جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
تبیین احکام اولیه و ثانویه
از آنجا که در ممنوعیت ارث بردن کافر از مسلمان، از احکام اولیه و ثانویه سخن به میان آوردیم ضرور است این دو نوع از احکام شرعى به اختصار تبیین گردد و حد و مرز و احیانا بعضى از ویژگیهاى آن دو ذکر گردد تا جایگاه آنها دقیقا روشن شود.
به اعتبارى فقها و اصولیین احکام شرعى را به دو قسم واقعى و ظاهرى تقسیم مىکنند. (۲۹)
احکام واقعى، احکامى است که شارع مقدس به عنوان اولى روى ذات موضوع خاصى جعل کرده است، مثل وجوب نماز یا حرمتشرب خمر که بدون ملاحظه حال علم و جهل مکلف به آن حکم، بلکه صرفا براساس مصالح و مفاسدى که مترتب است جعل و وضع شده است. و چنانچه مکلف به آن حکم قطع پیدا کند و یا موضوع آن را تشخیص دهد و یا حداقل ظن معتبر شرعى نسبتبه حکم داشته باشد رعایت آن واجب و مخالفتبا آن حرام مىگردد و در اصطلاح گفته مىشود در چنین صورتى حکم بر مکلف منجز مىشود که با رعایت مفاد آن پاداش و ثواب و با مخالفتبا آن کیفر و عقاب مىشود، مانند حرمتشرب خمر براى کسى که هم به حرمتشرب خمر علم یافته و شبهه حکمیه نداشته باشد و هم به شراب بودن مایع حاضر عالم باشد که شبهه موضوعیه در میان نباشد.
احکام ظاهرى از احکامى است که شارع مقدس در ظرف جهل و شک به احکام واقعى وضع کرده و آن احکام از راه دلایل خود که در موضوع آنها جهل و شک در حکم واقعى قرار داده شده استبه دست آمده باشد، مانند احکامى که از اصول عملیه حاصل مىشود همچون برائت، استصحاب و یا تخییر و احتیاط. (۳۰)
به دلایل احکام واقعى ادله اجتهادى (از قبیل کتاب، سنت، اجماع و عقل) و به دلایل احکام ظاهرى (از قبیل استصحاب، برائت، تخییر و احتیاط) ادله فقاهتى گویند. (۳۱)
احکام واقعى دو قسمت است، احکام اولى و احکام ثانوى. احکام اولى آن دسته احکامى است که براى موضوعات فردى، اجتماعى، اقتصادى سیاسى و از طرف شارع متعال براساس مصالح و مفاسد قرار گرفته در ذات موضوعات وضع گردیده و به آنها تعلق گرفته است، بدون توجه به حالات استثنایى که براى مکلف عارض مىشود.
احکام ثانوى آن دسته احکامى است که با توجه به اوضاع خاص و استثنایى که براى مکلف پیش مىآید وضع گردیده است مانند حالات ضرر، عسر و حرج، اضطرار، اکراه، عجز، خوف، تقیه، مرض و دیگر حالات عارض بر مکلف یا مکلفان.
احکام ثانوى به لحاظ ارتباط با موضوعاتى که چنین حالاتى بر آنها عارض مىگردد براى هر یک از موضوعات مقرر مىشود که البته ممکن است متضاد و متباین با حکم اولى همان موضع باشد و در تمام موارد فوق تا وقتى عنوان ثانوى وجود دارد حکم اولى منتفى است و حکم ثانوى محقق است. (۳۲)
مرحوم آیهالله حائرى یزدى پیرامون احکام اولى و ثانوى مىفرماید: احکام اولى، احکامى است که از طرف شارع متعال به ذات اشیاء به عنوان اولى تعلق گرفته مانند: وجوب نماز و حرمتخمر، و احکام ثانوى، احکامى است که امر شارع به آنها به عناوین و حالاتى که بر تکلیف عارض مىگردد، تعلق گرفته است، مثل عجز از انجام تکلیف، اضطرار و یا جهل و شک به احکام اولى. (۳۳) در این که چرا به عناوین طارى و عارضى عناوین ثانوى اطلاق مىگردد گفته مىشود به این دلیل است که این گونه عناوین مواردى هستند که در طول واقعیات اولیه قرار مىگیرند مثل آیه کریمه: «فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا» (34) زیرا وجوب تیمم فىنفسه حکم واقعى است. اما نسبتبه وجوب وضو براى کسى که آب در اختیار دارد، حکم ثانوى تلقى مىشود، همینطور است هر حکمى به لحاظ عجز از احکام واقعى اولى.
از ظاهر کلام مرحوم حائرى یزدى استفاده مىشود که احکام ثانوى در اصطلاح اعم از احکام ظاهرى و احکام ثانوى واقعى است. که با این ترتیب احکام ثانوى، احکام ظاهرى در اصطلاح دیگر فقیهان را نیز شامل مىشود و ملاک در نامگذارى آن به ثانوى این است که در طول حکم واقعى قرار گرفته باشد. حال ممکن استحکم واقعى در طول حکم واقعى قبلى قرار گیرد و یا حکم ظاهرى در طول حکم واقعى قبلى قرار داشته باشد که در این تعبیر هر دو حکم ثانوى تلقى مىشود.
ویژگى عمده احکام ثانوى واقعى این است که ناپایدار هستند و ثابت نیستند یعنى مادام که آن اوضاع استثنایى براى مکلف وجود دارد حکم ثانوى هم پابرجا است مثلا وقتى اکراه، عجز و یا اضطرار مرتفع شود حکم هم مرتفع مىشود ولى در شرایط عادى و غیراستثنایى احکام اولیه جارى مىشود و چون وقوع شرایط عادى و غیراستثنایى و تحقق اوضاع متعارف و استقرار آن مدام و مستمر مىباشد گفته مىشود احکام اولیه هم که ناظر به این موارد است دایمى و پایدار مىباشند.
