل اجتماع، ضرورت تاریخی ایفا می کند و جهت تاریخ به وسیله علل عمومی، به ویژه رشد نیروهای تولیدی تعیین می گردد. در واقع هر گونه پیروزی و بلند آوازدگی شخصیت های تاریخی، گذشته از کار و فعالیت خستگی ناپذیر آنان، اساساً مرهون کار و مبارزه و حرکت انسانهای یک جامعه است که این حرکات و جنبش ها در نتیجه مقتضیات عمیق تحول جامعه بر انگیخته می شوند حرکات و جنبش هائی که بی شک در مقیاس منطقه ای و جهانی نیز نشانه های بارزی از تکامل در نگ ناپذیر اجتماعی و قدرت لایزال خلق هاست.»
    پس در واقع روابط اجتماعی بین انسان هاست که خلق شخصییت فرد است. بنابر این هر شرایط اجتماعی معینی اولاً شخصیت ها یخاص خود به وجود می آورد و ثانیاً هر شخصیت را در جای مناسب خویش قرار می دهد. بدین ترتیب مثلاً هنگامی که در جامعه ای شرایط اجتماعی ، صلح و آرامشی نسبتاً پایدار را ایجاب می کند  اولاً شخصیت هایی که دارای روحیه نظامی هستند به وجود نمی آیند، ثانیاً اگر چنین شخصیت هایی به وجود آیند مجال ظهور و بروز استعدادهای خود را نمی یابند و در نتیجه، استعدادها و توانایی های بالقوه شان به فعل در نمی آید و همانطور بی مصرف می ماند.»
    تا اینجا نشان داده شد که مارکسیستهای ایرانی، نقش شخصیت را عملاً در حاشیه قرار می دهند و به درست برای آن اصالت قائل نیستند ، اما این جنبه تئوریک قضیه است. و اگر خواننده بخواهد نحوه کاربست آن را در متن تاریخ ببیند، می تواند به دو کتاب «دولت نادر شاه افشار» و «دو مبارز جنبش مشروطه» مراجعه نماید.
د – عدم بی طرفی در نگارش تاریخ
    مارکسیستها چه اذعان کنند واضح است که در تحلیل تاریخ بی طرفی را جایز و حتی ممکن نمی دانند این مسئله به نظر نگارنده نه تنها ضعف آنها نیست بلکه برعکس هم دلیل درک درست شان از اصل قضیه و هم نشانه ای بر صداقت روشنفکری آنهاست (بطور مشخص در هیمن مسئله).
    یکی از تاریخ نویسان در این زمینه می گوید «در تدوین این صفحات و تحلیل مسائل مورد بررسی، هیچگاه بی طرف نبوده ام. من با بی طرفی مورد دعوی برخی جنت مکانها، به خصوص در اینجا که پای یکی از عمده ترین تحولات تاریخی ایران در میان است، نمی توانم موافق باشد زیرا در بسیاری موارد این ادعای «بی طرفی» را وسیله گریز و پرهیز این جنت مکانها با حقایق یافته ام. مفهوم این «بی طرفیز بی طرف ماندن در برابر نیک و بد و نتیجه قهری آن میدان دادن به ناروائی ها و ناسزاواریها است و این کاری است بس زیانمند. من نمی تونسته ام در برابر نیک و بد و سیاه و سفید بی طرف بمانم، جهت فکر من روشن است و تمام مسائل را در روشنائی این جهت گیری مورد بررسی قرار داده ام و تمام داوریهایم از این جهت گیری سرچشمه می گیرد. برای من تمامی مسائل در مقطع نبرد طبقات متخاصم از یک طرف و نبرد خلق برای رهائی از زنجیر اسارت یغماگران امپریالیست از سوی دیگر مطرح است. مع هذا می توانم با وجدانی آسوده بگویم که تمام داوریهایم – اعم از سره و ناسره – از شائبه هر گونه غرض و مرض غیر اصولی پاک است.
    نگارنده از آن جهت که تفصیل این بحث را در جای دیگری از این رساله مطرح نموده، به همین اندک قناعت می ورزد و تاکید می کند که در درک پدیده بی طرفی،  مورخ مذکور در فوق به راه صواب رفته است، صرف نظر از جهت گیریهای مرامی اش که می توان در آن بحث کرد.
هـ سبکی بر انگیزاننده – موضوعی واحد
    یکی ازتفاوتهای اساسی تاریخنگاری مارکسیستی با سایر جریانات مورد بحث در این رساله سبک نوشتن آنهاست، تقریباً در تمام آثار تاریخی مذکور، واژه هایی مانند طبقه – فرماسیون – بورژوازی – پرولتاریا – انقلاب – توده های زحمتکش – خلقهای تحت ستم – تئوریهای علمی – تئوریهای بورژوایی ، پیشگام – پیشتاز – روبنای حقوقی و سیاسی – زیر بنای اقتصادی و واژه هایی از این دست که می تواند تا تدوین فرهنگ نانمه مارکسییستی ادامه یابد به کرات تکرار شدهاست، بنا بر این اگ رنگارنده این نتیجه را بگیرد که اولین تاثیر تاریخنگاری مارکسیستی بر مجموعه تاریخ نویسی ایران، تایثیر نهادن بر زبان و ادبیات تاریخنویسی است، سخنی به گزاف نگفته است.
    ویژگی دیگر مورخین مذکور به لحاظ سبک نگارش، جهت گیریهای صریح، قاطع و پی گیر بر علیه سایر نوشته هایی است که آنان معتقدند تحت تاثیر تئوریهای بورژوایی به وجود آمده است، به نمونه هایی از این داوریها توجه می کنیم : «اکثریت نزدیک به تمام آثار مربوط به نادر، در زبان فارسی، دارای یک وجه مشترکند، این وجه مشترک غیر علمی بودن آنها ست … هنوز ما مجبور به خواندن قصه هایی به نام تاریخ هستیم که اگر در شمار رمان های ماجرایی چاپ می شد، هرگز آنها را نمی خواندیم.» «تئوریهای پندار گرایانه، بی خبر از علل عمومی و بی اعتنا به قوانین عینی تکامل اجتماعی تاریخ را مجموعه ای از وقایع پراکنده و امور تصادقی و معلول خواست و اراده نیروهای ناشناخته و یا محصول عمل یکه تازان خودکامه می شمارد.»
    «کیش شخصیت پرستی که معنایش اغراق در نقش شخصیت های جداگانه در تاریخ و نسبت دادن ویژگیهای ماوراءالطبیعه به این شخصیت ها و تکریم کورکورانه در برابر آنها و نادیده گرفتن نقش توده ها و  طبقات است، برای علم تاریخ، یکسره بیگانه است تاریخ علمی بر عکس تئوری های بورژوازی به مبارزه طبقاتی، چون مهمترین نیرو در رشد جامعه دارای طبقات آشتی ناپذیر می نگرد.»
    در بین همه مورخین شعاعیان از سبک نگارش بی پرده و عریان تری برخوردار است . وی در پیشگفتار کتاب نگاهی به روابط «شوروی و نهضت انقلابی جنگل» می نویسد : «با این کتاب نیز شیوه های برخورد آموزنده یی را آزمودم. آری «توطئه سکوت» همیگشی را باز هم آزمودم، آن فرومایگی اپورتونیستی را که همواره به بهانه دروغنی انیکه فرصت نشد تمامش را بخوانم ، از برخورد رویاروی هراس زده در می روند، باز هم آزمودم، آن زبونی پلیدانه یی را که به علت زندگی اش نمی تواند اندیشه اش را درست کند و به ناچار هر اندیشه ای را که زندگی و اندیشه اش را دست کم چیزی هرز رقفته نشان می دهد، با هنر تابناک بهتنا روبرو می کنم، باز هم آزمودم».
    لحن شعاعیان در برخورد با مسائل سیاسی، از این هم تندتر می شود : حزب تونده به هیچ رو، حزب طبقه کارگر و حزبی کمونیستی نبود. حزب توده حزبی خرده بورژوازی، اپورتونیستی و جدا از طبقه کارگر و توده ایران بود، حزب توده به بیگانه تکیه داشت نه به توده… حزب توده کمابیش، پس از چهل، پنجاه سال گذشته سرسام آور زمان و آزمونهای هنگفت جهانی تازه پس مانده تر از تبریز و گیلان و حتی تنگستان بود…. راستی این استن که حزب توده خیلی کارها کرد. نیروهای هنگفتی از خلق که ره گم کرده در انبارها یآن انبباشته شده بودند کت بسته  تحویل ضد انقلاب داد ، لعنت توده بر حزب توده باد که  هست.» موضع شعاعیان راجع به شوروی نیز خواندنی است : «یک دوره کمک کردن به این یا آن ملت، و این یا آن نهضت، ضرورتاً موید انترناسییونالیست بودن نیست، چنین اعمالی را امپریالیست ها نیز در مواقع ضروروی از خود نشان می دهند آن چه در این میان یک سیاست انترناسیونالیستی را از یک سیاست امپریالیستی، که هر دو بنا به مصالح خویش به این یا آن نهضت کمک کرده اند (و یا می کنند) متمایز می کند، کیفیت نهائی آنهاست.
    از سبک نگارش مارکسیستهای (به طور عمام) که بگذریم، آنچه باقی می ماند موضوع نگارش است. واقعیت این است که تخصصی شدن رشته تاریخ و شعبه شعبه شدن آن به حوزه های جداگانه، به خودی خود متضمن ننوعی پیشرفت در عرصه تاریخنگاری بود، زیرا توانسته بود تاریخ نویسی کلی و عمومی را از دور خارج کند و جزئی تر و مفصل تر از پیش به جچنبه های مختلف زندگی بشر بپردازد.

