جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

مختصری از تاریخنگاری در ایران تا عصر پهلوی ۲

776

بازدید

ایران شناسی ، به عنوان مجموعه ای از مطالعات منظم و علمی مربوط به وجود گوناگون تمدن، فرهنگ و تاریخ ایران را اروپاییان بنیاد کردن و از این جهت ، یکی از عقایدی که در باره علت وجودی آن از دیرباز رواج داشته، آن است که ایران شناسی، همچون شاخه های دیگر شرق شناسی غربی، جزئی از تمهیدات استعمار برای تسلط بر شرق بوده است. اگر این عقده پذیرفته شود، ظاهراً نتیجه منطقی آن چنین خواهد بود که با پیایان یافتن اسعمار کلاسیک، بحث درباره ایران شناسی نیز بی فایده است، در حالی که آنچه در گذشته به ایران شناسی جنبه سیاسی می داد ، پیوستگی اش به تاریخ استعمار بود و آنچه امروز ایران شناسی را به عرصه مناقشات سیاسی می کشاند از یک سو فزونی آگاهی و بیداری قومی و از سوی دیگر کگسترش روزافزون دامنه نفوذ و نظارت دولتهاست.
امروز به تعبیر و نسان مونتی، روشنفکران آسیایی و آفریقایی بر سر آن شده اند که تاریخ ملتهای خود را با دیدگاهی متفاوت از آنچه محققان اروپایی اختیار کرده اند ، دوبهر بنویسند و از رهگذر همین کوششهاست که سه مکتب تازه در تاریخ نویسی – یعنی مارکسیستی، ناسیونالیستی و مکتب مبتنی بر اصول علمی تاریخ نویسی – پدید آمده است.  اما این پدیده ها هر چند رخدادهایی خجسته در عرصه تاریخ نگاری محسوب می شوند اما هنوز نتوانسته اند میراث فکری سنت شرق شناسی را که لزوماً استعماری هم هست، از اذهان بزدایند و با جلوه های گوناگون و اشکال جدید آن مواجهه اصولی نمایند. از این رو بحث در باب ایران شناسی، خصوصاً خاستگاه سیاسی آن همچنان مفتوح است و محققانی در ددمند باید که به این مهم بپردازند. نگارنده از آنجا که نمی تواند به تفصیل وارد این بحث شود، تها به ذکر چند نکته اصلی اکتفا می کند :
۱-    غالباً هنگامی که از سیاست ایران شناسی بحث می شود، محققان و دانشوران بر این نکته تاکید می کنند که انصاف علمی و داوری درست و چند جانبه نباید از کف برود و این سخن به عقیده نگارنده یکی از تبعات همان سنت حساب شده شرق شناسی است. اینان نمی دانند که بحث یک بحث حوزه ای یا آکادمیک نیست که کسی ببافد و کسی دیگر رشته هایش را پنبه کند، بلکه بحث حیات و ممات یک ملت و بحث استعمار و استعمارزده است. چه عمیق و حکیمانه می گوید مرحوم عنایت که از مردمی که پس از نسلها اسارت و زبونی به تازکی از چنگ ستم و استثمار رها شده اند ، نمی توان انتظار داشت که در حق دژخیمان پیشین خود به شیوه ای علمی و از روی سعه صدر داوری کنند.
به نظر نگارنده حی با بحثهای صد در صد آکادمیک که از طرف ایران شناسان وابسته به استعمار مطرح می شود، باید با سوءظن روبرو شد، را که این کار تحقیقاتی زیاییده یک ضرورت سیاسی است. چه کسی باور می کند که یک تحقیق صد در صد علمی اندر احوالات ترک و عرب و بلوچ ایران و پرداختن به ریزترین مسایل فرهنگی آنها تنها به این جهت صورت گرفته باشد که به گاه ضوررت از آنان در مقابل حکومت مرکزی و یا در برابر یکدیگر استفاده شود؟
۲-    در این که ایران شناسی، همچون رشته های دیگر شرق شناسی درغرب، اصلاً به اقتضای نیازهای سیاسی و نظامی و اقتصادی دولتهای استعمار گر پیدا شده و هدف فوری آن خدمت به مصالح آن دولتها بوده است ، حتی ستایشگران غرب نیز امروزه بدان گواهی می دهند، از اینرو مشکل بتوان در وابستگی سیاست و شرقشناسی با یکدیگر تردید کرد.
۳-    کسانی چون ولهاوزن اسلام را به دیده حقارت می نگریستند ولی کسانی چون گوستاولوبون در فضایل تمدن اسلامی مبلغه می کردند برخی مانند مک دانالد، ایرانی را ذاتاً دروغگو می شمردند یا مانند نولدکه خد معترف بودند که مهر ایرانیان را چندان به دل ندارند، حال آن که بعضی همچون رنه گروسه، پرشکوهترین سخنان را در ستایش ایرانیان گفته اند، اما همگی آنان در سایه حمایت مادی و معنوی استعمار وسایل کار خود را فراهم کردن و به منابع کمیاب و گرانبهای شناخت ایران و خاور زمین دست یافتند.
۴-    فرض اساسی و ضمن بیشتر شرق شناسان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، اعتقاد به برتری ابدی غرب بر شرق بود. آلودگی به این تعصب، ایران شناسان غربی را از درک حقیقت و گوهر فرهنگ ایران و مخصوصاً تعیین سهم آنان در مسیر تکامل فکری غرب بازداشت، چنانکه از کتابهای فراوانی که در باره تاریخ اندیشه سیاسی غرب نشوته شده ات، فقط یکی از آنها نوشته جرج کاتلین به تاثر زرتشتیگری بر فلسفه سیاسی یونان باستان به ویژه بر آراء افلاطون اشاره کرده است.
۵-    یکی از معایب ایران شناسی غربی این بود که به علت اشتغال بیش از اندازه به جزئیات و دقایق زبان شناسی، باستان شناسی، تاریخ و کشمکشهای نظامی و مذهبی و دقت و وسواس در تصحیح و مقابله نسخ، از مسایل اساسی مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران غافل مانده و به قول خود اروپاییان درخت را دیده، ولی جنگ را ندیده است. این نقیصه ایران شناسی غربی، سبب رواج این تصور شده است که ایرانیان در سرتاسر تاریخ خود ،  از توانایی اندیشیدن محروم بوده اند و جز فرمانبرداری کورکورانه از صاحب اختیاران خود آیینی نداشته اند و پیداست که مردمی که به این تصور خوگرفته باشد،  چاکر منش و ستم پسند بار می آیند و از آن بدتر در رهگذر جریانات فکری زمانه ما، چون خود را از قدرت انتقاد و اجتهاد عاجز می بینند، بی اراده به این سو و آن سو کشانده می شوند.
