حرکتی که قیام امام ایجاد کرد و استمرار بخشید، حرکتی است مستمر و دائم، برای همه اعصار، زمانها و نسلها به مثابه مشعلی فروزان برای فداکاران طریق رسالت حق و رسالت اسلام جاودان. که در عین حال، هیکلهای ساختگی و موهوم را که بر کرسی ها و تختهای شمعی تکیه کرده اند، با حرارت قیام مقدس حسینی ذوب می کند.
این عطای جاودانی، شاخه های اسلام را تغذیه می نماید تا به برکت قیام همیشگی سیدالشهداء علیه السلام رشد و نمو کنند و همواره و همیشه فراغی خواهد بود برای هر انسان دردمند و ستمدیده ای که در این گیتی است و آرزوی جستجو شده همه انسانهای نیکوکاری است که در طلب زندگی سلام و امن، از حقشان دفاع کنند.
قرنها به دنبال قرنها می آیند و از بین می روند، مانند تکه نمکی که بر روز کف اقیانوس ذوب می گردد. ولی نام امام حسین علیه السلام در قلبها و افکار و دلها باقی می ماند که او بزرگتر از قرنها و زمانهاست. زیرا برای خدا زندگی کرد و در راه او جهاد نمود و برای او کشته شد. او با خدا و خدا با اوست و هرکه چنین باشد، جاودان خواهد ماند. قیام امام حسین علیه السلام دارای دو جنبه با اهمیت است که عبارتند از:
۱- جنبه عاطفی قیام:
این قیام, تنها قیامی در جهان است که هر فرد با هر تفکر و اعتقادی اگر کلیه صحنه های آن را با ابعاد گسترده و تفاصیلش بخواند، هرگز جلودار اشکش نتواند شد. چنانچه در برخی کشورهای غیراسلامی نظیر هند و بعضی کشورهای اسلامی آفریقا به چشم می خورد. هنگامی که نبرد طف در کربلا را بخواند، چاره ای جز گریستن فراوان و حتی بدون التفات به سینه زدن، نخواهد داشت. زیرا فاجعه ای است دردناک که دلها از مصایب و حوادث آن به درد می آید. چنانکه جیبون، مورخ انگلیسی می گوید:
فاجعه تکان دهنده امام حسین علیه السلام علیرغم تقدم زمانی و اختلاف موقعیت جغرافیایی حتی عواطف کسانی که از اندک ترین احساسات و سخت ترین دلها برخوردارند، بر می انگیزد.
بالاتر از آن. روایت شده است کسانی که با مردان قیام حسین جنگیدند نیز اشک خود را جلوگیر نبودند. این عمربن سعد سردار سپاه اموی در کربلاست که می گرید. هنگامی که دختر مولا علی علیه السلام، زینب به او می گوید:
ای پسر سعد، ابوعبدالله به قتل می رسد و تو نگاه می کنی.
او چهره را بر می گرداند در حالی که اشک بر ریشش جاری است. و نیز گفته شده که دشمنان، بعد از کشتن امام حسین علیه السلام بر اهل و عیال او هجوم آورده آنها را چپاول کردند در حالی که آنها گریه می کردند. پس مردی به قصد چپاول فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام آمد در حالی که گریه می کرد. فاطمه گفت:
پس چرا ما را غارت می کنی؟
او گفت:
می ترسم دیگری شما را غارت کند.
چطور اینگونه نباشد، فاجعه ای که قلب انسانیت را به خون کشید و جشمانش را از تاثر و درد مجروح نمود. در میان آنان پیرمرد سالخورده ای به چشم می خورد که متجاوز از هفتاد سال داشت. سالخوردگانی کشته می شوند که اصحاب حضرت را تشکیل می دادند و در بین ایشان از فرزندان بنی هاشم و اطرافیانشان و نیز فرزندان اصحاب، جوانانی دیده می شوند که به حد بلوغ نرسیده اند. در خیل شهیدان، کودک شیرخوار و پیرزن سالخورده نیز وجود دارد. دیگر صحنه ها عبارتند از: پاره شدن اجساد شهدا، پایمال شدنشان با سم اسبان، قطع گردیدن سرهایشان، محروم بودن زنان و کودکان از آب، چپاول خیمه ها و سوزاندن آنها، راندن دختران رسول خدا در حال اسارت از شهری به شهر دیگر که چهره شان را دوست و دشمن نظاره کنند، و سایر دردها و فاجعه هایی که به شهدای قیام رسید.
۲- جنبه اعتقادی نهضت:
در بررسی این جنبه، هیچ قیامی را نمی یابیم که اعتقادش، همپایه زمینه های اعتقادی قیام امام حسین علیه السلام و چنان جانبازیهایی که از آن زمینهها نشئت گرفته بود، شناخته شده باشد. برای انسان ممکن نیست که سطح اعتقادات یک قیام را بشناسد مگر اینکه رهبر قیام و یاران او را توجه به اسناد و متون، مورد بررسی قرار دهد.
جنبه اعتقادی این قیام، نزد رهبر و پیروانش، به بالاترین سطح آگاهی و ژرف نگری رسیده است. در برهه های مختلف زمانی، از واپسین نفسهای خود می رسند، در این آگاهی اختلافی به چشم نمی خورد. پس، آن پیرمرد سالخورده، از قیام حسینی همان آگاهی را دارد که آن شخص میانسال و جوان دارا می باشد. حتی شخصی که بالغ نشده است، از همان روح برخوردار است که مردان و دلیران این قیام از آن برخوردارند. اگر به اولین فرمایش رهبر این قیام نظری جستجوگرانه بیفکنیم، خواهیم دید که دارای همان روح گفتارهای آخر زندگانیش می باشد، که عبارتند از:
الف- قیام بر علیه حکم یزیدبن معاویه.
ب- اقامه و اشاعه شریعت اسلامی در مقابل مطالب مخالفی که حکام در آن زمان رواج می دادند.
پس قیام امام حسین علیه السلام این دو منظور را هدف قرار داده بود: تغییر دستگاه حکومتی، و اشاعه شریعت اسلام.
الف- قیام علیه دستگاه حاکمه: امام حسین علیه السلام به منظور برکناری یزید به عنوان پسر معاویه و نوه ابوسفیان، اقدام به این کار نکرد تا حرکتی قبیله ای باشد. چنانچه برخی می پندارند و معتقدند که بین بنی هاشم و امویان از دیرباز و قبل از اسلام خصومت برقرار بوده و امام حسین علیه السلام به این علت بر علیه یزید قیام کرده است.
امام حسین علیه السلام علت را در بعضی از خطبه ها و بیانات خود فرموده اند. از جمله، به طور صریح در مقابل اولین لشگر سپاه اموی می فرمایند:
ایها الناس، انی سمعت رسول الله (ص) قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا لعهده مخالفا لسنه رسوله, یعمل فی عباده بالائم و العدوان قلم یغیرماعلیه بفعل ولا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله.
ای مردم، من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و عهد او را شکسته و مخالف سنت رسول او است و با مردم به عداوت و ستم رفتار می نماید، و با قول و فعل خود آنچه بر اوست را تغییر ندهد، برخداست که وی را در جایگاه او (سلطان ستمگر) داخل نماید.
پس علت خروجش بر یزید را آن می داند که او سلطانی جائر است و با عداوت و ستم بر مردم حکومت می کند که این مخالف شریعت اسلام و سنت پیامبر است. پس به این دلیل بر او خروج نمود.
مدارک دیگری نیز موجود است که در آنها به صراحت از یزید نام برده شده. چنانکه استاندار مدینه از امام حسین علیه السلام بیعت با یزید را می طلبد، او در جواب می فرماید:
ای امیر، من از اهل بیت نبوتم… و یزید مردی است فاسق و شرابخوار که به ناحق خون می ریزد و فساد را اشاعه می دهد. کسی مانند من با فردی چون او بیعت نمی کند.
به این ترتیب علل انقلال امام بر علیه یزید را در می یابیم. یزید مردی است فاسق، شرابخوار، قاتل انسانهای پاک و گسترش دهنده فسق. این صفات با شرائط زمامداری وفق نمی دهد. از این جهت امام، قیام خود علیه او را اعلام می دارد. پس نهضت او نهضتی قبیله ای یا نژادی، چنانکه برخی می پندارند، نخواهد بود.
ب- اشاعه شریعت اسلام: این جنبه از با اهمیت ترین اهداف امام علیه السلام در نهضتش علیه هیئت حاکمه بود، آنچنان که در راه این هدف مقدس، جان خود، اهل بیت و اصحابش را در معرض قتل، غارت، چپاول قرار داد.
به این ترتیب هدف اصلی امام از خروج، گرفتن زمام حکومت نبود، بلکه او به تسلط برحکومت به عنوان وسیله ای برای اشاعه احکام شریعت اعتبار می دهد. و نیز خروج او عامل اقتصادی نداشت چنانکه گروهی می آورند که بعضی از شرایط خاص اقتصادی باعث خروج امام علیه السلام شد.