تاریخنگاری مارکسیستی اما به نظر نگارنده نوعی تاریخنویسی عمومی است که در آن به جای محور قرار گرفتن عواملی مانند قدرت – شخصیت و تصادق، مناسبات تولیدی یک دوره محور قرار گرفته و به جنبه های دیگر فعالیت اجتماعی انسان توجهی نشده است. نگارنده انکار نمی کند که نقش اقتصاد مثلاً با نقش شخصیت اصولاً قابل مقایسه نیست ولی به هر حال هر دو نگرش از یک عامل و عاملی تام پیروی می کنند. از این گذشته غیر از کتاب شعاعیان که به روابط شوروی و نهضت جنگل می پردازد که بحث محدود و تخصصی است و غیر از آثار رواندی که علیرغم کلی بدون، به تما جنبه های فعالیت اجتماعی انسان توجه دارد، اکثر متون مارکسیستی دوره های طولانی تاریخ ایاران را در بر میگیرند و از بحث های محدود و تخصصی به کلی به دورند. این نحوه نگارش به نظر نگارنده بر می گردد به فایده ای که این مورخین بر علم تاریخ مترتب می دانند ، فایده تاریخ از نظر آنان جز ارتقاء آگاهی طبقاتی توده و مسلح کردن آنان به بینش تاریخی چیز دیگری نیست و چون چنین است پس اصولاً بحث های تخصصی آنچنانی جز در حوزه آکادمیک قابل طرح نیست.
    این بخش از رساله خاتمه ننمی یابد جزبا این تاکید و ارزیابی نهائی که تاریخنگاری مارکسیستی علیغرم کاستی ها و یکسونگریهایی که بر آن مترتیب بود، نسبت به جریانات مشابه حداقل از یک امتیاز اساسی برخوردار بود و آن اینکه با بهره گیر یاز اقتصاد سیاسی (البته با نگرش ایدئولوژیک) عنصر تحلیل را در بیان وقایع تاریخی دخالت داد و از این رهگذر منشا توجه مورخین دیگر به این مساله شد. از این رو حتی اگر تاثیر تاریخنگاری مارکسیستی برانگیختن مباحثاتی جدی پیرامون شیوه تحریر تاریخ و واداشتن افراید مثل دکتر خنجی به ارزیابی و نقادی کتابی مثل تاریخ ماد باشد، خدمتی است در خور و غیر قابل انکار.
 
