« جاء النور من جبل طور سیناء و اضاء لنا من جبل ساعیر و استعلن
علینا من جبل فاران » .
یعنی آمد نوری که از کوه طور سینا روشنی داد ما را از کوه ساعیر و عیان و آشکار گردید بر ما از کوه فاران
راس الجالوت گفت می شناسم این کلمات را اما نمی دانم تفسیر آن را ، حضرت فرمود : من به تو می گویم : اما آن که آمد تو را از کوه طور سینا مراد وحی حق تعالی است که نازل فرمود بر موسی (ع) در کوه طور سینا و اما این که روشنی داد مردم را از کوه ساعیر ، پس آن کوهی است که حق تعالی وحی فرستاد به عیسی بن مریم در وقتی که عیسی بالای آن کوه بود ، و اما این که آشکار گردید بر ما از کوه فاران ، پس آن کوهی است از کوههای مکه که بین آن و مکه معظمه یک روز راه است ، و شعیای پیغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :
رایت راکبین اضاء لهم الارض احد هما علی حمار و الاخر علی الجمل
یعنی دیدم من دو سواری که روشن شده بود برای ایشان ، زمین یکی از ایشان سوار بر حمار بود و دیگری سوار بر شتر
پس کیست آن راکب حمار و کیست آن شتر سوار ؟ راس الجالوت گفت که من نمی شناسم ایشان را خبر بده مرا که کیستند آن دو نفر ؟ حضرت فرمود : اما راکب حمار ، پس عیسی است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است آیا انکار می کنی این را از تورات گفت انکار نمی کنم این را ، پس آن حضرت فرمود : آیا می شناسی حقوق پیغمبر را ؟ عرض کرد بلی او را می شناسم ، فرمود : او گفته و در کتاب شما نوشته است که آورده خداوند بیانی از کوه فاران و پر شد آسمان ها از تسبیح احمد و امت او :
« یحمل خیله فی البحر کما یحمل فی البر »
بیاورد ما را به کتابی تازه بعد از خرابی بیت المقدس و مقصود از کتاب تازه قرآن است ، آیا می شناسی این را تصدیق داری به او ؟ راس الجالوت گفت که حیقوق پیغمبر اینها را گفته و ما منکر نیستیم قول او را .
حضرت فرمود : که داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت می کنی ، پروردگار مبعوث گردان کسی را که بر پا کند سنت را بعد از زمان فترت ، یعنی منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دین ، پس آیا می شناسی پیغمبری را که بر پا کرد سنت را بعد از زمان فترت غیر از محمد (ص) راس الجالوت گفت این قول داود است ما می دانیم آن را و انکار آن نمی کنیم ولکن مقصود او به این کلام عیسی است و ایام او فترت است .
حضرت رضا (ع) فرمود : جهل داری و نمی دانی که حضرت عیس مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورا تا این که حق تعالی او را به آسمان بالا برد و در انجیل نوشته است ابن البره رونده است و بار قلیطا بعد از او آینده است و او سبک می کند بارها را و تطهیر می کند برای شما هر چیزی را و گواهی می دهد برای من همچنان که من گواهی دادم برای او ، من آوردم برای شما امثال را و او می آورد برای شما تاویل را ، آیا تصدیق می کنی اینها را در انجیل ؟ گفت آری و انکار نمی کنم آن را ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : ای راس الجالوت سئوال بکنم از تو از پیغمبر تو موسی بن عمران ؟ عرض کرد سئوال کن . فرمود : چه دلیل داری بر اثبات نبوت موسی ؟ گفت دلیل من آن است که معجزه آورد از برای نبوت خود به چیزی که احدی از پیغمبران قبل از او نیاوردند ، فرمود : چه معجزه آورد ؟ عرض کرد مثل شکافتن دریا و عصا که اژدها شد بر دست او ، و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاری شدن و بیرون آمدن ، ید بیضا از برای نظر کنندگان و علامتهای دیگر که خلق قدرت بر مثل آن ندارند .
حضرت فرمود: راست گفتی در این که حجت و دلیل او بر نبوتش این بود که آورد چیزهایی که خلق قدرت بر مثل آن نداشتند ، آیا چنین نیست که هر که ادعای نبوت کرد پس از آن آورد چیزهایی که خلق قدرت بر مثل آن نداشتند واجب است بر شما تصدیق او ؟ گفت : نه ، زیرا که موسی نظیر نداشت به جهت آن مکانت و قربی که نزد خدا داشت ، و بر ما واجب نیست اقرار و اعتراف بر نبوت هر کسی که ادعای پیغمبری کند مگر آن که مثل موسی معجزه آورد .
حضرت فرمود : پس چگونه اقرار نمودید به پیغمبرانی که قبل از موسی بودند و حال آن که دریا را نشکافتند و از سنگ دوازده چشمه جاری نساختند و دستهای ایشان مثل دستهای موسی بیضا بیرون نیاورد و عصا را اژدهای رونده نکردند ؟
آن یهودی عرض کرد که من گفتم به تو که هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را که خلق خدا قدرت نداشته باشند مثل آن را بیاورند ، اگر چه معجزه ای بیاورند که موسی نیاورده باشد یا آورده باشند بر غیر آنچه موسی آورده ،واجب است تصدیق ایشان ،حضرت فرمود : ای راس الجالوت پس چه منع کرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عیسی بن مریم ، و حال آن که زنده می کرد مردگان را و خوب می کرد کور مادرزاد و پیس را واز گل می ساخت شکل مرغ ، و در آن می دمید . پس به اذن خداوند پرواز می کرد ، راس الجالوت گفت می گویند چنین می کرد ولیکن ما او را مشاهده ننمودیم .
حضرت فرمود: آیا گمان می کنی آن معجزه هایی که موسی آورد مشاهده کرده ای ؟ مگر نه این است که اخباری از معتمدان اصحاب موسی به تو رسیده که موسی چنین می کرد ؟ عرض کرد : بلی ، حضرت فرمود : پس عیسی بن مریم هم چنین است ، اخبار متواتره آمده است که عیسی چنین و چنان معجزه آورد ، پس چگونه شما تصدیق می کنید موسی را و تصدیق نمی کنید عیسی را ؟ راس الجالوت نتوانست جواب گوید ، حضرت فرمود : هم چنین است امر محمد (ص) و معجزه هایی که آورده ، و امر هر پیغمبری که حق تعالی او را مبعوث نموده ، و از آیات و معجزات محمد (ص) این بود که آن حضرت یتیمی بود فقیر و شبان و اجیر ، کتابی نیاموخته بود و نزد معلمی نرفته بود که
چیزی بیاموزد .
