جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
تاثیرات سرمایه داری در هنر نقاشی
اندیشه هنرمند در مقام فردی خلاق وکارگر ، که به کاری ویژه و فراانسانی اشتغال دارد ، حاصل دوره رنسانس است پیش از آن در اروپا آنچه ما بدان کار هنری می گوییم به وسیله کسانی انجام می شد که شرایط کارشان بسیار پیشتر از کارگران دیگر بود ، به عنوان هنرور و صنعتگر با تعهد جمعی و مسئولیت مشترک ، نقاشی ، طراحی و نقاشی می کردند . گرچه بنایان استادکار و نقاشانی هم بودند که دیگران شاگردی آنها را می کردند ، ولی هنوز هم آنها را یگانه تولید کننده و یگانه نبوغی که در پس کار نهفته است به شمار نمی آوردند . همچنین تقسیمی که ما به طور کلی میان هنرهای « عالی » و هنرهای « پائین مرتبه تر » یا « تزئینی » قایلیم ریشه تاریخی دارد و به ظهور اندیشه « هنرمند نابغه » پیوسته است .
دفاع از تمایز میان مثلا نقاشی یک تکه از محراب و طراحی اثاثیه یا نقش و نگار روی هر زمینه طبیعی دشوار است . به عبارت دیگر ، مفهوم فعالیت هنری به عنوان نوع متفاوت یگانه ای از کار با فرآورده ای یگانه و به راستی متعالی اشتباهی است که برمبنای برخی از تحولات تاریخی صورت می گیرد ، به غلط تعمیم داده می شود و اساس سرشت هنر فرض می شود .
در واقع دو تحول تاریخی به این مبحث [ تاثیرات سرمایه داری هنر ] مربوط می شوند .
نخست ، انسان زدایی فزاینده از کار انسان در کل ، و فرسایش جنبه آفرینندگی بالقوه آن در اثر تقسیم کار و به خصوص مناسبات تولید در جامعه سرمایه داری ، سرشت واقعی آن را در اثر کژ دیسه شدنش در تیرگی فروبرده است . مارکس در گروند ریسه درباره زوال خصلت خاص بودن کار در سرمایه داری ، چه برای کارگر و چه برای سرمایه دار ، سخن می گوید و این نوع کار را با کار پیشه وران و اصناف مقایسه می کند . بنابراین ، کاری که هنرمندان ، موسیقیدانها و نویسندگان انجام می دهند ، تا زمانی که به زیر سلطه بازار نرفته است ، به شکل آرمانی تولید جلوه می کند ، زیرا به گونه ای متفاوت از انواع دیگر تولید ، آزاد می نماید . همانندی بالقوه این دو حوزه – یعنی هنر وکار – به موازات تنزل کار به شکل خود بیگانه آن ، از میان رفته است .
دومین تحول این است که تولید هنری از پیشرفت سرمایه داری تاثیر می پذیرد ، گرچه در آغاز این تاثیرپذیری همانند تاثیر پذیری اشکال دیگر تولید نیست . با از هم گسیختن پیوندهای سنتی میان تولید کننده و مصرف کننده هنرها ( کلیسا ، حامی ، فرهنگستان ) ، به ویژه در اروپای قرن نوزدهم ، هنرمند عملا به شیوه های گوناگون حالت فردی شناور و رها شده را دارد که هیچ رشته ای او را به سرپرست یا کارفرمایش پیوند نمی دهد . به این ترتیب ، شرایط کار هنری در مقایسه با دیگر انواع کار حتی دشوارتر هم هست . در چنین زمینه ای به آسانی نمی توان دریافت که چگونه هنرمند در مقام نماینده فعالیت غیر تحمیلی و براستی گویا حالت آرمانی پیدا می کند ( نمایند ه ای که به هنگام ضرورت ، در موارد بسیار فراوان نا ممکن بودن واقعی گذران زندگی با چنین دستمزدی را نادیده می گیرد ) . همان گونه که واسکوئز می گوید ، در درازمدت حتی کار هنری هم در سلطه قانون همگانی تولید سرمایه داری قرار می گیرد و به مثابه کالا به آن توجه می شود ؛بسیاری از هنرمندان به صورت کارگران مزد بگیر ( در صنایع و تبلیغات یا رسانه ها ) کار خواهند کرد ، و بقیه برای فروش کارشان به بازار هنر روی می آورند . دسته دوم در پیروی از گرایش خلاقانه خود « آزادتر » از دسته اولند ، ولی همان طور که واسکوئز می گوید :
هنرمند تابع سلیقه ها ، امیال ، اندیشه ها و تصورات زیبایی شناسانه آنهایی است که
در بازار نفوذ دارند . هر کار هنریی را که تولید می کند برای بازاری در نظر گرفته
شده که آن را جذب می کند ، بنابراین ، هنرمند نمی تواند به مقتضیات بازار بی اعتنایی نشان دهد : این مقتضیات غالبا هم در محتوی کارهنری موثر است . هم در شکل آن ، بنابراین ، کار هنرمند را محدود می کند ، از قدرت خلاقه او جلوگیری می کند و فردیت او را از بین می برد .