و نیز آنگونه که بعضی می پندارند دگرگونی های تاریخ و اقتضای زمان در آن هنگام این نتیجه را باعث شد، نبود، بلکه انگیزه اصلی امام حسین علیه السلام، تنها اشاعه شریعت اسلام و محافظت از آن بود،هرچند که این هدف به ریختن خون گرامی اش انجامید. گفتار ما مستند به بعضی از خطبه ها و نامه های آن حضرت می باشد. از جمله:
الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشیطان وترکوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستاترو بالفی ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله.
آگاه باشید که این گروه به طاعت شیطان گرویدند و طاعت خداوند را ترک گفتند و فساد را اظهار نمودند و حدود خداوند را تعطیل کردند و حق مردم را به زور غصب نمودند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند.
وقد بعثت الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنه نبیه فان السنه قد امیتت و البدعه قد احییت.
من این نامه را به سوی شما فرستادم و شما فرستادم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت می کنم، زیرا سنت رسول الله مرده و بدعت ها احیا گشته است.
الا ترون الی الحق لا یعمل به والی الباطل لا یتناهی عنه.
آیا نمی بینید حق را که به آن عمل نمی شود، و باطل را که از آن نهی نمی گردد.
و انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی (ص) ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و بسیره جدی و ابی.
من خروج نکردم براساس تکبر، غرور، فساد و ستمگری. به درستی که من برای طلب اصلاح در امت جدم (ص) قیام نمودم. می خواهم به معروف امر کنم و از منکری نهی نمایم و به سیره جد و پدرم عمل کنم.
آنچه از خطبه ها و نامه های حضرت آورده شد، متونی است صریح و آشکار که در آنها شبهه و اغماضی در بیان غرض و هدف آن حضرت نمی باشد. همه اینها دلالت بر این دارد که حکام در آن زمان با همه قوا، سعی می کردند ریشه شرعت اسلام را با اشاعه منکر و باطل، و مخالفت با کتاب و سنت بزنند.
فان السنه قد امیتت و البدعه قد احییت.
امام خروج نکرد مگر برای مقاومت در مقابل منکر و باطل. و احیاء سنت، و امر به معروف و نهی از منکر، در طلب حکومت و منصب نبود، چرا که او از اهل بیت نبوت بود. آنان به سوی حکومت نیامدند مگر برای آنکه کجی های آن را راست نمایند و به حق دعوت نموده و از باطل نهی کنند. این جد او، رسول الله صلی الله علیه و آله است که در ابتدای دعوتش، بزرگان قریش، به او پیشنهاد حکومت و سیادت و مال کردند تا دعوت و قول حق را رها کند. اما حضرت ابا نمود و به عمویش ابوطالب فرمود:
یاعماه، لو وضعوا الشمس فی یمینی و القمر فی شمالی علی ان اترک هذا الامر حتی یظهره الله او اهلک فیه ما ترکته.
ای عمو, اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا این امر را ترک کنم، هرگز آن را رها نخواهم کرد تا اینکه خداوند آن را آشکار نماید یا من در این راه از بین بروم.
و این پدر او حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام است که می فرماید:
الهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام. ولکن لنردالمعالم من دینک و نظهرالاصلاح فی بلادک فیامن المظلومون من عبادک، و تقام المعطله من حدودک.
بار خدایا، تو نیک می دانی که آنچه از ما صادر شده، به خاطر میل و رغبت به سلطنت و خلاف و برای بدست آوردن چیزی از متاع دنیا نبوده است. بلکه برای این بوده که آثار دین تو را بازگردانیم و اصلاح را در شهرهای تو ظاهر نمائیم، تا بندگان ستمدیده ات امن و آسایش یابند و احکام تعطیل شده تو، اقامه شود.
در قضیه شورا، خلافت با شرایطی به او عرضه شد، اما حضرت امتناع فرمود. زیرا شرایطی را که درست نمی دانست، نمی توانست بپذیرد. با وجود آنکه خلافت اسلامی در آن هنگام، مخصوصا با فرو ریختن دو دولت روم و فارس، خلافت همه جهان بود. ولی حضرت علی علیه السلام از قبول خلافت با همه اهمیتش در مقابل یک شرط خلاف خودداری نمود. در حقیقت همه دنیا در ازاء نپذیرفتن یک شرط ترک گفت.
و این سفیر امام حسین علیه السلام، مسلم بن عقیل، است که امام او را برای بیعت گرفتن به سوی کوفه می فرستد. عبیدالله بن زیاد به کوفه وارد می شود. مسلم به منزل هانی بن عروه می رود. در خانه او، شریک بن اعور به علت مریضی بستری است. ابن زیاد تصمیم می گیرد به عیادت شریک برود. شریک و مسلم اتفاق نظر می کنند که عبیدالله را در موقع عیادت بکشند. علامت بین آن دو، برداشتن عمامه بود. ابن زیاد بر شریک وارد می شود،در حالی که مسلم درپستوئی پنهان است. شریک بارهاعمامه خود را بر می دارد، اما مسلم خارج نمی شود. شریک می گوید:
مرا بیاشامید، اگرچه در آن، مرگ من باشد.
ابن زیاد می گوید:
او در مرضش هذیان می گوید.
و از منزل هانی خارج می شود. مسلم از پناهگاه بیرون می آید.
شریک به او می گوید:
چه چیزی مانع تو شد.
مسلم می گوید:
بیاد آوردم گفته حضرت علی علیه السلام را که از پیامبر نقل می کرد:
ان الایمان قید الفتک فلا یقتک مومن.
ایمان مانع حمله ناجوانمردانه است و مومن به ناحق (ازپشت) حمله نمی کند.
اگر مسلم طالب حکومت بود، هر آینه خارج شده، ابن زیاد را از پشت می کشت و امت را از شر او راحت می نمود. اما او به جهت ایمان و عقیده اش می ترسد، چرا که ایمان مهار حمله ناجوانمردانه است و مومن به ناحق نمی کشد.
به همین ترتیب اگر بخواهیم سیره اهل بیت علیهم السلام را نشان دهیم، خواهیم دید که آنها در پی سلطنت و حکومت نبودند، بلکه هدف آنها از حکومت، اشاعه احکام اسلام و استحکام پایه های آن بوده است.
لذا می بینیم امام حسین علیه السلام می فرماید:
و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی.
هر آینه خارج شدم تا طلب اصلاح در امت جدم کنم، امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جد و پدرم عمل کنم.
این است سیره جدش رسول الله صلی الله علیه و آله و پدرش علی بن ابیطالب علیه السلام.
امام حسین علیه السلام انسانی است معقتد، صاحب شریعت و حامل رسالت. فردی که به این صفات متصف است در راه عقیده و شریعت و رسالتش فداکار بوده، آمادگی کامل برای جانفشانی و ایثار و قربانی شدن، دارد. او هرگز به زنده بودن و باقی ماندن فکر نمی کند، مگر اینکه عقیده و رسالتش از طریق حیات او به موفقیت برسد. اگر مگر و فدا شدن او, اعتقاد و هدف مطلوبش را به پیروزی برساند. در نظر وی از زندگانی ای که برای عقیده و رسالتش پیروزی به ارمغان نیاورد، والاتر می باشد. این مفهوم، تجلی اش در امام حسین علیه السلام است و جلوه حسین علیه السلام نیز در این مفهوم می باشد. او نواده رسول اکرم، محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله است که مشترکین قریش، دنیا را با تمام ابعادش به او عرضه کردند،در حالی که به ابوطالب، عمو و یاورش و مومن قریش می گفتند:
به پسر برادرت بگو: اگر مال دنیا می خواهد، به او ثروتی خواهیم داد که احدی را در قریش نباشد. اگر حکمرانی می خواهد، او را بر عرب تسلط می بخشیم.
پیامبر نزد ابوطالب آمد. او وی را از گفته قریشیان آگاه ساخت. پیامبر در حالی که اشک از دیدگانش فرو می ریخت، فرمود:
یا عماه و الله لو وضعوا الشمس فی یمینی و القمر فی شمالی علی ان اترک هذا الامر حتی یظهره الله او اهلک فیه ما ترکته
ای عمو, به خدا سوگند، اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند تا این مسئله را رها کنم، هرگز آن را ترک نخواهم ساخت تا آنکه خداوند آن را آشکار نماید یا من در این راه از بین بروم.
و این پدر او علی بن ابیطالب علیه السلام است که اولین فدائی اسلام و پیامبر در همه جنگها و سرزمینها می باشد. و این عموی وی حمزه سیدالشهدا و عموی دیگرش جعفر طیار-رضوان الله علیهما- بودند که با همه توان خویش اسلام را یاری نمودند. مرگ در نزد این شهدا، آنگاه که شریعت و عقیده را یاری بخشند، به منزله حیات است. و زیستن بدون هدف و عقیده، همچون مرگ می باشد.
