جستجو در تک بوک با گوگل!

بازدید
یکی از کلیدواژههای قرآن کریم، نهجالبلاغه و جوامع حدیثی دیگر، واژه «فتنه» و مشتقات آن است.(۱) کاربردهای قرآنی «فتنه» بسیار متفاوتاند؛ چنانکه در روایات و کلمات بزرگان نیز این واژه، در معانی گوناگونی به کار رفته است. ترتیب منطقی بحث اقتضا میکند که نخست، از مفهوم فتنه و ماهیت آن سخن گوییم. فتنه چیست؟ موارد کاربرد آن کداماند؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟ پس محور اول از مبادی تصوری بحث، این است که مفهوم فتنه روشن شود تا تصور صحیحی از آن داشته باشیم.
کاربردهای قرآنیِ واژه «فتنه» بسیار متفاوتاند و حکم مشترک لفظی دارند؛ ولی برخی لغتشناسان، تلاش میکنند تا مشترکات لفظی را به یک یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معنا یک چیز است و با اضافه کردن ویژگیهایی، معناهای دوم و سوم پدید میآیند. دراینباره افراطوتفریطهایی هم هست، تا آنجا که برخی از آنان، مفاهیمی را که هیچ جهت اشتراکی ندارند و حتی ضدین هستند، به یک اصل برمیگردانند. این بحث، فنی است و نتیجه آن نیز در بیشترِ موارد، ظنی و ضعیف است. لغتشناسانی مانند صاحب مقاییس اللغه و دیگران، که سعی کردهاند واژهها را به یک اصل برگردانند، در بیشترِ موارد دلیل دلچسب و اطمینانبخشی ارائه نکردهاند.
اشتراک لفظی یا معنوی
آیا میتوان برای الفاظی که معانی گوناگون دارند، جهت اشتراکی یافت و آن معنا را به همه این الفاظ نسبت داد؟ اگر منظور این است که این معانی را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوییم اصل، یک معناست و آن تعدد معانی، خصوصیات مورد است، انصاف آن است که بگوییم این کار تکلفآمیزی است؛ زیرا گاهی معانی بهاندازهای باهم تفاوت دارند که نمیتوان واژه را مشترک معنوی دانست. مثل واژه «انسان» که دربین همه افراد انسان مشترک است، اما ویژگیهای نژاد، زبان، رنگ، خصوصیات، جنسیت و مانند آنها باعث میشود که انسان در جایی مرد باشد و در جای دیگر زن، یکجا سیاه باشد و در جای دیگر سفید، در جایی عرب باشد و در جای دیگر عجم. معنای انسان بین همه اینها مشترک است. اما اگر مقصود، بررسیهایی باشد که در زبانشناسی معمول است و لغتی را که دراصل، معنایی داشته و بهتدریج در طول زمان تحولاتی یافته و معنای دیگری برای آن پیدا شده، که دراصطلاح به آن «منقول» میگویند، بررسی کرده، جهت نقل معنا را بیابند، تا ارتباطی که بین معانی گوناگون هست کشف شود، و این بررسی در حدی معقول و عرفپسند باشد و تکلفی در آن نباشد، مشکلی ندارد و از فروع زبانشناسی است. اکنون بهاجمال میگوییم که موارد استعمال واژه «فتنه» در قرآن کریم، بهگونهای هستند که نمیشود آنها را مشترک معنوی به شمار آورد. بهعنوان مثال، قرآن درباره اموال و اولاد میفرماید: إِنَّمَا أمْوَالُکُمْ وأوْلادُکُمْ فِتْنَه.(۱) اگر این کاربرد را ـ به هر معنایی که فتنه در اینجـا دارد ـ با آیه دیگر مقایسه کنیم که میفرماید: الْفِتْنَهُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛(۲) «فتنه، از قتل بدتر و سختتر است»، این دو چه نسبتی باهم دارند؟ در جمله «اموال و اولاد شما فتنه است» اگر «فتنه» دارای همان معنا باشد که در الْفِتْنَهُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل دارد، آن جمله چه معنایی دارد؟ آیا یعنی اولاد شما از قتل بدتر است؟ این معنای روشنی ندارد. همچنین مشتقات «فتنه» را که در آیات به کار رفته است ببینید: مانند بِأیِّکُمُ الْمَفْتُون.(۳) مفسران گفتهاند «مفتون» در اینجا بهمعنای مصدر است. معنایش این است به کسانی که ـ العیاذ بالله ـ به پیغمبر اکرم نسبت جنون دادند، گفته شد خوب بسنجید ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ پس «مفتون» در اینجا بهمعنای جنون یا مجنون است. این چه ربطی به اموال و اولاد دارد؟ یا چه ارتباطی دارد با فتنهای که اشد من القتل است؟ همچنین است درباره آیه ألاَ فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا(۱) و امثال آن که موارد فراوانی است. بنابراین هیچ جهت مشترک قابل قبولی بین این کاربردها وجود ندارد. در کتابهای لغت نیز معانی متعدد برای «فتنه» ذکر کردهاند و بسیار مشکل است که جهت مشترکی برای این موارد یافت شود. به این دلیل نمیتوان «فتنه» را مشترک معنوی، و اینها را خصوصیات مصداق دانست. ولی درعینحال، برخی صاحبنظران به خود زحمت دادهاند تا اصل کاربردها را به یک معنا برگردانند.
مصادیق سهگانه واژهها
قاعدهای در زبانشناسی است که میتوان تا حد زیادی آن را پذیرفت؛ اینکه الفاظی که در هر زبانی وضع میشوند، در ابتدا برای مصادیق مادی وضع میشوند. آدمی از روز نخست که شروع به حرف زدن میکند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمیکند. آنچه مورد نیاز اوست، همین مصادیق مادیاند که در دنیا با آنها سروکار دارد. بهعنوان مثال، درباب بزرگی و کوچکی و بالا و پایین و مانند آنها، در ابتدا مفهوم علو را برای همین بالا بودن سقف نسبت به کف وضع کردند. سپس متوجه شدند معانی دیگری هستند که تعبیر دیگری مناسب آنها نیست جز اینکه بگوییم آنها بلند هستند. مثل اینکه بگوییم مقام خدا عالی است یا علو دارد. این معنایی را که برای علو معنوی تصور میکنند، پس از تصور علو مادی است. وقتی دیدند چنین معنایی را میخواهند، همان لفظی را که برای علو مادی وضع شده بود، انتخاب کرده، آن را تجرید میکنند و میگویند: علو بر دو گونه است: یکی علو حسی؛ و دیگری علو معنوی. خدا علو معنوی دارد. یا خدا بزرگ و کبیر یا اکبر و عظیم و اجل و اعظم است. همه اینها را درباره خدا به کار میبریم.
بزرگی، نخست درباره همین بزرگیهای حسی وضع شده است؛ اما وقتی میخواهیم درباره خدا بیان کنیم، هیچچیز مناسبتر از این نیست که از مفهوم بزرگی استفاده کنیم؛ بهاینصورت که معنای بزرگی را توسعه دهیم، یعنی واژه «بزرگی» ابتدا وضع شده بود برای بیان بزرگی اجسام نسبت به یکدیگر. اکنون با توسعه معنای آن میگوییم بزرگی همواره جسمانی نیست، بلکه بزرگی معنوی نیز داریم. پس براساس این قاعده، الفاظ ابتدا برای مصادیق مادی وضع شده و بهتدریج با تصرفاتی به مناسبتهایی، در معانی انتزاعی، اعتباری و سپس معانی معنوی فراطبیعی به کار رفتهاند؛ یعنی غالباً الفاظ، نخست بهصورت مجاز با قرینه استعمال شده و سپس کمکم بهصورت منقول و دارای معنای حقیقی جدیدی شدهاند.
ارتباط معانی جدید با معنای اصلی
برای اینکه بدانیم چه نسبتی میان دو مفهوم ابتدایی و توسعهیافته وجود دارد، نمیتوان فرمول خاصی ارائه کرد. در برخی موارد، آنقدر بین این دو مفهوم فاصله میافتد که بهزحمت میشود جهت مشترکی بین آنها یافت. درباره بزرگی میتوان گفت که بزرگی دو نوع است: بزرگی حسی و غیرحسی؛ اما درباب برخی مفاهیم معنوی نمیتوان گفت که یک مصداق مادی دارد و یک مصداق معنوی؛ زیرا آنقدر از خصوصیات مادی و نقص تنزیه شده که بهواقع، معنای دیگری شده است. اگر قاعده پیشگفته را بپذیریم، وقتی موارد استعمال کلمه «فتنه» را ملاحظه کنیم، شاید حسیترین معنایی که برای «فتنه» در قرآن کریم به کار رفته است، در این آیه شریفه باشد: عَلَى النَّارِ یُفْتَنُون؛(۱) «[انسانهایی] روی آتش گداخته میشوند». «فتن» در اینجا یعنی داغ کردن و سوزاندن، که مصداق حسی است و از این حسیتر نداریم. حتی جنون در آیه بِأیِّکُمُ الْمَفْتُونُ،(۲) مستقیماً محسوس نیست، بلکه از علایم به آن پی میبریم؛ زیرا حقیقت آن، حالتی روحی و اختلالی در روح یا در مغز انسان است که در رفتار انسان اثر میگذارد و آنچه مستقیماً دیده میشود، رفتار جنونآمیز است و دستکم بهاندازه داغ کردن با آتش، حسی نیست؛ زیرا آدمی با چشم میبیند که چیزی را با آتش، داغ یا ذوب میکنند. بهعنوان مثال، طلا را که در آتش ذوب میکنند، میگویند: «فتن الذهب». ازاینجهت میتوان گفت: اولین بار که «فتن» وضع شده، برای همین داغ کردن وضع شده است. ولی این داغ کردن، لوازم و آثاری دارد که بهمناسبت این آثار و لوازمی که بر آن بار میشود، در ابتدا بهصورت مجاز، و بعدها بهصورت منقول، در معانی دیگری بهمناسبتهایی به کار بردهاند. بنابراین واژه «فتن»، در معنای دیگری که شباهتی با داغ کردن داشته یا برخی آثار داغ کردن را داشته است، به کار رفته است.
بهطورمعمول وقتی چیزی را روی آتش داغ کنند، حرکت و تغییری در آن پیدا میشود. به همین مناسبت، بعدها «فتن» را درباره اضطرابها به کار بردند. اضطراب گاهی شخصی است؛ یعنی شخص حالتی روانی بهنام اضطراب و دلهره دارد؛ و گاهی اضطراب اجتماعی است؛ جامعه متزلزل و مضطرب میشود. بدینصورت، «فتنه» بهتدریج معانی جدیدی پیدا کرده و ازجمله، درباره بلاهایی که برای انسان پیش میآید و حال او را متغیر و مضطرب میکند، به کار رفته است. کاربرد «فتنه» درباره امتحان نیز برای آن است که وقتی کسی را امتحان میکنند، حالت اضطرابی پیدا میکند از اینکه آیا در این امتحان قبول میشود یا مردود؟ پس لازمه امتحان کردن، پیدایش حالت اضطراب است. بدینجهت به امتحان هم «فتنه» گفته شده است. خداوند در ادامه آیه شریفه أحَسِبَ النَّاسُ أنْ یُتْرَکُوا أنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ؛(۱) «آیا مردم میپندارند که وقتی میگویند ما ایمان آوردیم، رها شده، دیگر امتحان نمیشوند؟»، میفرماید: وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ…؛(۲) «ما همه پیشینیان را امتحان کردیم، [شما را هم امتحان خواهیم کرد]». پس «فتنه» در اینجا بهمعنای امتحان است. در آیه وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَهً؛(۳) «ما همه شما را با خوبیها و بدیها میآزماییم [و مبتلا میکنیم]»، «بلا» و «فتنه» باهم استعمال شده است(۱) و مقصود آن است که بهمثابه آزمایش، شما را به خوشیها و ناخوشیها مبتلا میکنیم. پس میتوان چنین تصور کرد که «فتنه»، دراصل بهمعنای گداختن و داغ کردن بوده است، سپس با توجه به لازمه آن که اضطراب بوده، به این معنا نقل شده و کمکم درباره اضطرابهای روحی و اضطرابها و آشوبهای اجتماعی و مانند آن به کار رفته است. همچنین «فتنه»، درباره فضای آشفتهای که در آن اعتقادات دینی دچار شک و تردید گردد، به کار رفته است؛ زیرا این آشفتگی نیز موجب اضطراب میشود. آشفتگی سبب تیرگیها و ابهامهایی است که سبب میشود کسانی در دین خودشان شک کنند. این معنا در آیه وَالْفِتْنَهُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(۲) به کار رفته است. «فتنه» در اینجا بهمعنای کاری است که سبب میشود مردم در دینشان شک کنند و مضطرب شوند و نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است. این کار از آدمکشی بدتر است؛ زیرا اگر مؤمنی را بکشند، به بهشت میرود و ضرری نمیکند و فقط زندگی مادی را از دست میدهد، اما وقتی دین مؤمنی دستخوش فتنه شود و وسایل شک و تردید در دینش فراهم گردد، متزلزل میشود و از خود میپرسد: آیا این دین درست است یا نه؟ درنتیجه، ایمان خود را از دست میدهد و وقتی بیایمان شد، دیگر اهل نجات نخواهد بود. بهیقین، ضرر این کار بیش از ضرر کشتن اوست. اگر او را میکشتند، فقط ضرر دنیایی داشت، ولی وقتی با فتنه دین او را بگیرند، ضرر ابدی دارد و بزرگتر از قتل است. پس فتنه به ملاحظات متفاوت، مصادیق متعددی دارد، ولی نمیتوان گفت که مشترک معنوی است و اینها همه مصادیق یک مفهوم است.
اکنون بنابر مبنایی که بیان شد، میتوان گفت که فتنه چنین سیری داشته است: در ابتدا بهمعنای داغ شدن و سوزانده شدن و مانند آن بوده است، اما پس از آن به معانی دیگری مانند اضطراب، آشوب و آشفتگی آمده است و بهلحاظ لوازمی که این آشفتگیها در اجتماع دارد، بر فتنه اجتماعی اطلاق شده است. بر این اساس، فتنه گاهی درباره فرد به کار میرود و گاهی درباره اجتماع. فتنههای اجتماعی نیز انواعی دارد که باید در جای خود به بیان آنها پرداخت.
لزوم معنا کردن واژهها با توجه به فضای سخن
بنابرآنچه گذشت، اگر ما بخواهیم فتنه را معنا کنیم، باید ببینیم در چه موردی به کار میرود تا معنای متناسب با مورد خودش را بهمثابه تعریف در نظر بگیریم. در قرآن، فتنه بهمعنای مطلق امتحان به کار رفته است و چیزهایی که وسیله امتحان قرار میگیرند، فتنه نامیده میشوند؛ ولی آنچه اکنون در بحثها و متون اجتماعی ما درباب «فتنه» رواج دارد، فتنههای اجتماعی است. در قرآن آمده است: أنَّمَا أمْوَالُکُمْ وأوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ.(۱) آدمی بهوسیله فرزند نیز امتحان میشود. وقتی امر دایر است میان اینکه انسان خواسته فرزند، همسر و دوست خود، یا خواسته خدا را اجابت کند، تزاحم پیش میآید. پس، همه اینها وسیله آزمایشاند. وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَه؛(۲) «ما شما را با ناخوشیها و خوشیها میآزماییم». پس همیشه ناخوشیها محل امتحان نیستند، بلکه خوشیها نیز ابزار امتحاناند. خدای متعالی یکی را با ثروت، و دیگری را با فقر امتحان میکند. همه حوادث جهان که بهگونهای با رفتار اختیاری ما ارتباط مییابند، و زمینهای را برای انتخاب ما فراهم میکنند، امتحان و فتنهاند. الفاظ دیگری نیز درباره آزمودن، در قرآن به کار رفتهاند؛ مانند «بلا»، «ابتلا»، «امتحان»، «اختبار»، «تمحیص» و حتی «میز»: لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.(۳) اما شایعترین واژهها دراینباره، دو تاست: یکی ماده «بلا» و «ابتلا» است که یک ماده هستند، اولی ثلاثی مجرد و دیگری ثلاثی مزید از باب افتعال است؛ و دوم ماده «فتنه» است.
پرسش دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بیفتنه میشود؟ فتنه بهمعنای عام آن مقصود است که شامل همه موارد امتحان میشود، چه امتحانات فردی، چه امتحانات گروهی و اجتماعی، یعنی همان معنای لغوی فتنه که تقریباً مساوی با امتحان است. آیا ممکن است زندگی انسان در این دنیا بدون فتنه، یعنی بدون امتحان سپری شود؟ امتحان نشدن، محال عقلی نیست، ولی حکمت الهی اینگونه نیست. خدا این عالم را با وضع خاصی که دارد آفریده است. وضع زندگی ما بهگونهای است که خواستههای متضادی برای ما پیدا میشود و سر دوراهیها و چندراهیها واقع میشویم؛ گاهی تردید میکنیم که اینطرف را انتخاب کنیم یا آنطرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان سپری نمیشود. خداوند میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أحْسَنُ عَمَلا؛(۱) ما مرگ و زندگی را آفریدیم، تا شما را امتحان کنیم. امتحان برای تمیز خوبی و بدی کار است. یعنی خدا برای ارزشیابی کار، باید زمینهای فراهم کند که نام آن «امتحان» است. برحسب این آیه و دهها آیه دیگر، بلا و ابتلا موارد بسیار گستردهای دارد؛ مانند این آیه: وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ؛(۲) یکی از موارد آزمایش این است که ما زمینهای پیش میآوریم که معلوم شود چه کسانی اهل جهاد و صبر هستند. در آیه دیگری آمده است: وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ؛(۳) خداوند وضعیتی پیش میآورد که شما امتحان شوید، تا آنچه در دل دارید ظاهر شود و جوهر وجودتان ظهور پیدا کند. خداوند، جهان را برای همین آفـریده است؛ وگرنه چون از اول میدانست که من چقدر گناه خواهم کرد، مرا ـ العیاذ بالله در جهنم میآفرید و نیازی به پدید آوردن این عالم نبود و کسی هم نمیتوانست اعتراض کند. سرّ پیدایش این عالم، آن است که انسان با اختیار خود این مسیر را طی کند. آنچه سبب شده آدمی لایق مقام خلافت الهی شود، همین ویژگی است؛ وگرنه فرشتگان مقرب الهی همواره مشغول تسبیح و تقدیس خدا بودند: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ.(۱) ولی خداوند صلاح ندانست که آنها خلیفه او باشند، و فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَهً؛(۲) «من جانشینی را در زمین قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛(۳) این موجودی که میخواهی روی زمین خلیفه قرار دهی، موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. خداوند فرمود: شما سرّی را که در این کار است نمیفهمید. نمیتوانستند هم بفهمند؛ چون سرّ آفرینش انسان این بود که باید موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خود به مقام قرب الهی، و فراتر از مقام ملایکه برسد. اما لازمه این اختیار و انتخاب این بود که آدمی دارای دو گونه جاذبه باشد: هم جاذبهای که او را بهطرف گناه بکشد، و هم جاذبهای بهسوی عبادت داشته باشد و او جهت عبادت را انتخاب، و برتری خود را ثابت کند، و روشن کند که گوهر وجودی او بهگونهای است که پا بر خواستههای نفسانی میگذارد، تا خدا راضی باشد. این ویژگی در فرشتگان نبود؛ زیرا آنان گرایشی به معصیت نداشتند، یعنی نمیدانستند گرایش به معصیت چیست و چگونه ممکن است موجودی در درون خود گرایش به خوبی و بدی را توأمان داشته باشد. چون آنان نمونه چنین چیزی را از درون خود سراغ نداشتند، نمیتوانستند حقیقت آن را دریابند. گمان میکردند وقتی خدا موجودی را بیافریند، به او عقل میدهد و او میفهمد که بندگی خدا چقدر خوب است و با آن به چه مقاماتی میرسد، و بهحتم همان را انتخاب میکند؛ همانگونه که خود چنین میکردند. یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ؛(۴) «شبانهروز مشغول تسبیح خدا هستند و خسته هم نمیشوند، [بلکه لذت میبرند]». آنان نمیتوانستند تصور کنند که موجودی میل و جاذبه به ترک عبادت، بلکه به ضد عبادت داشته باشد و بتواند با اختیار خود، پا روی این کشش بگذارد و به مقامی بالاتر از فرشتگان برسد و عبادتی بهتر از آنان انجام دهد. ازاینرو خدا به آنان فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. خدا در فهماندن به آنان بخل نورزید، بلکه آنها نمیتوانستند دربیابند. اگر من و شما اختیار بین خیر و شر، و گناه و ثواب را میتوانیم بفهمیم، بهدلیل آن است که بهطوردایم آن را تجربه میکنیم. اما اگر ما میلی به گناه نداشتیم، نمیفهمیدیم میل به گناه چیست. پس آنچه باعث شد که انسان لیاقت خلافت خدا را پیدا کند، همین ویژگی بود؛ اینکه دو گونه کشش در درون اوست و همواره در معرض امتحان است، یعنی انتخاب آنچه خود میخواهد و مردم میپسندند، یا انتخاب آنچه خدا میخواهد: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أحْسَنُ عَمَلا.(۱)
بنابراین زندگی انسان بدون فتنه و امتحان، شدنی نیست؛ اگرچه مفهوم فتنه، اندکی با امتحان فرق دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: شما از خدا نخواهید که شما را مورد فتنه قرار ندهد، دعا کنید که توفیق سربلند بیرون آمدن از امتحانات و فتنهها بیابید و مردود نشوید. خدا امتحانهای دشواری برای شما پیش نیاورد که دربرابر آن طاقت نیاورید و رفوزه شوید. اما اینکه دعا کنید: خدایا ما را مورد امتحان قرار نده، شدنی نیست. پس برای چه شما را آفریده است؟ اصلاً آفرینش انسان در این عالم برای این است که امتحان شود.
مقصود از امتحان الهی
گفتیم که طبیعت زندگی در این عالم آن است که همواره اوضاعی پیش آید تا آدمی بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار گیرد و یکی را انتخاب کند. قرآن اسم این وضعیت را «امتحان» گذاشته است.(۲) گاهی در به کار بردن برخی مفاهیم و الفاظ، برای آنکه به تفاهم نزدیکتر باشد، از معانی حسی کمک میگیریم. درست است ما انسانها وقتی امتحان میکنیم، که نمیدانیم و نتیجه امتحان کردن ما آن است که چیزی را بفهمیم. خداوند نیز همین تعبیرها را به کار میبرد. اما میدانیم چیزی برای خدا مجهول نیست. او کنه و نهان همهچیز را میداند و اینکه کارها به کجا خواهد کشید. پس برای او جهلی وجود ندارد، اما وقتی میخواهد به زبان ما حرف بزند و بگوید شما را سر دوراهیها قرار میدهم تا همواره یکی را انتخاب کنید و بفهمید که چه موقعیت حساسی دارید، میفرماید: همواره شما را میآزمایم، تا مجاهدان و صابران شما شناخته شوند: حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ.(۱) مفاهیم دیگری نیز مانند غضب و انتقام و حتی دست خدا و پهلوی خدا نیز به کار رفته است. میدانیم که خدا به این معنایی که ما میفهمیم، دست ندارد. او موجودی بسیط است و اجزایی ندارد، چه رسد به اینکه اجزای محسوس داشته باشد. ولی وقتی خدا میخواهد با ما سخن گوید، باید به زبان ما حرف بزند؛ چون حقیقتی را که میخواهد بیان کند، ما در قالب این الفاظ میفهمیم. نامگذاری ایننوع کاربردها، تابع اصطلاحاتی است که در علوم معانی و بیان وضع کردهاند. گاهی هم اختلاف میشود که این تعبیرها استعاره یا تشبیه یا مجاز منقول یا مجاز مرسل است. درباره این نکات فنی باید در مدرسه بحث کرد. آنچه ما میفهمیم این است که وقتی انسان بر سر دوراهی واقع میشود، باید خود را نشان بدهد و رفتاری ظاهر کند که از اول، سرانجام آن را نمیدانست. این امتحان است. مثل زمانی که برگه امتحان را به فرد آزموندهنده میدهند، و او از قبولی یا مردود شدن خود بیخبر است. همواره برگههای امتحان در دستان ماست؛ برگههایی که با چشم و نگاه خود، یا با گوش دادن به صداها، یا با راه رفتن و دیگر کارها پر میکنیم. اگر بخواهیم این حقیقت مؤثر در سرنوشت خود را با لفظ بیان کنیم، بهترین لفظ، «امتحان» است و به این سبب که موجب دردسر برای ما میشود، و ما را مضطرب میکند، میتوان آن را «بلا» یا «فتنه» نامید. مگر فتنه آن نبود که چیزی را روی آتش، داغ کنند و مضطرب شود؟ گویا ما در وضعی قرار میگیریم که مضطرب شده، نمیدانیم چه باید کرد، بهویژه آنجا که موضوع آنقدر ابهام داشته باشد که تشخیص وظیفه نیز مشکل میشود.
چنین وضعیتی، بهواقع فتنه است. یعنی انسان بهطورکامل کلافه میشود و نمیفهمد که چه باید کرد. آنقدر هوا مهآلود و غبارآلود شده که نمیتوان جاده را تشخیص داد. ولی هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتیجهاش هم بهتر است. برخی در امور ساده قبول میشوند، اما در امتحان سال دوم و سوم، نمره نمیآورند و مردود میشوند. دوران تحصیلی تا پایان تحصیلات تکمیلی، حدود بیست سال است. اگر سالی دو بار هم آزمون باشد، چهل آزمون خواهیم داشت؛ اما امتحانهای خدا در هر روز بیش از چهل بار است و هر لحظه در انواع امتحانات درگیر میشویم. اگر انسان به تأثیر رفتارها در سرنوشت خویش توجه کند، و به اینکه ممکن است او را جهنمی یا بهشتی کند، و نداند که نتیجه آزمون چه خواهد شد، جا دارد بسیار مضطرب باشد. اگر ما خود را به نفهمی میزنیم و توجه نمیکنیم، حرف دیگری است. انسان عاقل، باید همواره مضطرب باشد. خوف خدا و تقوا یعنی همین؛ زیرا انسان نمیداند سرنوشت او چه خواهد شد و آیا از عهده این امتحان برمیآید و نمره خوب میگیرد، یا مردود میشود. هرقدر ایمان قویتر باشد، ترس آدمی بیشتر میشود؛ چون بیشتر درپی نمره قبولی است. وقتی امتحانها دشوار میشود، بر تردید انسان نیز افزوده میشود و از خود میپرسد: آیا در این امتحان دشوار، موفق خواهد شد یا نه؟ طبیعی است که آزمونها برای افراد گوناگون تفاوت دارد. دانشآموز اول ابتدایی، امتحان سادهای دارد. امتحان سال دوم، دشوار میشود، و بههمینترتیب، تا برسد به امتحان ورودی دانشگاه. اگر کسی بخواهد برای رساله دکتری نمره خوبی بگیرد، باید بسیار تلاش کند. او گاهی چند سال باید معطل شود تا رسالهاش را بهگونهای بنویسد که نمره بیاورد.
اهداف امتحان الهی
امتحان، مسئله سادهای نیست. رمز زندگی دنیاست؛ یا بهتعبیردیگر، هدف نزدیک از آفرینش انسان است. خدا انسان را آفرید تا او را امتحان کند. اما پرسش این است که امتحان برای چیست؟ میتوان در پاسخ گفت که برای کسب لیاقت بیشتر است. پرسش بعدی این است که لیاقت بیشتر برای چیست؟ برای آن است که پاداش بیشتر و والاتری نصیب او شود، و سرانجام آن، پاداشی است که به عقل ما نمیرسد؛ فقط بهصورتکلی میگوییم به خدا نزدیک شود. یعنی قرب خدا، هدف نهایی خلقت است. هدف نزدیک آفرینش، امتحان است؛ هدف دوم، پاداش و بهشت است؛ و هدف نهایی، رسیدن به قرب الهی است. این اهداف بر یکدیگر مترتب است و همه، هدف خلقت است. وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أمَّهً وَاحِدَهً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ… .(۱) خدا انسان را برای رحمت خلق کرد؛ رحمتی که ملایکه ظرفیت دریافت آن را ندارند. ما فرشتگان را بهدرستی نمیشناسیم؛ اما همین اندازه میدانیم که آنها انگیزه معصیت و شهوت و غضب ندارند. درنتیجه، این ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتایجی هم که بر این امتحانها مترتب میشود، شامل آنها نمیشود. کسی که در امتحان قبول میشود، با کسی که امتحان نداده مساوی نیست. او باید امتحان دهد تا نتیجه، هم برای خودش و هم برای دیگران آشکار شود. باید دانست که خدا امتحاننکرده هم میداند و نیازی به امتحان ندارد؛ بلکه او میآزماید تا استعدادهای فرد آزمونشونده در یکی از دو جهت فوق و صعود، یا نزول و هبوط شکوفا شده، به فعلیت برسد.
امتحان الهی و رابطه آن با علم خدا
انسانها بهطورمعمول، چیزی یا کسی را که از آن اطلاع درستی ندارند، میآزمایند. بهعنوان مثال، دانشآموز مدرسه را امتحان میکنند تا بدانند درس را فراگرفته است، یا چیزی از آن نمیداند. البته اهداف دیگری هم بر آزمون مترتب میشود. فرض کنید کسی که درس خوانده و آن را بلد است، قبول میشود و میتواند در کلاس بالاتر شرکت کند، یا حتی ممکن است به او جایزه بدهند.
پس اصل امتحان را در جایی به کار میبریم که آگاه نیستیم و میخواهیم چیزی معلوم شود. به عقیده همه ما خدای متعال، همهچیز را خوب میداند. حتی او میداند موجوداتی که هنوز به وجود نیامدهاند، کی به وجود میآیند و چه سرنوشتی خواهند داشت. خداوند حتی خطورات ذهن ما را میداند. او سرنوشتمان را میداند میداند. تا کی زنده هستیم و کی و چگونه و در کجا خواهیم مرد. اینها چیزهایی است که هیچکس از ناحیه خودش خبر ندارد: وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأیِّ أرْضٍ تَمُوتُ.(۱) کسی که اینهمه آگاهی دارد و چیزی بر او مخفی نیست، برای چه امتحان میکند؟ همچنین درباره بسیاری از مفاهیمی که در قرآن راجع به خدا ذکر شده است، بهویژه در صفات و افعال الهی، این پرسش مطرح میشود. بهعنوان مثال، قرآن میفرماید: خدا بر کسانی غضب کرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم)؛(۲) یا درباره کسانی، آیه میفرماید که خدا از اینها انتقام گرفت (فَانْتَقَمْنَا مِنْهُم)؛(۳) نیز: وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ؛(۴) خدا انتقامگیرنده است. در آنجا نیز این پرسش مطرح میشود؛ زیرا انتقام مربوط به جایی است که کسی به آدمی ضرر مالی یا جانی یا عِرضی بزند، و او درصدد برآید که این ضرر را جبران کند و بهطورمعمول دل خود را خنک کند: …وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ… .(۵) مؤمنین هم که قصاص و معاقبهبهمثل میکنند، یک جهتش این است که دلشان خنک شود. انتقام درباره انسانها اعم از مؤمن و کافر، در چنین مواردی به کار میرود؛ اینکه به کسی ضرری وارد شده و ناراحت شده باشد و بخواهد انتقام گیرد تا زیان خود را جبران کند و دلش خنک شود. این جهت درباره خدا معنا ندارد؛ زیرا خدا از حالی به حال دیگر تغییر نمیکند؛ نارحت نمیشود؛ و ضرری به او نمیرسد. اگر همه عالم جمع شوند که بهاندازه سر سوزنی به خدا ضرر بزنند، نخواهند توانست چنین کنند. انتقام گرفتن از چنین کسی که هیچ ضرری به او نمیرسد، به چه معناست؟ اینکه خداوند میفرماید: از کفار یا از آل فرعون انتقام گرفتیم، چه معنایی دارد؟ نمونه دیگر دراینزمینه، غضب خداست. اگر به کسی ضرری برسد یا اهانتی شود، ناراحت شده، رنگش قرمز میشود و رگهای گردنش پر میشود.
دیگران میگویند: غضب کرد. اما خدا این حالات را ندارد و تحت تأثیر هیچچیزی قرار نمیگیرد. اگر اشکال را وسیعتر بگیریم، حتی خشنود شدن خدا نیز جای پرسش دارد. مقصود از خوشحال شدن خدا چیست؟ کسی که چیزی ندارد و دیگری به او میدهد یا به او خدمتی میکنند که نفعی برایش دارد، خوشحال میشود و حالتی برایش پیدا میشود که پیشتر نبود. اما حال خدا هیچگاه تغییر نمیکند: لَمْ یَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا؛(۱) «[خدا] هیچ حالی مقدم بر حال دیگری ندارد». دراصل، «حال» درباره خدا معنا ندارد؛ زیرا این امور، از اعراض و کیفیات نفسانیِ موجودات مادی است. در فرهنگ ما بسیار معروف است که میگوییم: ما خدا را با کار خودمان خوشحال میکنیم. پس خوشحالی خدا چه معنایی دارد؟ در دعای عرفه آمده است: إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أنْ تَکُونَ لَهُ عِلَّهٌ مِنْکَ؛(۲) «رضایت تو مقدستر از آن است که حتی علتی از ناحیه خودت داشته باشد، [چه رسد به اینکه من بخواهم علت رضایت تو شوم]». یعنی اگر خدا از چیزی راضی است، اینگونه نیست که خودش کاری میکند تا راضی شود. پس خدا علت رضایت خود نمیشود، چه رسد به اینکه دیگری بخواهد علت رضایت او شود. مگر ممکن است موجودی در خدا اثر گذارد؟
دقت در خداشناسی و شناخت صفات و افعال الهی، پرسشهایی را پیش میآورد که پاسخهایشان چندان آسان نیستند. بهطورطبیعی، بحث درباره اوصاف خداوند و راز اطلاق این اوصاف بر او، درازدامن و گسترده است و در این مجال نمیگنجد؛ اما به گمان ما میتوان مطلبی کلیدی گفت که بهگونهای این اشکال را برطرف کند. ما ذات خداوند را درست درک نمیکنیم و نمیتوانیم درک کنیم و هیچکس و هیچ موجود دیگری نیز حقیقت صفات و افعال خدا را نمیتواند درک کند. در بیان اوصاف (صفات و افعال) خدا، آنچه در قرآن آمده است، به زبان ما گفته شده است. اگر ما بخواهیم در اینها دقت کنیم، باید لوازمی را که بهلحاظ سخن گفتن ما رعایت شده و با نقصها و حیثیتهای امکانی همراه است، حذف کنیم. بهعنوان مثال، غضب کردن بشر اینگونه است که از حال عادی خارج میشود، رنگ رخسارهاش تغییر کرده، عصبانی میشود و داد میزند، و اگر غضب آدمی بهطورصحیح و کنترلشده و عقلایی اجرا شود، درباره کسی که به او غضب کرده، کاری صورت میدهد که استحقاق آن را دارد. منظور از اینکه «خدا غضب میکند»، با حذف این جهات نقص به دست میآید؛ یعنی خدا خون ندارد که به جوش بیاید، و پوستی ندارد که قرمز شود؛ ولی نتیجه اینها که عبارت است از عذاب کردن و طرد کردن فرد مغضوب، حقیقتِ فعل خداست. سرّ به کار رفتن این تعبیرها، سخن گفتن به زبان ماست؛ یعنی اگر بنا بود ما چنین حالی داشته باشیم و کاری صورت دهیم، غضب نام داشت، اما حقیقت غضب بهمعنایی که در ما هست، درباره خدا محال است. حتی رضایت خدا نیز به این معنا محال است. جمله إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أنْ تَکُونَ لَهُ عِلَّهٌ مِنْک از امام حسین(علیه السلام) است؛ کلام حکما و عرفا نیست. بنابراین اگر خدا اینها را به زبان ما نگوید، هیچچیزی از اوصاف خدا را نمیفهمیم. در این موقعیت، بهترین راه درک کردن افعال و صفات خدا چیست؟ چیزی است شبیه آنچه درمیان خود ما معمول است: «چون که با کودک سروکارت فتاد / پس زبان کودکی باید گشاد». وقتی سروکار آدمی با بچه میافتد، باید با زبان بچه حرف بزند و چیزی بگوید که او بفهمد. اگر بخواهید مسائل علمی عمیق را برای بچه مطرح کرده، با او حرف بزنید، باید به زبانی بگویید که او بفهمد. بهعنوان نمونه، وقتی بچه درباره ماهگرفتگی یا خورشیدگرفتگی میپرسد، اگر بخواهید مسائل نجومی را برای او شرح دهید، نمیفهمد. باید بهگونهای پاسخ گویید که او بفهمد؛ وگرنه باید سکوت کنید. باید به زبانی بگویید که او بفهمد. در این زبان ممکن است مَجازهایی به کار ببرید، مسامحاتی در تعبیر و یا تشبیههایی کنید؛ چون او اصل آن مطلب را بهصورت عریان نمیفهمد. بر همین اساس، خداوند در قرآن بسیاری چیزها را با تشبیه به ما میفهماند؛ زیرا اگر آن حقیقت را صاف و عریان بگوید، درست درک نمیکنیم. اینهمه مثلهایی که درباره امور دنیا و آخرت در قرآن آمده، برای همین است. إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ.(۱) خدا ازآنرو درباره دنیا چنین مثل میزند و تشبیه میکند که بهترین راهی است که ما میتوانیم حقیقت دنیا را با آن درک کنیم. برای فهم حقیقت دنیا، تعبیری از این بهتر و درکشدنیتر پیدا نمیشود.
فضائل و خواص تلاوت سوره طه ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۲ امتیازs آثار و برکات خواندن سوره طه/ فضیلت و خواص آیات قدرتمند سوره طه : این سوره،اوّلین سوره ای است که ماجرای حضرت موسی علیه السلام را به تفصیل بیان نموده و حدود هشتاد آیه […]
راه هایی برای کاهش فشار قبر ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز راه هایی برای کاهش فشار قبر/ چطور فشار قبر کمتری داشته باشیم؟ منظور از مرگ تنها قرار دادن بدن در یک تکه زمین کنده شده نیست بلکه انتقال انسان به عالم برزخ است. اولین […]
چگونگی خواندن نماز والدین ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۱ امتیاز خواندن نماز والدین یکی از حقوقیست که والدین چه در زمان حیات و چه پس از وفات شان بر گردن فرزندان خود دارند. این نماز را بخوانید تا هم والدینتان را شاد کنید و هم فرزندانتان […]
چرا امام حسین جنگ را از تاسوعا به عاشورا انداخت ؟ ۴٫۲۲/۵ (۸۴٫۴۴%) ۹ امتیازs چرا امام حسین جنگ را از تاسوعا به عاشورا انداخت ؟ در تاریخ آمده است که حضرت ابا عبدالله وقتی لشکر عمربن سعد در روز تاسوعا قصد شروع جنگ […]
سریع الاجابه ترین دعاها ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۱۵ امتیازs استجابت دعا، مانند هر پدیدهی دیگری، قوانین ، آداب و شروطی دارد که با وجود آن آداب و شرایط است که دعا به اجابت میرسد .
دعاهای مجرب برای رفع گرفتاری مختلف ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۳ امتیازs عرفا و بزرگان دین دستورالعمل ها و اذکار مختلفی را پیرامون دعا برای رفع مشکلات و گرفتاری های دنیوی و سلوکی و نیز برآورده شدن حاجت بیان نموده اند که در ادامه بررسی می […]
به نکات زیر توجه کنید