نتیجه
    تاریخ، علم شدن انسان است و تاریخنگاری علم تکوین تاریخ. اگر انسان از ابتدای وجود تا به حال، به قول اگوست کنت از سه مرحله ربانی – مابعدالطبیعه و پوزیتویستی، عبور کرده تاریخ نیز از این طریق مقدر بر کنار نمانده و به موازات رشد افکار، هر لحظه به رنگی در آده است . بررسی این تطور در یک منظر کلی وو جهانی، مقایسه آن با تطور تاریخنگاری در ایران، و ارائه راههایی عملی، برای پیشرفت این فن تمام آن چیزی است، که نگارنده به عنوان اصلی ترین قسمت بحث خویش در این بخش مطرح می کند.
    قرون اول عصر جدید، یعنی قرون شانزده و هفده، با پیشرفتهای فوق العاده نیروهای تولیدی و موفقیت های بزرگ فکری همراه بود. درست در طی همین قرون، شرایط لازم برای تبدیل تاریخ به علم به وجود آمد. مهمترین عامل این شرایط، آزادی اندیشه بود. اطلاعات علمی با احکام دینی مسیحیان جورد در نمی آمد و دانش نمی توانست با پاسخ های آماده و استناد به تورات و انجیل کنار بیاید. ازاین رو علم حمله به اوهام و خرافات را آغاز کرد و فرانسیس بیکن (۱۶۲۶ – 1561) شعار آزمایش دقیق احکام به طریق تجربه را پیش کشید.
    بزرگترین اثر تاریخ نویسی این ایام، کتاب تاریخ کلیسا است که طی سالهای ۱۵۷۴ – 1559 در سیزده جلد و به اتبکار ماتیاس فلاسیوس منتشر شد. در این کتاب جنایات کلیسای روم فاش و جعل ها و تقلب های متعدد آن بر ملا گردیده بود. مبارزه عقیدتی عصر اصلاحات دو نتیجه داشت: مستیم و غیر مستقیم. نتیجه مستقیم عبارت بود از تضعیف نفوذ کلیسای کاتولیک، انحلال سیادت بی قید و شرط آن روی عقول و نتیجه غیر مستقیم آن انتشار اسناد و مداک متعدد تاریخی بود که با آن هر دو طرف، هم کلیسای کاتولیک و هم طرفداران اصلاحات صعی می کردند، اظهارات خو را استحکام بخشند. این مناقشه در تاریخ، جنگ اسناد نام گرفته است.
    از این زمان به بعد، تاریخ از خدمت به الهیات شانه خالی کرد و مورخین به جای انتساب رویدادهای مهم به ربانیت و الوهیت، در صدد یافتن عوامل عینی و علمی بر آمدند. از این رو دیدگاههای مختلفی در تاریخ پیدا شد که مهمترین آن نظریه تاثیر آب و هوا و عوامل محیطی در پیشرف تاریخ بود، مفصل ترین روایت این نظریه را منتسکیو بیان داشت و طر حکومت و حیات معنوی گوناگون را مربوط به آب و هوا وو خاک و دیگر عوامل طبیعی دانست. در قرن هیجدهم، توجه مورخان به عوامل دیگر رشد جامعه از جمله روندهای اقتصادی معطوف گردید. طبعاً بیش از همه در انگلستان به این مسائل توجه شد، چون در آنجا دراواسط قرن هیجدهم تغییرات عمیقی در اقتصاد روی داده بوده که بعداً انقلاب صنعتی نام گرفت. جان میلار (۱۸۰۱ – 1735) مورخ اسکاتلندی در کتاب «مطالعاتی درباره اختلافات اوضاع اجتماعی» تاثیرات عوامل مختلف غیر از آب و هوا و تعداد نفوس و غیره را بیان کرده است. میلار پیدایش دولت را مربوط به ظهور ثروت و توزیع نابرابر آن می داند. آدام فرگوسن یکی دیگر از اندیشمندان اسکاتلدنی ، اهمیت تضادها و کشمکش های اجتماعی را در تکامل جامعه یاد آور شده و به قانون بودن تغییرات انقلابی اعتراف کرده است» آدام اسمیت (۱۷۹۰ – 1723) در کتاب معروف خود به نام «بررسی طبیعت و علل ثروت ملل» که به سال ۱۷۷۶ منتشر شد قوانین رشد جامعه را نتیجه مجموع شرایط اقتصادی می داند.
    در آغاز سده نوزده عقیده دیگری پدید آمد مبنی بر اینکه علل سیاسی در رویدادهای تاریخی اثر بخش است، فون را نکه  که گاهی از او به عنوان بنیاد گذار علم تاریخ یاد می شود. علل سیاسی را در به وجود آمدن رویدادهای ممهم تاریخی موثر دانست. وی نشو و نمای جماعات بشری و حتی ملیت را زاده تلاش و کوشش دولتها می دانست. در مقابل این عقیده مکتب رمانتیک ها پیدا شد به نظر آنان، بشریت دیگر آن پیکر کودن و یکنواخت نیست که همواره در مقابل عملیات سیاستمداران عکس العملی ثابت داشته باشد، بلکه به مجموعه ملیت هایی تقسیم شده که هر کدام به طرز خاص خود و هر یک مطابق با شیوه سنتی رفتار خود که از سنن تاریخی سرچشمه گرفته است، واکنش نشان می دهد. بدینسان مردم عادی در کنار پادشاهان و مطران ها، سرداران و پیامبران به عصر تاریخ پذیرفته شدند. پس از آن و در نیمه دوم سده نوزده، تغییراتی در تاریخ نویسی نوین اروپا روی داد. در این زمان با نوشته های والتر اسکات، داستانهای تاریخی و با نوشته های تیری، داستان پردازی در  تاریخنگاری، بار دیگر، اما این بار به شکلی نوین متداول گشت.
    پس از ربع آخر سده نوزده، تاریخ دانان  حرفه ای تدریجاً عوامل اقتصادی را آنچنان که آدام اسمیت در کتاب «ثرت ملل»  شرح داده بود، مورد توجه قرار دادند. پس از انتشار عقاید هگل و مارکس درباره جبر تاریخی، و نظر مارکس و انگلس درباره روابط اجتاعی تغییر وسایل تولید و مناسبات اقتصادی، برخی از دانشمندان این نظریات را در مورد تاریخ نیز گسترش داده و بیشتر رویدادهای تاریخی را ناشی از نمودهای اجتماعی و مبارزات بر سر تولید و درگیری طبقات دانستند. اینان متمایل بودند که نتایجی که از تحول جماعات صنعتی در سده هیجده و نوزده پس از صنعتی شدن اروپا و قوت گرفتن ملیت و نهضت های اقتصادی به دست آمده بود، در همه جماعات غرب به یکسان تعمیم دهند.