با این توضیح از احکام اولى و ثانوى، دانسته مىشود، احکامى که بر مبناى قاعده نفى سبیل استوار است احکام ثانوى است زیرا ایجاد سبیل و سلطه عنوان ثانوى و عارضى استیعنى چنین نیست که هر نوع رابطهاى بین کافر و مسلمان منجر به سلطه کافر بر مسلمان گردد بلکه چه بسا رابطهاى باعثشود در شرایطى ایجاد سلطه مسلمان بر کافر شود و یا اساسا هیچ گونه تسلط و نیرومندى به نحو غلبه یکى بر دیگرى ایجاد نگردد، بنابراین به طور کلى قاعده نفى سبیل و احکام مستفاد از آن در شرایط استثنایى و عارضى که همان احتمال ایجاد سلطه کافر بر مسلمان باشد مقرر مىگردد و جارى مىشود، و طبیعتا اگر در احکام شرعى پیرامون رابطه مسلمان با کافر چنانچه نسبتبه حکمى استثنا صورت گرفته باشد و دلیل و مبناى آن غیر از آیه و قاعده نفى سبیل باشد حکم اولى است همچنان که در حکم ممنوعیت ارث بردن کافر از مسلمان گذشت.
ج: روایات
بیشترین استناد فقها در مساله ممنوعیت ارث بردن کافر از مسلمان مبتنى بر روایاتى است که از ائمه معصومین و یا بعضا از پیامبر اکرم(ص) رسیده است. در این بخش به عنوان نمونه به تعدادى از احادیث اشاره مىکنیم.
۱ – على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابى عمیر عن جمیل و هشام عن ابى عبدالله(ع): انه قال: فیما روى الناس عن رسولالله(ص) انه قال: «لایتوارث اهل ملتین» فقال: «نرثهم و لایرثونا ان الاسلام لم یزده الا عزا فى حقه». (35)
۲ – على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابى نجران عن عاصم بن حمید عن محمد ابن قیس، قال: سمعت اباجعفر(ع) یقول: لایرث الیهودى والنصرانى المسلمین ویرث المسلم الیهودى و النصرانى. (۳۶)
محمد بن قیس روایت کرد از امام باقر(ع) شنیدم که مىگوید: یهودى و نصرانى از مسلمانان ارث نمىبرند و لیکن مسلمان از یهودى و نصرانى ارث مىبرد.
۳ – یونس عن زرعه عن سماعه قال: سالت ابا عبدالله(ع) عن الرجل المسلم هل یرث المشرک؟ قال: نعم ولایرث المشرک المسلم. (۳۷)
سماعه گوید از امام صادق(ع) نسبتبه فرد مسلمان سؤال کردم که آیا از مشرک ارث مىبرد؟ فرمود: بلى ولى مشرک از مسلمان ارث نمىبرد.
۴ – عن موسى بن بکر عن عبدالرحمن بن اعین قال: قلت: لابى جعفر(ع) جعلت فداک، النصرانى یموت و له ابن مسلم ایرثه؟ قال فقال: نعم ان الله تعالى لم یزده بالاسلام الا عزا فنحن نرثهم و لایرثونا. (۳۸)
عبدالرحمن بن اعین گفت: به امام باقر(ع) عرض کردم، فدایت گردم، فرد نصرانى مىمیرد و داراى پسرى مسلمان است، آیا از او ارث مىبرد؟ امام فرمودند: بلى، خداوند متعال به واسطه اسلام جز عزت چیزى نیفزوده است. پس ما از آنها ارث مىبریم ولى آنان از ما ارث نمىبرند.
۵ – على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن محبوب عن ابى ولاد قال: سمعت ابا عبدالله(ع) یقول: المسلم یرث امراته الذمیه و لاترثه. (۳۹)
ابوولاد گفت از امام صادق(ع) شنیدم که مىگوید: مرد مسلمان از همسر ذمى خود ارث مىبرد و لیکن همسرش (که ذمى است) از او ارث نمىبرد.
۶ – احمدبن محمد عن ابن محبوب عن الحسن بن صالح عن ابىعبدالله(ع) قال: المسلم یحجب الکافر ویرثه والکافر لایحجب المؤمن ولایرثه. (۴۰)
حسن بن صالح از امام صادق(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمودند: مسلم حاجب کافر مىشود و از کافر ارث مىبرد ولى کافر حاجب مؤمن (مسلمان) نمىشود و از او ارث نمىبرد.
۱ – روى اسامه بن زید ان النبى(ص) قال: لایرث المسلم الکافر ولاالکافر المسلم. (۷۲)
اسامهبن زید روایت کرده که پیامبر خدا(ص) فرمودند: مسلمان از کافر و کافر از مسلمان ارث نمىبرد.
۲ – قول النبى(ص) «لایتوارث اهل ملتین» (73) «اهل دو آیین مختلف از یکدیگر ارث نمىبرند.»
نظریه فقهاى مذاهب اهل سنت از دیدگاه فقهاى شیعه از جهاتى قابل خدشه است.
اولا این نمونه روایات که از طریق منابع روایى شیعه ذکر نشده اعتبارى ندارد بویژه نسبتبه حدیث «لایتوارث اهل ملتین» برخى بیان داشتند به دلیل مرسل بودن ضعیف مىباشد. (۷۴)
ثانیا برخى از روایاتى که اهل سنتبه آن در حکم ممنوعیت ارث بردن کافر از مسلمان و مسلمان از کافر استناد نمودهاند با یکدیگر معارض مىباشند، از جمله همین دو روایتى که ذکر کردیم.