پس آورد قرآنی که در اوست قصه های پیغمبران و خبرهای آنها حرف ، به حرف و خبرهای گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت ، و بود آن حضرت که خبر می داد مردم را به اسرار پنهانی آنها و هر عملی که در خانه های خود
می کردند ، و آیات و معجزات بسیار آورد که به شماره نمی آید . راس الجالوت گفت که صحیح نشده نزد ما خبر عیسی و محمد (ص) و از برای ما جایز نیست که اقرار کنیم از برای این دو نفر به چیزی که نزد ما صحیح نشده ، حضرت فرمود : پس دروغ گفتند این گواهان که گواهی داده اند از برای عیسی و محمد (ص) یعنی این انبیاء که کلام ایشان را ذکر کرده اند و اقرار به آن نموده ا ند ، آن یهودی باز ماند از جواب دادن و جواب نداد .
پس حضرت نزد خود خواند هیربذ اکبر را که برزگ آتش پرستان بود ، و به او فرمود: خبر بده مرا از زردشت که گمان می کنی پیغمبر تو است . چیست دلیل تو بر نبوت او ؟ عرض کرد که معجزه ای آورد به چیزی که کسی پیش از او نیاورده و ما مشاهده نکردیم لکن اخبار از پیشینیان ما از برای ما وارد شده است . به این که او حلال کرده است از برای ما چیزی را که کسی غیر از او حلال نکرده است . پس ما او را متابعت کردیم ، حضرت فرمود : چنین است که چون اخباری از برای شما آمده است و به شما رسیده است متابعت کرده اید پیغمبر خود را ؟
عرض کرد : بلی ، فرمود : سایر امم گذشتگان هم اخباری به ایشان رسیده است به آنچه که آوردند پیغمبران و آنچه آورد موسی و عیسی و محمد (ص) ، پس چیست عذر شما در اقرار نکردن از برای ایشان زیرا که اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهای متواتره است که آورد چیزی را که غیر او نیاورده هیربذ در همین جا از کلام منقطع شد و دیگر چیزی نیاورد ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : ای قوم اگر در میان شما کسی باشد که مخالفت اسلام باشد و بخواهد سئوال کند ، سئوال کند بدون شرم و خجالت ، پس برخاست عمران صابی و او یکی از متکلمین بود ، گفت ای عالم و دانای مردم اگر نه آن بود که خود خواندی ما را به سئوال کردن و چیز پرسیدن من اقدام نمی کردم در سئوال از تو ، پس به تحقیق که من در کوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و متکلمین را ملاقات نموده ام هنوز به کسی برنخوردم که از برای من ثابت کند و احدی را که غیر او نباشد و قائم باشد به وحدانیت خود ، آیا اذن می دهی که از سئوال کنم ؟
حضرت فرمود : که اگر در این جمعیت عمران صابی باشد تو هستی ؟ عرض کرد : بلی منم عمران ،حضرت فرمود : سئوال کن ای عمران ولی انصاف پیش کن و بپرهیز از کلام سست و تباه و جور ، گفت : ای سید و آقای من سوگند به خدا که من اراده ندارم مگر آن که از برای من ثابت کنی چیزی را که در آویزم به آن و از آن نگذرم ، حضرت فرمود : سئوال کن از آنچه بر تو آشکار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعیت نموده و بعضی به بعضی منضم شدند ، عمران گفت : خبر بده مرا از کائن اول و از آنچه خلق کرده حضرت فرمود : سئوال کردی پس فهم کن جواب آن را .
مؤلف گوید : که حضرت جواب او را مفصل فرمود او بار دیگر سئوال کرد ،حضرت جواب داد . تا آن که وقت نماز رسید ، حضرت رو کرد به مامون و فرمود وقت نماز رسید ، عمران عرض کرد ای مولای من مسئله را قطع مکن همانا دل من رقیق و نازک شده به این معنی که نزدیک مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم ، حضرت فرمود : نماز می گذاریم و برمی گردیم ، پس آن جناب و مامون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند . پس حضرت و مامون بیرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبید و فرمود سئوال کن ای عمران ، پس عمران سئوال کرد و حضرت جواب داد و پیوسته او سئوال می کرد و حضرت جواب می فرمود تا آن که فرمود به عمران .
افهمت یاعمران ؟ قال نعم یا سیدی قد فهمت و اشهدان الله علی ما
و صفته و وحدته و ان محمد عبده المبعوث بالهدی و دین الحق ثم خرسا
جدا نحو القبله و اسلم .
عمران شهادتین بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد ، راوی حسن بن محمد نوفلی گوید که چون متکلمین نظر به کلام عمران صابی نمودند و حال این که او مردی جدلی بود که هرگز کسی حجت او را قطع نکرده بود ، دیگر احدی از علماء ادیان و ارباب مقالات نزدیک حضرت نیامد و از چیزی از آن جناب سئوال نشد و شب درآمد .
محمدبن جعفر گفت : ای ابو محمد ( راوی مجلس مناظره ) من بر او
می ترسم که این مرد یعنی مامون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا این که در بلیه ای او را گرفتار کند ، تو به او اشاره کن که خود را از امثال این سخنان نگاه دارد و این گونه مطالب نفرماید . من گفتم : از من قبول نمی کند و مراد این مرد یعنی مامون امتحان بود که بداند نزد او چیزی از علوم پدران او هست یا نه گفت به او بگو که عمویت کراهت دارد دخول تو را در این باب و دوست دارد که خود را نگاهداری کنی از این چیزها به جهاتی چند .
شورش آل عباس بر علیه مامون و بیعت آنان با
ابراهیم بن مهدی
و چون آن جماعت خبر ولایتعهد امام رضا (ع) شنیدن بر مامون لعنت کرده و گفتند : او از صلب رشید نیست که اگر فرزند او بود می بایستی که خلافت از خاندان پدر به در نبردی و بعد از تقدیم استشاره و استخاره به ابراهیم بن مهدی عباسی بیعت کردند و چون صورت واقعه مسموع مأمون گشت از فضل بن سهل پرسید که این چه حکایت است که از جانب بغداد
می شنوم به فضل جواب داد که مردم ابراهیم را به امارات نشانده اند و آنکس که غیر این به سمع امیر رسانیده دروغ گفته و فصل طرحی افکنده بود که هیچ کس زهره آن نداشت که به خلاف راس آن در مجلس سخن گوید و در آن ایام میان سپاه ابراهیم و لشگر حسن بن سهل که در اواسط مقیم بود محاربات واقع شده بود ، در جمیع آن حروب مردم ابراهیم غالب آمدند و هم در آن اوقات در حوالی بغداد ( از خارضیان ) شخصی خروج کرده و خلقی کشید متابعت او کردند و ابراهیم ،معتصم بن رشید را به حرب او نامزد کرده ، معتصم رفت و منهزم باز آمد . و ابراهیم یکی از سرهنگان خود را با جمعی از اهل جرات و جلادت به جنگ خارجی روان کرد و آن سرهنگ به موجب فرموده عمل نموده و با وی جنگ کرد ، سر او را به بغداد آور و مهم ابراهیم بزرگ شده ، خلایق دل بر خلافت او نهادند .