    در پایان سده نوزده، مورخان و فیلسوفان آلمانی نظریه نقد و بررسی تاریخ را عنوان کردند. دیلتای مورخ آلمانی به نقد و برسی تاریخ به شیوه تازه پرداخت و در سده ۲۰، کروچه درباره فلسفه تاریخ پژوهش تازه ای کرد. در بریتانیا اما تاریخ دانان دانشگاهی چنان تحت تاثیر سنت های گذشته بودند که درهای تاریخ نویسی آکادمیک منحصراً بر روی سه موضوعی گشوده بود که قبلاً تعیین شده بود: جنگ، سیاست و دین رسمی. در واقع فقط از ۱۹۲۰ به این طرف بود که کتب معتبر تاریخی مانند تاریخ جهان باستان کمبریج یا تاریخ های ساده تر مانند «تاریخ جهان» اثر «هارمس ورث» به وجود آمد و در آنها سعی شد که فقط با پدیده های بیمار گونه ، گسترش بیش از حد سازمان های دفاعی و ته مانده های دولت برافتاده سروکار نداشته باشند بلکه به بررسی جامعه و فرهنگ انسان بپردازند.
    با این وجود در تاریخنگاری معاصر انگلستان حداقل دو چهره شاخص هستند. تانی از راه استفاده از تحلیل اقتصادی و نی میه با بهره جویی از روان شناسی و سرگذشت پژوهشی، مطالعه تاریخ را زیر و رو کردند. گفته می شود که همان خدمتی را که مارکس و فروید به ترتیب به جامعه شناسی و روان شناسی کردند، تانی و نی میه به تاریخنگاری کردند.
    تانی معتقد بود که نوشتن تاریخ گزارشی از همه کس بر می آید ولی آنچه دانش ها را به پیش می برد تاریخ تحلیل است. نی میه و تانی هر دو مرخ تحلیلی اند اما نسبشان از لحاظ فکری به دو پدر مختلف می رسید. حتی تصور نی میه بدون فروید و تصور تانی بدون مارکس محال است. تانی یکبار گرفته بود چیزی که مو رخان به آن محتاجند، مدارک بیشتر نیست، کفش های محکم تر است. نی میه معتقد بود همانطور که شما نمی توانید بدون ریاضیات قرن بیستم ماهواره به فضا بفرستید، با روان شناسی منسوخ قرن نوزدهم هم نمی توانید تاریخ بنویسید و همینکه این حقیقت درک شودع همه تاریخ هائی که تا کنون نوشته شده، منسوخ خواهد شد. وی می گفت کار مورخ می بایست این باشد که دائماً بپرسد هر کسی چه نفعی در این داشته  که از فلان واقعه گزارش درست ندهد یا چه نفعی داشته که از آن واقعه اساساً گزارش بدهد. نی میه معتقد بود که این طرف مردم را داریم و آن طرف مناسباتشان را با هم. این دو تا مجموعاً اوضاع و احوال تاریخی را تشکیل می دهند. مورخ می بایست حواسش به واقعیات مربوط به مردمی که اهیمت دارند مشغول باشد. در قرن هیچدهم مردمی که واقعاً اهمیت داشتند، دست اندرکاران سیاست بودند، زیرا در یگانه جایی که مردم تصمیم می گرفتند، پارلمان بود. کارگران و دهقانان حتی مجموعاً تا آن زمان اهمیت نداشتند، مگر اوقاتی که شورش می کردند و چون شورش ها معمولاض بی دوام بود مورخ به ندرت ناچار می شد توجهی به آنها بکند.
    علاوه بر تانی و نی میه، نام توین بی نیز در تاریخنگاری معاصر بریتانیا ذکر کردنی است. وی معتقد بود که هر مورخی از پشت عینک نظریه به واقعیت نگاه می کند و اگر منکر این قضیه شود باید فهمید که از طرز کار ذهن خود بی خبر است. عظیم ترین کار توین بی کتابی ده جلدی به نام «مطالعه تاریخ» است که از سال ۱۹۳۴ شروع شد و به مدت بیست سال به طول انجامید. در آغاز شیوه برخورد توین بی، شیوه برخورد یک جامعه شناس بود و ظاهراً او به تحقیقی تجربی مبادرت ورزیده بود که هدف آن کشف عوامل حاکم بر پیدایش و انحطاط تمدنها بود ولی در مجلدات آخر، نقشی که وی برای خود تعیین کرد، خیلی زیاد به نقش مبشر آینده شباهت داشت. در واقع ما او را می بینیم که سر گرم تعمق درباره معنی تاریخ به شیوه ای است که خاطرات طرز کار فلاسفه نظر پرداز تاریخ را تجدید میکند.
    مقارن همین ایام در فرانسه مکتبی به وجود آمد که نه تنها تاریخنگاری آن سامان بلکه، تاریخنگاری سرتاسر اروپا را به شدت تحت تاثیر قرار داد. نام این مکتب، مکتب آنال بود که از ملجه ای به همین نانم که توسط لوسین فور و مارک بلوک، تاسیس شد، به عاریه گرفته شده است. این دو که هر دو دانشگاهی بودند، پیوند دوستی عمیقی بر قرار نموده و تصمیم می گیرند به نوسازی تاریخ بپردازند، سالها بود که دیگر بینش حاکم، یعنی بینش «مکت روش»  که از فون رانکه و اثبات گرائی(پوزیتونیسم) تاثیر پذیرتفه بود، این دو مرخ هوشیار را قانع نمی کرد. آنان پس از تماس های پرثمرشان با برخی از مورخین، روان شناسان، جامعه شناسان و جغرافی دانان، تاریخ نگاری سنتی را مورد سئوال قرار دادند و از سال ۱۹۲۹ به بعد مجله آنال را انتشار دادند که در آن افکار حاکم مورد انتقاد قرار گرفت و بینش نوینی از تاریخ ارائه شد. گروه آنال بر تاریخنگاری سنتی و حاکم، چهار ایراد اساساسی وارد می سازد:
۱-    این تاریخ، تنها اسناد و مدارکی کتبی و شواهد مستقیم (حکم ها – نامه ها – گزارشات و غیره) را در نظر می گیرد. حال آنکه اسناد و مدارک غیر کتبی و شواهد غیر مستقیم (آثار باستان شناسی – مدارک آماری و غیره) نیز در مورد فعالیت انسان، اطلاعاتی ارائه می دهند.
۲-    این تاریخ اثبات گرا، بر رویدادها و حوادث غیر عادی که در مقاطع محدود زمانی اتفاق می افتد، مانند جنگ ها و کشمکش ها تکیه می کند در حالی که شناخت زندگی اجتماعات که با پژوهش در رویدادها و وقایع عادی و مکرر (مانند کشت گندم) حاصل می گردد، جالب توجه می گردد.