مفهوم مخالف حدیث اول (لایرث المسلم الکافر و لا الکافر المسلم) با منطوق حدیث دوم (لایتوارث اهل ملتین) تعارض دارد چه این که مطابق مفهوم مخالف حدیث اول باید قایل به این باشیم که مسلمان از مسلمان و کافر از کافر ارث ببرد مثلا در جانب کافر یهودى از نصرانى و بالعکس ارث ببرد، اما مطابق حدیث دوم آن گونه که غیر امامیه معتقدند باید قایل به نفى توارث بین کفار که از دو شریعت مختلف مىباشند (۷۵) نظر دهیم حال این که اکثریت اهل سنت چنانچه در بحثبعدى اشاره خواهد شد قایل به توارث کفار از همدیگر مىباشند و نظرشان منطبق با مفهوم مخالف حدیث اول است، با وجود این برخى بیان داشتهاند مفهوم حدیث «لایرث المسلم الکافر و لا الکافر المسلم» ضعیف است و حجت نیست. (۷۶)
ثالثا روایت «لایتوارث اهل ملتین» صرفنظر از ضعف سند از حیث دلالت هم به این معنى نیست که مسلمان نمىتواند از کافر ارث ببرد بلکه این حدیث درصدد بیان این موضوع است که به ضرورت پیرو دو شریعت متفاوت نمىتوانند از یکدیگر ارث ببرند ولى این مانع از اثبات ارث بردن از یک جهت نیست (۷۷) و از لحاط ادبى نیز کلمه توارث از باب تفاعل است که احتیاج به دو طرف دارد و چنانچه مسلمان از کافر ارث ببرد که این حکم به استناد روایات متعدد از طریق امامیه اثبات شده است (۷۸) ولى کافر از مسلمان ارث نبرد موضوع توارث صدق نخواهد کرد. (۷۹) رابعا چنانچه از ظاهر برخى روایات ائمه معصومینعلیهمالسلام که در کتب روایى شیعه ذکر شده (۸۰) ممنوعیت ارث بردن مسلمان از کافر فهمیده شود، به دلیل روایات فراوان مخالف آن و اجماع فقها و عمومات و اطلاقات آیات و روایات در باب ارث، این گونه روایات را حمل بر تقیه نمودهاند و از لحاظ فقهى اعتبارى براى آن قایل نیستند. (۸۱)
توارث کفار از یکدیگر
از فروض دیگرى که در مورد ارث کفار مطرح است، ارث بردن کافر از کافر در احکام اسلامى است. صفت کفر که از موانع ارث در فقه شیعه مىباشد با توجه به این است که مورث مسلمان باشد، اما چنانچه وارث و مورث هر دو کافر باشند کفر مانع محسوب نمىشود بلکه صرفا شرط ارث بردن کافر از کافر، نبودن وارث مسلمان غیر از امامعلیهالسلام (یا حاکم اسلامى) مىباشد. (۸۲)
مسلمان حاجب کافر از ارث بردن مىباشد همچنان که از قول امام صادقعلیهالسلام آوردیم که فرمودند:
«المسلم یحجب الکافر و یرثه و الکافر لایحجب المؤمن ولایرثه». (83)
عموما فقهاى شیعه با توجه به این که حکم کردهاند کافر از کافر ارث مىبرد، تمام فرق کفار را در حکم یک آیین و یک مسلک مىدانند و بیان مىدارند: «الکفر مله واحده» (84) و بر این اساس در ارث بردن کافر از کافر جز نبودن وارث مسلمان قید دیگرى ذکر نمىکنند.
البته قول دیگرى در این خصوص از برخى از قدما بوده است که ارث بردن کافر از کافر را مقید به دین دانستند که وارث کافر حربى نباشد چه این که کافر حربى از کافر ذمى ارث نمىبرد. (۸۵) و لیکن صاحب جواهر این قول را شاذ و غیرقابل اعتماد دانسته است. (۸۶)
فقها در خصوص ارث بردن کافر از کافر به مجموعهاى از روایات تمسک جستهاند و همچنین برخى در این مطلب ادعاى اجماع نیز نمودهاند (۸۷) که نمونه زیر را از احادیث مربوط در این مورد ذکر مىکنیم.
على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابى نجران عن غیر واحد عن ابى عبداللهعلیهالسلام فى یهودى او نصرانی یموت و له اولاد غیر مسلمین فقال: هم على مواریثهم. (۸۸)
در مورد فرد یهودى یا نصرانى که مىمیرد و داراى فرزندانى غیرمسلمان مىباشد امام صادقعلیهالسلام فرمودند: آنها در میان خودشان ارث مىبرند.
شیخ طوسى (ره) در تفسیر این سخن امام صادقعلیهالسلام مىنویسد: مقصود این است که کفار چنانچه مستحق ارث بردن باشند ارث مىبرند چه این که بیان کردیم چنانچه کفار ورثه مسلمانان هم باشند کفار ارث نمىبرند و اگر روایت را بر همان معناى ظاهرش حمل کنیم باید گفت در حال تقیه بوده که امام صادقعلیهالسلام چنین مطلبى را بیان فرمودند. (۸۹)
مساله توارث کفار از یکدیگر در بین فقهاى عامه اختلافى است، در این بین ابوحنیفه (پیشواى مذهب حنفیه) و شافعى (پیشواى مذهب شافعیه) معتقدند کافر از کافر ارث مىبرد. (۹۱)
احمدبن حنبل (پیشواى مذهب حنبلى) اعتقاد داشتند، کافر از کافر ارث نمىبرد. (۹۱) نسبتبه مالک بن انس (پیشواى مذهب مالکى) دو قول نقل شده است، قول به توارث و قول به عدم توارث. (۹۲)
منشا اختلافنظر اهل سنت در حکم توارث کفار از یکدیگر چنان که قبلا اشاره شد، تا حدود زیادى به اختلاف روایاتى بازمىگردد که از طریق عامه وارد شده است، مثلا عنوان گردید مفاد حدیث نبوى «لایتوارث اهل ملتین» با مفهوم حدیث نبوى: لایرث المسلم الکافر و لا الکافر المسلم» متعارض است.
ارث بردن مرتد از کافر اصلى
چنانچه مورث کافر باشد و وارث مسلمانى هم نداشته باشد وارثان کافر زمانى از او ارث خواهند برد که مرتد نباشند بلکه در اصطلاح گفته مىشود کافر اصلى باشند بنابراین اگر وارث مرتد باشد از ارث مورث کافر محروم است. (۹۳)
اهلیت تمتع با زنده متولد شدن براى هر شخصى حاصل مىشود و تا زمانى که شخص زنده است اهلیتبهرهمندى در او موجود است مثلا مىتواند مالک شود، تصرفات حقوقى در اموالش بنماید همچنین از ترکه مورثان خود نیز استفاده کند، اما هرگاه شخصى بمیرد مالکیت وتصرفاتش طبیعتا زایل مىگردد و از وى سلب مىشود. شخص مرتد نیز با این که از لحاظ طبیعى به حیات خویش ادامه مىدهد اما از لحاظ دینى مرده فرض مىشود، همچنان که اگر وارثى قبل از فوت مورث خود بمیرد از ارث وى محروم مىشود. شخص مرتد هم که در زمان فوت مورث خود در حالت ارتداد به سر مىبرده از نظر قانون مرده فرض مىشود و از ارث او بهرهاى نخواهد داشت. در این میان فرقى بین مرتد فطرى و ملى وجود ندارد، بنابراین وارث مرتد از ارث مورث کافر خود محروم است همچنان که از ارث مسلمان محروم مىباشد و حالت ارتداد مانع از ارث بردن او از کافر و مسلمان مىگردد. (۹۴)
میراث مرتد
چنانچه میت مرتد باشد و وارث مسلمانى داشته باشد ارث به مسلمان مىرسد در غیر این صورت دو قول بین فقهاى شیعه وجود دارد، در نظر مشهور میراث مرتد به امامعلیهالسلام (حاکم اسلامى) مىرسد چه مرتد ملى باشد و چه مرتد فطرى، و به اولاد کافرش چیزى از ترکه تعلق نمىگیرد. (۹۵)
بر این نظر علاوه بر روایاتى که در این باب آمده است (۹۶) در قول دیگر بین مرتد ملى و فطرى فرق قائل شده و گفتهاند میراث مرتد ملى با نبودن ورثه مسلمان به ورثه کافر او مىرسد. (۹۷)
عمده دلیل این قول برخى از روایاتى است که وارد شده از جمله روایت زیر:
محمدبن احمدبن یحیى عن یعقوب بن یزید عن ابن ابىعمیر عن ابراهیم بن عبدالحمید عن رجل قال: قلت: لابى عبداللهعلیهالسلام نصرانى اسلم ثم رجع الى النصرانیه ثم مات قال: میراثه لولده النصارى. ومسلم تنصر ثم مات قال: میراثه لولده المسلمین. (۹۸)
راوى گوید به امام صادقعلیهالسلام عرض کردم، از فرد مسیحى که مسلمان مىشود سپس به مسیحیتبرمىگردد و پس از آن مىمیرد. امامعلیهالسلام فرمودند: ترکه او به فرزندان نصارایش مىرسد، و مسلمانى که نصرانى شود و پس از آن بمیرد: امامعلیهالسلام فرمودند: میراث او به اولاد مسلمانش مىرسد.
همچنین در مفتاح الکرامه عاملى (ره) آمده است: ابوعلى طبرسى از قول ابن فضال و ابن یحیى به نقل از امام صادقعلیهالسلام همین روایت را ذکر کرده است. (۹۹)
و لیکن این حدیث را شیخ طوسى در نهایه از آن جهت که ارث بردن ورثه کفار از مرتد موافق قول عامه مىباشد حمل بر تقیه کرده و اعتبار فقهى براى آن قایل نشده است. (۱۰۰)
از طرفى برخى بیان داشتند اساسا این روایت مرسل است و لذا ضعیف شمرده مىشود. (۱۰۱)
در این که میراث مرتد به محض ارتداد تقسیم مىشود یا موکول به بعد از مرگ و یا قتل او مىگردد فقها بین مرتد فطرى و ملى تفاوت قایل شدهاند.
و اجماع فقها نسبتبه مرتد فطرى به محض ارتداد اموالش تقسیم مىگردد. (۱۰۳) اما در مورد مرتد ملى در نظر مشهور اموالش به محض ارتداد تقسیم نمىگردد بلکه تقسیم ترکه او موکول به قتل یا مرگ او مىشود که البته اگر بعد از ارتداد توبه کند و به اسلام برگردد اموالش به او تعلق مىگیرد. (۱۰۴)
البته در این مساله قول دیگرى از برخى از جمله شیخ طوسى در نهایه (۱۰۵) و ابن فهد حلى در المهذب (۱۰۶) مطرح شده که گفتهاند: ترکه مرتد ملى به محض ارتداد تقسیم مىگردد چه این که نهایتا قتل او هم واجب مىشود.
صاحب مفتاح الکرامه (۱۰۷) و صاحب جواهر این قول را شاذ و ضعیف دانستهاند و همچنین صاحب جواهر نوشته است: آن چنان که منقول استشیخ طوسى از این نظر خود عدول کرده است. (۱۰۸)
در فقه مذاهب اهل سنت پیرامون احکام ارتداد فرقى بین مرتد فطرى و ملى قائل نیستند، ابوحنیفه در خصوص ترکه مرتد گفته است. «اگر مرتد مسلمان شود مالش به خود او داده مىشود اما اگر در حال ارتداد کشته شود یا به دارالحرب ملحق گردد آنچه از مال بعد از دوران ارتدادش به دست آورده به جمیع مسلمانان تعلق دارد و اموالى هم که قبل از دوران ارتدادش تحصیل کرده بوده به ورثه مسلمان او مىرسد. (۱۰۹)
گروهى از اهل سنت معتقدند میراث مرتد به بیتالمال مسلمین تعلق مىیابد. از جمله نظر ابوثور، ربیعه، ابن ابى لیلى، و شافعى (پیشواى مذهب شافعیه) همین بوده است. (۱۱۰)
مالک (پیشواى مذهب مالکیه) گفته است: اگر مرتد کشته شود یا بمیرد و یا به دارالحرب ملحق گردد اموالش به بیتالمال مسلمین مىرسد اما اگر مسلمان شود اموال او به خودش تعلق مىیابد، اما چنانچه مرتد شود و به هنگام مرگش متهم گردد که به دلیل ممنوع کردن ورثه خود از ارث مرتد گشته در این صورت اموالش به ورثهاش مىرسد. (۱۱۱)
در مذهب ظاهریه اعتقاد بر این بوده که اگر بعد از ارتداد به اموال مرتد دسترسى پیدا شود از زمان ارتدادش تمام اموالش به بیتالمال مسلمین انتقال داده مىشود چه این که مرتد از دنیا برود یا در حال ارتداد کشته شود و یا ملحق به دارالحرب گردد و چنانچه به اموال او دسترسى حاصل نگردد تا کشته شود یا در حال ارتداد بمیرد، اموالش به ورثه کافرش مىرسد اما اگر مسلمان شود اموالش به خود او تعلق مىیابد و چنانچه بعد از مسلمان شدنش بمیرد اموالش به ورثه مسلمان او مىرسد. (۱۱۲)
عدول از کفر و گرایش به اسلام
وارث کافر اصلى که به واسطه صفت کفر ممنوع از ارث مورث خویش گردیده است چنانچه تا قبل از تقسیم یا انتقال ترکه میت مسلمان گردد، اگر سایر اسباب و شرایط ارث بردن نسبتبه وى موجود باشد همچون ورثه مسلمان تلقى مىشود و به نسبتسهمالارث خود مىتواند از ماترک بهره گیرد، (۱۱۳) بنابراین اگر مسلمانى فوت کند و از خود وارثى مسلمان و کافر به جا گذارد وجود شخص مسلمان در میان وراث باعث ممنوع شدن کفار از کل سهم الارث مىگردد و تمام مال به وارث مسلمان تعلق مىگیرد. حال اگر کافر وارث قبل از تقسیم یا انتقال ترکه، مسلمان شود وارث محسوب مىگردد و داخل وارثان دیگر مىشود حصه خود را خواهد گرفت، اما چنانچه پس از تقسیم یا انتقال ترکه مسلمان گردد نسبتبه ارث مورث خود حقى ندارد و به هنگام فوت مورث چنان فرض مىشود که معدوم بوده و وجود خارجى نداشته است. (۱۱۴)
در تحلیل فقهى مانعیت کفر بیان مىشود، کافر به دلیل کفر از نظر شرعى موجود محسوب نمىشود بنابراین از ابتدا براى آنان در برابر وارث مسلمان سهمى فرض نمىگردد و لیکن صفت کفر مانعى است که تا زمان تقسیم ترکه قابل زوال استبه این صورت که اگر شخص کافر مسلمان شود در ارث سهیم خواهد شد ولى چنانچه تا هنگام تقسیم ارث زایل نگردد از حالت موقتبه دایم تبدیل مىشود البته این مساله خود فروضى دارد که به برخى به اختصار اشاره مىکنیم.
الف: مورث مسلمان و وارث کافر واحد
چنانچه مورث مسلمان فوت نتماید و ورثه وى منحصر به شخص کافر باشد، چنین مورثى در حکم متوفاى بلاوارث محسوب مىگردد که میراثش به بیتالمال مسلمین یا حاکم اسلامى منتقل مىگردد. (۱۱۵) البته حاکم اسلامى که بر اموال بلاوارث سلطه مىیابد وارث حقیقى مورث شناخته نمىشود، بلکه وى به عنوان متصدى اداره اموال بدون صاحب اعم از ارث و غیرارث به آن مسلط مىگردد و چون اموال شخص بلاوارث نیز همانند اموال مجهولالمالک استحاکم به عنوان ولى مسلمین آن را تملک مىکند لذا نمىتوان چنین تملکى را تحت عنوان تقسیم ارث محسوب نمود و اسلام آوردن وارث کافر را بدون اثر فرض کرد. (۱۱۶)
حال اگر مال به عنوان بلاوارث به مالکیتحاکم اسلامى درآید و سپس وارث آن مشخص گردد و مطالبه نماید حاکم اسلامى موظف است آن را به صاحبش برگرداند. در این مساله هم که ارث بلاوارث محسوب مىشود و به حاکم یا بیتالمال مسلمین تعلق گرفته است، با مسلمان شدن وارث کافر که کاشف از استحقاق وى در ارث از زمان فوت مورث مىباشد حاکم اسلامى بایستى آن را به وارث برگرداند. (۱۱۷)
البته در این میان برخى از فقهاى شیعه عقیده دارند چنانچه وارث کافر قبل از انتقال ترکه به بیتالمال مسلمان شود در آن ذى حق است و الا مانند کسى است که پس از تقسیم ترکه به اسلام گرویده باشد که بهرهاى از ماترک میت نخواهد برد. (۱۱۸)
ب: مورث مسلمان وارثین کافر
اگر شخص مسلمانى فوت نماید و ورثه او چند کافر باشند در این صورت از ارث محروم هستند، حال اگر همگى مسلمان گردند کلیه سهمالارث که به حاکم اسلامى منتقل شده به آنان بازخواهد گشت و هر یک به قدر حصه خود از ماترک بهرهمند مىگردند، (۱۱۹) البته ممکن است در چنین موردى تعدادى از ورثه کافر مسلمان شوند در این حالث وارثانى که مسلمان شدهاند مالک ماترک شناخته مىشوند و آن را بین خویش تقسیم مىکنند، حال اگر ورثه اخیر که به واسطه کفر از ارث ممنوع شدهاند قبل از این که وارثان تازهمسلمان شده ترکه را بین خود تقسیم کنند مسلمان گردند، همانند وارثان در ارث مورث سهیم خواهند شد. (۱۲۰) اما چنانچه پس از فوت مورث مسلمان تنها یک نفر از وارثان کافر مسلمان گردد چون وجود سایر ورثه که کافر مىباشند معدوم فرض مىگردد و در واقع به هنگام فوت مورث تنها یک وارث موجود تصور مىشود و با وجود وارث واحد نیز کلیه میراث به وى منتقل شده و اسلام آوردن سایرین مؤثر در سهیم شدن آنان در ارث نخواهد شد. (۱۲۱)
مرحوم ابن جنید عقیده داشته چنانچه وارث مسلمان از لحاظ طبقه و درجه با وارث کافر مساوى باشد و عین ترکه نیز تلف نشده باشد ولو این که ترکه نیز توزیع نگشته باشد اسلام آوردن وارث کافر باعثشرکت وى با وارث مسلمان مىگردد. (۱۲۲)
ج: چنانچه مورث زنى باشد که داراى فرزندانى کافر است
در این حالت اگر چه به واسطه کفر فرزندان از ترکه میتسهمى نخواهند داشت و لیکن وجود آنان باعث تنزل سهم شوهر از نصیب اعلى به نصیب ادنى خواهد شد (۱۲۳) منتهى چون بقیه ماترک قابل تعلق به وارثان کافر نیستشوهر مابقى را به عنوان رد متصرف خواهد شد. و مجالى براى انتقال به حاکم اسلامى پیش نمىآید به عبارت دیگر ربع ترکه را به عنوان فرض مىبرد و سه ربع دیگر را به عنوان رد تصاحب مىکند مشروط بر این که متوفى پدر و مادر نداشته باشد. با توجه به این حالت اگر فرزندانى که کافرند مسلمان گردند اسلام آوردن آنان مطلقا تاثیرى در سهم زوج و تصرف وى نخواهد داشت زیرا به محض فوت زوجه مسلمان، شوهر دایمى همگى ارثیه را فرضا و ردا صاحب مىشود و اسلام آوردن آنان همانند زمانى است که تقسیم ترکه صورت گرفته باشد. مشروط بر این که متوفى پدر و مادر نداشته باشد. (۱۲۴)
البته در چنین صورتى قول دیگرى هم وجود دارد که گفتهاند مسلمان شدن وارثان کافر باعثخواهد شد که مابقى از ربع ترکه که شوهر به عنوان رد آن را تملک کرده به فرزندان تعلق بگیرد. (۱۲۵)
د: مورث شوهر و همسر مسلمان و فرزندان کافر
چنانچه مورث شوهر باشد و ورثهاش همسر مسلمان و فرزندان کافر باشند، وجود فرزندان یا از نوههاى مورث هر چند که کافرند و خودشان از ارث بردن محروم هستند و لیکن حاجب نقصانى زوجه وارث خواهند بود و بدین ترتیب سهم او را از ربع به ثمن تنزل مىدهند لذا زوجه سهم یک هشتم را مىبرد و بقیه ترکه به حاکم منتقل مىگردد، در چنین فرضى اگر فرزندانى که کافر بودند مسلمان شوند هر یک به قدر حصه خویش سهیم خواهد شد و حاکم اسلامى موظف است ماترک انتقالى به وى را برگرداند. (۱۲۶) از فروضى که ذکر گردید این نکته حاصل مىشود که چنانچه مورثى کافر باشد هر چند قاعده اولیه این است که ورثه کافر از وى ارث خواهند برد ولى مسلمان شدن هر یک از آنان قبل از تقسیم ترکه موجب خواهد شد که حاجب بقیه گردد و ارثیه را به خویش اختصاص دهد، مثلا چنانچه مورثى داراى وارثانى مسلمان و کافر باشد و قبل از تقسیم ترکه بین ورثه مسلمان برخى از اولاد کافر مسلمان شوند باعث مىگردد که در ماترک با مسلمانان قبلى سهیم گردند.
بنابراین در تشریح قاعده باید گفت اسلام آوردن هر یک از ورثه قبل از تقسیم ترکه همانند این خواهد شد که وى به هنگام فوت مورث مسلمان بوده است، لذا هر حکمى که در آن موقع نسبتبه وارث یا وارثان مسلمان اجرا مىگردد درباره وى نیز اجرا خواهد شد و حاجب شدن و ممنوع نمودن طبقات و درجات وراث نیز با توجه به این نکته صورت مىگیرد.
اسلام آوردن ورثه کافر پس از تقسیم بخشى از میراث
اگر کافرى پس از تقسیم ترکه مسلمان گردد سهمى از آن نخواهد داشت، در بعضى مواقع مسلمان شدن وارث کافر زمانى است که وراث از تقسیم میراث به طور کامل فارغ نشدهاند بلکه بخشى از آن را تقسیم نمودهاند، در این مساله سه نظریه وجود دارد. (۱۲۷)
در نظریه نخست که نظر مشهور است اعتقاد بر این است وارث کافرى که مسلمان مىشود در آن قسمتى شرکتخواهد کرد و سهیم خواهد شد که تقسیم نشده است ولى در آن بخشى که تقسیم شده سهم نخواهد داشت. (۱۲۸)
برابر نظر دوم اگر وارث کافر مسلمان شود در تمام ارث سهیم خواهد شد، چه قسمتى که تقسیم گشته و چه قسمتى که تقسیم نگشته است، به این دلیل که آنچه مانع از ارث بردن کافر بود همان صفت کفر بود که هم اکنون منتفى گشته و همانند زمانى است که وى در لحظه فوت مورث مسلمان بوده باشد و عرفا به ترکهاى که کاملا تقسیم نشده ارث تقسیم شده اطلاق نمىگردد لذا از تقسیم ترکه زمانى صادق خواهد بود که تمام آن توزیع شده باشد. (۱۲۹)
قول سوم در این خصوص حکم به منع چنین وارثى از جمیع ماترک مىباشد، در تحلیل این نظر گفته مىشود ترکه داراى ماهیتى است که به واسطه وجود افرادش وجود پیدا کرده و تا زمانى بر آن ترکه اطلاق خواهد شد که همه افراد و اجزایش باقى باشند و بنابراین در فرضى که جزئى از این ماهیت تقسیم گشته باشد مانند این است که از ترکه بودن خارج شده و ماهیت نیز به واسطه از دست دادن فردى از افرادش نابود خواهد شد بر این اساس ارثى که بخشى از آن تقسیم شده باشد دیگر عنوان ارث نخواهد داشت. اسلام آوردن کافر پس از تقسیم قسمتى از ترکه باعث عدم سهیم شدن او خواهد شد. (۱۳۰)
این نظر در غایت ضعیف است و صاحب مفتاح الکرامه بیان داشتند، تا آنجا که تحقیق کردم کسى از فقها قایل به آن نیست و علامه حلى هم این نظر را بعید شمرده است. (۱۳۱)
به نظر مىرسد مطابق قاعده کلى چون اسلام آوردن کافر باید قبل از تقسیم ارث باشد، در فرضى که بخشى از ارث تقسیم شده و بخش دیگر بدون تقسیم مانده است، وى در قسمت تقسیم شده سهمى نخواهد داشت زیرا ماترک به واسطه تقسیم از حالت اشاعه خارج گشته و به این بخش صادق خواهد بود که واقعا تقسیم صورت نگرفته است. (۱۳۲)
توارث مجوسیان در بین خود
فرد مجوسى گاهى با کسى که از نظر شریعت اسلام جزء محارم شخص به حساب مىآید ازدواج مىکند و گاهى هم با کسى ازدواج مىکند که در دین اسلام هم حلال است، از جمع چنین حالات نسب صحیح و فاسد حاصل مىشود مثلا اگر مرد مجوسى با مادرش ازدواج نماید و فرزندى متولد شود آن فرزند در فقه اسلامى فرزند نسبى فاسد خوانده مىشود و آن زن هم به عنوان همسر زوجیتش از طریق سبب فاسد مىباشد، هر چند خود عقد صحیح است و لیکن فاسد بودن در این جا همین است که منطبق با احکام عقد نکاح در اسلام انجام نگرفته و بعضى از آثار خود را از نظر اسلامى ندارد. (۱۳۳)
P>2 – روى ان رجلا سب مجوسیا بحضره ابى عبداللهعلیهالسلام فزبره و نهاه عن ذلک فقال: انه قد تزوج بامه فقالعلیهالسلام: اما علمت ان ذلک عند هم النکاح. (۱۴۹)
روایتشده که شخصى در نزد امام صادقعلیهالسلام فرد مجوسى را دشنام داد در این حال امام صادقعلیهالسلام او را از این کار بازداشت و نهى کرد. آن شخص گفت، آن فرد (مجوسى) با مادرش ازدواج کرده است، امامعلیهالسلام فرمود آیا نمىدانى این کار در نزد آنها ازدواج محسوب مىشود؟
از ابنجنید کاتب اسکافى منقول است که ضعف سند این حدیثبه شهرت روایى و از علامه حلى منقول است ضعف سند آن به شهرت فتوایى جبران گشته است. (۱۵۰)
علاوه بر روایات موجود بر این قول ادعاى اجماع منقول نیز از جانب برخى صورت گرفته است. (۱۵۱) و لیکن با توجه به اختلافنظر فراوانى که در خصوص ارث مجوسیان وجود دارد باید گفت چنین اجماعى بر یک قول معنى ندارد افزون بر آن ابنادریس حلى که از مخالفان این قول مىباشد اظهار داشتند: شیخ طوسى که قایل به ارث بردن مجوسى از طریق نسب و سبب صحیح و فاسد شده خرق اجماع کرده است (یعنى اجماع بر خلاف نظر ایشان وجود دارد). (۱۵۲)
ب: دیدگاه دوم: طبق این قول مجوسیان صرفا از طریق و سببى که در شریعت اسلام جایز و صحیح است ارث مىبرند، مثلا اگر مجوسى بمیرد و وارثش مادرش باشد که همسرش هم (از طریق سبب فاسد) هست. در این صورت منطبق با این نظر صرفا آن زن از جهت نسب صحیح که مادرش مىباشد ارث خواهد برد و دیگر از جهت همسرى به دلیل زوجیت که سبب فاسد است چیزى از ارث به او تعلق نخواهد گرفت. و چنانچه همین متوفى از طریق فاسد (ازدواج با مادرش) صاحب فرزندى نیز باشد آن فرزند هم که انتسابش به مورث از جهت نسبت فاسد مىباشد ارث نمىبرد.
گروهى از فقهاى شیعه از جمله سید مرتضى، ابوالصلاح حلبى (۱۵۳) ابن ادریس حلى (۱۵۴) علامه حلى در مختلف (۱۵۵) این قول را اختیار کرده و معتبر شمردهاند، نسبتبه همین نظر صاحب جواهر مىنویسد: از سیدمرتضى در موصلیات ادعاى اجماع بر این قول شده است. (۱۵۶)
عمده مستندات این دیدگاه در سه محور خلاصه مىشود یکى این که گفته مىشود: اصل اولى ایجاب مىکند توارثى در میان نباشد مگر این که دلیلى بیاید و این حکم را اثبات نماید و ما صرفا در این مساله در جانب نسب و سبب صحیح دلیل داریم، دوم اجماعى است که ادعا شده است (۱۵۷) و سوم این که ادله این موضوع انصراف به این دارد که از طریق نسب و سبب صحیح توارث حاصل گردد، زیرا حکم به توارث از طریق نسب و سبب فاسد مخالف این نمونه از آیات الهى است که مىفرماید: «وان احکم بینهم بما انزل الله و قل (۱۵۸) الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (159) «فان جاؤوک فاحکم بینهم او اعرض عنهم و ان تعرض عنهم فلن یضروک شیئا و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط. (۱۶۰)
ابن ادریس حلى (ره) در تایید و تقویت این دلیل بیان داشتند: چنانچه حاکم به غیر از آنچه در شرع اسلام استحکم کند حکم به غیر حق کرده و حکم به غیر ما انزلالله نموده و حکم به غیر قسط کرده است. که مطابق آیات یاد شده جایز نیستحاکم در حال اختیار این چنین قضاوت نماید که مطابق مذاهب دیگر باشد. (۱۶۱)
در جواب به دلایل مربوط به این قول گفته مىشود:
اولا با وجود ادله روایى که در اثبات مخالف این قول است اصل اولى عدم ارث منتفى گشته و مطابق ادله مجوسیان از ارث بردن بهرهمند هستند هر چند از طریق نسب و سبب فاسد;
ثانیا: اجماعى که نسبتبه این دیدگاه ادعا شده با اجماعى که مخالفان این دیدگاه ادعا کردهاند معارض است، و هر دو از اعتبار به دلیل تعارض ساقط مىباشند، افزون بر آن با وجود اختلاف نظر در این موضوع چه جایى براى ادعاى اجماع باقى مىماند؟
ثالثا: این که گفته مىشود آیات قرآنى و ادله ارث انصراف به جواز ارث صرفا از طریق نسب و سبب صحیح دارد، این نوع آیات قرآنى عمومیت و اطلاق دارد و دلالتبخصوص بر این نظریه نمىتواند داشته باشد، بلکه مىتوان گفت آیات یاد شده صرفا بر نفى ارث از طریق سبب فاسد دلالت دارند (۱۶۲) که آن هم با وجود ادله روایى در این مورد تخصیص خورده است.
ج: دیدگاه سوم: برابر این دیدگاه گفته مىشود مجوسیان از طریق نسب صحیح و فاسد و سبب صحیح ارث مىبرند ولى از جهتسبب فاسد ارث نمىبرند، فرضا چنانچه مرد مجوسى بمیرد و وارثش مادرش باشد که با او ازدواج کرده و فرزندى که حاصل این ازدواج است، در این حال منطبق با این قول گفته مىشود مادر از فرزند ارث مىبرد به نسبت مادرى، و فرزند مادر از آن مرد مجوسى ارث مىبرد به نسب فرزندى فاسد ولى مادر از آن مجوسى به سبب زوجیت ارث نمىبرد چه این که سبب فاسد است. (۱۶۳)
گروهى از جمله فضل بن شاذان نیشابورى که شیخ طوسى او را از اصحاب امام هادىعلیهالسلام و امام حسن عسکرىعلیهالسلام ذکر کرده است، (۱۶۴) شیخ صدوق (۱۶۵) علامه در قواعد (۱۶۶) فخرالمحققین، (۱۶۷) محقق حلى (۱۶۸) و شهیدین (۱۶۹) این قول را اختیار و صحیح شمردهاند. این قول در حقیقت دو حکم کلى را در بردارد یکى نفى توارث از جهتسبب فاسد و مبناى این حکم را همان عمومات آیات قرآنى مىدانند که ذکر گردید. (۱۷۰) و دیگر اثبات ارث از جهت نسب فاسد، در تحلیل بر این حکم گفته مىشود نسبى که ناشى از شبهه حاصل مىگردد شرعا و منطبق با اطلاعات و عمومات ادله ارث صحیح است مثلا اگر کسى با خواهرش به خیال این که همسرش مىباشد نزدیکى نماید و در اثر آن کودکى متولد گردد شرعا آن کودک از مرد ارث مىبرد ولى حکم به تحقق عقد با خواهر در اثر شبهه نمىشود (۱۷۱) طبق این تحلیل گفته مىشد نسب فاسد مطابق با عمومات و ادله ارث است ولى سبب فاسد را عمومات ادله جواز ارث شامل نمىگردد. (۱۷۲)
البته ممکن است در جواب همین مطلب هم بیان گردد. روایات در این باب که برخى در مباحث قبلى ذکر گردید لالتبر این معنى نیز دارند که سبب فاسد را هم شامل شوند.
فضائل و خواص تلاوت سوره طه ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۲ امتیازs آثار و برکات خواندن سوره طه/ فضیلت و خواص آیات قدرتمند سوره طه : این سوره،اوّلین سوره ای است که ماجرای حضرت موسی علیه السلام را به تفصیل بیان نموده و حدود هشتاد آیه […]
راه هایی برای کاهش فشار قبر ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز راه هایی برای کاهش فشار قبر/ چطور فشار قبر کمتری داشته باشیم؟ منظور از مرگ تنها قرار دادن بدن در یک تکه زمین کنده شده نیست بلکه انتقال انسان به عالم برزخ است. اولین […]
خواندن نماز والدین یکی از حقوقیست که والدین چه در زمان حیات و چه پس از وفات شان بر گردن فرزندان خود دارند. این نماز را بخوانید تا هم والدینتان را شاد کنید و هم فرزندانتان بعدها برای خودتان بخوانند.
چرا امام حسین جنگ را از تاسوعا به عاشورا انداخت ؟ ۴٫۱۳/۵ (۸۲٫۵۰%) ۸ امتیازs چرا امام حسین جنگ را از تاسوعا به عاشورا انداخت ؟ در تاریخ آمده است که حضرت ابا عبدالله وقتی لشکر عمربن سعد در روز تاسوعا قصد شروع جنگ […]
سریع الاجابه ترین دعاها ۳٫۸۰/۵ (۷۶٫۰۰%) ۱۰ امتیازs استجابت دعا، مانند هر پدیدهی دیگری، قوانین ، آداب و شروطی دارد که با وجود آن آداب و شرایط است که دعا به اجابت میرسد .
دعاهای مجرب برای رفع گرفتاری مختلف ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۳ امتیازs عرفا و بزرگان دین دستورالعمل ها و اذکار مختلفی را پیرامون دعا برای رفع مشکلات و گرفتاری های دنیوی و سلوکی و نیز برآورده شدن حاجت بیان نموده اند که در ادامه بررسی می […]
به نکات زیر توجه کنید