بازدید
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین
مطالبی که امروز خدمت آقایان عرض میکنم ، مطالبی است که بسیاری از آن تازگی ندارد و کراراً به نحو پراکنده و منتشر عرض شده و حالا بمقداری که خداوند توفیق بدهد امروز به نحو دستهجمعی و مجموعهای عرض میکنیم و تتّمه آنرا به جلسات بعد موکول مینمائیم ، تا روح و سرّ این مطالب روشن شود .
اصل مطلب در باره ولایت شرعی است که خداوند علیّ أعلی زندگی ما را که روی زمین قرار داده است مهمل قرار نداده ، بلکه میخواهد ما را بر یک اساس و مَشی صحیح و بر یک نحو خاصّی حرکت بدهد که آن صراط مستقیم بسوی خداست. و طبعاً این معنا بسیار دقیق و لطیف و عمیق است که انسان آن صراط مستقیم را پیدا کند ؛ چون صراط مستقیم واحد است ، و أدقّ من الشَّعر و أحَدُّ من السَّیف ، از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر .
انسان باید طوری در دنیا زندگی کند که هر لحظهای که میخواهد بمیرد ، با حجّت بمیرد ، و با قلب محکم بمیرد و متزلزل نباشد ؛ و آنچه را که خداوند عالم و أرواح طیّبه و نفوس زکیّه از انسان توقّع دارند ، به اندازه قدرت و سعه خودش انجام داده باشد .
دوران تاریک ستم شاهی
من بخصوصه از زمان کوچکی در همین همّ و غمّ بودم ؛ حتّی یادم میآید وقتی کوچک بودم بخصوص آن سالهائی که سنّم بین شش سال و هفت سال بود ، مرحوم پدر ما رحمه الله علیه در طهران مجالسی داشتند و در مسجدی إقامه نماز میکردند ،تااینکه کمکم قضیّه کشف حجاب پیش آمد و مجالس عزاداری و وعظ در طهران و سائر جاها ممنوع شد . و از همان کوچکی پدر ما دست ما را میگرفت ، و در این مجالس با خودش میبرد .
کشف حجاب
از همان کوچکی این فکر در ذهنِ ما بود که آخر یعنی چه ؟ مثلاً پدر ما یک آدمی است که ما او را دیدهایم و شناختهایم ، بر نهج خودش است ، حرفش درست است و صحیح ؛ آخر این دستگاه چرا با اینها مخالفت میکند ؟ چرا کلاههای معمولی و محلّی را از سر مردم بر میدارند ؟ و کلاه شاپو بر سر مردم میگذارند ؟ چرا کشف حجاب میکنند ؟ پاسبانها چرا زنها را با لگد میکوبند و چادر را از سرشان میکشند و پاره میکنند ؟
این فکر همینطور در ذهن ما بود ، و خلاصه در باطن به اینها لعن میفرستادیم که آخر این چه زندگی است که انسان را با سر نیزه مجبور کنند و بگویند چادرت را بردار ! یا لباست را کوتاه کن ! یا ریشت را بزن ! یا حتماً باید کلاه شاپو سرت بگذاری !
در آنوقت همه مردم مجبور بودند کلاه شاپو سرشان بگذارند ؛ و هر کس شاپو سرش نمیگذاشت أعمّ از کاسب و عمله و بنّا ، او را میبردند کلانتری و حبس میکردند و شلاّق میزدند و شکنجه میدادند ، و این وضع خیلی عجیبی بود .
بله ، تا آنکه کشف حجاب عملی شد ؛ کشف حجاب در سنه 1354 هجری قمری، تقریباً ۵۵ سال پیش واقع شد ؛ و وضع آن زمان اصلاً گفتنی نیست . آن کسانی که دیدهاند میدانند که گفتنی نیست و نوشتنی هم نیست . هر چه انسان بخواهد بنویسد مطلب بالاتر است . و هر چه بخواهد بگوید ، نمیتواند آن مطلب را برساند .