۳-    این تاریخ ارزش زیادی برای  حوادث سیاسی، دیپلماتیک و نظامی (مانند کشتن فلان شاه، انعقاد صلح با فلان شخصیت، اعلان جنگ با فلان کشور) قائل است و به غلط وقایع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را (مانند ابتکار آسیاب بادی، حقوق اربابی یا جنبه های مذهبی ) به چیزی نمی گیرد.
۴-    این تاریخ که انعکاس فرانسه شکست خورده در سال ۱۸۷۵/م است، محافظه کار و بیش از اندازه محتاط می باشد از بحث و مجادله اجتناب می ورزد، به ندرت جرات نتیجه گیری پیدا می کند و به طور کلی از هر گونه ترکیب و تلفیق مسائل صرف نظر می نماید. مارک بلوک سئوال می کند که آیا می توان قبول کرد که یک تاریخنگار در عصری که ماشین بر آن حاکم است، نداند این ماشین ها چگونه ساخته شده و یا تغییر شکل یافته اند؟
گروه آنال با توسل به یک استراتژی خاص، برنامه جدید خود را طرح ریزی می کند. این برنامه مبتنی بر آن است که موقعیت ممتاز تاریخ را نسبت به رشته های دیگر به آن بازگرداند و شاید از همین جهت بود که هنگام درگذشت لوسین فور، یعنی در سال ۱۹۵۶/م مکتب آنال و مظهر آن یعنی مجله آنال، در تاریخنگاری فرانسه به موقعیتی تعیین کننده و ممتاز دست یافته بود. اینک فرنال برودل، که یکی از مریدان و فادار لوسین فور محسوب می شود . ادامه راه بنیانگذاران این مکتب را به عهده دارد. آنال جدید فرانسه که نسبت به رهنمودهای اولیه مکتب، پیوسته و فادار است، از افکار و جریان تازه استقال می کند و هنوز برتری تاریخنگاری فرانسه را در سطح       بین المللی حفظ کرده است.
در ایران اما، تاریخ نویسی آنچنانکه دیدیم، رشد چندانی نکرد و تنها همت بلندش این بود که با قصه پردازی و افسانه گرایی در تاریخ درافتد و اسلوب رانکه ای را به مثابه برترین سبک تحقیق تاریخ رسمیت بخشد. همچنین دیدیم که در ایران عصر پهلوی چهار جریان اصلی در تاریخنگاری بروز کرد و هر یک به کلامی و هر کدام به هجایی رهیافت تاریخ نویسی خود را به عنوان آخرین دستاورد علمی، طرح و از آن دفاع می کرد. در اینجا قصد آن نیست که بار دیگر به آن جزئیات برگردیم. و حکایت را به شکلی دیگر از سر گیریم. اما مطابق سنت نتیجه نویسی گریزی از این نیست که خلاصه طبقه بندی شده ای از آنچه در سر تا سر این رساله طرح شد، ارائه گردد و استنتاجات لازم به عمل آید.
اوریانتالیسم پدیده ای ناشناخته نیست و تاثیر آن نیز بر روی فرهنگ و ادب و تاریخ ممالک شرقی، امری بی شبهه است، اما آنچه نگارنده در بخش نخست این رساله بدان پرداخته، نشان دادن آمیختی مطالعات شرق شناسی با سیاست استعماری است حتی اگر استثناهایی هم وجود داشته باشد!
رهیافت مطالعات شرق شناسان بر این واقعیت انکار ناپذیر مبتنی است که شرق به کلی از قافله تمدن که با بینش تعقلی – عینیت گرائی تجربی و دموکراسی سیاسی مشخص می شودع دور مانده و با پذیرش اعتقادات ما بعدالطبیعی، ذهنیت گرائی موهوم و استداد آسیائی! نشان داده است که دچار تنگناهای ساختی، ماهوی و ذاتی است. تنگناهایی که مفری از آن نیست. نگارنده بر مبنای واقع بینی (و نه واقع گرائی) که درس اول تاریخ نویسی است، متقاعد شد که هم آن عقب ماندگی ها وجود دارد و هم این استداد پذیری ها. اما اینکه جوامع شرقی و به طور مشخص، سرزمین ما ایران، دارای محدودیت های ذاتی است و نمی تواند دموکراتیزه شود را نغمه های شومی دید که مانند سایر نغمه های این چنینی از آن جهت سروده شده که حق ملتی انکار و ضرورت استعمار قدرتی توجیه گردد.
بدین جهت نگارنده در بخش مذکور نه یک عقب مانده ذهنی بود که با بینش تعقلی بستیزد، نه یک متعصب کور که عقب ماندگی تاریخی ملتش را انکار کند و نه یک تازه به دوران رسیده سطحی اندیش که فریب سظاهر عینیت علمی را بخود و متقاعد شود که آسیا و به تبع آن ایران الی الابد محکوم مناسبات تولیدی ارتجاعی و قدرت سیاسی استبدادی است و از آن گریزی ندارد. نگارنده در آنجا همچنین کوشید که نشان دهد ذاتی کردن یک قضیه، تفکری پیش علمی است که سالیان درازی است به موزه سپرده شده است و عجب اینک چگونه داعیه داران علم نوین، ارتجاعی ترین متدها را در تحلیل جوامع شرقی به کار می بندند!
بخش دوم این رساله به تاریخنگاری ناسیونالیستی اختصاص یافت با معرفی سه چهره، پرنیا در منتهی الیه راست، محمود در نوک پیکان چپ و کسروی در میانه این دو طیف، با اندیشه هایی قابل اعتناء، انصافی قابل توجه و دانستگی های فراوان. ویژگی های مشترک این جریان، اگر مشیرالدوله محتاط را کنار بگذاریم، وطن پرستی، عمده کردن نقش استعمار، آزاد یخواهی و به لحاظ فکری ، خردگرایی است. تاریخ نوسی این جریان و جریان نخست بیشترین تاثیر را نه بر نخبگان فکری که بر توده مردم  نهاد. جریان ناسیونالیستی علیرغم تضاد اساسی و بنیادین که با جریان شرق شناس داشت، بیشترین خدمت را به آن کرد. استعمار چیزی نبود که شرق شناسان آن را کتمان کنند و از این جهت با ناسیونالیستها همخوانی داشتند. مهم تحلیل چرائی استعمار بود که شرق شناسی به آن مشروعیت می بخشید و جریان ناسیونالستی منحصراً آن را در عوامل سیاسی جستجو می کرد. رهیافت تاریخ نویسی شرق شناسی به تئوری استبداد آسیائی منجر شد و تاریخ نویسی ناسیونالیستی آچه را که امروزه به  «سیاست توطئه» یا «تئوری توطئه» موسوم شده است ایجاد کرد.