و این اخبار به خراسان رسید ، اما فضل بن سهل در کتمان او کوشید ، یا مامون نمی گفت تا روزی امام رضا رضی الله با مامون خلوت کرده ، هر واقعه که از بدایت امارت حسن به سهل تا این غایت در بغداد ( و عراق عرب ) روی نموده بود به شرح و بسط در حیز تقریر آورد مامون گفت : که فضل با من چنین گفت ابراهیم به اتفاق حسن بن سهل در کار امارت دخل کرده امام رضا رضی الله عنه فرمود : که فضل با تو دروغ گفته وخیانت کرده ، سخن این است که من می گویم مامون پرسید که هیچ کسی غیر از تو بر این قضایا وقوف
دارد ؟ اما جواب داد که یحیی بن معاذ و عبدالعزیز بن عمران و خلف مصری و فلان و فلان از ثقات و معتمدان تو بر این وقایع اطلاع دارند و مامون آن جماعت را در سر طلب داشته از ایشان استکشاف احوال نموده ، همه متفق الکلمه گفتند
که : اما رضا رضی الله عنه ، آنچه گفتند مطابق واقع است و ما در این مدت از بیم فضل بن سهل امثال این سخنان که می شنیدیم بر زبان نمی توانستیم آوردم و مامون آن قوم را از پاس و سخط فضل ایمن گردانیده ، ایشان گفتند : از مبداء حکومت حسن تا این زمان در عراق فتنه و شورش است و هر ثمه بن اعین برای این آمده بود که معروض دارد که سپاهی و رعیت امارت حسن را
کاره اند اما فضل او را از نظر امیر افکنده ، مجال نداد که از روی دولتخواهی کلمه ای به عرض امیر رساند ، و عاقبت در خون آن بی گناه سعی کرد چنانچه بر همه روشن است . ۱
وقتی گزارش ولایتعهدی امام رضا (ع) به عباسیان بغداد رسید ، کارمامون را نپسندیدند ، بلکه ناراحت و نگران شدند اما چون از هدف این نقشه در بی اطلاعی درصدد برآمدند خلافت را از دست مامون گرفته و به عموی او ابراهیم بن مهدی ، معروف به غناء بسپارند . ۲
عباسیان به هیجان آمدند و از بیعت با علی بن موسی سرباز زده ، گفتند : خلافت باید در خاندان عباس باشد و چون می دانستند اینکار در اثر دسیسه فضل انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن به سهل ( در بغداد) سرپیچی کردند و تصمیم گرفتند مامون را خلع نموده ، عموش ابن مهدی را خلیفه سازند و با وی بیعت کرده ابراهیم را المبارک لقب دادند و کسانی نزد مأمون فرستاده او را تهدید به قتل کردند . فصل بن سهل تمام این وقایع را از مأمون پنهان می داشت که مبادا بترسد و پشیمان شود و علی بن موسی را خلع کند . ۱
همه این امور سبب اقرون شدن تقرت شیعه آل عباس و مردم بغداد
می گردید و فتنه ها روی در تزاید می نهاد ، سران سپاه مأمون ، از این امور آگاه بودند ولی آنا را نیز یارای سخن گفتن با مامون نبود پس رد علی الرضا (ع) آمدند و از او خواستند که مامون را از آنچه در عراق می گذرد و از فتنه و خونریزی و بیعت مردم با ابراهیم بن المهدی آگاه سازد .
مامون گفت : مردم ابراهیم را بر خود امیر ساخته اند ،کارها را بگرداند گفت : نه ، اکنون میان او حسن بن فضل جنگ در جریان است و مردم به سبب حسن و فضل و اینکه مرا ولیعهد خویش ساخته ای به خلاف تو برخاسته اند . ۲
آنان (آل عباس ) می دیدند مرکز خلافت از بغداد منتقل شد ، دنیای اسلام بدست یک ایرانی مستبد افتاد رنگ سیاه که رنگ شعار رسمی عباسیان بود و سالها داشتند به رنگ سبز تغییر یافت ، با تعیین ولایتعهدی علی بن موسی الرضا (ع) انتقال خلافت از دودمان عباسی به دودمان فاطمه (ع) که خلفاء گذشته از آن بیم داشتند پی ریزی گردید . با همسری یک دختر خلیفه به ولیعهد و اعلام نامزدی دختر دیگر خلیفه به محمد بن علی الجواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع) این انتقال صورت قطعی به خود گرفت سادات بنی فاطمه و شیعیان ،از همه جا رو به مرو آوردند و با ایرانیان گرد دستگاه خلافت را گرفتند ، علاوه بر بغداد ، کوفه و بصره هم آرام نبود ، مردم بصره می گفتند : ما خلافت مامون را قبول نداریم ولی حاضریم با علی بن موس الرضا (ع) بیعت کنیم و مردم کوفه
می گفتند : مامون حق انتخاب ولیعهد نداشته ، حاصل آنکه اینکار با نظر و صوابدید ایرانیان انجام شد ، یک پیشامدی مهم در مرو روی داد که عامل ، اصلی اش فضل وزیر بود و موجب برانگیخته شدن احساسات همگان خاصه ، لشگریان گردید و آن واقعه از این قرار بود : ۱
در عراق فتنه ها برخاسته بود وسبب این فتنه ها آن بود که حسن بن سهل و برادرش فضل بن سهل ، زمام کار و اندیشه مامون را به دست گرفته بودند از دیگر سو ، مامون علی بن موسی الرضا را به ولیعهدی خویش برگزیده بود و خلافت از میان آل عباس بیرون می رفت فضل بن سهل همه این امور را از مامون پوشیده می داشت ، از بیم آنکه مبادا نظر مامون نسبت به او و برادرش دگرگون شود چون هر ثمه آمد ، فضل دانست که او مامون را از آنچه اتفاق افتاده ، آگاه خواهد ساخت ، چون مامون به قول او اعتماد دارد ، لذا چنان سعایت کرد ، که مامون به سخن او گوش نداد و او را به قتل آورد . ۱
وقتی که عباسیان از کار مامون ( ولایتعهدی ) خبردار شدند آن را واقعه بسیار بزرگ و مهمی به شمار آوردند و فهمیدند که خلافت از میان آنها بیرون خواهد رفت و در نتیجه همه فرزندان عباس و یاران و پیروان ایشان که در مدینه اسلام بودند در کار خلع مامون و تبعیت ابراهیم بن مهدی معروف به شکله همداستان شدند و روز پنجشنبه نهم محرم سال ۲۰۲ ه . ق و به قولی سال ۲۰۳ ه. ق با او بیعت کردند .
در ایام ابراهیم بن مهدی ، بغداد آشفته شد و رویبضیان که سران عامه و پیروان ایشان بودند شوریدند و خویشتن را مطوعه نامیدند وقتی مامون نزدیک دارالسلام رسید ابراهیم به روز عید قربان با مردم نماز کرد و روز دوم پنهان شد و در سال ۲۰۳ ه . ق مردم بغداد او را خلع کردند و مامون در سال ۲۰۴
ه .ق به بغداد وارد شد و در آن وقت لباس سبزداشت و بعدا” آن را تغییر داد و هنگامی که طاهر بن حسین از مرو پیش وی آمد ، لباس سیاه را تجدید کرد .