مبارزات مرحوم والد مؤلّف
مرحوم پدر ما مقیّد بودند در ایّام ماه مبارک رمضان پس از اقامه جماعت در مسجدشان ، خودشان منبر بروند و صحبت کنند . در اوائل زمان رضاخان پهلوی که من خیلی کوچک بودم ، و آن وقت را به یاد ندارم (که پس از ایّام نهم آبان 1304 شمسی و تاجگذاری موقّت بود) ایشان در بالای منبر گفته بودند : ای مردم بیدار باشید ! خطرات عجیبی بسوی ما در حرکت است و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند که : بترسید از آن زمانی که باد زردی از طرف مغرب بوزد و شما صبح از خواب بیدار شوید و ببنید همه دین و ایمانتان از دست رفته است . امروز آن روز است ؛ گِلادسْتُون انگلیسی که در صد سال پیش قرآن را برداشت و بر روی تریبون کوفت و گفت : ای اعیان زبده انگلیس تا این کتاب در جامعه مسلمین است ، اطاعت از ما در سرزمینهای استعماری انگلستان محال است ! باید این قرآن را از روی زمین بردارید !
در منبر مطالبی شبیه به آن ایراد میکنند و پیشگوئیها و پیشبینیهائی را در جریان واقعه و حمله مفاسد و استعمار مدهش و موحش را شرح میدهند، و در آخر منبر هم دعا میکنند به افرادی که بیدارند و دینشان را در مشقّات و مشکلات حفظ میکنند ، و بعد نفرین میکنند بر دشمنان آل محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم و کسانی که به دین قصد خیانت دارند .
بعد ایشان میآیند منزل در حالی که روزه بودند . والده ما برای ما تعریف میکردند که بعد از یک ساعت چند مأمور و پاسبان به منزل آمدند ، و یک دستوری آوردند که خلاصه باید جلب بشوید ، و به کلانتری تشریف بیاورید . ایشان به عموی ما آقا سیّد محمّد کاظم اطّلاع میدهند که بیایند منزل سرپرستی کنند . و به أهل بیتشان میگویند : من میروم جائی و کاری دارم . ایشان را میبرند به کلانتری ، و از آنجا ایشان را یکسره میبرند برای نظمیّه در حبس شماره 1 ، و یک شبانه روز در همان سلولها ایشان را حبس میکنند ؛ حالا نه استنطاقی ، نه حرفی ، هیچ هیچ ، همینطور بلا تکلیف و بدون ارائه جرم .
کم کم از طهران سرو صدا بلند میشود ، و افرادی شروع میکنند به اقدامات ، از جمله آیه الله آقای میرزا محمّد رضای شیرازی فرزند مرحوم آیه الله مرحوم آقا میرزا محمّد تقی شیرازی رحمه الله علیه که پدرش استاد پدر ما بود ، تلگرافی به شاه میکند . و همچنین بعضی از همین مردم محلّ و کسانیکه قدری غیرت دینی داشتند جمع میشوند که همان وقت بروند به منزل شاه ، و کاخ را سنگباران کنند ؛ که ایشان را بعد از یک شبانه روز آزاد می کنند.
البتّه عرض کردم اینها در آن وقتی بود که من خیلی کوچک بودم که مُدرَکم نیست . خلاصه وضع اینطور بود که اگر کسی میگفت : ملاحظه دین و ایمان خودتان را بکنید ، این بدترین جرم و بالاترین شورش بود .
دولت بیحجابی را رسمی کرد . بعد دانشکده معقول و منقول را برای برانداختن طلاّب و حوزههای علمیّه تشکیل داد ؛ و منبرها را محدود کرد و گفت : هیچکس حقّ منبر رفتن ندارد . چون همه عِمامهها را پاره کرده بودند مگر آنانکه از دولت اجازه رسمی میگرفتند ؛ و بدون استثناء مردم را میبردند به کلانتری و التزام میگرفتند که تا فلان روز باید عمامهات را برداری یا خودشان بر میداشتند ، و قباها را هم میبریدند .