امام حسین علیه السلام نیز از اندیشه جد، پدر و دو عموی نیکوکارش تبعیت نمود. او مشاهده کرد که ناگزیر است، اختناقی را که یزید بر اسلام حاکم نمود، از بین ببرد و درخت شریعت را که در سایه حکام اموی نزدیک است خشک و بی استفاده گردد، تغذیه کند. اگرچه در این راه جانها گرفته شود، انسانها به قتل برسند و خونها بر زمین جای گردد، تا شاخه های پژمرده درخت اسلام، از این خونهای پاک، خون حسین و اهل بیت و یارانش سیراب گردد. این کار در عین حال، جهاد در راه خدا و یاری دین او بود. سرور فداکاران، امام حسین علیه السلام این اقدام را پذیرفت. در بامداد عاشورا، آن هنگام که جوانان اهل بیت و اصحاب، یکی پس از دیگری در مقابل چشمانش قربانی و کشته می شدند، توقفی کرد و فرمود:
اللهم ان کان هذا یرضک فخذ حتی ترضی.
خدایا، اگر این کار تو را راضی می کند، آنقدر از آنان بگیر تا راضی و خشنود گردی.
زیرا او پیروزی را تمام شده نمی بیند، مگر با این قربانی ها و کشته شدنها.
هم اکنون امام حسین علیه السلام را می بینیم که بعد از شهادتش از دو جهت بر دشمن خود پیروز گشته است.
جهت اول: نهضت امام حسین علیه السلام عامی بودکه در کشف اباطیل فرمانروایان منحرف از خط اسلام سلیم و سلب اختیار قانونگذاری از آنان، بزرگترین نقش را بازی کرد، بعد از آنکه خلفای ناحق، هرگونه دوست می داشتند و راغب بودند و با میل و هوای نفسشان موافق می آمد، حکم می نمودند و قانون وضع می کردند و آنچه را خدا و رسولش حلال نموده بودند، حرام و آنچه را حرام کرده بودند، حلال می ساختند.
امام حسین علیه السلام، با قیام جاودانش قادر گردید سلطه خلیفه ای که افکار و راه و روشش منحرف بود را از بین ببرد و به عموم مسلمین بفهماند که خلیفه، کوچکترین حقی در قانونگذاری یا حکومت ندارد و قانون گذاری در انحصار کتاب خدا و سنت پیامبر و آنچه به آن دو منتهی می گردد می باشد. چنانچه خدای متعال فرموده است:
و ما کان لمومن و لا مومنه ادا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبنیا.
هیچ مومن و مومنه ای را در کاری که خدا و رسول حکم کنند، اجازه انتخاب نیست. (که برحسب نظر خود آن را بپذیرند یا قبول نکنند). هر که خداوند و پیامبرش را نافرمانی کند، گرفتار گمراهی آشکار گردیده است.
اگر نهضت امام حسین علیه السلام نبود، هر آینه بسیاری از احکام اسلام را می دیدیم که تغییر یافته و تبدیل گردیده است. همانگونه که این مسئله در زمان حال مورد مسیحیت و تحریف دیانتش مشاهده می شود. اما خدای متعال با فرمایش خویش حفظ شریعت اسلام از انحراف و تضیع را تضمین نموده است. فرموده است:
انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.
به درستی که ما ذکر (قرآن) را نازل نمودیم و به طور قطع نگاهبان آن خواهیم بود.
امام حسین علیه السلام هم به این قیام نمود که مانعی در مقابل بازی با احکام دین مبین اسلام توسط دروغگویان وبدخواهان قرار دهد. و از این حیث قیام مبارکش پیروزی یافت.
جهت دوم: گاهی به ذهن خواننده چنین خطور می کند که امام حسین علیه السلام چگونه پیروز گردید در حالی که به قتل رسید؟ جواب این مسئله نیز گاهی برای سوال کننده غریب و ناآشنا می آید، زیرا نصرت آن حضرت برخلاف مفهوم مادی پیروزی می باشد. با وجود این. سوال را پاسخ می گوئیم.
اینجا صحنه نبرد دو خواست و دو هدف می باشد:
۱- خواست و هدف حسین: این هدف، در صورت التزام کامل به استفاده از وسائلی که اسلام اجازت فرموده، به تحقق نمی پیوندد مگر با افراد ساز و برگ و وسائل فراوان.
۲- خواست اموی: این هدفی است که به وسیله سلطنت و سیطره و مال و کثرت افراد و ساز و برگ و وسائل، در عین تجویز کلیه وسائل فریب و تحریف و دگرگونی،به دست می آید. زیرا هدف وسیله را توجیه می کند. این هدف، کاربرد هر وسیله ای را در راه آن جایز می شمرد.
این دو هدف در مواقف بسیاری با یکدیگر درگیر شدند، اما هدف اموی به پیروزی نرسید. تمامی توان و امکان خویش را به کار گرفت تا اراده حسینی را از پیشروی و استمرار در هدف و مقصودش باز دارد، اما در عرض خود دچار سستی و زیان و شکست گردید.
هدف حسینی در مقابل تجاوزات اراده اموی برافراشته و پایدار باقی ماند. ولی اراده اموی خواست تا شکست و زیانش را جبران نماید، لذا اسلحه و نیروی خویش را با کینه توزی و پستی و درنده خویی هرچه بیشتر به کار بست و به خاطر ارضاء کینه توزی مردان را به شهادت رسانید و اجسادشان را مثله کرد.
با این همه، اراده حسین علیه السلام، و شهدای رکابش، زنده و پایدار ماند و تخت سلطنت اموی و جبروت آن را در هم شکست و ارکان آن را برای همیشه فرو ریخت و سرانجام اعتقادات و موجودیت و خواست او را نابود کرد و برانداخت.
به این ترتیب پیروزی و موفقیت برای امام حسین علیه السلام، چنانکه خود او در نامه اش به بنی هاشم متذکر می شود،حاصل می گردد. در آنجا می فرماید:
اما بعد فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف لم یبلغ مبلغ الفتح و السلام.
اما بعد، پس هر کدام از شما به من ملحق شود، به شهادت می رسد و هر که از این امر تخلف کند، طعم پیروزی را نخواهد چشید. والسلام.
خداوند می فرماید:
و لا تقوقوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن الا تشعرون.
به آنان که در راه خدا کشته می شوند، مرده نگوئید که زنده اید لیکن شما نمی فهمید.
و حال، ای سرور من، ای ابا عبدالله، درود خدا بر تو باد در آن روز که زاده شدی و در آن روز که به خاطر حق به شهادت رسیدی و در آن روز که زنده خواهی گردید. و درود خدا بر اهل بیت و اصحابت که در مقابل تو شهید شدند.
خروج امام حسین علیه السلام از مدینه به قصد مکه
خروج امام حسین علیه السلام از مدینه در شب یکشنبه دو روز به پایان ماه رجب سال ۶۰ بوده است. حضرت به سوی قبر جدش رسول الله صلی الله علیه و آله آمد و چند رکعت نماز خواهند و فرمود:
اللهم هذا قبر نبیک محمد صلی الله علیه و آله و انا ابن بنت نبیک و قد حضرتی من الامر ما قد علمت. اللهم انی احب المعروف وانکر و المنکر و انا اسالک یا ذالجلال والاکرام بحق القبر و من فیه الا ما اخترت لی ما هولک رضا و لرسولک رضا.
خدایا این قبر پیامبرت محمد صلی الله علیه و آله است و من پسر دختر پیامبرت هستم. مرا به امری می خوانند که تو به آن آگاهی. خداوندا، من معروف را دوست دارم و منکر را زشتی می دانم. ای صاحب جلال و اکرام، تو را به این قبر و آنکه در آن است، سوگند می دهم که برایم آنچنان پیش آوری که رضایت تو و رسولت در آن باشد.
در حدیث عمار اینگونه آمده است که فرمود:
بابی انت و امی یا رسول الله لقد خرجت من جوارک کرها و فرق بینی و بینک و اخذت قهرا ان ابایع یزید شارب الخمور و راکب الفجور و ان فعلت کفرت و ان ابیت قتلت فها انا خارج من جوارک کرها فعلیت منی السلام یا رسول الله.
پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا، من از جوار تو به زور خارج و بین من و تو جدائی انداخته خواهد شد. به زور از من خواسته اند که با یزید بیعت کنم، یزیدی که شرابخوار و فاجر است. اگر بیعت کنم، کافر شده ام و اگر خودداری و رزم، کشته خواهم شد. من از نزد تو به اجبار و اکراه خارج می شوم. سلام من بر تو ای رسول خدا.
ورود امام حسین علیه السلام به مکه
هنگامی که امام علیه السلام از مدینه خارج شد، راه اصلی برادر پیش گرفت. به او گفتند:
اگر همانطور که ابن زبیر رفت، از راه دیگری بروی، بهتر است.
حضرت فرمود:
نه به خدا سوگند از آن دست نخواهم کشید تا اینکه خداوند در آن حکم کند.
سپس این آیه را خواند:
فخرج منها یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین.
از آن خارج شد در حالی که مراقب و ترسان بود و گفت: خدایا مرا از قوم ظالم نجات بخش.
وقتی به مکه وارد شد، این آیه را خواند:
و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل.