البته ، هر نوع نظریه ای مبنی بر اینکه هنرمندان روزگاران پیشین برای پیگیری « قدرت خلاقه » خود ، بدون توجه به شنوندگان و خریداران ، کاملا آزاد بودند ، کاملا اشتباه است . شاید به همین دلیل است که واسکوئز ، در عین اینکه بیشترین تاکید را بر تاثیرات سرمایه داری در هنر می گذارد ، به این توصیف نادرست از شرایط جامعه پیش از سرمایه داری اشاره می کند . اما در دوره سرمایه داری هر قدر کار هنری با کار به طور کلی همانندی فزاینده پیدامی کند ، به همان میزان ، جنبه از خود بیگانه و غیر آزاد ( به مفهوم فنی خاصی که من این اصطلاحات را به کار برده ام) ، پیدا می کند . حتی در آن هنگام نیز باز این تصور رمانتیک از هنرمند به مثابه یکی از آدمهای محدودی که مناسبات سرمایه داری و محدودیتهای بازار در او بی تاثیر است باقی خواهد ماند . نسخه بدل تازه آن وضعیت کلی ، برای مثال ، نقاشانی هستند که برای گذران زندگی در مدرسه هنر درس می دهند ، در عین حال در اوغات فراغت کار « واقعی » خود ( نقاشی ) را انجام می دهند .(ولف،جانت)
نقاشی وجامعه
در این جا مساله مورد بحث این است که از هنر پاریس و پیرامون آن در سالهای تقریبا بین ۱۸۷۰ و ۱۹۲۰ چه برداشتی داریم ؛ از هنر دوره ای که مانه ، مونه ، دگا ، گوگن ، وان گوگ ، فاوها ، کوبیست ها و دیگران را در بر می گیرد . آیا می توانیم آثار امپرسیونیست ها و پیروانشان را بخاطر اینکه مبین انحطاط فرهنگ بورژوائی هستند نادیده بگیریم کاریکه تقریبا پلخانوف کرده است یا می توانیم در اینگونه آثار که حاصل منطقی اضدادشان می باشند امکانات مترقی و مثبتی پیدا کنیم ؟
کارکرد اجتماعی هنر جدید
جنبه دیگر مساله این است که این هنر چگونه می تواند برای مردم دست یافتنی باشد ؟ چگونه می تواند سهم خود را در خلق انسان جامعه گرای نوین ایفا کند ؟ و نقش (function ) اجتماعی چنین هنری چیست ؟
برای پاسخ به سوالات فوق ، طرح سوالی دیگر و پاسخ بدان ایجاب می نماید .آیا ما کاملا در یا فته ایم که چگونه اختراعات و توسعه سایرومسائل ارتباطی نقش اجتماعی نقاشی را دگرگون ساخته است ؟ نقاشی در اصل به این علت توسعه یافت که نخستین وسیله ای بود برای انتقال عقاید به مردم بیسواد . در نتیجه ، سوادد به ادبیات نقش هایی می بخشد که قبلا متعلق به نقاشی بودند و اگر معتقد باشیم که تصویر بصری طبعا گویا تراز توصیف کتبی است ، در ایصورت فیلم ، با آن همه امکان حرکت و تحول اش در زمان ، اینک مطمئنا بعضی از نقشهای دیگر را که زمانی به نقاشی بعلق داشت به خود اختصاص داده است . برخی از منتقدین بورژوا از این موضوع نتیجه می گیرند که برای تقاشی آینده ای وجود ندارد . ولی این استدلال بر تحقیر مردم توسط آنان مبتنی است . نقاشی صرفا راهی برای تصویر داستانها نیست ، همچنانکه شعر صرفا راه دیگری برای گفتن داستانها نیست ، یک نقاش بزرگ کشفی است با موازین بصری در زمینه اینکه چگونه انسان واقعیت را نظم بخشد . هنرمندان و نزدیکترین کسان به آنان از اوائل پیدایش تمدن – اگر بگوییم از زمانهای ما قبل تاریخ – این واقعیت را تشخیص داده اند . نقاشی وسیله ایست که با آن معنای حس بینائی خود را گسترش می دهیم و به آن دقت می بخشیم .
در گذشته فقط تعداد معدودی از افراد ممتاز یا کسانی که استعداد بهره مند شوند . در یک جامعه آرمانی هر انسانی دارای این حق است که حواس خود را بیشتر از آنچه ضرورت ایجاب می کند پرورش دهد تا به صورت یک انسان کاملا خود آگاه در آید . بنا براین اینکه سایر وسایل ار تباطی بعضی از نقش های نقاشی را بخود اختصاص داده اند به معنی پایان یافتن عمر نقاشی نیست . بلکه بدین معنی است که در یک فرهنگ به طبقه در حال گسترش احتمالا نقاشی به صورت یک هنر تاملی تر خواهد آمده ونیز بدین معنی است که در فرهنگ های بورژ وائی فعلی ما نقاشی اینک ناگزیر از صورت یک وسیله موثر و مستقیم تبلیغ بیرون آمده است . در مقایسه با تعداد مردمی که می توانند یک کتاب را بخوانند یا یک فیلم را تماشا کنند چند نفر میتوانند به یک تابلوی نقاشی نگاه کنند ؟
نکته دیگر این است که هیچ دلیلی ندارد که بگوییم ناتورالیسم سبک متعلق به مردم است و به هیچ وجه نمی توانیم ادعا کنیم که مردم پسند بودن حقیقی یک هنری بصری با میزان انحراف آن از تصاویر عکاسی نسبت معکوس دارد ، پوسترها ، کارتونها و نیز نقاشی جدید مکزیک این گفته را تایید می کنند . صفت اساسی هنر مردم پسند اینست که حقیقت را آشکار میکنند و مردم را از امکانات دنیایی که در آن زندگی می کنند مطلع تر می سازد . سبکهائی که این نوع هنر می تواند مورد استفاده قرار دهد متنوع بوده و بیشتر یک مسئله قرار دادی می باشد .
به همین دلیل است که تمایز بین آثار مختلف هنری که امروز و دیروز در اروپای غربی آفریده شده اند تا این حد پر اهمیت میباشد ، و باز به این دلیل است که اگر درباره همه آنها صرفا با این ضابطه قضاوت کنیم که چقدر از لحاظ سبک از یک قاعده کلی مربوط به دو رند راه خطا پیموده ایم . (همان)
Zola .Emile (1902-1840 ) داستان نویس ناتورایست فرانسوی
Flabert.Gustare (1880-1821) داستان نویس ناتورایست فرانسوی
plekhanov. Georgy voentinovitch (1918-1875)
فیلسوف ، سیاستمدار و منتقد هنری روسیه .