مرحوم پدر ما گفت : من عمامهام را بر نمیدارم و اجازه هم نمیگیرم ! من عمامهای که با اجازه باشد سرم نمیگذارم . در آن وقت علمای طهران بدون استثناء اجازه گرفتند ، آن کسانیکه عمامه بر سر داشتند چاره نداشتند ، چون با اهانت عمامهها را بر میداشتند . ایشان گفت : من بدون عمامه هم کار خود را میکنم و وظیفهام را انجام میدهم . اگر عمامه مرا هم بردارند ، من با همین قبا و لبّاده یک شب کلاه سرم میگذارم و صبح تا غروب در خیابانها فقط راه میروم . گفتند : خوب چرا راه میروی ؟ گفت : برای اینکه مردم مرا ببینند ! فقط همین تبلیغ من است ، در آن وقت همین وظیفه من است . و همین کار را هم میکنم .
ایشان مقیّد بود که حتماً هر سالی یکبار مشرّف بشوند برای کربلا ، و دهه عاشورا را آنجا باشند ؛ و چند سال شهربانی تذکره و گذرنامه را که میخواست به ایشان بدهد میگفت : لباس باید بیعمامه باشد . و ایشان میگفت : من بیعمامه اصلاً کربلا نمیروم ، من عکس بی عمامه نمیاندازم . گفتند : اگر میخواهی بروی این است . گفتند : نمیروم ، و نرفتند کربلا تا هنگامی که تمام آن دستگاه بهم خورد ، و آقایان را هم با عمامه عکس برداری کردند ، و اجازه دادن که با عمامه عکس بردارند .
در طهران و شهرستانها وقتی خواستند بیحجابی را رسمی کنند امر کردند که رئیس هر صنفی یک مجلس ضیافت و میهمانی تشکیل بدهد ، و افراد آن صنف را دعوت کند که با خانمهایشان مکشّفه و با کلاه ( زنها هم با کلاههای فرنگی ) در آن مجلس شرکت کنند . این مجالس خیلی تشکیل شد ؛ در میان ادارات ، شهربانی ، دادگستری ، مجلس ، کسبه ، تجّار ، اصناف ، در همه شهرستانها برگزار شد .
آنوقت در طهران ، برای آقایان علماء که اجباراً باید مجلسی تشکیل دهند و آقایان علما همه در آن مجلس شرکت کنند ، چهار نفر را مشخّص کردند که از سرشناسان درجه یک طهران بودند ؛ و اینها بایستی که مجلسی درست کنند و علماء را با خانمهایشان دعوت کنند . یکی از آن چهار نفر پدر ما بود ، یکی مرحوم آیه الله آقا شیخ علی مدرّس ، یکی مرحوم آیه الله امام جمعه طهران ،و یکی مرحوم آیه الله شریعتمدار رشتی .این چهار نفر را معیّن کردند که بعنوان رئیس ، تمام علما را با خانمهایشان بی حجاب ومکشّفه ، در چهار مجلس در خانههای خود دعوت کنند .
و آن زمان غیر این زمان بود . و آن زمان حتّی غیر از زمان این محمّد رضا هم بود ؛ زمان محمّد رضا شدّت و فشار و مشکلات خیلی بالا بود ، ولی حساب شده و کلاسیک و از راه بود . امّا در آن زمان فقط فُحش و قدّاره و تفنگ بود واگر کسی اینکار را نمیکرد یک پاسبان میآمد و او را میکشید و میبرد ؛ اینطوری بود . و خود آن رضا شاه بارها خودش از ماشین در هنگام عبور از خیابانها پیاده میشد ، و به شکم زنها لگد میزد و چادر از سرشان میکشید . بله خودش یک همچنین آدمی بود .