جریان مارکسیستی تاریخنگاری اما با هر دو رهیافت مذکور تضادهای آشتی ناپذیر داشت. زیرا به لحاظ سیاسی با استعمار دشمن و با ناسیونالیسم نیز از آن جهت که آن را رویه ای انجرافی می دید که در نهایت به صورت شعار«خدا ، شاه، میهن» متجلی شد، مخالف بود. به لحاظ نظری نیز تئوریهای شرق شناسیی و ناسیونالیستی را غیر علمی و مبتنی بر منافع سرمایه داری جهانی یا بورژوازی وطنی می دید.
تاثیر این جریان بر تاریخنگاری ایارن امری بی شبه است. این تاثیر به سه شکل صورت پذیرفت نخست از طریق ورود اندیشه مارکسیستی به ایران، به طور اعم، دوم از طریق آثار تاریخی که با متدهای مارکسیستی نگاشته می شد. و سوم از مجرای مشارکت فعال احزاب کمونیستی در رویدادهای سیاسی دوره پهلوی که مباحثات جدی و دامنه داری را بر می انگیخت. مجموعه کنش های مذکور موجب شد که هم قش روشنفکر جامعه، چه موافق و چه مخالف، به مارکسیسم و به تبع آن دیدگاههای تاریخی مارکسیسم بپردازد و هم نسل جوان و آرمان طلب که به علت های سیاسی به آن متمایل شده بود، از آن تاثیر پذیرد. نگارنده معتقد است که خدمت تتاریخنگاری مارکسیستی، به مجموعه تاریخنگاری ایران قابل مقایسه با سایر جریانات نیست. زیرا اولاً عنصر اقتصاد سیاسی به عنوان اصلی ترین کلید تحلیل تاریخ اجتماعی، از طریق این جریان وارد ایران شد و ثانیاً طرح هر یک از مباحث مارکسیستی از آنجا که با منافع گروهی کثیر در تضاد بود، سبب ایجاد مباحثات جدی می شد و از این طرق به رشد و شکوفایی اندیشه تاریخنگاری، یاری می رساند. تاریخنگاری آکادمیک اما از همان آغاز جریانی ورشکسته و منفعل بود. این جریان نه درک درستی از اوضاع ایران داشت، نه اوضاع جهانی را درک می کرد و نه می توانست تشخیص دهد که علل اصلی رکود دانش تاریخ در سرزمین ایران چیست؟
اگر اقبال به عنوان بنیاد گذار علمی تاریخ در ایران پذیرفته شود باید گفت او و رهروان او در نظام دانشگاهی سراسر عصر پهلوی به کلی فاقد عنصر اندیشندگی بودند. تاریخ برای آنان در عالی ترین درجات حکم واقعه را داشت که اتفاق افتاده بود و آنان باید آن را گزارش می کردند. آنان دانشجویان فرنگ رفته ای بودند که ساده ترین شکل تاریخ نویسی را انتخاب کرده و با خود به ارمغان آورده بودند. زمانی که اقبال در اروپا درس می خواند سنت را نکه ای به کلی مورد انکار قرار گرفته بود. و مکتب آنال جوامع تاریخ نویسی فرانسه را به دشت زیر نفوذ خود می فشرد. بحث مبسوط پیرامون اقبال و ارزیابی نهائی نگارنده از تاریخ نویسی وی در جایگاه خود آمده است و نیازی به تکرار آن نیست. اما اقبال اگر خدمتی کرد رهروان او قدم از قدم برنداشتند. در غرب روال بر این است که متفکران از شانه های هم بالا می روند اما در شرق شاید سنت دیرین بر این قرار گرفته باشد که از پاهای هم پایین بیایند.
بعد از اقبال نظام دانشگاهی ما هیچ تلاش را در جهت نقد و بررسی تاریخنگاری صورت نداد و همچنان به راه اقبال رفت و این در صورتی است که ارزش متد تحقیق بر هیچ کتابخوانی پوشیده نیست. قرون وسطی هزار سال بر قیاس پای فشرد و همچنان تخته بند تاریک اندیشی ماند و رنسانس استقراء را انتخاب کرد و جهش های ناگهانی و غیر قابل انتظاری را عرضه داشت. تنها کسی که نگارنده درعصر پهلوی (در نظام دانشگاهی) قابل اعتنا تشخیص داد فریدون آدمیت بود با سه انتقاد اساسی، نخست اینکه او راهی طولانی را از نویسندهد  امیر کبیر بودن تا نویسنده مجلس دوم بودن پیمود به قسمی که گرایشات ناسیونالیستی مندرج در کتاب نخستین جای خود را به تئوری استبداد آسیایی، (که فرضیه ای با رهیفات شرق شناسی است) داد. نگارنده ننه با ناسیونالیست بودن وی کاری دارد و نه با نوگرایی افراطی وی، ولی اگر مراد آدمیت از اصطلاح طاعون  استداد آسیائی همان رهیافت شرق شناسی است. جواب وی همان است که در بخش شرق شناسی آمده است. دوم اینکه آدمیت با تعریف تاریخ به عنوان علمی که در صدد کشف وقایع گذشته است بر روی مسئله «عینیت تاریخی» که یکی از مهم ترین مباحث فلسفه انتقادی تاریخ است تاکید می نماید و آن را امری مسلم فرض می کند در حالیکه مسئله همانگونهه که در ضمیمه تاریخنگاری آدمیت نشان داده شد پیچیده تر از آن است. سیر تاریخ یکی دیگر از مفاهیمی بود که آقای آدمیت آن را مورد استفاده قرار داده و متذکر شده بود که یکی از اصلی ترین وظایف تاریخنگار،تبیین این سیر است. دیدگاه مذکور نیز به نظر نگارنده با سایر جنبه های فکر آدمیت همخوانی نداشت و مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
ارزیابی نهائی نگارنده با توجه به کل مباحث مطروحه این است که تاریخنگاری در عصر پهولی در نهایت انحطاط و عقب ماندگی به سر می برد و این سیر نزولی با شتاب هر چه بیشتر پس از انقلاب نیز ادامه یافت. دلایل این عقب ماندگی را می توان چنین فهرست کرد.