اجتماع و تاثیر آن بر پیدایش مکاتب ( ایسم ها ) نقاشی
هنر، هنرمند و مخاطب ، از پایه های اساسی و بنیانهای اصولی هر اثری هنری در طول تاریخ محسوب می گردد . به هم پیوستگی سه عامل یاد شده به اندازه ای است که یک اثر هنری با حذف سه عامل مزبور موجودیت پیدا نمی کند . به تعبیر دیگر هر کدام از سه عامل ، لازم و ملزوم یکدیگرند . نبایستی از نظر دور داشت که میزان تاثیر هر کدام از بنیانهای فوق در اثر هنری با یکدیگر برابر نبوده و تاثیرات متناوب و گاه متغیری دارند .
هنرمند به عنوان اولین ضلع این مثلث موجد اثر است و چنانچه هنرمندی نباشد آثار هنری موجودیت نمی یابد . پس وجود اثر هنری بسته به وجود هنرمند است . اما هنر به مثابه ضلع دوم ، مجموعه توانایی ، تکنیک ها و تاکتیک های لازم جهت به بیان در آوردن و القاء یک اندیشه است و چنانچه هنر نباشد رساندن اندیشه ناممکن به نظر می رسد .
در خصوص سومین عنصر و ضلع ازاین مثلث که مخاطب باشد گفتنی است که مخاطب فلسفه آفرینش هر اثر هنری است به تعبیر دیگر ، چنانچه مخاطبی وجود نداشته باشد انگیزه آفرینش هنر به خودی خود عقیم می ماند ، بنابراین مشاهده می شود که سه عامل مزبور هر کدام ضلعی از مثلث اثر هنری و اجزایی از پروسه ای می باشند که فرآیند اثر هنری است .
ناگفته نماند عنصر مخاطب یکی از فاکتورهای قاطع و یکی از انگیزه های مورد بحث در سیر تطور مکاتب می باشد اما همه آن نیست همانطور که پیدایش طبقات عدیده اجتماعی ( فئودالها ، مجموعه داران ، دهقانان ، سرمایه داران و … ) در طول تاریخ خود مدلول رخ نمایی عوامل بسیار و تحولات اجتماعی گوناگون است اما از آنجاییکه هنر در ارتباط تنگاتنگ با عنصر مخاطب قرار دارد در تحلیل پروسه تطور مکاتب هنری می بایست به آن تکیه ورزید .
الف) تولید
تولید کننده فرهنگی و فراورده فرهنگی
جامعه شناسی هنر به ما توانایی این دید را می دهد که عمل هنری عملی است مشروط ، که به وساطت رمزهای زیبایی شناختی ، یعنی آنچه بورد و« ناخودآگاه فرهنگی »می نامد و به وساطت نهادها و فرایندهای ایدئولوژیک ، اجتماعی و مادی صورت می یگرد . در عین حال ، جامعه شناسی هنر تاکید دارد که ما نباید هنرمند را که جایگاه این وساطت و تسهیل کننده بیان آن است نادیده بگیریم .
تاکید بیش از حد بر فرد هنرمند به مثابه یگانه آفریدگار اثر راه به جایی نمی برد . زیرا افراد بسیار دیگری را که در تولید هر اثر هنری دخیلند به شمار نمی آورد گذشته از آن ، به فرایندهای اجتماعی گوناگون خلق و تعیین کنندگی درگیر نیز بی توجه است .
مفهوم سنتی هنرمند خلاق به دیدگاه نیاز موده ای درباره شخص بستگی دارد که در برابر چگونگی آفریده شدن خود اشخاص در فرایندهای اجتماعی و ایدئولوژیک نابیناست . در عین حال توجیه ساده شده ای از شخص ارائه می دهد که هستی یکپارچه و عقلایی دارد و تشخیص نمی دهد که هر توجیهی از این دست به گزینش دلبخواه از جنبه های زندگینامه ای و شخصیتی بستگی دارد . که وحدتی ساختگی را بر فرد در مقام مشخص تحمیل می کند . (ولف،جانت)
تولید اجتماعی هنر
عنصر اساسی تازه در برداشت عهد رنسانس از هنر کشف مفهوم نبوغ و این اندیشه است که کار هنری آفریده شخصیتی خود مختار است . که این شخصیت از سنت ، نظریه و قواعد برتر است ، وحتی نفس کار از خود کار غنی تر و ژرفتر است و به یاری هیچ یک از شکلهای عینی بیان آن امکان پذیر نیست … مفهوم نبوغ همچون موهبتی خداوندی ، یعنی نیروی خلاق منحصر به فرد و ذاتی ، آیین حقوق شخصی و استثنایی که نابغه نه تنها مجاز بلکه ناگزیر به پیروی از آن است و توجیه فردیت و خود رایی هنرمند نابغه : اینها روند کلی تفکری است که برای نخستین بار در جامعه عصر رنسانس پدید می آید ، جامعه ای که در پرتو سرشت پویای خود و آکنده بودنش از مفهوم رقابت ، در مقایسه با فرهنگ اقتدار طلب قرون وسطی ، امکانات فردی بهتری را عرضه می کند .
آرنولدها وزر ثابت می کند که سامانبندی اجتماعی تولید هنر بیش از اواخر قرن پانزدهم کاملاََ در امتداد خطوط اشتراکی و مبتنی بر کارگاههای صنفی بوده است در اوایل دوره رنسانس ، کار هنری ( هنوز بیان شخصیتی مستقل که بر فردیتش تاکید دارد و خود را از همه تاثیرات بیگانه دور نگه می دارد نیست . به نظر هاوزر ، میکل آنژ از این نظر و از لحاظ این ادعا که همه اثر ، از نخستین ضربه چکش تا آخرین آن را ، مستقلاََ شکل داده است و به دلیل ناتوانیش در همکاری با شاگردان و دستیاران نخستین هنرمند نوین است . فرایند کارهنری تا پایان قرن پانزدهم هنوز هم به اشکال کاملاََ جمعی صورت می گرفت . از آن پس حرفه هنری رفته رفته خود را از صنعتگری متمایز کرد و هنرمندان کم کم از قید کارگاهها آزاد شدند .