اگر کسی میخواهد درست از تاریخ اینها اطّلاع پیدا کند ، اجمالاً تاریخی دارد حسین مکّی به نام «تاریخ بیست ساله ایران» در سه جلد ، آن وقتی که بنده در قم بودم این کتاب ممنوع بود . تقریباً سه جلدش 1500 صفحه است . بنده آنرا از یکی از آقایان علماء : آیه الله حاج سیّد احمد زنجانی گرفتم و مطالعه کردم ، و به ایشان برگرداندم . ولی بعد آنرا تهیّه کردم و الا´ن آنرا دارم .
در آن طریق ورود کودتائی که نرمان انگلیسی بدست سیّد ضیاء و رضاخان کرد و همچنین عواقب او و پایان دوره احمدشاه و کیفیّت پیدایش پهلوی و رضان خان ، شرح داده شد ، که بالاخص خواندن زندگانی احمدشاه برای همه لازم است ؛ یکدوره زندگانی احمد شاه باید خوانده شود . و همین حسین مکّی هم یک کتابی دارد به نام «زندگی احمدشاه» که خیلی مطالب از آنجا بدست میآید . ملک الشعراء بهار هم در زندگی احمد شاه کتابی نوشته است .
به هر حال عرض شد یکی از افرادی که مأمور شده بود آقایان علما را دعوت کنند ، پدر ما بود . و رئیس نظمیّه هم سرتیپ محمّد خان درگاهی بود که او را باید از اشرار روزگار محسوب داشت ؛ در شرارتها و جنایتها داستانهائی دارد که از تصوّر بیرون است ، از همان همپیالههای رضاخان بود . هر کسی را میگرفتند میبردند ، دیگر برده بودند ؛ و اصلاً کسی برود حبس و برگردد معنی نداشت . هر کس میرفت ، میرفت . آنقدر افرادی را گرفتند و کشتند و سرها را در انبانهای آهک آبزده گذاشتند و بستند ، إلی ماشاءالله که گفتنی نیست .
در آنوقت پدر ما مریض بود . حصبه داشت و در منزل بستری بود . یکی از مأمومنی مسجد ایشان : مسجد لالهزار که دُکانش در خیابان اسلامبول بود و برای نماز به مسجد میآمد ، ساعت سازی بود به نام سیّد علیرضا صدقی نژاد . و فرد متدیّنی بود ، ولی از طرفی هم با همان سرتیپ محمّدخان درگاهی بمناسبت همین امور تعمیرات ساعت ، سلام و علیک داشت .
یک روز که من از مدرسه به منزل آمدم ، ظهر بود ، کیفم دستم بود و کوچک بودم ، آمدم در قسمت بیرونی خدمت پدرمان نشستم و ایشان هم در بستر افتاده بودند ؛ دیدم در زدند ، و این سیّد علیرضا صدقی نژاد آمد منزل و سلام کرد و نشست و شروع کرد به احوالپرسی و پدر ما هم افتاده بود . در بین احوالپرسی و سخنانش گفت که : سرتیپ محمّد خان درگاهی آمده در دکّان ما و گفته که تو به آقا این خبر را بده که ایشان هم یکی از چهارنفری هستند که در طهران معیّن شدهاند برای اینکه مجلس تشکیل بدهند . ولی من گفتم آقا مریضاند ، الا´ن توی رختخواب افتادهاند . سرتیپ گفت : ما صبر میکنیم تا ایشان حالشان خوب شود ، ما صبر میکنیم .