۱-    جامعه ما در طول تاریخ خویش همواره درگیر استبداد عنان گسیخته بوده است و تا زمانیکه این واقعیت وجود دارد سخن گفتن از استقلال علمی، خود نشاندهنده ذذهنی بودن مورخ است. غرب با پشت سر گذاشتن روزهای سیاه توانتسه است به استقلال جریان آکادمیک و ناوابتسگی  آن به اهرم های فشار تا حدی زیادی رسمیت بخشد ولی در جامعه ما اصولاً – در شرایط حاضر – امکان چنین استقلالی وجود ندارد. از این رو تا قبل از کسب آزادیهای سیاسی، فرهنگی و حتی مدنی، تاریخ نویسی ایران نخواهد توانست خود را به مرز استقلال علمی تاریخ نزدیک سازد. اولین وظیفه تاریخنگار در چنین جوامعی، برداشتن سدها و موانع موجود در راه تحقیق علمی است و اصلی ترین مانع جامعه ایران همواره استبداد بوده است. از این رو دور نخواهد بود اگر گفته شود تاریخنگار آکادمیک در جامعه توتالیتر و تاریخنگار متعصب در جامعه آزاد هر دو حکم غده ای را خواهند داشت که بر روی بینی دوشیزه ای زیبا سبز شده باشند.
۲-    جهت گیریهای استراتژیک طبقات حاکم نیز بصیرانه است : در آموزش متوسطه ، علم تارریخ را در یک مخلوط مبهم پایین تر از مواد درسی فرو برده اند و با همین عمل راه تربیت استادان زبده تاریخ را هم بسته اند. عامل اخیر به نوبه خود سبب جمودی شده است که امر تحقیق را به جد تهدید می کند.
کسان که وارد رشته تاریخ دانشگاه می شوند عموماً افرادی هستند که نتوانسته اند به رشته های بالاتر راه پیدا کنند و به قولی، از بد حادثه اینجا به پناه آمده اند. از چنین کسانی توقع بحث های جدی و عمیق و به تبع آن انتظار پیشبرد فن تاریخ نگاری را داشتن، انتظار نزول باران از دریای سترون مدیترانه است.
۳-    روش تدریس در نظام داسنگاهی به عنوان مهمترین و معتبر ترین موسسه تعلیماتی کشور بر پایه نادرستی قرار گرفته است. در حالیکه رشته تاریخ این کشور بیش از هر چیز دیگر نیازمند یک تغییر و تحول کیفی در متد بررسی تاریخ است، در نظام واحدی دانشگاه به مسائلی پرداخته می شد که دانشجو صرفاً به جبر نمره در کلاس حضور یابد. جمود، عدم ارتباط واحدهای درسی، در خود فرورفتگی نظام دانشگاهی، بحث های لفظی و نطق های مکرر توخالی، کار با آرشیوهای کهنه (بی آنکه صلاحیت بهره برداری و تحلیل آنها موجود باشد) همواره در همان قدم های اولیه باعث دلزدگی دانشجویان شده است و می شود و تا وضع چنین است، نمی توان به آینده تاریخنگاری این سرزمین خوش بین بود.
۴-    استفاده از علوم کمکی تاریخ در جامعه دانشگاهی ما رایج نیست، هر کسی راچه به هر موضعی که علاقه دارد پژوهش می کند بی آنکه بداند برای هر شعبه از تاریخ – علوم مرتبط با آن را باید فراگیرد. بی شک مورخی که در تاریخ افکار پژوهش می کند اگر از سیر فکر و تاثیر و تاثرات آن در همدیگر اطلاع کافی نداشته باشد، آنچه ارائه می دهد به همه چیز شباهت خواهد داشت جز تاریخ فکر.
نظام دانشگاهی ما همچنین به اندیشه ها یا تئوریهایی که در باب تاریخ ارائه می شود اعتنایی ندارد ولی از آنجا که هم فلاسفه تاریخ هم جامعهه شناسان، هم اقتصاددانان و صاحبان دانش های دیگر در سیر مطالعات خود ممکن است به نتایجی هم درباره تاریخ برسند و آن را طرح کنند. ضروری است که مورخان به آن حساسیت نشان دهد و حاصل مطالعات آنان را مورد تامل قرار دههد. به طور کلی اگر مورخ به هر حرفی که درباره تاریخ زده می شود اعتنا نکند همواره درک ناقصی از موضوع علم خویش ، خواهد داشت.
۵-    تاریخ نه علمی برای عوام که مانند سایر علوم باید در خدمت عوامل باشد. تاریخی که منطبق با ذائقه و سلیقه مردم باشد ولی به فکر رهانیدن آنان از افکار خرافی و موهوم نباشد نه تنها تاریخ نیست که عوام فریبی محض است. چنان سبکی، فقط مردم را سرگرم و احیاناً در خلال آن، آموزه هایی اخلاقی به آنان ارائه خواهد داد، اما سبکی نیست که بتواند همزمان با تغییرات سریع سیاسی – تجنکتهی . بین المللی ذائقه آنان را تغییر دهد.
۶-    در حال حاضر تاریخنگاری به مفهوم عام با چهار گروه مسائل عمده که عملاً باعث عدم توافق میان مورخان می شد روبرو است و تاریخنگاری ایران اگر بخواهد گامی به پیش بردارد گریزی ندارد جز اینکه به جد به این مسائل بپردازد.
نخست آنچه که تاریخ نویس شخصاً دوست دارد یا ندارد. اعم از اینکه آنچه دوست  دارد یا ندارد درباره یک فرد یا طبقه ای از افراد باشد. مورخ الف مانند کارلایل، مردان بزرگ و برجسته را تحسین می کند. مورخ ب (مثلاً ولز) نسبت به آنها احساس نفرت شدید می نماید، نتیجتاً مرخ الف و ب در شرح وگزارش وقایع تاریخی به یک سو نمی روند، دوم پیشداوریها یا به عبارت ساده تر پیش فرض های ناشی از وابستگی خود تاریخ نویس به گروه خاص، مانند پیش فرض های او در باره کسانی که دارای فلان ملیت،  نژاد طبقه اجتماعی یا فلان مذهب هستند، سوم فرضیه های متضاد در زمینه تعبیر و تفسیر تاریخی. مورخ الف، مارکسیست است و علت العلل همه رویدادهای تاریخی را در عملکرد عوامل اقتصادی می بیند و مورخ ب (نمونه آن برتراندراسل است) کثرت گرا یا چند آئینی است و حاضر نیست یک نوع واحد از عوامل علی را در تاریخ قاطعاً موثر بداند. چهارم معتقد اخلاقی نویسنده و نحوه تفکر او در مورد طبیعت انسان که ممکن است با معتقدات و تفکر عادی اساساً متفاوت باشد.
    این فهرست همچنان می تواند ادامه داشته باشد و جنبه های دیگری از دلایل عقب ماندگی تاریخنگاری ایران را شامل شود. اما غرض فقط ارائه نمایی کلی از تاریخنگاری دوره پهلوی و ادامه آن تا به زمان حاضر بود …