۶-    کتابهایی که اسلام شناسان غربی تا کنون در موضوع خاص عقاید سیاسی در اسلام نوشته اند از دو یا سه در نگی گذرد: یکی از آنها نوشته روانی روزنتال اصلاً در باره عقاید سیاسی شیعه بحث نمی کند و دیگری نوشته مونتگمری وات عقاید شیعه را در چهار صفحه خلاصه کرده است. علت تاریخی این قصور نیز سیاسی بوده است چون سنیان اکثریت نفوس مسلمانان را تشکیل می دهند و غریبان نیز بیشتر به آنان گرفتاری و درگیری داشته اند. شناخت احوال و عقاید آنان را بر شیعه شناسی مقدم داشته اند و این خود نمونه ای دیگر از پیروی شرق شناسی از مصلح دولتهای غربی است.
۷-    اکثر مدارس و دانشگاههای معتبر شرق شناسی با انگیزه ای خاص تشکیل شده است. به طور مثال ، تاریخچه مدرسه زبانهای خاوری و آفریقایی دانشگاه لندن – یعنی یکی از بزرگترین و معتبر ترین موسسات شرق شناسی غرب – گواه آن است که غرض اصلی از تاسیس آن تربیت کارمند برای دستگاههای اداری و بازرگانی انگلستان در آفریقا و آسیا بوده است.
۸-    ایران شناسی غربی، همواره ملل شرق و از جمله ایران به نداشتن فرهنگ و تمدن متهم م یکرد و از این مجرا به تحقیر آنان می پرداخت عکس العمل طبیعی چنین برخوردی این بود که ملتهای شرق به تاریخ خود بیاویزند تا بتوانند برای خود مبدایی از تمدن و فرهنگ دست و پا کنند و این عمان خواست استعمار بود، یعنی طرح تاریخ زنده به نفع تاریخ مرده. این تمایل هنوز هم بسیار ریشه دار و قوی است و در تاریخ معاصر ایران نیز به روشنی دیده می شود. برای مثال، در دوره ای که کار نفوذ نازیسم و نظریه های اصالت نژاد و ضد سامی در ایران بالا گرفت، مبداء انحطاط عبارت شد از حمله عرب که به بدی از آن یاد می شد و مبداء افتخار، تاریخ ایران باستان بود که به نیکویی برگزار می گردید. در این دوره حتی نویسندگانی چون صادق هدایت نیز به شدت تحت تاثیر این تمایل قرار گرفتند.(ر.ک: نمایشنامه پروین دختر ساسان و آثار دیگر او) این تمایل در جنبشهای دست راستی بعد از شهریور بیست نیز، پایگاهی اجتماعی یافت و اگرچه امروز، از جنبه نفوذ اجتماعی ضعیف شده، ولی از لحاظ فکری کاملاً محو نشده و حتی شاعری چون مرحوم مهدی اخوان، برای یافتن دستاویزی در غرقاب زمانه ، بدان چنگ می زند. البته اخوان بیشتر به یک نوع جوهر اخلاقی در اندیشه دینی ماقبل اسلامی ایران می چسبید. گویا مصریها هم پیش از بالا گرفتن جنبش ناسیونالیسم عرب، به همین ترتیب تاریخ عصر فراهنه را تجلیل می کردند و هندیها هم به ترتیب دیگری.
۴- روش سیاسی و رهیافت تاریخنگاری لمبتون
    نام بردن از خانم لمبتون به عنوان یکی از نوادر محققان فرهنگ و جامعه اسلامی ایران ، اعجوبه روزگار ، نقاشی چیره دست ، و چهره ای درخشان و بانبوغ، کم لطفی نویسندگان ایرانی نسبت به سرنوشت تاریخ و فرهنگ ملت ایران است. چنین عناوینی، بی آنکه حدود و ثغور آن مشخص گردد، نتیجه ای جز گمراهی خوانندگان کم اطلاع ندارد.
او به راستی از نوادر است، اما بی مانندی وی نه در خدمت به فرهنگ و زبان و ادب پارسی که در تخذیش این همه و اطلاع رسانی به دولت متبوع خود در ایفای رسالت تاریخی یعنی متدمن کردن اقوام نیمه متدمن آسیایی است. لمبتون اعجوبه ای است که در سخت ترین شرایط از انجام ماموریت محوله شانه خالی نمی کرد و این همه نه به سبب ارادت و اخلاص وی به سرزمین و ملت ایران – آنگوه که گفته شده است – بلکه بر عکس به سبب ارادت بی شائبه وی به منافع استعماری انگلیس و شاید کینه و عداوت نسبت به ملت ایران است.چگونه می توان تصور کرد که کسی شیفته ملتی باشد و از هر گونه اقدامی در جهت تنزل و تیره روزی و عق نگاهداشتن آنها کوتاهی نکند، در روی کار آوردن اراذل و اوباش با اربابان قدرت همدست شود در طراحی و اجرای سقوط حکومت ملی مشارکت نماید و به هزاران لطایف الحیل، ملتی را تحقیر کند.
به هر حال خانم لمبتون از ایران شناسان  معاصر انگلیسی است که زبان و ادبیات فارسی را در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی وابتسه به دانشگاه لند فراگرفته و در سال ۱۹۳۹ م موفق به گرفتن درجه دکتری در فلسفه شده است. وی از سال ۱۹۴۵ – 1939 یعنی «هنگامی که جنگ در گرفت، در ایران بود و سفارت او را به عنوان وابسته مطبوعاتی به خدمت گرفت و او به خوبی از عهده این شغل بر آمد. بولارد می گوید : وزارت امور خارجه (F,O) هرگز برای یک وابسته مطبوعاتی مشخص نکرده است که چه اونیفور می بپوشد بنابر این تصمیم بر این شد که لمبتون در جامه آکادمیک ظاهر شود» بولارد ادامه م یدهد که خانم روبرتس با پارچه ای که از بازار خرید، برای او لباس خاص علما را درست کرد و از شخصی که در کالج آمریکایی ها بود کلاهی قرض کرد که اگر چه دانشگاه ، دانشکده و رنگ کلاه اشتباه بود ولی با موقعیت متناسب بود او در حالت عادی حیلی بدریخت به نظر می رسد ولی هنگامی که برای ملاقات، لباس رسمی می پوشد، صورت جذاب و حساس دارد و بسیار جالب توجه به نظر می آید.
کار اصلی خانم لمبتون وابسته مطبوعاتی سفارت این است که مراقب روزنامه های ایرانی باشد و ببیند که آیا اخابر مربوط به انگلیس درست طرح می شوند یا خیر؟ در واقع ما هر چند وقت یکبار، با یک تغییر موضع روزنامه های ایران به نفع آلمانها مواجه می شویم، هرچند مطبوعات ایرانی از نظر ما خیلی بهتر از آغاز جنگ هستند.  خانم لمبتون وابسته سخت کوش و پرکار ما اخیراً هفته ای دروبار خبرنامه هایی به آلمانی و مجاری منتشر می کند. مجارها از این عمل بسیار خوشحال به نظر می آیند ، آنان خوشحالند که آلتر ناتیوی در مقابل روزنامه های آلمانی به دست آورده اند و روزنامه ای به زبان خودشان دارند. خبرنامه آلمانی اما به تعدادی از چکسلواکی ها، یهودی های آلمانی و اتریشی، پناهندگان آلمانی و حتی آلمانی هایی که ضد نازی نیستند ولی به اعلامیه های آلمانی سوء ظن دارند، می رسد و مورد استقبال قرار می گیرد.