مامون فرمان داد تا لباس سیاه را که شعار عباسیان بود از تن بیرون آوردند و لباس سبز که شعار علویان بود ، بپوشند که این عمل سبب اعتراض شدید عباسیان و خلع او از خلافت و بیعت با عمویش ابراهیم بن مهدی شد وقتی که مامون از آنچه در بغداد می گذشت آگاه شد و در باره آن به اندیشه پرداخت و سرانجام فضل به سهل را به قتل رساند و علی بن موسی الرضا (ع) را هم بر اثر خوردن انگور به قتل رساند .
مامون ابراز داشت تا علی بن موسی الرضا را ولیعهد کرد و دختر خود زینب را بدو داد و شعار سیاه عباسیان به سبز علویان بدل کرد تا فتنه علویان فرو نشیند ، در بغداد بنی عباس از این حرکت مخالف مأمون شدند و او را خلع گردانیدند و خلافت را به عمویش ابراهیم بن مهدی دادند .۱
با از میان رفتن امین ،در حقیقت نیمی از قوای بنی عباس که هوادار امین بودند ، خود را مغلوب و مطرد و شکست خورده یافته و بطور طبیعی مامون خود را رویاروی آنان می دید و به تعبیر فضل بن سهل ، وزیر و مشاور مامون شمشیرها و زبان های مردم علیه مامون بکار افتاد .
طرح واگذاری حکومت به خاندان پیامبر (ص) و یا ولایتعهدی علی بن موسی (ع) آنچنان بی سابقه و شگفت آور بود که توانست برای مدتی چند بر ذهن هواداران اهل بیت (ع) و همچنین بنی عباس ، شوک وارد سازد ، و افکار را درگیر تجزیه و تحلیل این پدیده کند .
در اکثر شهرستانهای ممالک اسلامی این بیعت ، با حسن توجهی استقبال شد ، مگر بغداد ، مامون روی زمینه ای که در دست داشت این دستور را به بغداد نفرستاد زیرا می دانست آنجا آشیانه بنی عباس است و آنها هر یک به طمع حکومت و ایالت انتظار دارند فرصتی دست آنها آید ، حسن بن سهل هم چون مخالف ولایتعهد حضرت امام رضا (ع) بود و مامون را بدین کار ارعاب
می کرد و می ترسانید میل داشت کاری شود که فتنه و آشوب در بغداد رخ دهد و آن را دلیل بر رای صائب خود قرار دهد .
ابوالفرج می نویسد ، حسن بن سهل مطلب را بزرگتر از آنچه بود جلوه می داد و به مامون گفت : عباسیان بر تو خروج خواهند کرد ، مامون هم بیم آن را داشت که بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخد بیعت را بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخذ بیعت را بغداد نفرستاد ولی با آنکه آن روزها تلگراف ، بی سیم نبود ، مردم مسافر ، خبر را به بغداد رسانیدند و عباسیان که یک شهر بزرگی را مرکز قدرت امپراطوری اسلام قرار داده بودند ، نهضتی علیه مامون شروع کردند و خواستند عراق عرب را بر مامون یعنی خراسان بشورانند . ۱
طبقه دیگر از بنی عباس و عمال آنها بودند بعنوان اینکه راضی نیستیم خلافت از خاندان بنی عباس خارج شود و اینکار را از مکر و حیله فضل بن سهل وزیر مامون می دانستند ابا و امتناع از بیعت نمودند چند روزی این همهمه و تبادل افکار باعث تشنج مردم بود تا اولاد عباس که بسیار خشمگین شده بودند محفلی بزرگ تشکیل داده و سخنرانی ها کرده و برای و عزل مامون و انتخاب یکی از بنی عباس تبادل افکار نمودند تا در نتیجه ابراهیم و منصور پسران مهدی خلیفه عباسی ، نامزد خلافت شدند .۲
مامون برای واقف ساختن بنی عباس نسخه ای از عهدنامه برای حسن بن سهل والی عراق فرستاد و به او تذکر داد که حضرت رضا (ع) در هیچ امری از شئون دولت دخالت نمی فرماید ، بنی عباس نگران نباشد ، زیرا بنی عباس فکر می کردند اگر امام رضا (ع) ولایتعهد را قبول کند ، مانند جدش امیرالمومنین که معاویه را معزول کرد او هم عمال بنی عباس را اندک اندک از کار برکنار نماید و مامون با فرستادن نسخه عهدنامه گوشزد کرد و نگران نباشند ، چنین واقعه ای رخ نخواهد داد . ۳
هنگام واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (ع) عباسیان بسیار خشمگین شدند ولی مامون طی نامه ای به عباسیان ذکر کرد که هدفش حفظ خاندان عباسی و خلافت عباسی است و همچنین تضعیف و از بین بردن دشمنانشان خصوصا” علویان است . همچنین واگذاری ولایتعهدی به
امام رضا (ع) که ۲۲ سال بزرگتر از مامون بود این اطمینان را به مامون می داد که در صورت جریان طبیعی امور و مصون مامون خلیفه از توطئه ها و
سوء قصدها بعید می نمود که ولیعهد چنان روزی به قدرت برسد و برای قتل فضل بن سهل اینکه ظاهر امر را درست کند دست به کارهایی زد . ۱
قتل فضل بن سهل
دنباله این جریانات منتهی به این طرح شد که سه نفر را مسئول اساسی این فاجعه شناخته و محکوم به قتل داشتند فاجعه ای که به نظر آنان غیر قابل تحمل بود ، یعنی انتقال خلافت از بنی عباس به آل علی ، زیرا می دانستند بدنبال آن ، رسیدگی به حساب سوء استفاده ها و سوء استفاده چیان نیز در کار است آن سه نفر مامون و دیگری وزیر اعظمش فضل بن سهل و سومی هم
علی بن موسی الرضا (ع) بود . عده ای هم تربیت و آماده شدند و مترصد فرصت مناسب بودند روز جمعه سوم شعبان را برای اجرای این نقشه در زمان واحد تعیین کردند ، در حالیکه از ابتدای تشریفات ولایتعهدی فقط حدود ۱۱ ماه گذشته بود قرار بود آن روز هر سه نفر در حمام معروف سرخس با هم باشند بنابراین آیا بهترین محل مناسب برای اجراء این نقشه همانجا نبود ؟
حدس زده می شد که اوضاع آبستن حوادثی است با قرائتی که بدست آمد قرار شد برنامه را تغیییر دهند اما فضل بن سهل که با همه زیرکی که داشت و با همه ادعای آگاهی از علم نجوم و خواص ساعات و ازمنه که اظهار می کرد ، طبق قرار قبلی در ساعت مقرر وارد حمام شد ، اما بیچاره مورد اجرای نقشه قرار گرفت و مهاجمان بدن برهنه او را قطعه قطعه کردند . ۱
یاسر خادم گوید : چون مامون از خراسان به عزم بغداد بیرون رفت و فضل ذوالریایستین هم بیرون رفت مانیز همراه امام رضا (ع) بیرون شدیم در یکی از منازل نامه یی برای فضل بن سهل از برادرش حسن به سهل آمد که من از روی حساب نجوم به تحویل سال نگریستم و دیدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و آتش می چشی ، عقیده دارم که تو در آن روز با امیرالمومنین وامام رضا (ع) به حمام می روی و حجامت کنی و روی دستت خون بریزی تا نحوست آن از تو دور گردد در این باره به مامون هم نامه ای نوشت و از او خواست که از امام رضا هم این تقاضا را بکند . مامون به حضرت نامه می نوشت و درخواست کرد ، حضرت در پاسخ او نوشت من فردا به حمام نمی روم و عقیده ندارم تو و فضل هم فردا به حمام روید مامون دو مرتبه دیگر به حضرت نامه نوشت . امام رضا (ع) به او نوشت . یا امیرالمومنین من فردا به حمام نمی روم زیرا دیشب پیغمبر صل الله علیه و آله را در خواب دیدم به من فرمود : ای علی فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فضل هم فردا به حمام روید . مامون به حضرت نوشت شما راست می گویی و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم راست فرموده ، من فردا حمام نمی روم و فضل خود بهتر می داند .