و چون رو به جانب شهر مدین آورد، گفت: امید است که پروردگارم مرا به راه مستقیم هدایت فرماید.
امام حسین علیه السلام شب جمعه سه شب به آخر شعبان مانده، وارد مکه شد و شعبان، رمضان، شوال، ذیقعده و هشت شب از دیحجه را در آن ماند.
آغاز رسالت تاریخ ساز حضرت زینب(س)
زینب بانوی قهرمان کربلا بود که پس از شهادت حسین (ع) سرگذشت غم انگیز او را ابدیت بخشید و من نمی دانم که کدامیک از ایشان در به وجود آمدن تشیح موثرتر بودند. (دکتر بنت الشاطی نویسنده مصری) تاریخ می گوید در شب عاشورا امام حسین (ع) در جمع یاران باوفایش گفت: اینک زمان کوچ فرا رسیده و من تا چند لحظه دیگر به دیدار پروردگار بزرگ خواهم شتافت و سپس بستگانش را فرا خواند و به هریک از آنان پندی داد و درسی آموخت و به خواهر دلیر و قهرمانش زینب بزرگ فرمود: ((خواهرم تو را قسم می دهم و باید به قسم من عمل کنی وقتی که من کشته شدم گریبان در مرگ من چاک مزنی، چهره ی خویش را ناخن نخراشی و به خاطر شهادت من فریاد و فغان برنیاوری)). هیچ صاحب قلمی و هیچ تصویرگری و هیچ اندیشمند و صاحب نظری هرگز قادر به توصیف چگونگی غارت و بر آتش کشیدن خیمه ها و برشماری آلام و دردهای جانکاه اهل بیت رسول خدا (ص) در شب ۱۱ محرم سال ۶۱ هجری نبوده و نخواهد بود. بر هر انسانی لازم و واجب است لحظه ای درخود فرو رفته و چگونگی احوال خاندان رسول خدا (ص) در شب ۱۱ محرم را در حالی که بر روی شنهای داغ و سوزان کربلا به خواندن نماز شب مشغول بودند وقتی زانوی غم در بغل داشتند و به پیکرهای غرقه به خون عزیزانشان می نگریستند و انبوه سپاهیان خونریز یزید را نظاره می کردند و در نظر مجسم سازد. آن وقت است که انگشت تحیر بر دندان می گزد و با خود خواهد گفت: هرگز تاریخ چنین خانوادنی صبور و مقاوم را به خود ندیده و نخواهد دید. در روز یازدهم محرم، سال ۶۱ هجری ابن سعد به فرماندهان خونریز سپاه کوفه دستور داد اهل بنی تمیم، بنی اسد، مزحج در حالی که سرهای بریده شهدای کربلا در اختیار داشتند در پیشاپیش کاروان اهل بیت رسول خدا (ص) به حرکت درآمدند. وقتی اهل بیت رسول خدا(ص) سوار بر مرکبها از کنار گودال قتلگاه قصد عبور داشتند، زینب قهرمان که به خوبی می دانست کوچکترین واکنش منفی و یا ضجر و از اهل بیت نشانه ای از ضعف و پشیمانی است و دشمن خونریز در انتظار چنین واکنشی است از یزیدیان مراقب کاروان خواست لحظه ای از حرکت باز ایستند و یزیدیان چنین کردند. آنگاه زینب قهرمان با صدای بلند و رسا به پیکر غرقه به خون حسین بزرگ نظر دوخت و گفت: ((اللهم تقبل منا هذا القربان)). ترجمه((خداوندا! این قربانی را از ما قبول کن)) زینب! ای دختر قهرمان علی، تاریخ از شکوه و جلال تو به خود می بالد، آزادگان جهان به وجود تو فخر و مباهات می کنند و شیعیان راستین وقتی کلام تو را می خوانند و حرکات تاریخ ساز تو را از نظر می گذرانند اشک شوق از دیده فرو می ریزند. اما افسوس که واقعیتهای تاریخی گاه تحریف می شودکما این که معلوم نیست چرا هنوز برخی از مراحان بی سواد و وعاظ ناآگاه درباره ی آخرین نگاه تو به پیکر مقدس حسین بزرگ زبان به یاوه می گشایند و می گویند: تو با ضجر و زاری در میان شهدا حسین گویان نعش حسین را در آغوش گرفتی و فریاد زدی من هم اکنون جایی را می بوسم که نه پیامبر و نه علی و نه فاطمه آن را بوسیده و آن رگ گران حسین است!! و با خود می گویم چرا این نابخردان به سوگند امام حسین (ع) که در تاریخ آمده است توجهی ندارند و این چنین یاوه سرایی می کنند.
((در تاریخ بشر کدام زن را می توان یافت که شش یا هفت برادر اورا کشته باشند پسرانی از وی به شهادت رسیده باشند ده نفر برادرزادگان و عموزادگان او را کشته باشند سپس او را با همه خواهران و برادرزادگان او اسیر کرده باشند آنگاه بخواهد در حال اسیری و گرفتاری از حق خود و شهیدان خود دفاع کند آن هم در شهری که مرکز حکومت پدرش بوده در دارالحکومه ای که پدرش در حدود ۴ سال از دوران خلافت خود را همان جا ساکن بوده است. با این وضع و با این همه موجبات ناراحتی و افسردگی، نه تنها از آنچه به سر وی آمده است گله مند نباشند بلکه با کمال صراحت بگوید که ما چیزی برخلاف میل و رغبت خویش ندیده ایم اگر مردان ما به شهادت رسیده اند برای همین کار آمده بودند و اگر جز این باشد جای نگرانی و اضطراب خاطر بوده اکنون که وظیفه خدایی خویش را به خوبی انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند در این که خدا را به این توفیق سپاسگذاری کنیم چه کاری از ما شایسته است؟))
سخنان تکان دهنده ی زینب کبری در برابر ابن زیاد
تاریخ می گوید: وقتی پیکار خونین کربلا با شهادت امام حسین (ع) و یاران باوفایش پایان گرفت و جنایتکاران خون آشام اموی خیمه های اهل بیت رسول خدا (ص) را غارت کردند، عمربن سعد و یاران پلیدش خانواده امام حسین(ع) را به اسارت نزد ابن زیاد بودند. ابن زیاد در دارالحکومه کوفه به زینب کبری گفت: دیدی که خدا با خانواده شما چه کرد؟ زینب (س) جواب داد: ما که چیزی بر خلاف میل و رغبت خویش ندیده ایم، اینان که از ما به شهادت رسیده اند مردمی بودند که خدا شهادت بر ایشان نوشته بود و به تعبیر دیگر خدا آنان را شایسته این افتخار و عظمت شناخته بود، سپ در پی این افتخار به آرامگاه خود شتافتند. اما به همین زودی حساب خدا می رسد و شما را با هم روبه رو می کند و آنگاه است که شهیدان راه خدا با تو دشمنی و ستیزه خواهند کرد سپ چشم خود را نیک باز کن و بنگر که پیروز در آن روز کیست؟ ای پسر مرجانه ! خدا تو را مرگ بدهد و مادرت را بی پسر کند!
فرازهایی از خطبه ی حضرت زینب (س) در تاریخ:
وقتی یزید با غرور و فخوت، چنین کلماتی را به زبان می آورد و زینب قهرمان، رسالت بزرگی را که برادر و امان و مقتدایش حسین بن علی(ع) به او واگذار کرده بود در میان انبوه شامیان بی مقدار در کمال شهامت آغاز کرد و با فریادی رسا گفت: ساکت باش ای پسر اسیرآزادشده!
