دانلود کتاب مردگان سخن می گویند : گل یخ | کتاب داستان مردگان سخن می گویند | گل یخ | کتاب رمان مردگان سخن می گویند | دانلود کتاب داستان

دانلود کتاب مردگان سخن می گویند : گل یخ

این کتاب با طرح داستان و نوشتن ، به مدت سه سال زمان برده است . گل یخ ، اولین کتاب از دهگانه کتاب مردگان سخن می گویند است . شروع داستان اینگونه است : بوی باران فضا را پر کرده بود . نگاه خسته دگا از زیر ابروان گره خورده اش به آسمان دوخته شده بود . ابرهای پنبه ای مانند لکه های سیاه رنگی بر بوم آبی آسمان کشیده شده بودند . هر لحظه بر فشردگی ابرهای سمت شمال اضافه می شد . اشعه ی نور خورشید ، ابرها را سوراخ و نور طلائی رنگ آن نوک تپه را روشن کرده بود . هر لحظه از روشنی روز کاسته و نرم نرمک هاله خورشید هم پشت سیاهی محو می شد . درختان سبز ، زرد و نارنجی در پهنه دید دگا کشیده شده بودند . دستان باد ، دانه دانه برگ ها را از شاخه ها جدا می کرد سپس آنان را در آغوش نرمش به پایین پیچ و تاب می داد و در کنار یک دیگر روی زمین می خواباند . نسیم خنکی که بین شاخ و برگ درختان و علف ها می پیچید ، لرزی بر اندام دگا انداخته بود . نگاه دگا از آسمان تیره به جاده خاکی روبرویش لغزید . جاده همانند ماری از روی نوک تپه به پایین پیچ و تاپ می خورد . دشت های دو طرف جاده در زیر سایه ابرها از سبز روشن به سبز تیره تغییر کرده بودند . چندین درخت ، هم چون مترسک هایی در میان دشت دیده می شدند . طولی نکشید که بر نوک تپه نقطه ای سیاه پدیدار گشت . دگا کتاب قطور گرگ دریا را بست . ورق های کتاب بازیچه دستان باد شده بودند . دست دیگرش را به تنه درخت راش تنومندی تکیه داد که شاخه های آن مانند چتری بر فراز سرش باز بودند سپس با تمام قدرت ؛ اما به آهستگی از زمین برخاست . کمرش را با دردی خفیف صاف کرد . دست راستش را بی اختیار سایبان چشمان تنگ شده اش کرد . نقطه سیاه در شیب تپه از دید دگا محو شد . طولی نکشید که بر نوک تپه دوم هیبت سیاه رنگ سواری بر اسب تنومند هویدا گشت . سوار با سرعت هر چه تمام می تاخت . با برخورد سم های قوی اسب به زمین بر ابر گرد و خاک پشت سر سوار افزوده می شد . یال سیاه اسب … برای دانلود کتاب مردگان سخن می گویند : گل یخ به لینک زیر بروید . این کتاب را نویسنده آن امین منصوری فرد به وبسایت تک بوک اهدا کرده اند .