تا این جمله را پدر ما شنیدند بلند شدند و در رختخواب نشستند و گفتند : تو فلان … خوردی گفتی فلان کس مریض است . من کجا مریضم ؟ من سالمم! این پدر سگ ولدالزّنای بی غیرت دیّوث خیال میکند که ما مثل خودش هستیم ؛ و شروع کرد به فحش دادن ، از آن فحشهای بسیار قبیح و زشت نه از این فحشهای عادی که این پدر سوخته چه هست و چه هست ، این ملوط و این بیپدر (اشاره به رضاخان) را که از مازندران آوردهاند ، اطّلاع داریم که در سخنرانیها گفتند : والده ما جده او ، ایشان را از مازندران آورد ؛ یعنی پدرش معلوم نیست . این پدر ندارد ، این لوطی است ، این فلان است که دست دخترانش (اشرف و شمس) را گرفته و در ۱۷ دی ، و برده نشان سربازها داده بعنوان جشن . او خیال میکند ما مثل خودش دیّوث هستیم که دخترهای خودمان را به مردم نشان دهیم ؟ زن خودمان را نشان دهیم ؟
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
نادر موسس سلسله افشاریه در محرم ۱۱۰۰ هجری در دستگرد (از توابع درگز خراسان) متولد شد. ظاهراً طایفه افشار (اوشار) از اقوام ترک صحرانشین بودند. معروف است که این طایفه از بیم حمله مغول، ترکستان را ترک کرده در آذربایجان استقرار یافتند.
شاه اسماعیل صفوی شعبه ای از این قوم را به خراسان شمالی کوچاند و در نواحی ابیورد ساکن کرد تا سدی در برابر حملات دیگر چادر نشینان به شهرهای آباد خراسان باشند. قشلاق افشارها در حوالی دستگرد و درگز بود.
نادر به شعبه « قرقلو» (قرخلو) طایفه افشار انتساب داشت. در خانواده ای فقیر و گمنام پرورش یافت.
وی در ایام جوانی طی منازعاتی که با ترکمنان و کردان نواحی قوچان ، ازبکان، تاتارهای مرو و جنگاوران هم قبیله خود کرد به دلاوری و بهادری معروف شد. یاران او از ایل افشار و کردان درگز و ابیورد بودند که با او خویشی داشتند. از طایفه جلایر هم سیصد چهارصد نفر به سرکردگی «طهاماسب قلی وکیل» با نادر همراهی کردند.
نادر در آغاز به طهماسب ثانی که در پی تسلط افاغنه بر ایران در صدد احیای سلطنت رفته بود، پیوست. اما از همان آغاز ، اختلافات و درگیریهای بین او و شاهزاده جوان صفوی رخ داد که سر انجام منجر به خلع طهماسب ثانی شد.
نادر در این روزها خود را سر گرم تسخیر نواحی شرقی ایران و جنگ با افغانان ابدالی کرد و حوزه فعالیتهای رزمی خود را به آزاد سازی نواحی ساحلی بحر خزر و بیرون راندن قوای اشغالگر معطوف ساخت.
نبرد سرنوشت ساز نادر با اشرف افغان که به دنبال محمود افغان خود را پادشاه ایران خوانده بود، در ۶ ربیع الاول ۱۱۴۲ هجری در کنار رودخانه «مهماندوست» دامغان رخ داد که به هزیمت سپاه افغان و پیروزی لشگریان ایران انجامید. غلبه دوباره نادر بر سپاه اشرف افغان در کنار دهکده «مورچه خورت» اصفهان در ۲۰ ربیع الثانی ۱۱۴۲ هجری اتفاق افتاد و با آزاد سازی پایتخت صفویان به حکومت افغانها پایان داده شد. اما بقایای سپاه افغان بعد از کشتارهای فراوان در اصفهان و شیراز هنگام فرار به سوی بلوچستان هلاک شدند و سر اشرف افغان نیز به علامت پیروزی قطعی برای نادر فرستاده شد.از این زمان به بعد نادر در صدد قلع و قمع سرکشان محلی و بیرون راندن سپاهیان عثمانی از نواحی شهرهای غربی و شمال غربی ایران بر آمد.
اقدام ناشیانه شاه طهماسب ثانی در حمله به عثمانیها در جمادی الثانی ۱۱۴۳ هجری و شکست وی در همدان و تن دادن به عقد قرار دادی نابرابر، بهترین بهانه را برای خلع شاه طهماسب صفوی از سلطنت و باز شدن میدان برای دستیابی نادر به حکومت را بوجود آورد. هر چند نادر به تیز هوشی یکی از فرزندان کوچک شاه طهماسب ثانی را به نام عباس ثالث به جانشینی برگزید و خود را پیشکار وی معرفی کرد، در واقع این آغاز به دست گیری سلطنت توسط نادر بود.
بعد از این فراز و نشیبهای سیاسی، نادر مجدداً با جنگ عثمانیها را دنبال کرد تا محاصره بغداد پیش رفت، در ضمن به زیارت عتبات عالیات پرداخت. نادر در روز ۱۴ ذیقعده ۱۱۴۶ هجری خبر ولادت نوه خود شاهرخ فرزند رضا قلی میرزا (از خواهر شاه طهماسب ثانی) را شنید. وجود این طفل موجب انتقال «مشروع» سلطنت از خانواده صفری به دودمان افشاری می شد.
به موازات فتوحات نادر در نواحی قفقاز (حمله به داغستان، محاصره تفلیس، فتح گنجه ، و ایروان) وی مهیای برگزاری «شورای مغان» شد. در ۸ رمضان ۱۱۴۸ هجری در جمعی عظیم از بزرگان و اعان و حکام نواحی مختلف ایران که در دشت معان گرد آمده بودند و با قید شرایطی چند ، رسماً خود را پادشاه ایران خواند و به نام خویش سکه زد.
در این مرحله از زندگانی جهانگشای خراسانی اقداماتی چون لشگر کشی به قندهار برای جلوگیری از فتنه طایفه غلزائی افغان، حمله به هندوستان و فتح دهلی ، و یورش به بخارا و تصرف خوارزم دیده می شود.
این لشگر کشی ها گر چه بافتح و پیروزی هم همراه بود، ولی در عین حال نسبت فشار و ستم مالیاتی بر ملت ایران گردید.
حادثه ای که بعدها تاثیر سوئی بر حکومت خاندان نادر گذارد در ۲۸ صفر ۱۱۵۴ هجری اتفاق افتاد. در این روز نادر حوادثی چند از جمله تیر اندازی و زخمی شدن وی در مازندران موجبات دگرگونی در احوال و شخصیت نادر شد و در نواحی مازندران به یک سلسله اعمال خشونت منجر گردید و به فرمان وی فرزند ارشدش رضاقلی را کور کرد.
لشگر کشی مجدد و ناموفق نادر به داغستان برای سرکوبی و تسلط طوایف آن مناطق، حاصلی جز زیانهای جانی و مالی نداشت.
در روابط با عثمانی علاوه بر سعی در بازپس گیری نواحی متصرفی خاک ایران، نادر هماره کوشش می کرد تا روابط حسنه ای از لحاظ مذهبی نیز میان دو کشور شیعی مذهب ایران و سنی مذهب عثمانی به وجود آورد که این امر با سر سختی طرف مقابل به جائی نمی رسید.
این برخوردها باعث فشار نظامی نادر به عثمانی و تصرف نواحی مختلف عراق و تشکیل انجمن دینی شد، اما بروز شورشهای داخلی در شروان، فارس، و گرگان توجه نادر را از حل مسائل مذهبی منحرف کرده وی را وادار به بازگشت به ایران کرد.
در آخرین سالهای زندگانی نادر تغییر احوال و اخلاق و سخت گیریهای شدید وی و حاکمانش ، عامل وقوع طغیان هائی در ایالات شد که در این میان شورش «علیقلی میرزا» برادرزاده نادر و حاکم سیستان ، خطری جدی برای حکومت به وجود آورد.
نادر که ۲ جمادی الثانی ۱۱۶۰ هجری برای سرکوبی شورش کردها، خیمه و خرگاه خود را در «فتح آباد» نزدیک قوچان بر افراشته بود، به تحریک علیقلی میرزا «برادرزاده اش» و به همدستی چند تن از امرای درباری به قتل رسید.