فریاد بلند زینب قهرمان، مجلسیان بارگاه پرزرق و برق دمشق را به سکوت واداشت. دختر قهرمان علی بن ابی طالب (ع) آن وقت گفت: ای غلام زاده! بدان که اگر خدا مهلتی به تو داده است از این جهت است که می فرماید: آنان که کافر شدند هرگز گمان نکنند که اگر مهلتی به آنان می دهیم به نفع آنان است، بلکه ما به آنان مهلت می دهیم تا در گناه زیاده روی کنند، آنگاه عذابی خوارکننده برای ایشان خواهد بود. ای پسر معاویه! آیا از عدل و داد است که دختران و کنیزان خویش را در پس پرده نگاهداری و دختران رسول خدا(ص) را مانند اسیران به هر سو بگردانی؟ پرده ی حجاب آنان دریده شد و صدایشان از محنت و غم بگرفت و محزون و اندوهگین بر روی اشتران به هر سو رانده شدند و آنان را به دست دشمنان در شهرها سرگردان نمودنی، نه محافظی داشتند و نه منزلگاهی، مردم از دور و نزدیک به آنان نظاره می کردند، در حالی که از مردانشان کسی در کنار آن ها نبود. آیا باز آرزو می کنی که ای کاش پیروان ما که در بدر کشته شدند، شاهد بودند بدون اینکه خود را گناهکار بدان و یا گناه خویش را بزرگ شماری و این که نیز با چوب دست خویش بر دندان های ((پیشین)) ابا عبدالله (ع) می زنی؟ چرا چنین نکنی، زیرا که با ریختن این خون های پاک و مطهر، خون ستارگان روی زمین که از خاندان ((عبدالمطلب) بودند عقده ی قلب مجروح تو گشوده شده و نهال غمت ریشه کن گشته است… ای پسر معاویه تو تصور می کنی اولین ستمگر هستی که در این دیناست بر مظلومان یافته ای و قبل از تو در این جهان ستمگر وجود نداشته و مظلومان را به قتل نرسانیده و اسیر نکرده است؟ اگر این گونه فکر نمی کردی از سرنوشت ستمگرانی که قبل از تو بودند و کشتند و غارت کردند و به اسارت بردند پند می گرفتی و من فهمیدی که هرکس به مظلومان ستم بکند کیفر خواهد دید و ممکن است که کیفر او چندی به تاخیر بیفتد ولی به طور حتم دچار کیفر اعمال خود خواهد گردید. ای یزید وقتی یک ستمگر چون تو بی گناهان را به قتل می رساند به خود می گوید: که آنها مرده اند و اموالت زنده نخواهند شد تا اینکه از من انتقام بگیرند و هیچ کس قدرت آن را ندارد که خوشی و کامرانی مرا از بین ببرد و غافل از این است که یک مظلوم وقتی به قتل می رسد. اگر در نظر مردم، مرده باشد نزد خداوند مرده نیست و مظلومی که در راه خدا کشته شد، پیوسته در نظر خداوند زنده می باشد. (ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عندربهم یزرقون) این کلام خداست و تو نمی توانی منکر این کلام بشوی مگر اینکه مسلمانی خود را انکار کنی اگرچه تو مسلمان نیستی و اگر فرزند پیغمبر خود را به قتل نمی رسانیدی و افراد خانوادنش را اسیر نمی کردی ولی با این که مسلمان نیستی جرات نداری که به کفر خود اعتراف نمایی و به ظاهر خود را مسلمان جلوه می دهی چون ثورت و کامرانی تو وابسته به این است که مردم تو را مسلمان بدانند واگر مسلمان نباشی نمی توانی بر مسلمین حکومت کنی… ای فرزند معاویه! من نمی توانم از تو که تمام ردان ما را به قتل رسانیدی و آنها را در کنار رود فرات بدون قبر گذاشتی شکایت نداشته باشم. از تو شکایت خواهد شد یکی شکایتی است که من از تو نزد خدا می کنم و دیگری شکایتی است که دین اسلام و عموم مسلمین از تو نزد خداوند می کنند. شاکی از تو فقط من نیستم بلکه ذات دیانت اسلام و هرکس که دارای این دین می باشد از تو شاکی است و تو نخواهی نتوانست که خود را در قبال شکایت این همه مسلمین تبرئه نمایی…
گفته های امام سجاد(ع) در دمشق
قلم تاریخ نه تنها خطبه ی امام سجاد(ع) را در قصر پرزرق و برق ضبط کرد بلکه سخنان یزید و اشعار او را هم ضبط کرد و تحویل تاریخ داد و هر دو را پهلوی هم آورد تا مردم آن ها را در یک صفحه ی تاریخ بخوانند و عبرت بگیرند: در تالار قصردمشق وقتی خطیب شهر زبان به ستایش امویان گشود امام سجاد(ع) در کمال شهامت فرمود: وای بر تو این سخنران ک از راه به خشم آوردن آفریدگار در مقام خشنود ساختن و راضی کردن آفریده ای برآمده ای و خود را دوزخی کرده ای امام سجاد(ع) پس از ملامت خطیب شهر دمشتق به یزید گفت: آیا به من اجازه می دهی تا روی این چوبها (امام سجاد(ع) منبر واعظ بارگاه یزید را به چوب تشبیه فرموده بود) برآیم و سخنانی چند بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟ ((یزید)) درخواست امام سجاد را نپذیرفت ولی چند تن از بزرگان از او خواستند که اجازه دهد سخن گوید تا از سخنانش اجر و ثواب ببرند! ((یزید)) بر اینان گفت: این جوان از خاندانی است که پدرانشان از شیرخوارگی و کودکی دانش را بخوردشان می دهند. او را بزرگان کار خود را کرد و امام سجاد پا بر منبر نهاد و چنان سخن گفت که دل ها از جا کنده شد و اشک ها فرو ریخت پسر با شهامت و شجاعت حسین (ع) مقام و منزلت اهل بیت خویش در حوزه ی اسلامی نشان داد امام چهارم در خطبه ی خویش به آنچه می تواند کسی را بر کسی یا ملتی را بر ملتی برتری دهد اشاره کرده روشن ساخت که آل محمد(ص) به دیگران برتری دارند و این برتریها را نمی توان از ایشان گرفت. امام سجاد(ع) فرمود: ای مردم خداوند شش چیز را به ما داده است و برتری ما بر دیگری بر هفت پایه استوار است: اول، علم و دانش که شرط برتری شخصی بر شخصی یا ملتی بر ملتی . دوم حلم، یعنی بردباری که در راه تعلیم و تربیت مردم بسیار بکار آید. سوم سماحت، یعنی بخشندگی که زمامداران اسلامی را بکار است. چهارم فصاحت، یعنی شیوایی سخنوری که در بیان احکام و هدایت مردم ناخداست. پنجم شجاعت، یعنی دلیری و مردانگی که رهبری و زمامداری بر آن استوار است. ششم خداوند خواسته است که مردمان با ایمان ما را دوست بدارند و نمی تواند با هیچ وسیله این دوستی را گرفت. و اما برتری ما بر دیگران بر این هفت پایه استوار است: رسول خدا از ماست وصی او علی ابن ابیطالب(ع) از ما است. حمزه بن عبدالمطلب شیرخدا از ما است. جعفربن ابیطالب همان پرنده ملکوتی از ماست. دو بسط این امت حسن و حسین از ما است. مهدی این امت یعنی امام دوازدهم از ما است. حال که این طور است باید یزید اول برود و این افتخارات را از ما اهل بیت اگر می شود بگیرد و به نام خود ثبت کند… در این هنگام صدای موذن مسجد بزرگ شام که می گفت: اشهدان محمداً رسول الله در فضای تالار قصر شام پیچید و امام سجاد(ع) رو به یزید کرد و فرمود: آیا این پیامبر ارجمند بزرگوار جدتو است یا جد من؟ اگر بگویی که محمد(ص) جد تو است همه می دانند که دروغ می گویی و اگر بگویی که جد من است پس چرا پدرم را کشتی و مال او را به غارت و زنان خیام آل رسول(ص) را اسیر کردی س دست برد و گریبان چاک داد و سخنانی سوزناک بر زبان جاری ساخت که همگی حاضران دربارگاه یزید منقلب و افسرده سردرگریبان نهادند و امام سجاد از منبر فرود آمد. (برگرفته از صفحات ۲۳۵ و ۲۳۴ و ۲۳۲ و۲۳۱، کتاب بررسی تاریخ عاشورا نوشته مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی)
پاسخ امام سجاد(ع) به پرسش مردشامی
شمربن ذی الجوشن وقتی با کاروان خاندان رسول خدا(ص) وارد دمشتق شد، کاروانیان را بر جایگاه اسیران در کنار مسجد جامع دمشق برد. با اسکان
گرفتن اهل بیت رسول خدا(ص) در محل اسیران امام سجاد علیه السلام هر لحظه انتظار آن را داشت تا پیام شهدای کربلا را به مردم شام و مردم دیگر شهرهای اسلامی که در شهر شام مشغول دادو ستد بودند برساند و به چنین مردمی بفهماند امویان به سرکدرگی معاویه بیش از چهل سال با خدعه و نیرنگ حقیقت اسلام را کتمان کردند. و احکامی که ساخته و پرداخته امویان بود را برای استمرار حکومت اموی تدوین کرده و در اینراه از هیچ جنایتی فروگذاری ننمودند در همان روز اول استقرار اهل بیت رسول خدا(ص) در محل اسیران، گروه زیادی از مردم شام برای مشاهده اسیران گردآمدند. یکی از پیرمردان شهر شام با لحنی خشن و صدایی بلند گفت: ((خدا را سپاس که شما را کشت، نابودتان ساخت، شاخ و برگ فتنه را سوزاند، مردم را از آشوبگری شما آسوده کرد و امیرالمومنین (یزید) را برشما چیرگی بخشید)) امام سجاد(ع) از پیرمرد خواست از میان جمع قدمی چند فراتر نهد تا بهتر بتواند گفتار پر از صدق و صفای آن حضرت با بشنود. پیرمد چنین کرد و مردم سکوت اختیار کردند. امام سجاد(ع) با وجود افسردگی بسیار از رویداد عاشورا، پیرمرد را مخاطب ساخت:
– ای مرد آیا قرآن خوانده ای؟
– بلی
– آیا آیه ((قل لااسلکم علیه اجراالاالموده فی القربی)) را به خاطر داری؟
– آیا آیه ((واعلموان ماغنمتم من شیئی فان الله خمسه و للرسول و لذی القربی)) را خوانده ای؟
– ای مرد، مراد از ((قربی)) در این آیه ما هستیم.