کارهای خانم لمبتون به اینها محدود نمی شود، وی همچنین با تلاشی طاقت فرسا و تقریباً به تنهایی کارهای زیر را نیز انجام می دهد : خواندن مطبوعات ایرانی و تماس با نویسندگان روزنامه ها ، انتشار تفسیر نامه خبری به فارسی تقریباً هفت بار در ماه، تهیه فیلمهای تبلیغاتی و غیره.
خانم لمبتون تقریباً ۴ سال است که در ایران  به عنوان وابسته مطبوعاتی سفات ما انجام وظیه می کند، وی در این مدت اصلاً  به مرخصی نرفته است. من خوشحالم که بگویم او این هفته به وطن باز می گردد.(نامه در سال ۱۹۴۳ نوشته شده است)
خانم لمبتون پس از مراجعت به وطن در سال ۱۹۵۳ به دانشیاری و در سال ۱۹۵۴ به مقام استادی ادبیات فارسی دانشگاه لندن نایل آمده و در سال ۱۹۵۴ / م موفق به دریافت درجه دکتری ادبیات فارسی می شود.
لمبتون علاوه بر پژئهشهای بی واسطه، سالها در یارن بوده و اقصی نقاط ایران را در نوردیده است و بخش عظیمی از آثار و منابع مربوط به تارخی اقتصاد، زندگی اجتماعی، مناسبات ارضی، اسناد دولتی و غیره را از نظر گذرانده و مورد بهره برداری قرار داده است.
از مهم ترین آثار او باید از کتاب مالک و زارع در ایران _۱۹۵۲م) لغت فارسی (۱۹۵۳م) دستور زببان فارسی (۱۹۵۳ م) سه لهجه از لهجه های ایران (۱۹۳۸م) و کتاب ایران عصر قاجار (۱۹۸۷م) که آخرین کتاب وی محسوب می شود نام برد.
گذشته از این کتابها، خانم لمبتون مقالات متعددی پیرامون مسایل مربوط به ایران نشته و در مجلات مختلفی انتشار داده است که مهم ترین آنها عبارتند از شرحی در باره تاریخ قم  (1948م) دو سیارغال متعلق به دوره صفویه (۱۹۵۰م) جهانداری سنجر بنابه شرح و تفصیل عتبه الکتبه (۱۹۵۷م) جامعه اسلامی در ایران (۱۹۵۴م) اندیشه هایی در باره آیین جهانداری از نظر ایرانیان (۱۹۵۶م) و نصیحه الملوک و آیین شهریاری و تاثیر تمدن غرب در ایران (۱۹۵۸م)
۴ – I – نقش سیاسی لمبتون در ایران
بینش سیاسی خانم لمبتون در مورد مسایل ایران، بی شک یک بینش استعماری است که در واقع میراث تفکر کرزنی محسوب می شود. آقای دکتر جان گرنی، استاد مطالعات شرقی دانشگاه اکسفورد، طی مقاله ای مستند ومهم تحت عنوان رویای استعماری اواخر قرن نزودهم : میراث کرزن، نحوه شروع و استقرار بینش استعماری اشراف زاده انگلیسی هون جرج ناتانیل کرزن را شرح می دهد. این مقاله بسیار ارزشممند توضیحی، است بر چگونگی تکوی سلطه دوگانه سیاسی – تحاری انگلستان در نیمه اول قرن بیستم و ریشه های آن در اواخر قرن نزودهم، سلطه ای که یکی از جلوه های آن را کنترل نفت ایران توسط انگلستان و بازپس گیری آن از سوی ایران تشکیل می دهد. دکتر گرنی در این مقاله نشان داده است که هر چند اساس تحول استراتژی انگلستان در منطقه خلیج فارس قبل از دیدار کرزن در سال ۱۸۸۹ فراهم آمده بود، اما نقش او در تحقق رویای سلطه دوگانه سیاسی، تجاری انگلستان در این منطقه از هر کس دیگری بیشتر بوده است. کرزن، در وهله او لاز طریق نوشته هایش در روزنامه تایمز، ایران و قضیه ایران و در وله دوم از طریق سمتهای سیاسی مختلفی که احراز کرد در موقعیتهایی قرار گرفت که می توانست بیشتر و مستقیماً سیاست انگلستان در خلیج فارس را صورت بندی کند. سمتهای مهم سیاسی کرزن عبارت بودند از معاونت وزارت هند در لندن، وزارت خارجه انگلستان، و سپس نیابت سلطنت هند. کرزن ودر تحلیلی که در سال ۱۸۸۹ م ارائه داد، با وقاحت ،اهداف انگلستان در منطقه راصریحاً ترسیم کرد. او واقعاً باور داشت که امپراتوری انگلستان حد اعلی و اشرف دانش اداره حکومت را که میراث تمدن بشری است، در خود دارد و همین تلقی غلط او بود که موجب بر آورد غلط او از مشرب ایرانیان هنگام عقد قرار داد ایران و انگلستان در ۱۹۱۹ م شد.
دکتر گرنی در نوشته خود نتیجه می گیرد که کرزن به عنوا پرنفوذ ترین مدافع استعمار نو، نسلی از ماموران انگلستان در منطقه را به زیر نفوذ فکری خود درآورد که حتی مدتها پس از مرگ آن تفکر، به تقلید از اجتهاد سیاسی مرده کرزن ادامه دادند. هر چند واقعیات، ضرورت اذعان به حقوق مشروع ایرانیان را نشان داد، اما آاثر طرز تفکر کرزنی همچنان بر جای ماند و فی المثل در بحران نفت در سال ۵۳-۱۹۵۱ م خود را نمایان ساخت و هنوز هم تیزبینان می توانند انعکاس همان نغمه های شوم را در فضای تفکر حاکم بر برخوردها و حرکات خشن قدرتهای استعماری جدید مشاهده کنند، قدرتهایی که همچنان بخشی از فکر مدیریت سیاسی کرزن را در سراچه تنگ باورهای سیاسی خود جای داده اند.
خانم لمبتون نیز چون کرزن با بینش و اشرافی خویش به گونه ای با مسائل ایران مواجه می شود که گویی با یک شیء سرو کار دارد. بررسی این تفکر و این بینش غیر واقع بینانه در بخش پایانی این نوشته جای گرفته است. در این بخش صرفاً به کار برد عملی این بینش سیاسی توجه شده است.
الف – همزیستی مسالمت آمیز : توده ای نفتی –  توده ای روسی
با اوج گرفتن جنگ بین المللی دوم و حمله آلمان به شوروی، جامعه ایران دچار تنشهای سیاسی ویژه ای گردید. رضاشاه که با اتخاذ سیاست بیطرفی در واقع به دنبال پیدا کردن طرف پیروز جنگ می گشت، نتوانست در مقابل فشار متفقین ایستادگی کند. دولت انگلستان که با شکست احتمالی ارتش شوروی، نازیسم عنان گسیخته را بالای سر خویش می دید. از هی کمکی به دشمن دیروز و دوست امروز خود – شوروی – مضایقه نمی کرد. نحوه کم رسانی به شوروی بحثی وبد که متفقین تمام راههای ممکن آن را بررسی کرده بودند و در نهایت ایران را بهترین راه برای رساندن سازو برگ نشامی به شوروی تشخیص داده بودند، چرا که علاوه بر موقعیت استراتژیک و ویژه ایران، راه آهن شمال – جنوب که به دستور رضا شاه احداث شده بود، به این هدف مهم کمک می رساند. در چنین شرایطی رضا شاه، علی رغم این که همچنان بر  سیاست بیطرفی خود تاکید داشت، ولی عملاً به جانب آلمان متمایل شده بود. این سیاست ، خصوصاً در شرایطی که انگلستان و شوروی با هم متحد شده بودند، چندان عجیب و باور نکردنی بود که بعدها شاه و درباریان معتقد شدند که نقشه ای برای گمراه کردن رضا شاه در بین بوده و منصور مامور بوده تا این نقشه را به اجرا بگذارد. اشتباه محاسبه شاه تا آنجا پیش رفت که همزمان با تجمع نیروهای روسی در نزدیکی مرزهای ایران و اعزام ناوهای انگلیسی به خلیج فارس، مرخصی ارتشیان را لغو کرده و به افسران خود درس جانفشانی می دادو. نقشه خام و کودکانه رضاشاه این بود که بر اساس وعده های پیشوا، متفقین را آنقدر با ارتش پوشالی خویش سرگرم نگه دارد تا نیروهای آلمان، شوروی را طی کرده و به بحر خزر برسند.
آخرین روز مرداد، در مانور ارتش در همدان، رضا شاه در حضور ولیعهد و دولتمردان دست به سینه خود از ژنرال ژندار مستشار فرانسوی دانشکده افسری پرسید: این ارتش در براب رهجوم قوای بیگانه چقدر مقاومت می کند؟ ژنرال فرانسوی فوراً جواب داد : دو ساعت قربان. شاه اخمهایش را در هم کشید و متملقان دور و بر ژنرال ریختند که چرا به اعلیحضرت چنین جوابی داده است و او در پاسخ گفت : این را گفتم که اعلیحضرت خوشحال شوند و گرنه دو دقیقه هم نمی توند. سرانجام در سوم شهریور ۱۳۲۰، ارتش متفقین به ایران حمله کرد و با فرود آمدن نخستین بمب ها در رشت و مشهد و شمال آذربایجان ، ارتش شاهنشاهی از هم پاشید. در جنوب نیز پس از غرق شدن تنها دو کشتی جنگی، مقاومت پایان یافت و سحت سخن ژنرال فرانسوی آشکار شد.
با به وجود آمدن چنین اوضاعی، رضا شاه که به شدت تحت فشار متفقین و نارضایتی گسترده مردمی قرار گرفته بود، چاره ای جز استعفا و واگذاری سلطنت به پسرش ندید. اما در این راه نیز مشکلاتی جدی وجود داشت. در واقع اساس سلطنت عاجزمانده و حتی جاه طلب ترین رجال از پذیرفتن ریاست دولت خودداری می کردند. رضا شاه برای رهایی از این بحران، جز تمسک به محمل علی فروغی (ذکاءالملک) که شش سال قبل با فریاد زن ریش دار او را از دربار بیرون انداخته بود، راهی به نظرش نرسید.
در مباحقه طولانی آن دو، قرار بر این شد که رضا شاه استعفا دهد و فروغی با سیاست و تدبیری که داشت پسرش را بر سر کار آورد تا تمام آرزوهای دیرینه اش به یک باره بر باد نرود. بدین ترتیب مقدمات انتقال سلطنت فراهم شد و در روز ۲۶ شهریور ماه ۱۳۲۰ محمد رضا پهلوی در مجلس شورای ملی سوگند سلطنت را چنی قرائت کرد : به کلام الله مجید و آنچه نزد خدا محترم است سوگند یاد می کنم که قانون اساسی مشروطیت ایران را نگهبان بوده، منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت نداشته باشم. و افزود که اگر در گذشته اجحافی شده باشد، بر طرف و جبران خواهد شد.
فردای آن روز مردم به شادمانی و پایکوبی پرداختند و با عنوان «دمی آب خوردن پس از بدسگال» خشم و نفرت خود را به دیکتاتور نشان دادندو. روشنفکران به شعف آمده بودند و در صدد بهره گیری از آزادی نسبی ایجاد شده، بودند سفارتخانه ها نیز در صدد بهره گیری از این فضا بودند.