یاسر گوید : چون خورشید غروب کرد و داخل شب شدیم ، امام رضا (ع) به ما فرمود : بگوئید در ما از شر آنچه در این شب فرود می آید بخدا پناه
می برم . پیوسته این سخن را می گفتم تا امام رضا (ع) نماز صبح را گذارد ، بمن فرمود ، برو پشت بام گوش بده ، ببین چیزی می شنوی ، چون بر بام آمدم ، صدای شیونی شنیدم که بالا گرفت و بسیار شد . شیون و فریادی شنیدم که کم کم بالا گرفت . ناگاه مامون را دیدم از دری که میان منزل او و منزل امام رضا (ع) بود ، درآمد و گفت : خدا ترا در باره فضل اجر دهد ، او ( پند شما را ) نپذیرفته به حمام رفت و گروهی بر سر او ریخته ، با شمشیر او را کشته اند و سه تن از آنها دستگیر شده اند و یکی از آنها پسرخاله فضل ابن ذی القلمین است یاسر گوید : سربازان و افسران و هواخواهان فضل در خانه مامون انجمن کردند و می گفتند : این مرد یعنی مامون او را غافلگیر کرده و کشته است و ما باید از او خونخواهی کنیم و آتش آورده بودند تا خانه او را بسوزانند ، مامون با امام رضا (ع) عرض کرد : آقای من ، به من فرمود : سوار شو! من سوار شدم و چون از درخانه برون شدیم حضرت مرد مرا دید که فشار می آوردند ، پس با دست خود اشاره کرد ، پراکنده شوید ، پراکنده شوید ، یاسر گوید : بخدا آن مردم چنان روی به بازگشت گذاشتند که بالای یکدیگر می افتادند و بهرکس اشاره فرمود ، دوید و برفت . ۱
روایتی آنکه چون فضل بن سهل از دلایل نجومی معلوم کرده بود که خون او را در فلان روز در میان آب و آتش خواهند ریخت با خود اندیشید که هیچ شک نیست که جایی چنین که این دو ضد به هم علاقه دارند حمام است و به حسب اتفاق مامون در سرخس نزول کرده روز وعده رسید و فضل در آن روز به حمام رفته ، قصد کرد ، خواست که تقدیر ایزدی را از خود بدان حیله رفع سازد ، و در وقت بیرون آمدن از گرمابه ( غالب بن ) اسود مسعودی و قسطنطین رومی و فرد دیلمی و موفق صغدی انتهاز فرصت نموده فضل را کشتند و سرخود ( را )گرفتند .
و مامون اظهار اضطراب کرده و گفت که : ده هزار ( ۱۰۰۰۰ ) دینار به آن کس می دهم که قاتلان فضل را به دست آورد و ابوالعباس ( بن هیثم ) دینوری ایشان را پیدا کرده پیش مامون برد ، مامون از ایشان پرسید که به چه سبب این امر شنیع از شما صادر شد ، به روایتی بعضی از ایشان گفتند که خواهر زاده فضل ، علی بن سعید ، را به بدین حرکت تحریض نمود ، و قولی گفتند : ای امیر از خدای بترس فرمود تو ما را بدین کار امر فرمودی و وعده ها دادی ، مامون گفت: من می دانستم که شما در جواب به این بهانه تمسک خواهید جست ، آنگاه فرمان داد تا هر چهارکس را گردان زدند و بعد از مراسم تعزیت فضل ، مامون طبل رحیل فرو کوفته از سرخس به طوس رفت . ۱
دلایلی مبنی بر نقش مامون در شهادت امام رضا (ع)
هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضائی خود پر کرد همه کس در پیرامون امام تعیین کردند که مامون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور می کند امام بدبینی خود به مامون را با هر زبان ممکن به همه گوشها رساند در وداع با حرم پیغمبر (ص) در وداع با خانواده اش ، در هنگام خروج از مدینه در طواف کعبه که برای وداع انجام می داد ، با گفتار و رفتار ، با زبان دعا و زبان اشک بر همه ثابت کرد که این سفر ، سفر مرگ اوست . ۲
حضرت رضا (ع) چند مرتبه قبر مقدس جدید بزرگوارش را زیارت و وداع فرمود در حالیکه گریه می فرمودند ، محول سیستانی گوید که من در آن حال گریه و وداع به خدمتش مشرف شدم و سلام کردم و جواب فرمود ، پس از آن حضرت تهنیت از آن سفر عرض کردم ، فرمود مرا زیارت کن همانا من از جوار قبر جدم می روم و در غربت می میرم و پهلوی هارون دفن می شوم پس از وداع با جد بزرگوارش ، با اهل عیال خود وداع فرمودند . ۱
نقشه قتل امام رضا (ع) زمانی به مرحله اجرا گذاشته شد که انقلابهای علویان در گوشه و کنار سرزمین اسلام یا سرکوب شد و یا فروکش کرده بودن و فلسفه دعوت امام به خراسان نیز پایان یافته بود و ابرها بر فراز بغداد گرد آمده و بنیان های انقلاب عباسیان آشکار شده بودند و مامون برای جلب خشنودی پسرعموهایش به بغداد بازگشته بود و شیوه نیاکانش در پوشیدن جامه سیاه و تقسیم مناصب خویشان و نزدیکانش را از نو آغاز کرده بود . ۲
حتما” باید گفت سیاست مامون از پختگی عمیق بی نظیری برخوردار بود . اما آنسوی دیگر این صحنه نبرد امام علی بن موسی الرضا (ع) که همین است که علیرغم زیرکی شیطنت آمیز مامون ، تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتی بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل می کرد مامون با قبول آنهمه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفی نیست بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد تیری که با آن اعتبار و حیثیت و دعاهای امام علی بن موسی الرضا (ع) را هدف گرفته بود خود او را آماج قرار داد بطوری که بعد از گذشت مدتی کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کان لم یکن شمرده ، بالاخره همان شیوه ای را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش در پیش گرفته بودند یعنی قتل و مامون که در آرزوی چهره قداست مآب خلیفه ای موجه و مقدس و خردمند ، این همه تلاش کرده بود ، سرانجام در همان مزبله ای که همه خلفای پیش از او در آن سقوط کرده بود یعنی فساد و فحشا و عشرت توام با ظلم و کبر فرو غلطید . ۱
احساس خطری که مامون از این حادثه ( نماز عید فطر ) کرده بود ، او را به فکر این انداخت که وجود امام نه تنها دردی را برای او دوا نمی کند بلکه اوضاع را علیه را سخت تحریک خواهد کرد از این رو مراقبانی بر آن حضرت گمارد تا بدقت او را تحت نظر بگیرند و اخبارش را به مامون برسانند تا مبادا اقدامی بر ضد مامون انجام دهد .