– آیا آیه ((انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)) را تلاوت کرده ای؟
– بلی
– ای مرد، بدان که ما هستیم آن اهل بیت که خدایشان را به عصمت و طهارت اختصاص داده.
پیرمرد از گفته های خود اظهار ندامت و پشیمانی نمود و گفت: تو را به خدا سوگند می دهم آیا شما همان هستید که بیان کردید؟
حضرت فرمود: بلی.
اشک از دیدگان پیرمرد جاری شد و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: باراللها من از دشمنان آل محمد به سوی تو بیزاری می جویم پس از امام سجاد(ع) پرسید: آیا توبه من پذیرفته شده؟
حضرت فرمود: بلی. و چنانچه به توبه خویش استوار باشی تو به ما خواهی پیوست. پیرمرد دست حضرت را به گرمی فشرد و با آن جناب بیعت کرد!
یزید از ماجرای بیعت پیرمرد شامی با امام سجاد (ع) آگاهی پیدا کرد و به ماموران عذاب اموی دستور داد پیرمرد را گردان زدند تا بدین سال در دل مردم شامل و دیگر مسلمانان مستقر در این شهر وحشت و هراس افکنند.
غلام در آغوش امام
در تاریخ عاشورا آمده است یکی از غلامات ترک نژاد که در اردوگاه حضرت خدمتکار بود با اذن حضرت بر میدان جنگ شتافت در میدان جنگ در حال جدال با کوفیان از روی اسب به زیر می افتد. امام حسین(ع) خود را به غلام رسانیدند. منظره فوق العاده عجیبی در میدان جنگ چشمهای دوست و دشمن را خیره ساخت: امام حسین(ع) سرغلامن را روی زانو گرفتند و بعد با دستمالی خونهای چشم و صورت غلام را پاک کردند غلام که بیهوش شده بود لحظه ای به هوش آمد و تبسمی کرد. امام صورت خود را بر صورت غلام نهادند. در همین حال غلام جان به جان آفرین تسلیم کرد.
کهنسال ترین شهید عاشورا
انس کاهلی اسدی در حالی که در کهولت عمر بسر می برد و بر اثر گذشت زمان پشتش خمیده شده بود وقتی که شنید امام حسین(ع) از مکه راهی عراق شده کوفه را ترک کرد و در کربلا ملازم رکاب آن جناب گردید. عاشورا تجلی گاه صلابت روح و ایمان خدشه ناپذیر گروهی از مردان خداست این مردان باصفا که یاران امام حسین(ع) نامیده می شوند دارای ویژگی های اخلاقی و تقوایی خاصی بودند که در مردم آن عصر کمتر دیده می شد و غالب این افراد بر شهادت تاریخ از موقعیتهای اجتماعی آن روز برخوردار بودند. هرکدام از این نام آوران بزرگ در روز عاشورا پس از به هلاکت رساندن تنی چند از خونخواهان سپاه کوفه عارفانه و عاشقانه به شهادت رسیدند که این خود گاه بر شکوه قیام امام حسین(ع) در جهت مبارزه با باطل است.
صلوات بر علی بن الحسین (علیه السلام)
اللهم صل علی علی بن الحسین سیدالعابدین الذی استخلصته لنفسک و جعلت منه ائمه الهدی الذین یهدون بالحق و به یعدلون اخترته لنفسک و طهرته من الرجس و اصطفیته و جعلته هادیا مهدیا اللهم فصل علیه افضل ماصلنت علی احد من ذرید انبیائک حتی به ما تقربه عینه فی الدنیا و الاخره انک عزیز حکیم.
فرمایشات گهربار حسین بن علی
بخیل آن است که از سلام کردن پرهیز کند.
زشت ترین چیز گناهکاری در پیری است.
عقل آدمی به کمال نرسد مگر با پیری از حق.
زبان از غیبت کوتاه کن، زیرا این کار زبانه های آتش دوزخ را دراز می کند.
باگذشت ترین مردم کسی است که دارای قدرت انتقام باشد ولی عفو کند.
هرکس نیکی کند پروردگار به او نیکی خواهد کرد، خدای متعال دوستدار نیکوکاران است.
گریه از ترس خدامایه رهائی از دوزخ است.
اگر سه پدیده نبود، بشر در برابر هیچ چیز سر فرود نمی آورد. نادانی، بیماری، مرگ.
کسی که بخشش تو را بپذیرد، به تحقیق در بخشندگی به تو کمک کرده است.
از ستم درباره کسی که در برابر تو، جز خداوند بزرگ مددکاری ندارد پرهیز کن.
برحذر باش از ستم کرد به کسی که برای انتقام گرفتن از تو یاوری جز الله عزوجل ندارند.
من مرگ شرافتمندانه را جز خوشبختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال
نمی بینم.
در ابتدای پیدایش ، خلقت، حمل ، کیفیت ولادت و ایام کودکی آن حضرت احمد بن محمد بن عیاش در کتابش به نام (مقتضب فی الائمه الاثنی عشر) به استادش که به سلمان می رسد از رسول خدا (ص) آورده که فرمود: ای سلمان خداوند مرا از درخشندگی نورش آفرید، پس مرا خواند، اطاعتش کردم و از نور من علی را آفرید پس علی (ع) را به طاعتش خواند علی نیز اطاعت کرد از نور من و نور علی فاطمه را خلق کرد پس خداوند او را خواند و فاطمه (ع) او را اطاعت نمود از من، علی و فاطمه، حسن (ع) و حسین (ع) را آفرید ایشان را خواند پس خدا را اطاعت کردند آنگاه خداوند ما را به پنج اسم از اسماء مبارکش نامگذاری فرمود خداوند محمود است و من محمد. خداوند علی است و این هم علی. خداوند فاطر و شکافنده است و این فاطمه است. خداوند احسان است و این حسن و خداوند محسن است و این حسین، پس از ما و از نور حسین ائمه (ع) را آفرید پس ایشان را خواند و آنها نیز اجابت کردند و این پیش از آن بود که خداوند عزوجل آسمان بلند و زمین گسترده، هوا، آب ، فرشته و بشر را خلق نماید و ما به علم خداوند نورهایی بودیم که او را تسبیح می گفتیم و امر او را شنید، اطاعت و اجابتش می نمودیم.
و در عوالم به اسنادش از ابن مسعود نقل است که گفت: رسول خدا ص فرمود: ای ابن مسعود بدرستی که خداوند متعال من، علی، حسن و حسین را نور پاک و مقدس خود آفرید وقتی خواست خلق را ایجاد نماید نور مرا شکافت و از ان آسمانها و زمین را خلق کرد و شأن من به خدا قسم از آسمانها و زمین بزرگتر است. نور علی (ع) را شکافت. و از آن عرش و کرسی را آفرید و شأن علی به خدا سوگند از عرش و کرسی بزرگتر است. نور حسن (ع) را شکافت و از آن حور العین و ملائکه را آفرید و شأن حسن (ع) از حور العین و ملائکه بزرگتر است و شکافت نور حسین (ع) را و از آن لوح و قلم را آفرید و شأن حسین به خدا قسم از لوح و قلم بزرگتر است.
در همین کتاب از حضرت ابا جعفر (ع) نقل است که فرمود: بدرستی که خداوند متعال چهارده نور از نور عظمت خویش چهارده هزار سال پیش از خلق آدم ابوالبشر آفرید که ارواح مادر آن بود.
خدمت حضرت عرض کردند: یابن رسول الله ص چهارده نور را با اسامیشان نام ببر تا ببینم چه کسانی هستند؟حضرت فرمود: محمد و علی و فاطمه و حسن و حسن و نه نفر دیگر از اولاد حسین که نهمین ایشان قائم آن محمد (ع) است پس از بیان اسامی ایشان فرمود: به خدا قسم به جانشینان پیامبر (ص) و خلفاء الهی هستیم.