اندکی پس از این تاریخ، یعنی در ۷ مهر ماه ۱۳۲۰ با قیمانده اعضای پنجاه و سه نفر زیر نام سلیمان میرزا اسکندری گرد آمدند و حزب توده را تشکیل دادن و اعضای هیئت مرکزی موقت را به این شرح تعیین نمودند: سلیمان میرزا اسکندری، عباس اسکندری، شیخ محمد یزدی، ایرج اسکندری، رضا روستا، دکتر مرتضی یزدی، دکرت رضا رادمنش، عبدالحسین نوشین، دکتر محمد بهرامی، بزرگ علوی، علی امیر خیزی.  این گروه تصویب کرد که روزنامه ای به نام مردم مواضع حزب را اعلام نماید و بدین ترتیب نخستین شماره این روزنامه در ۱۱ بهمن ماه ۱۳۲۰ به سردبیری عباس نراقی و هیئت تحریریه مرکب از مصطفی فاتح، ایرج اسکندری، بزرگ علوی و انور خامه ای منتشر گردید و در سر مقاله خود نوشت : ما معتقدیم که افکار سوسیالیسم و کمونیسم، زاییده شرایط اجتماعی خاص است که در ایران وجود ندارد، اگر روزی حزب کمونیست  در ایران به وجود آید ، آن حزب قطعاً حزب توده نخواهد بود. پس از لسه ای که در خانه سلیمان میرزا اسکندری، تشیل شد و به انتشار روزنامه ارگان حزب انجامید، حزب توده با استفاده از سکوت توام با رضایت سفارت انگلستان، مشغول کار شد و به زودی به چنان تشکیلات منسجمی دست یافت که در صحنه سیاسی کشور، نقش تعیین کننده ای یافت. در دوران دولت سهیلی، نخستین کنفرانس ایالتی حزب توده بر پا شد. برنامه از پیش تعیین شده حزب که توسط کرملین تصویب شده بود، این بود که حزب به پیروی از سیاست دولت شوروی که متحد با انگلستان بود، در هماهنگی کامل با سفارت انگلیس در تهران عمل کند و هیچ جا در پای رقیب نپیچد. این سیاست باعث می شد که حزب توده تقسیم کشور را به دو منطقه نفوذ بین شوروی و انگلستان بپذیرد و مانعی بر سر راه پیوستن حزب «همرهان سوسیالیست» با حزب توده وجود نداشته باشد، همرهان سوسیالیست را مصطفی فاتح عضو عالی رتبه شرکت نفت جنوب، با پول شرکت انگلیسی به وجود آورده بود. اصطلاح توده ای نفتی نیز از همین جا زاده شد. چند روایت از رهبران سابق حزب توده، نحوه همکاری بین انگلیس و شوروی و عوامل آنها در  ایران را بهتر می نمایاند. خامه ای نقل می کند : نخستین کاری که برای من و طبری (پس از آزادی از زندان) پیدا شد، در شرکت نفت ایران و انگلستان بود. بزرگ علوی این کار را به وسیله مصطفی فاتح پیدا کرده بود. خود علوی با آن که می توانست به شغل سابقش یعنی تدریس زبان آلمانی در هنرستان صنعتی بر گردد، اما چون حقوق آن چندان زیاد نبود یا به علل دیگر ترجیح داده بود شغل دیگری را که فاتح برای او یافته بود بپذیرد. فاتح که پیش از دستگیری پنجاه و سه نفر، آشنایی مختصری با علوی داشت، پس از سوم شهریور علاقه فراوانی به دوستی با او و سایر روشنفکران پنجاه و سه نفر نشان می داد،  چون همکاری انگلیس و شوروی ایجاب می کرد که میان هواداران آنان نیز همکاری ایجاد شود. فاتح از طریق علوی با برخی از این روشنفکران مانند ایرج اسکندری، دکتر یزدی و عباس نراقی آشنا شد. علوی به کمک فاتح به معاونت میس لمبتون رئیس «ویکتوری هاوس» منصوب گردید. ویکتوری هاوس یا خانه پیروزی، مرکز تبلیغاتی و سیاسی انگلیسی ها در ایران بود که آن را به تقلید از «بوان هاوس» یا «خانه قهوه ای» مرکز تبلیغات سیاسی آلمان هیتلری، تاسیس کرده بودند و در تمام دوران جنگ نقش بسیار مهمی نه تنها در سیاست ایران بلکه در منطقه به عهده داشت. انگلیسی ها، یکی از زبردست ترین عناصر فعال خود یعنی خانم دکرت آ.ک.س. لمبتون را به ریاست این مرکز برگزیدند و این خانم نشان داد که به بهترین وجهی از عهده انجام این ماموریت خطیر بر می آید. کسانی که کتاب معروف لمبتون را به نام «مالک و زارع در ایران» که به فارسی هم ترجمه شده ، خوانده یا کتابهای دیگر او را در باره «اصلاحات ارضی در ایران» دیده اند، به خوبی دریافته اند که این زن چه اطلاعات عمیقی در باره کشور ما دارد. باری، علوی به معاونت میس لمبتون منصوب شد و ظاهراً حقوق خوبی در حدود پانصد تومان که در آن زمان دو برابر حقوق یک نماینده مجلس و بیش از حقوق یک وزیر بود می گرفت، در حالی که عضو کمیته مرکزی حزب توده هم بود! علوی به طبری و من گفت که با فاتح صحبت کرده و او موافقت کرده است که ما را در شرکت نفت با حقوق مکفی استخدام کند . من پیشنهاد او را رد کردم، چون معتقد بودم که شرکت نفت یکی از ابزارهای عمده سیاست استعماری انگلیس در ایران است و انسان نمی تواند هم انقلابی باشد و هم مستخدم کمپانی نفت انگلیس. اما طبری این پیشنها را پذیرفت و با ماهی ۳۰۰ تومان در شرکت نفت استخدام شد. کاری که آقای طبری در شرکت نفت انجام می داد، عبارت بود از مدیریت یک نشریه هفگی که اداره اطلاعات شرکت نفت انتشار می داد به نام «تفسیر وقایع هفته» یا چیزی شبیه آن. هدف این نشریه، در واقع توجیه سیاست انگلستان در ایران بود. سرمقاله های آن را معمولاً فاتح یا روسای انگلیسی اداره اطلاعات می نوشتند و طبری آنها را از نظر ادبی تصحیح می کرد. سایر مطالب نشریه را طبری یا خود می نوشت و ترجمه می نمود یا نوشته دیگران را تصحیح و تنظیم می کرد. به هر حال از کار و شغل خویش راضی به نظر می رسید و این کار را با وجود مخالفت آرداشس و دکتر بهرامی همچنان ادامه می داد تا دو سال بعد که انیها شغل دیگری در آژانس تاس برای او یافتند.
طبری روایت بی پرده تری از این همکاری دارد. وی می گوید:… تصمیم همکار یرا دولتهای شوروی و انگلیس در دوران ورود ارتشهای خود به ایران گرفته بودند و اجرای این تصمیم از جانب شوروی به حزب توده ابلاغ گردید و از جانب انگلستان به فاتح مراجعه شد.
فاتوح را اربابان انگلیسی به دقت انتخاب کرده بودند او بنا به قول خودش در دوران تحصیل در امریکا دراای سابقه سوسیالیستی بود و افتخار می کرد که در جریان یک متینگ نیروهای چپ، مورد ضربه با طوم پلیس سوار آمریکا قرار گرفته و استخوان کتف او ترک برداشته است. او می گفت : در تما دوران دیکتاتوری رضاخان، کتابهای مارکس و اگلس را در زیر خاک اره در زیر زمین منزلم پنهان کرده بودم. فاتح همراه شهیدزاده وکیل دادگستری، حزب همرهان سوسیالیست را تشکیل دادند این حزب هم مانند آقای فاتح سوسیالیست بود و دامی بود که موافق محاسبات فاتح بایستی توده ایها را به درون آن جلب کند. با صرف مساعی آقای فاتح و در نتیجه نفوذ وی بود که حق انتشار روزنامه مردم به مدیریت فردی به نام «صفر نوعی» به وجود آمد.
مسئله همکاری با انگلیسی ها تنها به «مردم» محصور و محدود نمی شد. روستان به دو تن (بزرگ علوی و من) برای کارکردن در خانه پیروزی که تحت ریاست میس لمبتون جاسوس و شرق شناس پرکار انگلیسی بود (برای علوی) و شرکت نفت (برای من) ماموریت داده بود. علت آنکه علوی و مرا به لحاظ آشنایی با انگلیس به دو اداره تحت نظر انگلیسی ها مامور کردند، اجرای دستور شوروی برای همکاری با انگلیسی ها بود. بعدها این مسئله اهمیت خود را از دست داد. از میان رفتن سیاست همکاری با انگلیسی ها، علت مهمی داشت. وقتی ارتش آمریکا وارد ایران شد، بین روز ولت و استالین مذاکراتی درباره همکاری آتی در ایران انجام گرفت. هر دو دولت منافعی استکباری برای خود در ایران قایل بودند. انگلیس که قدرت دولتی ایران را توسط لژهای فراماسونری تحت کنترل خود داشت. مانع اصلی آنها بود. بدین ترتیب موافقت تلویحی و اعلام نشده ای بین شوروی و آمریکا (در دوره روزولت ) علیه انگلیسیه به میان آمد. لذا همکاری با فاتح و لمبتون عملاً از دستور حزب توده خارج گردید. 
یکی دیگر از رهبران سابق حزب توده تاکید می کند که انتشار روزنامه ضد فاشیستی مردم با اشراه مستقیم شوروی و در نتیجه مباحثه بین میس لمبتون و یک خاورشناس روسی صورت گرفته است، هرچند ظاهراً این دیدار (بین میس لمبتون و خاورشناس روسی) پس از انتشار نخستین شماره های روزنامه صورت گرفته است، ولی به هر حال نشاندهنده عمق اهمیتی است که این دو قدرت برای هدایت افکر عمومی در جهت سیاستهای خود قائل بوده اند. ذکر جزئیات بیشتری از اظهارات این رهبر در گذشته حزب، عمق بی هویتی فرهنگی و ملی این رهبر را نشان می دهد. وی پس از تاکید بر مساعی فاتح در انتشار روزنامه مردم، ادامه می دهد: … روزنامه پس از انتشار با مشکل مالی و مشکل کاغذ مواجه بود تا آنکه چندی بعد تلفنی به روزنامه شد از طرف شخصی، اسمش را فراموش کرده ام. همان کسی که در زمان استالین گرفته و حبسش کردند. الان در شوروی است. در انستیتوی خاورشناسی آنجا کار می کند. فارسی را هم خوب می داند. گفت من از مخبرین جراید شوروی هستم و مایل به گفتگو با شما هستم. گفتم بفرمایید و آمد گفت خیلی به شما تبریک می گویم که چنین روزنامه خوبی تهیه کرده اید… من آمده ام اینجا اگر شما چیزی لازم داشته باشید از قبیل کاغذ و غیره به شما کمک کنم، برای این که مبارزه ضد فاشیستی است و ما هم در آن شریک و سهیم هستیم. معلوم شد که رفقا مطلب را گفته اند. گفتم حقیقت آن است که احتیاج البته داریم. گفت بسیار خوب ما مقداری کاغذ در اختیار شما می گذاریم ولی آقای فاتح هم باید به نوبه خود کمک کند. موضوع را به فاتح گفتم. وقتی را معین کرد و هر سه نفر با هم بودیم… بالاخریه فاتح اظهار داشت که من کاره ای نیستم، این مسئله را بایستی با میس لمبتون در میان بگذاریم، چون او رئیس کل تبلیغات سفارت انگلیس است و از نظر تبلیغات ضد فاشیستی صلاحیت و بصیرت دارد. گفت خوب شما با همدیگر صحبت کنید. من گفتم آقا شما دو نفر هر دو مربوط به تبلیغات دو کشور متفق هستید، بهتر نیست که مسئله را بین خودتان حل کنید، ما که در این باره نقشی نمی توانیم داشته باشیم. خلاصه آمدند و پس از گفتگو و تبادل نظر قرار شد مقداری کاغذ بدهند و مسایلی مالی را هم نمی دانم چگونه با هم حل کردند و آنر الامر مقداری کاغذ در اختیار روزنامه مردم قرار گرفت و روزنامه یواش یواش راه افتاد. در واقع پول از انگلیسی ها بود و کاغذ از شورویها.
همان گونه که ذکر آن گذشت، در ارتباط با همکاری حزب توده و عوامل انگلیس در ایران، توجیهان ختلفی شده است که عمده ترین آن به خطر افتادن استقلال مملکت و خطر هجوم آلمان هیتلری و حفظ سوسیالیسم نوپای شوروی به عنوان سکوی پرش خلقهای دربند دیگر است. در حالی که با تحلیل عمیق شرایط اجتماعی و جهانی آن دوره این توجیه مود تردید قرار می گیرد. آلمان در آن شرایط به دلیل جبه های مختلفی که گشوده بود و خصوصاً در گیری تمام عیار با شوروی و نیز به دلیل فقدان نیروهای کار آمد نظام در ایران و عدم پایگاه قوی در بین رجال و سیاستمداران ایرانی نمی تونست خطر بالفعلی برای استقلال ایران باشد. مضافاً بر این که عوامل انگلیسی از تمام امکانات برای مانور نظامی در ایران بر خوردار بودند. شوروی نیز که با تشکیل حزب توده (در فاصله کوتاهی پس از شهرویور بیست) سیاستهای خود را از این طریق اعمال می کرد، در واقع دومین قدرت خارجی بود که از عوامل داخلی برای پیشبرد اهداف خود استفاده می کرد.
واقعیت این است که استعمار انگلیس، برای حفظ منافع خود، از هیچ اقدام مداخله گرانه ای فروگذار نمی کرد و حتی در موارد مشابه (مثلاً در مورد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) به عنوان افتخار از آن یاد می کرد. اما شوروی که ادعا داشت خصلتهای امپریالیستی تزاری را خلاف ایدئولوژی انقلابی و مردمی خود می داند و حزب توده که حفظ استقلال و تمامیت ایران را سرلوحه تمام فعالیتهای خویش قلمداد می کرد، چگنه همخوانی و همسویی خود با سیاستهای استعماری انگلیس را توجیه می کرد.
شوروی، در تحلیل نهایی ادعا داشت که برای حفظ سوسیالیسم و تنها کانون جهانی آن (شوروی) می تون از منافع ملی خلقهای دیگر به طور تاکتیکی چشم پوشید. این بینش غیر مارکسیستی درواقع جنگل نیز به خوبی رخ نموده بود و شوروی با قطع کمکهای مالی – نظامی و در نهایت قطع حمایت سیاسی از رهبران جنگل و مغازله با انگلیس و سران حکومت دیکتاتوری ایران، نشان داده بود که به میراث تزار سخت وفادار است، چرا که تزار نیز در ابتدا با هحمایت از جنبش تبریز و قیام ستارخان در صدد کسب امتیاز برای ترکتازیهای بیشتر بر آمد و چون این هدف تحقق یافت، دست در دست شاه قاجار و ملکه انگلیس نهاد و نشان داد که هرگاه یک جنبش مردم، دوستان خود را از میان حکومت ها (حتی حکومتهای به ظاهر آرمانخواه و مترقی) جستجوی کند، سرنوشتی جز این نمی تواند داشته باشد. حکومتها همواره به دنبال حفظ وضعی موجود و حفظ خود هستند و در این راه نه تنها منافع ملی ملتهای دیگر و آرمان جنبشهای مردمی، بلکه اهداف و آرمانهای اعلام شده قبلی خود را نیز به سادگی قربانی می کنند.