دانلود کتاب






مطالب مشابه با این مطلب

    کارنامه تحصیلی احمد شاه قاجار در ۱۳ سالگی + عکس

    احمد شاه آخرین پادشاه سلسلۀ قاجار بود که در سال ۱۲۸۸ شمسی در ۱۲ سالگی به سلطنت رسید و در سال ۱۳۰۴ با رای مجلس شورای ملی از سلطنت خلع شد.

    ماهیت قضایی روابط خارجیان در دوره قاجار

    خارجیان علاقه خاصی به نظام قضایی ایران داشتند؛ زیرا تا سال ۱۳۴۷ه.ق/ ۱۹۲۸م از حقوق ویژه کاپیتولاسیون استفاده می‌کردند.

    عکس هایی رمزآلود از بناهای متروکه

    عکس هایی رمزآلود از بناهای متروکه ۱٫۰۰/۵ (۲۰٫۰۰%) ۱ امتیاز یک هنرمند و عکاس فرانسوی به نام دیمیتری، در صفحه اینستاگرام خود دست به کار جالبی زده است. او که یک طراح گرافیک است، به تاریخ و بقایای بناهای تاریخی بسیار علاقه دارد.

    نظریه ویل دورانت درباره عشق

    نظریه ویل دورانت درباره عشق/ ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم، بحثهای بسیار مفصل و جامعی در زمینه مسائل جنسی و خانوادگی به عمل آورده است.

    تحلیل شخصیت شمر

    تحلیل شخصیت شمر ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۲ امتیازs تحلیل شخصیت شمر/ تحلیل شخصیت شمر/ یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ […]

    رمزگشایی از یک جراحی شیطانی

    رمزگشایی از یک جراحی شیطانی/ رمزگشایی از یک جراحی شیطانی؛ جمجمه‌هایی که سوراخ می‌شدند: هزاران سال پیش، یک شیوه خاص جراحی به نام (Trepanation) وجود داشت که در آن جمجمه سر بیمار را بوسیله‌ی نوعی مته بخصوص سوراخ می‌کردند. مردم دنیای باستان از این […]




هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi