دانلود کتاب داستان در طلیعه در بهار | دانلود کتاب داستان | داستان کوتاه | داستانک

دانلود کتاب داستان در طلیعه در بهار

داستانی از لحظات پایانی مبارزی که تا آخرین لحظه به راهش، هدفش استوار ماند .
«نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت. در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر .
دست از گمان بدار! با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…»
تاریخ همواره  شاهد مبارزانی بودند که مردانه ایستادند، مردانه جنگیدند و مردانه پر کشیدند.
داستانی کوتاه آمیخته از خیال و واقعیت…
شب برفراز این فلات تب زده سایه گسترد . نگاهش به مسیر پیش رویش بود ، حتی لحظه ای تردید در نگاهش نبود . ساک را محکم در دست گرفت . در ذهنش مسیر را مرور می کرد . باید خودش را از دوه چی ۲ به امیر خیز ۳ می رساند . آن شب ، آن شب برایش به گونه ای دیگر بود . نخستین بارش نبود اما آن شب دلهره عجیبی داشت . هر از چند گاهی به پشت سر نگاه می کرد . آرام و روان پیش می رفت . سعی داشت شرایط را کاملا کنترل کند . از اسلامیه عبور کرد . حضوری را حس می کرد ، ولی کسی را اطرافش نمی دید . باید هر چه سریعتر خودش را مسجد سردار ۴ می رساند . به یاد خانه ی ستارخان افتاد که در کنار آن مسجد بود . در کوچه پس کوچه های تاریخ مشروطه قدم می گذاشت . به یاد مسیر سخت و طاقت فرسایی که پیموده بود افتاد . حال عجیبی داشت ، خاطرات دست از سرش برنمی داشتند . سوزش سرما هر لحظه بیشتر می شد . هر چه به امیرخیز نزدیکتر می شد حضور را بیشتر احساس می کرد . یقین پیدا یافته بود که تعقیبش می کنند . شرایط را می سنجید و آن مدارک نباید به دست کسی می افتاد . باید راه گریزی می یافت . لحظه ای مکث کرد و ایستاد کلاهش را به پایین کشید . سکوت محض بود گویی تمام دنیا به خواب زمستانی رفته است . صدای پایی را شنید ، درست حدس زده بود به دنبالش بودند . باید چاره ای می اندیشید … برای دانلود کتاب داستان در طلیعه در بهار به ادامه مطلب بروید .