از دیگر عواملی که باعث غضب مامون شد این بود که امام در بیان مسائلی که حق می دانست از مامون وحشتی نداشت و در اکثر اوقات به او چنان جواب می داد که ناراحتش می کرد امام در مجالس خصوص مامون را نصیحت کرده و از عذاب الهی بیم می داد بالاخره مامون که موقعیت خود را خطر دید امام را به شهادت رساند . ۲
آئین حضرت رضا (ع) آن بود هرگاه با مامون خلوت می کرد او را پند می داد و از خدا می ترسانید و کارهای بر خلافی را که مرتکب می شد تقبیح
می کرد و سرانجام آنها را به نامبرده گوشزد می فرمود مامون ظاهرا” به سخنان حضرت احترام می گذارد و تصدیق می کرد لیکن در باطن بسیار ناراحت بود و گفتار حضرت بر وی گران می آمد .
روزی حضرت رضا (ع) بر مامون وارد شد دید مشغول وضو گرفتن است وغلام آب بر دست او می ریزد حضرت رضا (ع) از عمل بر خلاف شرع او متاثر شده فرمود : « در عبارت خدا ، انبازی اختیار مکن » مامون ناچار ظرف آب را از غلام گرفته و خود وضو را تمام کرد و این سخن امام « که حق تلخ است » بر کینه و عداوت او افزود و ناراحت تر شد . حضرت رضا (ع) به دیده امامت ، از باطن حسن و فضل فرزندان سهل به خوبی باخبر بود و می دانست سرشت آنها با نطفه شیطنت عجین شده بدین مناسبت هرگاه مامون از آنها نام می برد حضرت رضا (ع) از نام بردگان نکوهش می کرد و کارهای زشت آنها را برای مامون بیان می کرد و اضافه می فرمود به سخنانشان گوش ندهد .
برادران سهل از رویه حضرت باخبر شدند آنها هم متقابلا” از حضرت رضا (ع) نزد مامون سعایت می کردند و سخنانی می گفتند که جناب او را از نظر مامون طرد کنند و اسباب ناراحتی او را فراهم سازند و بالاخره متعرض می شدند که هرگاه او را بیش از این برخود چیره سازی ممکن است به همین زودی مردم را علیه تو بشوراند و ترا هلاک سازند و بالاخره آنقدر را از اینگونه سعایتها و سخن ، چینها ـ نمودند تا توانستند مامون را نسبت به آن حضرت بدبین سازند و او را به کشتن امام هشتم (ع) وادار نمایند . ۱
بدیهی است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به آسانی میسر نبود ، قرائن نشان می دهد که مامون پیش از اقدام قطعی خود برای شهادت رساندن امام به کارهای دیگر دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسان تر بکار برد ، شایعه پراکنی ونقل سخنان دروغ از قول امام از جمله این تدابیر است به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که
علی بن موسی (ع) همه مردم را بردگان خود می دانند جز با دست اندرکاری عمال مامون ممکن نبود .۲
رضا به مامون گفت : مردم با امیرالمومنین به سبب من وفضل بن سهل متغیرند ، رای آن است که امیرالمومنین ماهر دور را از خود دور کند تا جهان بیار آمد و فتنها ساکن شود بعد از زمانی اندک ، فضل بن سهل در گرمابه کشته شد و رضا (ع) وفات یافت . ۳
محمد رازی می گوید که اولاد مامون لعین از کثرت حسد به حضرت
امام رضا (ع) یکی از برانگیخته و به کشتن وی امر فرمودند . ۴
مامون برای حضرت بیعت گرفت از مردم اما وقتی علم و فضل و حسن تدبیر امام بر او ظاهر گشت ، حسد ورزید و از روی قصد و کینه نتوانست تحمل کند سینه اش تنگ شد و از روی حضرت رامسموم نمود و به
شهادت رسانید . ۱
سبب قتل امام توسط مامون به روایت بعضی از مورخان به خاطر ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان بود و اینکه امام در نصیحت مامون مبالغه زیادی که در گفتن سخن حق هیچ ترس و واهمه ای نداشت . ۲
تاریخ و محل شهادت و آرامگاه امام رضا (ع)
آخرماه صفر ماه ۲۰۳ بعضی گفته اند در روز دوشنبه ، چهاردهم صفر سال ۲۰۲ بوسیله انگور زهر آلود در زمان مامون در طوس گفته اند در خانه حمید بن قحطبه در دهی به نام سناباد از سرزمین طوس و اطراف نوقان شهید شد که در همان محل قبر هارون الرشید قرار داشت در آن زمان پنجاه و پنج سال داشت ، بعضی گفته اند چهل و نه سال و شش ماه و چهار ماه نیز
گفته شده بعضی نیز ۴۹ سال و هشت روز کم گفته اند . ۳
در آن وقت چهل و نه سال و شش ماه داشت ، جز این نیز گفته اند به قولی دیگر انگور زهرآلود خوردند و این اتفاق در صفر سال ۲۰۳ ه . ق افتاد و مامون بر امام (ع) نماز خواند و در هنگام مرگ پنجاه و سه سال و به قولی چهل و نه سال و شش ماه داشت و تولد وی در سال ۱۵۳ هجری در مدینه رخ داد . ۱
آن حضرت حدود ۲ سال در شهر مرو نزدیک به هفت ماه در سرخس اقامت داشت ، ماههای آخر را هم در سناباد طوس بسر برد و در همانجا بود که به شهادت رسید ، شهادت آن حضرت را روز ۲۹ ماه صفر و عمر آن حضرت را هنگام شهادت ۵۴ سال و ۳ ماه و ۱۹ روز نوشته اند . ۲
حضرت رضا (ع) در هفدهم ماه صفر روز سه شنبه سال ۲۰۳ از
دنیا رفت بوسیله سمی که مامون در انگور ترتیب داده بود ، آن وقت پنجاه و یکسال داشت . ۳
در بیست و سوم ذیعقده سال ۲۰۲ وفات حضرت رضا (ع) اتفاق افتاد در کتاب موالید الائمه سال ۲۰۲ و در مناقب روز جمعه هفت روز به آخر ماه رمضان سال ۲۰۲ بعضی ۲۰۳ گفته اند در کتاب الدر ، روز جمعه اول ماه رمضان سال ۲۰۲ در کتاب ذخیره تیز همین را نوشته است . ۴
حضرت رضا (ع) در سال دویست و سه ، ماه صفر در خراسان از دنیا رفت او در آن موقع پنجاه و پنج سال داشت ، مادرش کنیزی فرزند دار به نام
ام البنین بود ، مدت خلافت و رهبری او پس از پدرش بیست سال بود . ۱