اشاره به این نکته که هنرمند شخصیتی نسبتاََ نو است امر پیش پا افتاده ای شده است که از زمان هاوزر به بعد دیگران بدان استناد می کنند . مسلماََ درست است که مفهوم هنرمند به مثابه شخصی یگانه و مستعد ، از مفاهیم تاریخی ویژه است و به تاریخ ظهور طبقات بازرگان در ایتالیا و فرانسه و ظهور اندیشه های انسانگرایانه در تفکر فلسفی و مذهبی بر می گردد . این مفهوم در دو قرن بعد دقیقتر و موشکافانه تر شده و هنرمند به گونه ای فزاینده به صورت آدمی تصور شد که هیچ نوع پیوند نمادی ندارد . ( حتی در قرن هفدهم نیز نوشتن مطالب سیاسی در مقابل کارمزد و از آن هم بیشتر عوض کردن هم پیمان ، بدون هیچ عذری ، کاملاََ عادی به شمار می آمد و به هیچ روی شرم آور نبود.(همان،صص۳۴،۳۵)
جامعه شناسی تولید کننده هنر
آقای پیر آبراهام ( Pierre Abraham ) برای اولین بار برای آفرینندگان ارزشهای هنری نو عنوان « هنر کار » یا «کارگر هنر » ( Ouvrier Dart ) را بر می گزیند چرا که به نظر ایشان اصطلاح هنرمند ( Artiste ) تمام آفرینندگان هنر را در بر می گیرد و ( مهندسان را به طور کلی ، سه چهارم معماران و نیمی از سینماگران را از این رده خارج می کند ، در حالی که همه اینها نیز آفرینندگان ارزشهای نواند .
برای دومین زیبائی شناسی ، عنوان استفاده کننده را به کار می برد ، چرا که به نظر وی عنوان ( پوبلیک) ( public ) که فوراََ به ذهن می رسد ، بسیار محدود است و فقط به افرادی اطلاق می شود که برای لذت بردن مشترک در یک سالن کنسرت یا تئاتر یا سینما از هنر استفاده می کنند و «آموزگار زنی را که در کلبه کوهستانی خود به آموزش فرهنگی خود مشغول است ، و آن فرد خارج از کشور را که صفحه موسیقی با ارزشی را در دل یک مرغزار گوش می دهد . سر بازی که در گوشه خوابگاه سرباز خانه شعری را زمزمه می کند ، و کارگری که کتابی از کتابخانه ای به امانت می گیرد . » در بر نمی گیرد . اگر ما بخواهیم به این میلیونها افراد انسانی بپردازیم ، « چاره ای نداریم جز این که اصطلاحی را برای نام بردن از این مجموعه ناهمگن بکار بریم مناسبترین اصطلاح در این مورد ، « استفاده کننده » است . »
پدید آمدن همزمان آثار و برخورد آنها با یکدیگر زاده تصادف نیست ، بلکه زاده فشار «فضای اجتماعی »آن لحظه تاریخی است .
هر گونه کار جمعی و هر جریان اجتماعی سرانجام در پایان کار به زنجیره ای از ابداعات و ابتکارات خصوصی ، به خلاقیت های پی در پی فردی منتهی می شود و هر یک از این افراد خلاق سنگ کوچک خود را در بنای مشترک اجتماعی کار می گذارد . با این توصیف چنین به نظر می رسد که جامعه شناسی در آستانه خلاقیت ، و نیز در آستانه نبوغ متوقف می شود و قادر نیست حتی توضیحاتی مقدماتی در این مورد ارائه دهد .
در حقیقت دو شیوه ابداع وجود دارد . یا هنرمند آگاهانه قصد آن دارد که نوآوری کندوچیزی نو بیافریند. در این حالت معمولاََ راهی بر خلاف آنچه هنرمندان پیش از او می رفته اند در پیش می گیرد . در این صورت می توان از « تقلید نافرمانی » یا « تقلید مخالف » سخن گفت ، امری که شاید در حوزه روانشناسی روابط انسانی قرار گیرد ، و هنوز به جامعه شناسی ارتباطی ندارد . دومین حالت ابداع نا خود آگاهانه است . هنرمند گمان می کند که خود را باسنتی سازگار می کند ، اما چون خلق و خوئی مخصوص به خود ، وحساسیتی اصیل دارد ، علیرغم میل خود آن سنت را از صافی نبوغ ویژه خود عبور می دهد و اثری خلق می کند که کاملاََ نو است . در این حالت نیز مسئله خلاقیت از روانشناسی نشات می یگرد . اما ، روانشناسی قادر به توضیح همه چیز نیست . اولاََ خالق اثر هنری به یک کشور معین ، به یک طبقه اجتماعی معین ، به گروهه های اجتماعی مشخص و خلاصه این که به جرگه های اجتماعی تعلق دارد که هر یک از آنها تجلیات جمعی و آداب و رسومی دارند که با تمامی سنگینی بار منت بر شانه های هنرمند فشار می آورد برای همین است که در کشورهای اسلامی هنرمند نقاش نمی تواند اندام انسان را در نقاشی نشان دهد و تخیل او فقط مجاز است در دنیای نقش های تزئینی ( Arabesques ) جولان کند . ممنوعیت نقاشی هر یک از اعضای بدن انسان به طور مجزا در جامعه غربی تا دوره رنسانس ، علت وجود آناتومیهای نادرست در دوره های پیش از آن است . سنت بوو ( sainte Beuve ) به درستی اهمیت شرایط اجتماعی نویسنده را خاطر نشان کرده است ، فئودال بزرگ برای لاروشفوکو ، کارمند دون پایه برای لابرویر و بورژوای مرفه برای پاسکال ، بسیار اهمیت داشته اند . تردیدی نیست که هنرمند می تواند بر ضد محیط اجتماعی خود قد علم کند . می تواند یک انقلابی باشد ، سازش ناپذیر باشد ،اما حتی هنگامی که بر ضد جامعه ای که او را بار آورده است مبارزه می کند ، یا مانند گوگن از آن می گریزد ، تعلیم و تربیت خود ، طبقه اجتماعی خود ، و پاره ای از ارزشهای اجتماعی را که بخشی از جسم و جان او از هستی ژرف او شده اند ، با خود حمل می کند . تنها راه حل واقعاََ انقلابی رهائی از چنگ اینها ، راه حل نیچه است ، گریز به دنیای جنون .
