190
بازدید
دسنوس شاعر عشق و آزادی و امید است. و این عناصر در کلمهکلمهی شعرهایش دیده میشود. لابد توی دلات فکر میکنی خب، همهی شاعرها شاعر عشق و آزادی و امیداند. پس تفاوت دسنوس و دیگران کجاست؟ دسنوس اما شاعر لحظههای عشق است و لحظههای آزادی. دسنوس آزادی و عشق را زندگی کرده و امید را سروده است. برای همین است که سرود: «در نهایت شاعر باید آزاد باشد، نه شعر».
او شاهزادهی سوررئال نامیده میشد. اگر فکر میکنی این لقب را فقط و فقط بهخاطر دوستی صمیمی و نزدیکاش با یک نقاش معروف فرانسوی که سبک نقاشیاش سوررئال بود بد نیست این آخرین شعر او را بخوانی تا بدانی روبر دسنوس، شاعر فرانسوی قرن نوزدهم، در تمام طول زندگی چهلوپنج سالهاش، فراتر از واقعیت را به تماشا نشسته بود: « آنقدر زیاد خوابات را دیدهام/ آنقدر زیاد با سایهات راه رفتهام و حرف زدهام/ آنقدر سایهات را دوست داشتهام/ که دیگر چیزی از خودت باقی نمانده است».
روبر دسنوس عاشق زخمخوردهای بود که التهاب عشق یک طرفهاش، از او نویسنده، منتقد و شاعر جهانیای را ساخت که کتاب مجموعهاشعارش به نام سایهی سرمست، در ایران دوبار به چاپ رسید و انتشارات کتاب خورشید، در سال ۱۳۸۹، برای بار سوم آنرا تجدید چاپ کرد.
جالبترین نکتهی این کتاب، نه قطع پالتوییاش است که خودش یک دنیا رویا توی سرت میآورد، مثلا اینکه فکر میکنی بد نیست اگر شبی توی خیابان وقتی قدم میزنی بخوانیاش، نه عکس روی جلدش است و نه جمعکردن بهترین اشعار یک شاعر جهانی، در یک کتاب، بلکه جالبترین نکتهی کتاب سایهی سرمست، این است که هر شعری را که به زبان فارسی میخوانی، همزاد فرانسویاش را در صفحهی روبهروییاش خواهی دید. حالا اگر ذوق فرانسه خواندن هم داشته باشی، میتوانی مطمئن باشی که یک دایرهالمعارف کوچک فارسی به فرانسه را در جیبت داری. دایرهالمعارفی که ثابت میکند، عشق را به هر زبانی که بخوانی، عشق است.
زهرا تعمیدی هم همین قدر خوب از پس ترجمهی عاشقانههای دسنوس بر آمده که وقتی میخوانی:
«هرگز کسی جز تو/ با وجود ستارهها و تنهایی/ با وجود افول درختان هنگام غروب/ هرگز کسی جز تو/ راهش را که من است ادامه نخواهد داد/ بیشتر دور میشوی و سایهات بزرگتر/ هرگز کسی جز تو سلام نخواهد داد/ به دریا هنگاه سحر».
به دل فارسی یا فرانسوی شاعرش نگاه نمیکنی و فقط میفهمی اینجا یک پری کوچک غمگین و عاشق نشسته است.
او شاهزادهی سوررئال نامیده میشد. اگر فکر میکنی این لقب را فقط و فقط بهخاطر دوستی صمیمی و نزدیکاش با یک نقاش معروف فرانسوی که سبک نقاشیاش سوررئال بود بد نیست این آخرین شعر او را بخوانی تا بدانی روبر دسنوس، شاعر فرانسوی قرن نوزدهم، در تمام طول زندگی چهلوپنج سالهاش، فراتر از واقعیت را به تماشا نشسته بود: « آنقدر زیاد خوابات را دیدهام/ آنقدر زیاد با سایهات راه رفتهام و حرف زدهام/ آنقدر سایهات را دوست داشتهام/ که دیگر چیزی از خودت باقی نمانده است».
روبر دسنوس عاشق زخمخوردهای بود که التهاب عشق یک طرفهاش، از او نویسنده، منتقد و شاعر جهانیای را ساخت که کتاب مجموعهاشعارش به نام سایهی سرمست، در ایران دوبار به چاپ رسید و انتشارات کتاب خورشید، در سال ۱۳۸۹، برای بار سوم آنرا تجدید چاپ کرد.
جالبترین نکتهی این کتاب، نه قطع پالتوییاش است که خودش یک دنیا رویا توی سرت میآورد، مثلا اینکه فکر میکنی بد نیست اگر شبی توی خیابان وقتی قدم میزنی بخوانیاش، نه عکس روی جلدش است و نه جمعکردن بهترین اشعار یک شاعر جهانی، در یک کتاب، بلکه جالبترین نکتهی کتاب سایهی سرمست، این است که هر شعری را که به زبان فارسی میخوانی، همزاد فرانسویاش را در صفحهی روبهروییاش خواهی دید. حالا اگر ذوق فرانسه خواندن هم داشته باشی، میتوانی مطمئن باشی که یک دایرهالمعارف کوچک فارسی به فرانسه را در جیبت داری. دایرهالمعارفی که ثابت میکند، عشق را به هر زبانی که بخوانی، عشق است.
زهرا تعمیدی هم همین قدر خوب از پس ترجمهی عاشقانههای دسنوس بر آمده که وقتی میخوانی:
«هرگز کسی جز تو/ با وجود ستارهها و تنهایی/ با وجود افول درختان هنگام غروب/ هرگز کسی جز تو/ راهش را که من است ادامه نخواهد داد/ بیشتر دور میشوی و سایهات بزرگتر/ هرگز کسی جز تو سلام نخواهد داد/ به دریا هنگاه سحر».
به دل فارسی یا فرانسوی شاعرش نگاه نمیکنی و فقط میفهمی اینجا یک پری کوچک غمگین و عاشق نشسته است.
به نکات زیر توجه کنید