بدن مطهر ، آفتاب عالمتاب حضرت رضا (ع) بالای سر قبر هارون ،
آنجا که هم اکنون روضه مقدس رضوی و تربت مطهر او است به خاک
سپرده شد . ۲
امام (ع) در شهر طوس به شهادت رسید و چنان که خود پیش بینی و سفارش کرده بود آن حضرت را در نقطه ای از سناباد که بعدها
مشهدالرضا (ع) نام گرفت به خاک سپردند . ۳
کیفیت وفات یا شهادت امام رضا (ع)
الف ) ذکر بعضی از منابع و مأخذی که معتقدند امام (ع) به مرگ طبیعی ، به سرای باقی شتافته اند :
در سال ۲۰۳ ه . ق مامون از سرخس به طوس رفت وقتی به آنجا رسید چندروزی به نزد قبر پدرش بماند آنگاه علی بن موسی ، انگوری خورد و بسیار بخورد و ناگهانی درگذشت و مامون گفت تا او را نزدیک قبر هارون خاک کنند و
در ماه ربیع الاول به حسن بن سهل نوشت و به او خبر داد که علی بن موسی درگذشته و غم مصیبت خویش را از درگذشت وی بگفت و به بنی عباس و وابستگان و مردم بغداد نیز نوشت و درگذشت علی بن موسی را به آنها خبر داد و گفت که اعتراض آنها به بیعت با وی از پی مامون بوده و خواست که به اطاعت وی درآیند . ۱
مامون پس از دفن فضل و برگزاری مراسم سوگواری و گذراندن ایام عزاداری به اتفاق امام و همراهان از سرخس بیرون شد و راه طوس پیش گرفت راه را با تأنی می پیمود و در هر منزل اطراق می کرد ، هفت منزل به قریه نوغان مانده روزی امام چون از پیش مامون به محل سکونت و استراحت خود برگشت حالش دگرگون شد و اظهار کسالت نمود که این حالت دوام داشت تا از قریه نوغان گذشتند و به قریه سناباد وارد شدند وکه در قریه مزبور حال امام سخت شد و به بستر افتاد در هر کجا برای سکونت و استراحت خلیفه و ولیعهد هر کدام محل آماده می کردند که چسبیده به هم بود در سناباد هم به همین نحو و از موقعی که حال امام بد شد مامون از ایشان هر روز یک بار دیدن
می نمود و در سناباد روزی دوبار یکی صبح و یکی عصر و هر بار هم با
عده ای از سادات یا سران سپاه بود و چون برمی گشت بیماری امام را خطرناک و کشنده جلوه می داد و بسیار اظهار تأسف می کرد . ۱
چون مامون به طوس رسید رضا علی بن موسی بن جعفر محمد علیه السلام در قریه ای که به آن « نوقان » گفته می شد در اول سال ۲۰۳ وفات کرد و بیماری آن حضرت بیش از سه روز نبود و گفته شده که علی بن هشام انار مسمومی به او خورانیده و مامون بر وی سخت بی تابی نشان داد خبر داد مرا ابولحسن بن عباد و گفت : مامون را دیدم که قبایی سفید در برداشت و در
( تشییع ) جنازه رضا سربرهنه میان دو قائمه نعش پیاده می رفت و می گفت ای ابوالحسن پس از تو به کی دل خوش باشم ؟ و سه روز نزد قبرش اقامت گزید و هر روز قرصی نان و مقداری نمک برای او می آوردند و خوراکش همان بود سپس در روز چهارم بازگشت سن رضا (ع) چهل و چهار سال بود . ۲
سبط بن جوزی می گوید : پس از آنکه فضل بن سهل در سرخس به قتل رسید حضرت رضا (ع) بیمار شد هنگامی که وارد طوس گردید در سال ۲۰۳ هجری وفات یافت ۳و صبح فردا شد مامون اولین کارش این بود که دستور داد به سرعت جنازه را غسل داده و کفن کردند و خود پشت جنازه با پای برهنه بدون عمامه و کلاه با اظهار حسرت حرکت می کرد و می گفت : ای برادرم بدون شک به سبب فوت تو رخنه ای دراسلام پدید آمد و مقدرات الهی بر کوشش من در حق تو غلبه کرد سپس قبر پدرس هارون را شکافت و آن جناب را در گور هارون کنار او به خاک سپرد و گفت : امیدوارم خداوند تبارک و تعالی بواسطه نزدیکی این جنازه به پدرم نفعی رساند این خبر از طریق عامه
( سنت ها ) بود . ۱
وقتی امام رضا (ع) از جهان دیده فروبست مامون به مدت یک شب و یک روز خبر رحلت او را مخفی کرد و بعد به محمد بن جعفر ( عموی امام ) و گروهی از آل ابیطالب خبر داد و هنگامی که به بالین امام آمدند اثری از ضرب و زخم بر پیکر ایشان ندیدند و مامون به گریه افتاد و گفت بر من بسیار دشوار است ای برادر من که تو را چنین ببینم من آرزومند بودم که پیش از تو رخت از این سرای بکشم اما چه می شود که پروردگار متعال را تقدیر دیگری بود مامون بر مرگ امام رضا بسیار گریه کرد و اندوه بسیار شدیدی داشت و او جنازه امام را به دوش می کشید . ۲
ب ) ذکر بعضی از منابع و مأخذی که معتقدند امام رضا (ع) به شهادت رسیده اند:
باری سخنان تلخ و مسموم کننده نامبردگان کار خود را کرد تا روزی حضرت رضا و مامون سرسفره نشسته به غذا خوردن مشغول بودند حضرت از غذای مسمومی که تناول فرمود رنجور شد و مامون هم برای سیاست وقت ، خود را به بیماری زد عبدالله بن بشیر گفته ، مامون به من دستور دارد بر خلاف عادت ناخن های خود را بلند کنم و کسی را هم از چنین عملی با خبر نسازم من هم چنانکه گفته بودم ناخن هایم را بلند کردم روزی مرا خوانده و چیزی مانند تمرهندی به من داده گفت این را به دست خود خمیر کن من هم طبق دستور آن را کاملا” خمیر کردم پس از این مامون از پیش من حرکت کرد حضور حضرت رضا (ع) رفته احوال پرسید و سئوال کرد حال شما چگونه است ؟ فرمود : آرزومندم حالم خوب و نقاهتی صورت نگرفته باشد مامون گفت منهم بحمدالله امروز حالم خوب است پرسید آیا امروز خدمتکاران حضور اقدس رسیده اند ؟ فرمود : خیر ، مامون خشمناک شده غلامان را به حضور طلبیده گفت اکنون باید آب انار حاضر کنید زیرا ما چاره از آشامیدن آن را نداریم ، آنگاه عبدالله گفت : مامون به من دستور دارد اناری حاضر نمایم چون آورده گفت آن را به دو دست خود بفشارم چون آب انار را گرفتم مامون آن را به حضرت رضا (ع) داده آشامید و همان فشرده انار اسباب رحلت را فراهم ساخت و دو روز پس از آن رحلت فرمود . ۱