باری ، نه تنها محیط اجتماعی که شخصیت هنرمند را ساخته و پرداخته است در اثری که هنرمند خلق می کند مستقر است ، بلکه الهامی که در او به صورت یک فرم بیرونی فوران می کند در همان محیط اجتماعی جریان دارد . اما تردیدی نیست که این فرم بیرونی را هنرمند نمی تواند تا حدودی ابداع کند . با این وصف این فرم بیرونی اغلب به وسیله جامعه برای هنرمند فراهم می شود . گنبد ، طاق قوسی ، پیکان هرمی یا مخروطی شکل برج کلیسا برای معمار ، تکنیک نقاشی مینیاتور ، پاستل ، رنگ و روغن برای نقاش ، نوع هنری با قواعد انعطاف ناپذیر مانند قواعد عروض برای ادبیات، تمامی اینها فرآورده جامعه هستند .(باستید،۱۳۷۴)
اگر در نظر داشته باشیم که هنرمند نیز می باید مانند آدمیان دیگر زندگی کند و امکانات این زندگی را باید با حرفه هنریش فراهم نماید . آنگاه اهمیت پوبلیک را بهتر درک خواهیم کرد . بنابراین او ناگزیر است . مدح کسانی را بگوید که هزینه معیشت او را فراهم می آورند . و ینکنت اونل ( vicomte Davenel ) که تحول دستمزد ها را بررسی کرده است ، اطلاعاتی بسیار جالب گرد آورده است که آنچه را که دربالا گفته شد تایید می کند.
هنرمند در آغاز برده ای یا صنعتکاری بوده است که دستمزدش بالاتر از دستمزد کارگران دیگر نبوده است . و فقط در صورتی می توانسته است وضع اجتماعی خود را بهتر کند که خود را در پناه حمایت کننده ای ثروتمند قرار دهد . این حمایت کننده یا یک شاه است ( مانند دوره لوئی چهاردهم ) ، یا ارباب فئودال است ( مانند شهرهای مستقل فلاندر ) ، در نتیجه هنر ، یا هنری اشرافی است تا هنری مورد علاقه سرمایه داران بزرگ شهرنشین ، در زمان ما حق مالکیت هنرمند به آثار خود به رسمیت ساخته شده است ، اما از سوی دیگر شرایط بسیار بدتر شده است . چرا که سهم هنرمند در ارائه اثر هنری به بازار ، فقط آفرینش اثر است که کاری یدی است . برای چاپ کتاب ، برای اجرای نمایش یا فیلم کردن فیلمنامه ، برای خریدن رنگهای نقاشی ، سنگ مرمر یا برنز سرمایه ای لازم است. در چنین شرایطی ، سرمایه داران با پول خود به کسانی کمک می کنند که با جلب رضایت پوبلیکی هر چه گسترده تر و کثیرتر بازده سرمایه آنانرا هر چه بیشتر کند ، و بدینسان مشاهده می شود که پائین آمدن سطح تولیدات هنری بیش از هر چیز به عوامل جامعه شناسانه بستگی دارد . (همان)
با این وصف هنرمند می تواند بر ضد پوبلیک کثیر مبارزه کند و از تن دادن به سلیقه آنان سرباز زند ، اما این مبارزه به تنهایی مسیر نیست . او در این مبارزه ناگزیر است به جرگه های ادبی ، به انجمن های موسیقی ، به ( سالن ها ) و در یک کلام ، به گروه دوستانی که آنان نیز سلیقه خاص خود و ارزشهای جمعی خود را دارند تکیه کند . حتی می توان گفت که تکیه گاه هنرمند در این حالت این است که او پیشاپیش حس می کند که پوبلیک جدیدی در حال شکل گرفتن است که سالها بعد آثار او را درک خواهند کرد و از آن لذت خواهند برد . استاندال در چنین موقعیتی قرار داشت . در هر حال تایید گفته معروف آقای لانسون ( lansone ) «هنرمند نمی تواند از چنگ جباریت پوبلیک خود رها شود مگر با یاری پوبلیکی دیگر که ابراز وجود کرده باشد .» بدینسان می بینیم که آفریننده ارزش هنری هیچگاه به تنهایی کار نمی کند . جامعه همواره در ذهن او حاضر و ناظر است . جامعه تا حدود زیادی او را ساخته و پرداخته است . قالب ها فرمهای سنتی را به او ارائه می کند و او الهاماتش را در آنها قالب ریزی می کند و در نهایت جامعه به صورت پوبلیک در او حضور دارد . (همان)
اما جامعه شناسی تولید کننده هنر و جه دیگری دارد که پرداختن بدان خالی از فایده نیست ، گر چه این وجه تا به حال کمتر مورد بررسی قرار گرفته است و آن تصویری جمعی است که یک جامعه معین از هنرمند می سازد . بدیهی است که این تصویرها در هر جامعه ای با جامعه دیگر متفاوت خواهند بود . الگوئی که در عصر رمانتیک ها از هنر مند ساخته می شود با الگوئی که در آلمان هیتلری از او می سازند متفاوت است ، اما با این وصف ، هر جامعه ای اسطوره ای از هنرمند دارد این اسطوره دارای آنچنان قدرت و اجباری اجتماعی است که حتی به خود هنرمند هم قدرت خود را تحمیل می کند و او را مجبور می کند تا در زندگی روزانه خود آنرا سرمشق قرار دهد . حتی هنگامی که خلق و خوی هنرمند با این اسطوره به کلی مغایرت دارد ، هنرمند ناگزیر به تطبیق خلق و خوی خود با این اسطوره می شود . در مورد اسطوره ( بورژوای خوب ) ویکتور هوگو نمونه جالبی است . جامعه رمانتیک رفتاری قهرمان وار به او تحمیل می کند و او را وادار می کند تا به هیئت پیشگوی قیامت ( Voyant De Lapacaly pse ) یا سرباز مزدور جمهوری خود را مسخ کند . این تصویرهای جمعی سرانجام از کلیه زمینه ها ، تکیه گاهها و بن مایه های ( substrat ) اجتماعی و جغرافیائی منفک می شوند و به صورت اسطوره جهانی نبوغ در جهانی از نوع جامعه های غربی – در می آیند .