حزب توده نیز برمبنای دیالکتیک مارکسیستی، نخستین وظیفه خود را یافتن تضاد اساسی و اصلی جامعه می دانست و معتقد بود تا این تضاد به خوبی شناخته نشود، هر نوع مبارزه ای انحرافی و بی نتیجه است. اما برای یفان این تضاد اصلی ، به معادلات جهانی و موضع شوروی چشم دوخته بود. استحاله تضاد ملی در تضاد جهانی، نخستین انحرافی بود که حزب تواده را به انحرافها و خیانتهای بعدی سوق داد.
شوروی در این زمان در شرایطی به سر می برد که می تونست تضاد خود با انگلیس را در جهت ایجاد جبهه متحد علیه آلمان نادیده بگیرد و بنابر این تضاد اصلی و به تبع آن دشمن شماره یک خود را ، آلمان می دانست و حزب توده نیز دقیقاً به اتخاذ چنین موضعی، عمق وابستگی فکری و سیاسی خود را به شوروی نشان داد و این در حالی بود که تضاد اساسی ملت ایران، نه با آلمان که تقریباً فاقد پایگاه استعماری بود، بلکه با انگلیس و نقش استعمار گرانه اش بود.
نگارنده به هیچ وجه قصد یکسان دانستن نقش انگلیس و شوروی ندارد. چنین مقاسه ای فاقد یک پشتوانه منطقی و سیاسی است، ولی نمی تواند بهای همدردی خود با سوسیالیسم نوپای خوروی را با استقلال میهن خود و واگذاردن آن به دیگرانی که می دانند برای چه می جنگند، بپردازند. اگر شوروی آن روز ، هم به لحاظ مسلکی و هم به لحاظ اهداف سیاسی، جایگاه شایسته تر از انگلیس داشت – که داشت – و اگر تواسنته بود تحسین و مایت جنبشها و خلقهای منطقه را به نفع خود بر انگیزد و باعوامل مختلف داخلی و خارجی برای حفظ اهداف به دست آمده مبارزه کند، هیچکدام از اینها دلیل نمی شود که بهای آن را ملتی بپردازد که تاریخ دیرینش حکایت رنج است و دریغ و آرزو.
ب – لمبتون و قحطی نان
از اواخر زمستان ۱۳۲۰ یعنی درست پس از آن که مجلس، پیمان همکاری ایران و انگلیس و شوروی را تصویب کرد و به اشغال ایران صورت قاونی بخشید و دولت نیز سیستم جیره بندی را در تمام کشور به مرحله اجرا در آود و کوپن نان و قند و شکر و چای و سایر خواروبار را در اختیار مردم قرار داد و درست از هنگامی که انتظار می رفت فشار بر ملت ایران کمتر شود و محرومیت های او کاهش یابد، کمیابی نان آغاز گردید و به تدریج به صورت یک قحطی فرا گیر در آمد. در  تما نانوایی های کشور به هنگام پخت، شلوغی و ازدحام غیر قابل و صفی به چشم می خورد. پخت و توزیع نان سیلو، از یادگارهای مشخصه همین دوران است. دولت برای جلوگیری از ازدحام مردم و رفع کمبود نان دست به کا رپختن نان ماشینی زد که به نان سیلو معروف شد. این نان، نانی نامرغوب و غرب ماکوب لود که در بعضی نقاظ کشور از جمله تهران توزیع می شد. بیمورد نیست اضافه کنیم که پس از پایان جنگ و سالهای بعد از آن بعضی از مردم سال نان را مبدا تاریخ قرار داده و هنگامی که می خواستند از یک واقعه تاریخی سخن بگویند مثلاً می گفتند واقعه در سال «نان سیلو» رخ داد.
علت این کمبود، آشکارا غارتی بود که متفقین از محصولات ما می کردند. تمام محصولات غلات آذربایجان ، گیلان، مازندران، گرگان و سراسر شمال را شوروی یکجا می برد، چون تولید غلات آن کشور بر اثر جنگ و اشغال سرزمینهای حاصلخیز اوکراین و بیلوروسی و غیره توسط ارتش آلمان و آتش زدن کشتزارها هنگام تخلیه این اراضی و عقب نشینی ، به صفر رسیده بود.
در حقیقت شوروی در شرایطی قرار داشت که از یک کیلو گندم و برنج هم نمی توانست چشم بپوشد. در جنوب هم همین عمل انجام می شد. قسمت اعظم غلات را انگلیسی ها و آمریکایی ها می خریدند، اما نه برای مصرف خودشان که برای تحویل به شوروی، چون خودشان نیازی بدان نداشتند. وقاحت بارتر از این، مشاجره تبلیغاتی ای بود که میان انگلیسی ها و شورویها برای فریب مردم ایران درگرفت و هر کدام می کوشیدند خود را یار و مدد کار ایران نشان دهند. پس از آن که صدها تن از گرسنگی مردند و در چندین شهر ایران شورشهای خود انگیخته علیه قطحی و بیداد گری روی داد که به دست حکومت در پناه نیروهای اشغالگر به خاک و خون کشیده شد، انسان دوستی شوروی گل کرد و به اصلطلاح ۲۵ هزار تن گندم به ایران هدیه کرد و ده دوازده کامیون شوروی در خیابانهای تهران به راه افتادند و این گندمهای «اهدایی» را به مردم نشان دادند و طبیعتاً عده ای که از پیش آماده شده بودند برای آنان کف زدند و به دولت شوروی یار و مددکار ملت ایران درود فرستادند. به دنبال آن مطبوعات حزب توده از یک سو و روزنامه دولتی کیهان و اطلاعات از سوی دیگر، درباره این کمک بی شائبه و برادرانه دولت شوروی قلم فرسایی و به نام ملت ایران از آن سپاسگزاری کردند، اما انگلیسی ها حتی این کمدی مسخره را نیز نتوانستند تحمل کنند و اداره انتشارات سفارت انگلیس، یعنی همان ویکتوری هاوس کذایی، اعلامیه ای منتشر و در روزنامه ها (به استثنای مطبوعات حزب توده) چاپ کرد که اگر شوروی ۲۵ هزار تن گندم به ایران داده به علت آن است که انگلیس و آمریکا تا پایان ژانویه ۱۹۴۳ چند ین برابر ۲۵ هزار تن به آن کشور گندم  فرستاده اند و البته بهترین راه کمک به تهران آن بود که گندم مناطق آذربایجان که سه سال متوالی حاصل در آنجا خوب بوده و مقدار کافی انبار داشته است به تهران آورده شود ولی مالکین آذربایجان از تامین آذوقه شهر تبریز هم دریغ دارند چه رسد به آن که به فکر مردم بیچاره تهران باشند.