علی بن هشام همان کسی است که در نوغان طوس در سال ۲۰۳ ه . ق به امام رضا (ع) انار مسموم خورانید ۲مامون در آخر چاره ای جز آن نیافت که بدست خود و بدون هیچگونه واسطه ای امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجری یعنی قریب دوسال پس از آوردن حضرت از مدینه به خراسان و یکسال واندی پس از صدور فرمان ولیعهدی به نام آن حضرت دست خود را به جنایت بزرگ و فراموش نشدنی قتل امام آلود . ۱
در ایام خلافت مامون ، علی بن موسی الرضا (ع) در طول مسموم و درگذشت و همانجا دفن شد . ۲
حضرت رضا (ع) بیمار شد ، همان بیماری که از این جهان رفت و چون آن حضرت بیمار شد مامون به عیادت او می آمد تا چون بیماری آن حضرت سنگین شد وی را به شرطی که پس از این بیاید مسموم کرد ) و خود مامون نیز خود را به بیماری زد و چنان وانمود کرد که او نیز با آن حضرت در اثر خوردن غذای مسمومی بیمار شده و حضرت رضا (ع) بیماریش ادامه یافت تا از این جهان رفت . ۳
به ایشان گفته شد شما را چه کسی خواهد کشت ؟ امام فرمود : بدترین مردم زمانم مرا با سم می کشد . ۴
محمد بن جهم گفت حضرت رضا (ع) انگور بسیار دوست می داشت آنها که آهنگ قتل آن حضرت را داشتند ، مقداری انگور را برای آن حضرت تهیه کرده و چندر روی سوزن های زهرآلود را که با لطیف ترین روش آلوده شده بود در آن فرو برده ، آنگاه آنها را حضور اقدس رضوی آورده حضرت رضا (ع) پس از خوردن انگور زهر آلود رنجور شده و بدینوسیله رحلت فرمود . ۱
وفات علی بن موسی الرضا در طوس بود ، چنین گویند که از بهر مامون طبقی انگور آوردند از آن بخورد ، و باقی به نزدیک علی بن موسی الرضا (ع) عنه فرستاد که مرا خوش آمد از این انگور تو نیز بخور ! و علی بن موسی الرضا بخورد و هم آن شب بمرد و چنین گویند که اندران انگور ، زهر بود و مامون جامه و علامت سبز کرده بود ، چون او بمرد جامه سبز بیفکند و
سیاه پوشید . ۲
چون مامون به طوس وارد شد علی بن موسی الرضا به ناگاه وفات کرده در آخر صفر سال ۲۰۳ و به سبب انگوری که خورد بود ، مامون نزد حسن بن سهل و اهل بغداد و شیعیان آل عباسی کسی فرستاد و این خبر بداد و گفت : این آشوب به سبب او بوده و اکنون که او وفات کرده ، باید به اطاعت گردن نهند پس از طوس به جرجان رفت و چندماه در جرجان درنگ کرد . ۳
گویند علی بن موسی الرضا (ع) انگور به غایت دوست داشتنی ، بسر سوزن زهر در انگور تعبیه کردند چون پیش رضا بردند و از آن بخورد بعد از اندک زمانی وفات یافت و مامون به بغداد نوشت که شما جهت رضا و فضل بن سهل با من متغیر شدید و از قضا هر دو درگذشتند ، خصومت از بهر چیست ؟ ایشان جواب های سخت نوشتند و مامون به تعجیل روی به بغداد نهاد و ابراهیم مهدی و فضل ربیع بگریختند . ۱
ابوالصلت گوید : چون صبح شد لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش منتظر نشست ، و همینطور که انتظار می کشید ناگهان غلام مامون وارد شد و گفت امیر شما را احضار می کند ، حضرت کفش خود را به پای کرد و ردای خود را بر دوش افکند و برخاسته حرکت کرد و من در پی او می رفتم تا بر مامون وارد شد و در پیش روی مامون طبقی از انگور بود و طبق هایی از میوه جات و در دست او خوشه انگوری بود که مقداری از آن را خورده بود و مقداری از آن باقی بود چون چشمش به آن حضرت افتاد از جای برخاست و با او معانقه کرد و پیشانیش را بوسید و آن حضرت را در کنار خود نشانید و خوشه انگوری که در دست داشت به آن جناب داده و گفت : یابن رسول الله من انگوری از این بهتر تاکنون ندیده ام ،حضرت بدو فرمود : بسا می شود که انگوری نیکو است . از بهشت است ( یعنی انگور نیکو در بهشت است ) گفت : شما از آن تناول کنید امام فرمود : مرا از خوردن آن معاف بدار ، گفت : باید تناول کنی ، برای چه نمی خوری ؟ شاید خیال بدی در باره من کرده ای ؟
و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن خورد و بعد به پیش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارده و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست مامون پرسید : به کجا می روید ؟ فرمود : بدانجا که تو مرا فرستادی ، و عبا بسر کشیده ، خارج شد . ۱
( مامون) وقتی از عمل ناجوانمردانه خود مطمئن شد ، فوری فرستاد عده ای از شیوخ و سادات آل ابوطالب و به آنان گفت : شما را خواستم تا جنازه پسرعموی گرامی ام را از نزدیک ببینید و بدانید به علی الرضا (ع) هیچگونه آسیبی نرسیده بلکه اجلش رسیده و به مرگ خدایی از دنیا رفته است .۲
مامون هم شدیدا” از این جریان اظهار تأثر کرد و دستور داد با احترام تمام بدن آن حضرت را در کنارقبر هارون دفن نمایند . ۳
چون حضرت رضا (ع) به ستم مامون رحلت کرد مرقد آن حضرت را در برابر گور هارون قرار داده و آن جهنم ظلم عداوت پشت سرآن حضرت
واقع شد .
حضرت رضا (ع) هنگامی که دار فانی را وداع گفت به جز از فرزند بزرگوارش حضرت ابوجعفر محمد بن علی که مقام امامت بوجود اقدسش مباهات می کرد فرزند دیگری نداشت و تاریخ هم به غیر از او فرزند دیگری برای آن جناب نشان نداده و آن حضرت در زمان رحیل پدر ارجمندش هفت سال و اندی عمر داشت .
به نکات زیر توجه کنید