هنرمند انسانی مانند انسانهای دیگر نیست . شرائط زندگی انسان شامل حال او نمی شود چرا که او پیک خدایان در دنیای خاکی است ، یا دست کم شیطانی او را تسخیر کرده است . با این صفات که او به قهرمان دوران باستان نزدیک می شود . مانند او پیشرس است چونان هرکول که هنگامی که در گهواره است دو ماری را که به دیدار او می ایند خفه می کند . (همان،ص۱۳۶)
هنرمند حتی کمی هراس انگیز است ، چرا که راز و رمزهائی را می داند که دیگران از آن بی خبرند . او جادوگر است و آثار او تا حدودی مانند فرآورده هائی جادوئی تلقی می شود پیگمالیون ( Pygmalion ) موفق می شود . مجسمه ای را که خود ساخته است زنده کند . منتقدان با حالتی خیلی جدی و موقرانه از خود می پرسند که چه رمز و رازی در لبخند مریم لئوناردو داوینچی نهفته است .
هنرمند فقط یک قهرمان مغ ( جادوگر ) نیست ، بلکه یک صنعتگر هم هست . او حرفه ای دارد که شامل ساختن چیزهای معینی است که اجتماع بدان نیاز دارد ، یا در هر حال از آن استفاده می کند ، و هم از این طریق ، به علت داشتن این نقش حرفه ای ، تولید کننده هنر در حوزه جامعه شناسی قرار می گیرد، اما این بار در حوزه جامعه شناسی اقتصادی است می دانیم که قاعده اصلی این بخش از فعالیت انسان ، قاعده تقسیم کار است که دورکیم کتابی ماندگار درباره آن نوشته است .
اما دورکیم در حقیقت چه می گوید ؟ نظر وی این است که انسان قادر به انجام دو نوع فعالیت است . یکی فعالیت کارکردن برای ارضای نیازهایش و دیگری فعالیت بازی برای مصرف کردن بی هدف مازاد انرژیهایش .
قاعده تفکیک در مورد فعالیت اول کاربرد درستی دارد و تقسیم کار روز به روز بیش از پیش تنوع و افزایش می یابد ، اما درمورد فعالیت دوم درست نیست و چون دورکیم به نظریه اسپنسر ( spencere ) مبنی بر این که هنر شکلی از بازی است وفادار می ماند ، خود به خود هنر را از حوزه بررسیهای خود کنار می گذارد . اما اگر چه نقطه نظرهای او به راستی در مورد دوستداران یا استفاده کنندگان از آثار هنری که از زیبائی به مثابه یک چیز تجملی لذت می برند ، ممکن است درست باشد ، اما در مورد خالق اثردرست نیست،چرا که بر اساس گفته آبراهام خالق اثر هنری هم ( کارگر ) ی است مانند دیگر کارگران ، که ناگزیر از آموختن فن یا تکنیک است : آموختن کنده کاری روی چوب ، حکاکی روی مس ، نقاشی با آب و رنگ و رنگ روغن ، قانون هارمونی ، قوانین عروض یا وزن و ریتم و غیره و … که در اغلب موارد حتی مستلزم تحصیل در مراکز آموزشی تخصصی ، مانند آکادمی هنرهای زیبا ، کنسرواتور ، و موسسات آموزشی متنوع است . زیبائی شناسی دوستدار هنر خارج از حوزه جامعه شناسی اقتصادی قرار می گیرد ، اما خالق اثر هنری ، همچون یک حرفه ای می باید از قانون تقسیم کار تبعیت کند . و این امری است که واقعیات به درستی تائیدش می کنند .