وقاحت را ببینید چه اندازه است !! میس لمبتون و دستیاران ایرانی اش از یک سو می کوشند به خیال خودشان تبلیغات شوروی را خنثی کنند و به ملت ایران بگویند مبادا فریب بخورد و خیال کند این ۲۵ هزار تن گندم را شوروی به او داده است، بلکه بداند که این هدیه را به طور غیر مستقیم آنها به وی داده اند. از سوی دیگر سعی می کنند هم خودشان و هم شوروی را تبرئه کنند و تمام کاسه کوزه ها را بر سر مالکان آذربایجان و ایلات دیگر بشکنند و آنان را مقصران اصلی و مسببان قحطی نشان دهند. دروغگویی آنان آشکار و به خوبی پیداست که مالک آذربایجان نفعی ندارد که سه سال تمام محصول را در انبارهای خود پنهان کند، در حالی که نه می تواند به خارج صادر کند و نه در داخل بفروشد. آنان به خوبی می دانستند که محصول گندم در آذربایجان به انبار کردن نمی رشد و همان سرخرمن یکجا بار می شود و به شوروی می رود. همچنین به روی خود نمی آوردند که آن چندین برابر ۲۵ هزار تن گندمی را که به شوروی تحویل داده اند از کیسه خلیفه بخشیده و از حلقوم ملت ایران بیرون آورده اند.  در واقع قحطی نان، معلول عامل بنیادی تری بود که توسط متفقین به دولت فروغی تحمیل شده بود، بدین مفهوم که فروغی در صدد بود با انعقاد قرار داد سه جانبه (ایران – انگلیس – شوروی) حضور ارتش اشغالگر را در ایران قانونی کند تا بتواند مطمئن شود که آنها استقلال و تمامیت ارضی ایران را تضمین می کنند و پس از جنگ از کشور خارج می شوند. برای رسیدن به این منظور، او ناگزیر به دادن امتیازات بسیاری به متفقین شد که اهم آنها تعهد برای تامین احتیاجات نا محدود ریالی، ترقی نرخ لیره از ۶۷ ریال به ۱۴۰ ریال و لغو انحصار بازرگانی خارجی کشور و آزاد گذاشتن خرید و فروش ارز بود. به این ترتیب در زمانی که بیشتر کشورهای سرمایه داری جهان برای مقابله با عوارض جنگ، سیستم جیره بندی و کنترل مصرف را اعمال می کردند دولت فروغی محدودیت های وارداتی و انحصارات دوره رضا شاه را لغو کرد. این امر، عملاً به گرانی و قحطی دامنه گسترده ای داد تا آنجا که نرخها ۱۱۳ درصد ترقی کرد. معدودی بازرگانان سود جو و فرصت طلب به ثروتهی افسانه ای دست یافتند و امکانات گسترده ریالی د راختیار متفقین قرار گرفت. با آشکار شدن عوارض این تصمیمات، دولت ناگزیر شد با انتشار چهار صد میلیون ریال اسکناس تازه، به قیمت وارد آودرن فشارهای خردکننده بر طبقات فقیر، مشکلات روزمره خود را حل کند.  در چنین شرایطی، مستر ایلیف، مشاور مالی سافرت انگلستان در تهران، در دفاع از افزایش نامحدود اسکناس در تاریخ ۲۸/۸/۲۱ مصاحبه ای به عل آورد و اظهار داشت که علت افزایش اسکناس در کشور ایران مربوط به مخارج فوق العاده متفقین نبوده بلکه معلول زیاد شدن قدرت خرید مردم و بالا رفتن دستمزد کارگران و جاری شدن سیلی از ثروت به طرف کشور ایران است و به این ترتیب معلوم شد که علت فقر و گرسنگی مردم ایران، ثروتنشان و راکد ماندن میلیونها ریال در جیب آنهاست. وی می گوید : … میزان اجرتی که اکنون ایرانیان دریافت می دارند هرگز در تاریخ این کشور سابقه نداشته است. قدرت خرید مردم به مراتب بیش از پیش اضافه شده است و لیره ها و دلارهای ایران انباشته می شوند. امروز در ایران نیز مانند سایر نقاط عالم، میزان اسکناس که قوه خرید مردک را بالا می برد زیاد شده و در مقابل از تعداد اجناسی که اسکناس باید صرف خرید آن شود کاسته شده است و منافعی که مجموع آنها به میلیونها ریال می رسد نصیب ایرانیان شده و در جیب آنان راکد مانده است.
اما واقعیت این است که قحطی نان که عوامل انگلیس و شوروی برای رفع موقت آن جنجال به راه انداخته بودند، خود یکی از تبعات اشغال نظامی ایران توسط متفقین بود. چیزی که خانم لمبتون، با آن تفکر کرزنی، هرگز نمی توانست آن را ببیند. او ترجیح می داد از تمام شعف های داخلی یک مملکت اشغال شده به نیکویی استفاده کند و  در نهایت تمام تقصیرات را به گردن عوامل سود جو، روستاییان، کشاورزان، خوانین و بازرگانان بیندازد. حقی که از ملت ایران در این شرایط ضایع شد، علاوه بر اثرات دراز مدت آن، در کوتاه مدت نیز چنان تنگناهایی ایجاد کرد که نظیر آن در کمتر دوره ای از تارخی ایران مشاهده می شود.

ج- میس «لمبتون و سید ضیاء»
همزمان با رشد و اعتلای جنبش دمکراتیک در ایران و تشکیل جبه آزادی که در مرداد ماه سال ۳۲ صورت گرفت ، نیروهای ارتجاعی و استعماری در صدد بر آمدند تا با این روند رو به رشد که متضمن تهدیدهایی جدی برای منافع استعمار بود، مقابله کنند.اولین قطعنامه جبهه آازدی از عموم آزاد یخواهان دعوت کرده بود که فردی و گروهی بر علیه عوامل دیکتاتوری و ارتجاع مبارزه کنند و زمینه را برای نهضت حقیی آزادیخواه حاضر و آمده سازند. این قطعنامه که امضای اشخاصی نظیر جعر پیشه وری، حسیین فاطمی، محیط طباطبایی، ایراج اسکندری و دیگران را در ذیل خود داشت، اهداف اصلی خود را چنین بیان کرده بود :
۱-    مبارزه شدید با هر نوع انحراف از اصول قانون اساسی و حکومت ملی از هر شخص با هر مقامی ناشی شود.
۲-    قطع ایادی عمال استبداد و ارتجاع از دستگاه اجتماعی.
۳-    مجاهده در برانداختن اصول و تشکیلات دوره دیکتاتوری و به دست آوردن مشروطیت حقیقی.
۴-    مجاهده در تمرکز قوای ملی و وحدت عناصر آزاد یخواه برای تقویت جبه آزادی.



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...



هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi