دانلود کتاب داستان کوتاه تولد - دانلود داستان کوتاه - دانلود کتاب داستان کوتاه - داستان کوتاه

دانلود کتاب داستان کوتاه

داستان کوتاه

کتاب داستان تولد نوشته اسماعیل فصیح روایت زندگی غمگین زنی است که همه‌ی بچه‌هایش پس از زایمان بر صورت و بدنشان لکه‌های بزرگ دیده می‌شود و پس از چند روز می‌میرند.

در صفحه ۳ این داستان می خوانیم :
زائو زن لاغر و کوچولویی بود . رنگ صورتش مهتابی بود . دماغش قلمی و سربالا بود . چشمان درشت و سیاه داشت و انبوه موهای سیاه ژولیده . سنش درست نشان نمی داد ؛ ممکن بود بیست سالش یا چهل سالش باشد . زن همسایه که کار قنداق کردن را تمام کرده بود حالا یک گوشه جاجیم بین مادر و بچه چمباتمه زده بود .
زائو به خانم جون گفت : ” وقتی علی چهار ماهش بود ، یه شب بردمش شابدوالعظیم ، بستمش به ضریح و گریه کردم . آنقدر گریه کردم که از چشمام خون می ریخت ” .
خانم جون گفت : حالا یه پسر داری مث دسته گل . براش دعا بگیر .
زن گفت : آره ، اما زنده می مونه ؟ اجل از من نمی گیردش ؟ مث بقیه ؟
خانم جون گفت : آره . زنده می مونه .
زن همسایه آهی کشید و گفت : زندگی دار بدبختی و غم و غصه س . هر کی مُرد راحت شد . چیه این دو روزه زندگی ؟
زائو با تردید پرسید : این یکی هم ریزه ؟
خانم جون گفت : نه … بچهای ریز زرنگ تر و بهترن . زود رشد می کنن .
گریه زائو شدید تر شد . اشک گوشه چشمانم را می سوزاند . دلم نمی خواست آن زن گریه کند . دلم نمی خواست بچه اش بمیرد . اما می دانستم بچه اش می میرد و کاری نمی شد کرد .
زن همسایه آه بد دیگری کشید . زائو گفت : بچه م کو ؟ می خوام بچه رو ببینم .
خانم جون گفت : صبر کن دختر جون . بذار قنداقش تموم شه .
خانم جون به زن همسایه نگاه کرد و چیزی نگفت .
زائو پرسید : حالش … حالش خوبه ؟ …

برای دانلود کتاب داستان کوتاه تولد ، به لینک زیر بروید .