گسست میان هنرمند و صنعتگر در طول قرون وسطی ، مبارزات شدیدی را موجب شد . چون رنگهای نقاشی در این دوره رنگهائی تزئینی بودند که برای زینت بخشیدن به زین اسب به کار می رفتند ، نقاشان از اعضای صنف زین سازان به شمار می رفتند و برای جدا شدن از آنها مبارزه می کردند . نقاشان فلاماند هم تابع صنف کهنه فروشان بود ند و برای رهائی از سلطه مقررات صنفی آنان مبارزه می کردند و شاعران نیز به سهم خود بر علیه شعبده بازان در پیکار بودند . امیران حامی هنرمندان و شاهان به هنرمندان جیره خوار خود اجازه دادند که از اجرای قوانین صنفی سرباز زنند . این جنبش ممکن است با رویداد پیدایش کارخانه ها ( مانوفاکتور ) که در حوزه ای دیگر پایان دوران اصناف را نشان می دهد ، بستگی داشته باشد . در کوران مبارزه برای خودمختاری هنرشان ، هنرمندان در کانونهای دفاعی گرد آمدند . این کانونها ، آکادمی ( Academies ) هائی بودند که فقط هنرمندان را می پذیرفتند و صنعتگران نمی توانستند بدانها راه یابند . اما گسست چندان بی درد سر هم صورت نگرفت . درگیریها و آشوبهائی رخ داد ، که از جمله می توان از غارت آتلیه سلینی ( Cellini ) به وسیله اعضای مسلح اصناف نام برد . با این وصف در قرن شانزدهم جنبش به هدف خود می رسد . ( تقسیم کار حرفه هنر را به عنوان حرفه ای خاص و بسیار متفاوت از دیگر حرفه ها ( از صنف ها ) جدا می کند . با این همه در این دوران هنرمند که از سلطه جباریت اصناف رها شده است ، هنوز یک هنرمند چند کاره ( کامل ) است . لئونارد داوینچی ( leonard de vinci ) همچنان به عنوان کاملترین نمونه این نظم یافتگی تمامی هنرهای زیبا در یک انسان بر جای می ماند . اما تحول بدون وقفه به سوی تخصصی شدن هر چه بیشتر هنرها پیش می رود . اگر فقط هنر نقاشی را در نظر بگیریم ، در حال حاضر به طور معمول نقاشان مینیاتوریست را از نقاشان تابلوهای کوچک ، و اینان را از نقاشان فرسک های ( Fresques ) دیواری و منظره سازان را از نقاشان حیوانات و نقاشان دیگر را از یکدیگر متمایز می کنیم . با این همه سه امر واقعی اجتماعی پیشروی این تقسیم کار هنری را کند می کند . مشکل روز افزون زندگی کردن از راه هنر است که هنرمند را مجبور به داشتن حرفه ای دیگر می کند .
اما سیر حرکت تقسیم هنرها به گونه ای است که یکی از واکنش هایی که بر ضد تکه تکه شدن هنرهای زیبا نشان داده شده ، یعنی ایجاد جفت و جور کنندگان ( Ensembliers ) که کارشان تحقق بخشیدن به بهترین هماهنگی معماری ، مجسمه سازی ، نقاشی و دکوراسیون است به جایی نرسیده جز اینکه … سرانجام تخصص جدیدی ایجاد کند .
خلاصه سخن این که وظیفه و کار و جامعه شناسی تولید کننده هنر این است که نخست جایگاه هنرمند را در هر جامعه ای ، در هر دوران تاریخی ، و در هر نقطه از جهان مشخص کند .
همچنان که فرانکاستل خاطر نشان کرده است – می باید یک نقشه کلی ( اطلس ) تنظیم و تدوین شود که ( در آن نسل به نسل ، مراکز فعالی که محل پیدایش و تعالی هنر بوده اند ، معین و مشخص شوند ، و برای هر یک از این مراکز ، فهرست آتلیه ها عاملان کارهای جمعی ( عمومی ) و ابزار کار هنرمندان به دقت تهیه شود . نیز ، مهمتر از هر چیز ، باید گفت که ما نمی توانیم به تک نگاریها قانع باشیم .
مطالعه ای تطبیقی برای تدوین طبقه بندی انواع آثار هنری ( Typologie ) خاستگاه اجتماعی هنرمند ، شرایط زندگی او ، تصویر یا تصوری جمعی که توده مردم از او برای خود ساخته اند ، همبستگی یا پراکندگی گروههای هنرمندان ، میانجیگری گروهه های اجتماعی که هنرمندان بر ایشان کار می کنند . ( کلیسا ، حامیان هنر یا گروهه های دیگر ) ، اینها هدفهائی است که جامعه شناسی در پیش دارد .(باستید،۱۳۷۴ )
ب) توزیع
نهادهای اجتماعی
درتولید هنر،نهادهای اجتماعی بربسیاری چیزها،ازجمله،اینکه چه کسانی هنرمند میشوند،چگوته هنرمند میشوند، وقتی هنرمند شدند چگونه هنر خود را تحقق می بخشند وچگونه میتوانند مطمئن باشند که اثرشان تولید می شود،اجرامیشود و دردسترس همگان قرار میگیرد موثرند. وانگهی قضاوت درباره آثار و مکاتب هنری و ارزشیابی آنها ،که مقام آینده آنها رادر تاریخ ادبیات وهنر تعیین می کند ،صرفا تصمیمات فردی و«زیبایی شناختی ناب » نیست .بلکه رویدادهایی است که امکان آنها را اجتماع فراهم کرده و ساخته اجتماعند.(یکی از بهترین نمونه های این موضوع پیدایش نقش منتقد هنری در قرن نوزدهم،وقدرت ویژه و نوظهور جان راسکین در ایجاد یا درهم شکستن خط مشی واعتبار یک هنرمند است. پیروان سبک پیش از رافائل و ترنر از کسانی بودند که راسکین به علت حمایت از آنان در مجلات هنری آن زمان دین بزرگی به گردنشان داشت.)
(ولف،جانت)
اشخاص
یک اثر هنری به عنوان اثر هنری جایگاهی پیدا نمی کند مگر در پرتو همکاری شبکه پیچیده ای از کنشگران اجتماعی : بدون بازرگانانی که آن را در معرض داد و ستد قراردهند ، بدون مجموعه دارانی که آن را خریداری کنند بدون منتقدانی که آن را نقد و بررسی کنند ، بدون کارشناسانی که آن را شناسایی کنند بدون کارگزارانی که آن را در معرض حراج بگذارند بدون موزه دارانی که آن را برای آیندگان حفظ کنند ، بدون ترمیم کنندگانی که آن را تعمیر و تمیز کنند، بدون نمایشگاه دارانی که آن را در معرض دید عموم بگذارند ، بدون مورخان هنر که در آن شرح و تفسیر بنویسند ، اثر هنری تماشاگرانی برای نگاه کردن پیدا نخواهند کرد – همین طور بدون اجرا کنندگان ، شنوندگان برای گوش دادن ، بدون ناشر و چاپخانه دار ، خوانندگانی برای خواندن نخواهد داشت .