و در بحار به اسنادش که به مقداد بن اسود کندی می رسد آمده پیامبر خدا (ص) برای پیدا کردن امام حسن و امام حسین (ع) از خانه بیرون رفت و من نیز با رسول خدا (ص) بودم ، در راه افعی بزرگی را روی زمین دیدم که بسیار ضخیم بود از دهانش آتش بیرون می آمد که مرا به وحشت انداخت. چون افعی رسول خدا (ص) را دید بنا گه چون نخی شد آنگاه رسول خدا (ص) به من نظر نمود و فرمودند: آیا می دانی این چه می گوید ای برادر کنده ؟ گفتم: به خدا و رسولش عالمتر هستند، رسول خدا (ص) فرمودند: می گوید: حمد مخصوص خدائی است که مرا نکشت تا اینکه مرا نگهبان فرزندان رسول خدا (ص) قرار داد. آنگاه در ریگ بیابان ناپدید شد پس نگاهم به درختی افتاد که او را به آنوضع نمی شناختم و تا آن روز در آن مکان هرگز درختی ندیده بودم و پس از آن روز به آنجا رفتم تا آن درخت را پیدا کنم نیافتم. آن درخت با برگهایش بر سر امام حسن و امام حسین (ع) سایه انداخته بود و پیامبر (ص) بین آن دو نشست پس ابتدا سر حسین (ع) را بر زانو گذاشت سپس سر حسن (ع) را بر روی زانوی چپ قرار داد آنگاه زبانش را در دهان حسین (ع) گذاشت و او از زبان رسول خدا (ص) ارتزاق نمود تا اینکه از خواب برخاست و گفت: بابا، آنگاه دوباره به خواب رفت سپس حسن (ع) بیدار شد گفت بابا و دوباره به خواب رفت به رسول خدا (ص) عرض کردم: یا رسول ا… گویی حسین (ع) بهتر و عزیزتر است؟ رسول خدا (ص) فرمود: در دل مومنین برای امام حسین (ع) معرفتی پنهانی است در این باره از مادرش سئوال کن. وقتی آن دو بیدار شدند رسول خدا (ع) آن دو را به آغوش خود گرفته و ما به سوی خانه حضرت فاطمه(ع) آمدیم من درب خانه حضرت زهرا (ع) ایستادم، پس حمامه خادمه دختر رسول خدا (ص) آمد و گفت: ای بردار کنده. گفتم: که به تو خبر داد من اینجا هستم. گفت: سرور و خانم من فرمود مردی از کنده درب خانه است که می خواهد در باره مقام نور دیده ام بپرسد این مطلب برایم بزرگ آمد خدمت حضرت زهرا (س)رسیدم و عرض کردم: منزلت و مقام امام حسین چیست؟ فرمود پدرم فرمود: بزودی فرزندی که حجت بر این مردم است خواهی آورد وقتی یک ماه از حملم گذشت در خودم سنگینی یافتم جریان را به پدرم گفتم کاسه ای آب خواست به آن دعا خواند و در آن آب دهانش را ریخت و فرمود از این آب بخور، خوردم پس خداوند آن سنگینی را از من دور کرد وقتی به روز چهلم از حملم رسید پس جنبش را در پشتم احساس کردم گویی مورچه ای بین لباس و پشت آرام حرکت می کند این حالت بود تا ماه دوم نیز تمام شد پس اضطراب و حرکتی احساس کردم و این حرکت هم چنان بود به خدا سوگند از خوردن و اشامیدن افتادم پس خداوند (از آن حالت خلاصم نمود) گویا شیر می خوردم. ماه سوم نیز تمام شد و در این هنگام زیادی و خیری را در منزل می یافتم هنگامیکه به ماه چهارم رسیدم خدا از طریق انس با او وحشت و ترسم را بر دو ملازم مسجد بودم و از آنجا بیرون نمی شدم مگر به خاطر کاری احساس زیادی و سبکی هم در ظاهر و هم در باطن احساس می کردم تا ماه پنجم نیز تمام شد پس وقتی شش روز گذشت در شب تاریک احتیاج به چراغ نداشتم و هنگامیکه در محل عبادتم خلوت می کردم از شکم خود صدای تسبیح و تقدیس می شنیدم پس وقتی به روز نهم رسید، نیرو و قوتم زیاد شد این قضیه را به ام سلمه گفتم خداوند او را یار من قرار داد و پشت من محکم شد وقتی از ده روز گذشت و خواب بر من غلبه نمود ملکی آمد و بالش را بر پشت من زد بلند شدم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم سپس خواب مرا ربود و در خواب فرشته ای آمد که لباس سفید بر تن داشت و کنار سر من نشست و در صورتم و پشتم دید از خواب بیدار شدم در حالیکه ترسیده بودم وضو گرفتم چهار رکعت نماز خواندم باز به خواب رفتم دیدم ملکی آمد کنار من نشست و برایم دعا می خواند تا اینکه صبح شد و آن روز روزی بود که رسول خدا (ص) در خانه ام سلمه می رفت پس لباس سفیدی پوشیدم و به خانوه ام سلمه رفتم رسول خدا (ص) به من نگاه کرد و من اثر شادی در صورت پیامبر (ص) دیدم پس همه درد و سنگینی که در من بود از بین رفت و آن حالت خود را به رسول خدا (ص) بازگو کردم فرمود: بشارت باد برتو آنکه در بار اول به سمت تو آمد حبیب من عزرائیل بود که موکل رحمهای زنان است و دومی که در خواب به سراغ تو آمد حبیب من میکائیل بود که موکل رحمهای اهل بین (ع) من است آیا در تو دمید؟ گفتم بله پس رسول خدا (ص) گریست و مرا به آغوش گرفت و فرمود: اما آن سومین حبیبم جبرئیل بود خداوند پسرت را نگاه میدارد پس به خانه بازگشتم و ۶ ماه تمام شد
در منتخب طریحی از ابن عباس نقل کرده: می گفت وقتی خداوند اراده فرمود تا حسین (ع) را به فاطمه هدیه نماید خداوند به لعیا که یکی از حوریان بهشت است وحی می فرمود: (اهل بهشت وقتی خواهند به چیزی زیبا نگاه کنند به لعیا نگاه می کنند. ابن عباس گفت: لعیا هفتاد هزار مورد برای تعریف و توصیف و هفتاد هزار قصر و هفتاد هزار باغ و هفتاد هزار اتاق دارد که به اقسام جواهر زینت شده و قصر او بالاترین قصرها در میان قصور بهشت است وقتی که وارد بهشت شد نظر به آنچه در بهشت بود کرد. بهشت از نور صورت و پیشانی او روشن شد) که فرمود: آی به دنیا و به سوی خانه دختر حبیب من محمد بود و همدم فاطمه شو سپس به رضوانی خازن بهشت وحی فرمود که بهشت را زیور و زینت نماید به خاطر وجود مولودی که امروز در دنیا متولد می شود و وحی فرمود، به فرشتگان که همه در صفها برای تسبیح و تقدیس و ثنای خدا بایستند و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با جمع کثیری از ملائکه (هزار هزار فرشته) به زمین بروید. پس آن جمع ملائکه از آسمانی به آسمان دیگر پائین آمدند.
ابن عباس گوید: لعیا به سوی فاطمه (س) آمدو گفت: آفرین به تو ای دختر محمد، چگونه ای؟ حضرت به لعیا فرمود: خوب هستم الحمد ا…
سپس فاطمه (س) حسین (ع) را به هنگام فجر بدنیا آورد، لعیا امام حسین را بوسید و نافش را قطع کرد و کامش را گرفت با حوله ای از حوله های بهشت او را به پوشاند و بین دو چشمان امام را بوسید آب دهان در دهان امام حسین انداخت و به امام گفت: مبارک کند خداوند ولادت تو را خداوند ولادت تو را به مادر و پدرت مبارک گرداند. ملائکه به جبرئیل تهنیت گفتند. جبرئیل نیز به حضرت محمد (ص) هفت روز و شب تبریک و تهنیت گفت.
روز هفتم جبرئیل گفت: یا محمد پسرت را بیاور تا ببینم ابن عباس گفت و پیامبر (ص) به فاطمه داخل شد و حسین را در حالی که در پارچه ای پشمی زرد رنگی پیچیده شده بود به آغوش گرفت او را به سوی جبرئیل آورد جبرئیل او را زینت داد بین دو چشمان حسین را بوسید و آب دهان بر دهانش انداخت و گفت: خداوند مبارک گرداند ولادت تو را و مبارک گرداند ولادت تو را برای پدر و مادرت ای صریع کربلا جبرئیل به امام حسین نگاه کرد و گریه نمود و پیامبر نیز به گریه جبرئیل گریه کرد و ملائکه نیز از گریه این دو گریه کردند.
جبرئیل به پیامبر (ص) گفت: ای محمد دخترت فاطمه را بخوان، به او بگو که این فرزند را حسین بنامد زیرا خداوند جل اسمه نام او را حسین قرار داده و زیرا در زمان حسین (ع) هیچ کس بهتر و زیباتر از حسین نبود، پس رسول خدا (ص) به جبرئیل گفت: ای جبرئیل از یک سوی مرا تهنیت می گویی و از یک سو گریه می کنی. گفت: آری یا رسول ا… خداوند درباره این فرزند به تو اجر دهد. رسول خدا (ص) به جبرئیل فرمود: ای حبیب من جبرئیل چه کسی او را می کشد: گفت بد ترین مردم از امت تو که شفاعت تو را خداوند به آنان نمی رساند پس پیامبر (ص) فرمود: بدبخت باد کسی که پسر و دختر پیامبرش را به قتل برساند. جبرئیل گفت: دور و نا امید باد از رحمت خدا و در عذاب خدای متعال فرو افتد.
روزی رسول خدا (ع) به خانه فاطمه وارد شد و سلام خدا را به او رساند و فرمود: ای دختر اسم این کودک را حسین بگذار که خداوند او را حسین نامیده است. پس حضرت فاطمه (س) فرمود: سلام بر مولایم و سلام بر جبرئیل پس رسول ا… (ص) تهنیت گفت و گریست فاطمه پرسید: ای پدر اول به من تهنیت گفتید بعد گریه می کنید؟ رسول خدا (ص) فرمود: آری دخترم خداوند تو را صبر و اجر دهد در این فرزندت، پس بلند بلند گریه کرد و ناله نمود. لعیا و فرشتگان همراهش نیز بلند بلند گریه کردند. حضرت زهرا (س) پرسید: ای پدر چه کسی پسرم، میوه دلم و نور چشمم را می کشد؟ فرمود: بدترین مردم از امت من که به شفاعت من امید دارند و خداوند شفاعت مرا به آنها نمی رساند حضرت فاطمه (س) فرمود: زیانکار باد کسی که پسر دختر پیامبرش را بکشد، لعیا گفت: بدبخت است و بدبخت باد و از رحمت خدا بدور است و در عذاب خدا فرو می رود پس حضرت فاطمه (ع) فرمود: ای پدر به جبرئیل ازمن سلام برسان و از او بپرس پسرم کجا کشته می شود؟ جبرئیل گفت:در موضعی که آن را کربلا می گویند. پس زمانی که حسین ندا کند و کمک خواهد او را هیچکس اجابت نمی کند، پس کسی که به امام کمک نکند لعنت خدا و ملائکه و همگی مردم بر او باد. ۹ نفر از امامان از صلب او بیرون می آید سپس نام ایشان را ذکر کرد تا آخرین ایشان و آن کسی است که در آخر زمان با عیسی بن مریم (ع) خارج می شد. امامان چراغهای رحمان و ریسمان اسلام هستند دوستداران ایشان به بهشت وارد می شدند و دشمنان ایشان به جهنم وارد می شدند. ابن عباس گوید: جبرئیل و ملائکه و لعیا عروج کردند پس صلصائیل آنها را دید و گفت: ای حبیب من آیا قیامت بر روی زمین بر پا شد. گفت: نه و لکن به زمین رفتیم و تولد حسین فرزند رسول خدا (ص) را به او تهنیت گفتیم. صلصائیل گفت: ای حبیب من جبرئیل به زمین برو و به او بگو ای محمد شفاعت کن به نزد خدا تا از من راضی شود بدرستی که تو صاحب شفاعت هستی. پیامبر (ص) حسین را خواست و بر روی دستانش او را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به حق این پسر از صلصائیل راضی شو پس در این هنگام ندایی از عرش آمد که ای محمد شفاعت تو را قبول کردیم چرا که قدر و شأن تو پیش ما عظیم و بزرگ است. ابن عباس گفت: قسم به آن کسی که محمد را به درستی به پیامبری برگزیده است. صلصائیل افتخار می کند بر دیگر ملائکه چرا که آزاده شده حسین است و لعیا افتخار می کند بر حور العین چرا که او قابله حسین است.
کلینی در کافی از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده فرمود: شیر داده، نشد امام حسین از حضرت فاطمه و نه از زنان دیگر بلکه امام حسین را نزد رسول خدا (ص) می آوردند پس ایشان انگشت ابهام خود را در دهان او می گذاشت و او از آن می مکید به قدری که برای دو یا سه روز او کفایت می کرد. پس گوشت امام حسین از گوشت و خون رسول خدا (ص) رویانده شد.
و نیز از کافی نقل شد. که حضرت ابا الحسن امام رضا (ع) نقل نموده امام حسین (ع) را به نزد رسول خدا (ص) آورند زبانش را در دهان فرزندش گذشت و او نیز می مکید و از این طریق برای چند روز سیر می شد و او را از هیچ زنی شیر نخورد. و همچنین از کافی نقل است که بدرستی که فاطمه (ع) با امام حسن و امام حسین (ع) نزد رسول ا… آمد و گفت : یا رسول ا… به این دو پسر عسل بده یعنی از وجود خود به این دو غذا بده .
در وجه تسمیه، کنیه ، لقب و ذکر احوال بعضی از ملائکه که به برکت آن حضرت نجابت یافته و خوشبخت شدند.
شیخ صدوق (ره) در کتاب امالی به اسنادش که به زید بن علی می رسد از پدرش علی بن حسین (ع) نقل می کند فرمود: وقتی حضرت فاطمه (س) امام حسن (ع) را به دنیا آورد به امام علی (ع) گفت: او را نامگذاری نما پس امام فرمود: من در نامگذاری او به رسول خدا (ص) سبقت نمی گیرم. پس امام حسن (ع) را در لباس زرد پوشاندند و نزد رسول خدا (ص) آوردند حضرت فرمود: آیا شما را نهی کردم او را در پارچه زرد نپیچید سپس آن پارچه زرد را بدور انداخت و پارچه ای سفید گرفت و امام حسن (ع) را در آن پیچیده و خطاب به علی (ع) فرمود: آیا او را نام نهاده اید؟ گفت: ما در اینکار بر شما سبقت نمی گیریم. حضرت رسول (ص) فرمود: من هم در نامگذاری او به خداوند عزوجل پیشی نمی گیریم. حضرت حق به جبرئیل وحی کرد برای محمد (ص) پسری متولد شد. پائین برو و سلام مرا برسان و تبریک بگو و بگو که علی برای تو به منزله هارون برای موسی است پس فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاری کن. جبرئیل پائیین آمد و به رسول خدا (ص) از سوی خداوند عزوجل تبریک گفت آنگاه گفت: خداوند تبارک و تعالی تو را امر کرده است که فرزندت را به نام پسر هارون نامگذاری کن. پیامبر (ص) فرمود: اسم فرزند هارون چه بود؟ جبرئیل به پیغمبر اکرم (ص) عرض کرد. شبر پیامبر اکرم(ص) فرمود: زبان من عربی است. عرض کرد: او را حسن نام بگذار.
پیامبر نام او را حسن گذاشت، تا هنگامی که حسین متولد شد خداوند عزوجل به جبرئیل امر کرد پائین بود و به خاطر به دنیا آمدن فرزند محمد (ص) به او تبریک بگو و به او بگو علی (ع) برای تو به منزله هارون برای موسی است او را به اسم پسر هارون نامگذاری کن. جبرئیل پایین آمد و سلام خدای تبارک و تعالی را ابلاغ نمود و گفت: بدرستی که علی (ع) برای توبه منزله هارون برای موسی است او را به نام هارون نامگذاری کن حضرت فرمود: اسم او چه بود؟ گفت شبیر. حضرت فرمود: زبان من عربی است گفت او را حسین نامگذاری کن پس او را حسین نامگذاری نمود.
در شکف الغمه از کمال الدین نقل است که: کینه حضرت حسین (ع) فقط ابو عبدالله بود. اما القاب او بسیار بود. رشید، طیب، وفی، سید، زکی، مبارک، تابع لمرضاء لله تعالی و سبط که همه این القاب به آن حضرت گفته می شد، برایشان اطلاق می شود که مشهورترین القاب آن حضرت زکی بود.
در امالی به اسنادش از ابراهیم بن شعیب نقل کرد. گفت: شنیدم امام صادق (ع) فرمود: وقتی حسین بن علی (ع) بدنیا آمد خداوند به جبرئیل امر کرد با هزار نفر از ملائکه برای تهنیت به محضر رسول ا… (ص) از جانب خدای متعال بر زمین بیاید . امام (ع) فرمود: پس جبرئیل فرود آمد و بر جزیره ای در دریا گذر نمود. فرشته ای به نام فطرس در آنجا بود که از ملاک حامل عرش خدا بود. خداوند عزوجل او را برای کاری فرستاد و او در آن تأخیر نمود پس بالهای او شکسته شد و در آن جزیره افتاد و فطرس در این جزیره هفتصد سال عبادت خداوند متعال را می نمود تا اینکه امام حسین بن علی (ع) به دنیا آمد پس فطرس به جبرئیل گفت: ای جبرئیل کجا می روی؟ گفت: خداوند عزوجل به محمد (ص) نعمتی را مرحمت فرمود. خداوند مرا به سوی او فرستاد تا از طرف خداوند و از به او تهنیت بگویم طرف خودم، فطرس گفت: مرا هم با خود ببر شاید محمد (ص) برای من دعا کند جبرئیل او را با خود برد امام صادق (ع) فرمود: هنگامیکه جبرئیل نزد پیامبر خدا رسید به او از طرف خداوند عزوجل و خودش تهینت و تبریک گفت: و از حال فطرس با رسول خدا (ص) سخن گفت و پیامبر خدا (ص) فرمود: به او بگو بالهای خودش را به قنداق این مولود بمالد و به مکان و جایگاه خویش باز گردد. فطرس نیز چنین فرمود. بالهای خود را به قنداق امام حسین (ع) مسح نمود و شفا یافت و به پرواز در آمده بالا رفت آنگاه گفت: یا رسول ا… (ص) بدرستی که از امت تو حسین (ع) را خواهند گشت و از حسین حقی بر گردن من است، هر که به زیارت او بیاید و یا بر او اسلام دهد یا بر او نماز بخواند من زیارت، سلام و نماز او را به امام حسین (ع) می رسانم فطرس این را گفت و عروج کرد.
به نکات زیر توجه کنید