ریمون مولن در بازار نقاشی در فرانس {۱۹۷۶} نقش این سنخ های متفاوت کنشگران را بررسی کرده است . او با انجام مصاحبه ها و با مشاهده محیط کار از نزدیک «ساخت بندی ارزشهای هنری » از نرخ مالی نقاشان تا شهرت پس از مرگشان را از گذر فعالیت این سنخ های گو ناگون شغلی که منافع شان گاهی همگرا و گاهی واگرا است بررسی کرده است . چنین چشم اندازی فرصت فراهم می کند تا آنچه را میان هنر و سایر حوزه ها مشترک است – منافع مالی حرفه ای گری ،حسابگری – و آنچه را خاص است ، آشکار کرد : به ویژه نقشی که بازماندگان ایفا می کنند که بعد اساسی در موفقیت هنری است ، یا اهمیتی که به مفهوم کمیابی داده می شود (خواه مادی ،یا آثار منحصر به فرد خواه سبک شناختی ، با اصالت ) ،که یک عامل پایدار گران شدن آثار هنری است.
۲۵ سال بعد همان رویکرد به او امکان می دهد در هنرمند، نهاد و بازار[۱۹۹۲] ، ویژگیهای نه هنر مدرن ،بلکه هنر معاصر را بررسی کند،مخصوصا در چهار چوب نقش اساسی نهادها با تقسیم کردن تولید میان «هنر بازارگرا » و هنر « موزه گرا » . این جامعه شناسی بازار هنر همچنین می تواند روی برخی از سنخهای کنشگران ، از جمله کارشناسان هنری متمرکز گردد ، یا کارگزاران حراج آثار هنری. تحقیقات دیگری در چشم اندازی مشابه صورت گرفته است .
وقتی با کنشگرانی سرو کار داریم که بیشترین مداخله را در گردش ارزشهای پولی وابسته به هنر دارند،نظیر گالری داران به حوزه اقتصاد هنر نز دیک می شویم،شاخه ای از جامعه شناسی هنر که آن نیز توسعه یافته است.(هینیک،۱۳۸۴)
نظامهای حمایتی : در قرن پانزدهم و پیش از آن ، حامیان آنچه را ما اکنون دخالت تجاوزکارانه در کار هنرمند به شمار می آوریم اعمال می کردند ، تا حدی که مشخص می کردند که نقاش چه رنگهایی ( به ویژه رنگهای طلایی و نیلی ) را باید به کار برد و نقشها را چگونه به روی بوم بکشد . در دوره های بعدتر ، گر چه دخالت مستقیم در کار هنرمند ( که اکنون شخصیت حرفه ای تری پیدا کرده بود ) رواج کمتری داشت ، ولی نقش حامیان همچنان مهم بود . حمایت ادبی نیز با آنکه ناشناخته تر و شاید نا مستند تر است ، در تاریخ نقش اساسی داشته است .
با این حال ، از اواسط قرن هجدهم ، هم نقاشان و هم نویسندگان با وضعیت تازه ای رو به رو شدند که یکی از پیامدهای زوال نظام حمایت مستقیم بود ، ولی در عین حال زندگی هنرمند را بی ثبات تر کرد و بر متابعت آن از روابط بازار و بی ثباتیهای اقتصادی افزود. ناشران و کتابفروشان به گونه ای روز افزون در مقام فراهم کننده امکانات جای حامیان ادبی را برای نویسندگان گرفتند . و نظام دلال – منتقد جانشین حامیان هنری و نقش اساسی فرهنگستان در نقاشی شد . به عبارت دیگر مردم و نهادهایی که کار واسطه را به عهده داشتند جای اساسی تری را در مسئله بسیار مبرم بقای اقتصادی هنرمندان اشغال کردند . از آنجا که هنرمنتدان « به طور نهادی جابه جا »شده اند ، در انزوا کار می کنند و برای گذران زندگی به نوسانات بازار وابستگی دارند ، این واسطه ها برای آنها حکم کارگزارانی حیاتی دارند . (ولف،جانت)
اگر به فهرست فیلم های توقیف شده در جهان نگاه کنید، خواهید دید که اسامی فیلم های کارگردانان بزرگ تاریخ سینما مثل استنلی کوبریک و برناردو برتولوچی و سام ریمی در این میان وجود دارد.
کریستوفر نولان، کارگردان و نویسنده انگلیسی، با استفاده مکرر از روایتهای غیرخطی و اغلب ذهنی در فیلمهایش، شهرت و محبوبیت زیادی در میان منتقدان و مخاطبان سینما پیدا کرده است.
نحوه پخت کیک آناناس وارونه ۲٫۰۰/۵ (۴۰٫۰۰%) ۱ امتیاز اگر به دنبال یک کیک جدید برای دسر و یا عصرانه هستید، پیشنهاد ما به شما کیک آناناس وارونه است. در این مقاله شما را با دستور تهیه این کیک خوشمزه آشنا خواهیم کرد.
آموزش کاردستی کوسن فانتزی + ۱۰ ایده کوسن های زیبا ۳٫۰۰/۵ (۶۰٫۰۰%) ۱ امتیاز وجود کوسنها با طرح ها و رنگ های مختلف به دکوراسیون خانه عمق و روح تازه ای میبخشد. دوختن کوسن چندان سخت نیست و تنها به کمی خلاقیت نیاز دارد.
۲۰ تا از متداول ترین خطاهای آشپزی ۳٫۰۰/۵ (۶۰٫۰۰%) ۱ امتیاز ۱. مزهدارکردن گوشت در ظرف فلزی؛ از اشتباهات آشپزی رایج. مزهدارکردن گوشت فقط این نیست که گوشت را داخل کاسهای قدیمی بگذاریم تا ۲۴ ساعت در مواد و سس باقی بماند.
به نکات زیر توجه کنید