به دنبال این واقعه و در اوج هرج و مرجی که همه جا را فرا گرفته بود، سران افشاریه علیقلی میرزا را به نام «علیشاه» و لقب «عادلشاه» به سلطنت نشاندند.
تمام پسران نادر به هلاکت رسیدند و فقط نوه او «شاهرخ» که ۱۴ سال داشت در مشهد محبوس شد.
در نیمه دوم قرن هیجدهم ویرانی واحدهای تولید کشاورزی در ایران آغاز گردید و سبب زوال عمومی اقتصاد کشور شد و این امر نیز تضادهای طبقاتی و همچنین تضادهای درونی طبقه فئودال را تشدید کرد. قیام سال ۱۷۰۹ قبیله افغان قلجی (قلزایی) علیه حکومت فرمانروایان صفوی با پیروزی قیام کنندگان پایان پذیرفت.
سران قبایل افغان با استفاده از زوال دولت صفوی ، در سال ۱۷۲۱ به ایران لشگر کشیدند. در سال ۱۷۲۲ اصفهان گرفته شد و شاه سلطان حسین صفوی تاج خود را به میر محمود داد. در همین موقع ترکیه ایالات کنار مرزی دولت از هم پاشیده صفوری را تصرف کرد. سلطه استیلاگران افغان و ترک ، ویرانی نیروهای تولیدی کشور را به دنبال خود داشت. بهره کشی وحشیانه مالیاتی، غارت مستقیم، استداد خشن و پیگرد مذهبی، جنبش وسیع آزادی بخش توده های مردم را علیه یوغ بیگانگان به اوج رسانید.
نادرقلی افشار، سرکرده یک دسته از فئودالهای خراسان، که اوضاع پیش آمده را به درستی ارزیابی می کرد، به اردوگاه طهماسب پسرشاه سلطان حسین که از اصفهان به استر آباد گریخته بود رفت. او پس از متحد کردن قبایل جنگجوی خراسان و مطیع کردن آنها ، به جنگ با افغانان پرداخت و در سال ۱۷۳۰ بود که آنها را از ایران بیرون راند. عملیات نظامی نادر علیه ترکان نیز بسیار موفقیت آمیز بود: او در سال ۱۷۳۱ ، کرمانشاهان ، همدان و تبریز را دیگر اشغال کرده بود. با وجود این ، بدون جنبش های آزادی بخش و حمایت توده های وسیع مردم ایران، نادر قادر نبود در مبارزه با اشغالگران، پیروز گردد.
بدون شک، نادر از همان ابتدای فعالیتهای سیاسی خویش، هدفهای آزمندانه داشت. با وجود این، مسأله بیرون راندن استیلاگران اجنبی به خودی خود سبب افزایش اعتبار و نفوذ او در میان محافل مختلف مردم گردید و این امر در سال ۱۷۳۶ موجب «انتخاب» او برای شاهی ایران شد.
فئودالها به دوعلت از نادر حمایت می کردند:
یکی اینکه : آنها با رام کردن توده های مردم که در زمان جنگهای آزادی بخش علیه افغانان و ترکان فعالیت زیادر از خود نشان داده و فئودالها را متوجه خطری جدی ساخته بودند، سخت علاقه داشتند.
طبقه فئو دال ، برای سرکوبی کشاورزانی که علیه ستم مالیاتی قیام کرده بودند و نیز برای تعدی به آنها ، به دستگاه جبر و فشار نیرومندی احتیاج داشت.
دیگر اینکه : در شرایط رکود اقتصادی و خانه خرابی و عدم قدرت پرداخت تولید کنندگان مستقیم ، جنگ با سایر خلق ها و کشورها و غارت آنها برای طبقه فئودال ، مهمترین منبع درآمد بود. الهام بخش و سازمان دهنده این جنگ های استیلا گرانه نیز نادر بود.
تاریخ نگاران درباری انگیزه های واقعی لشگر کشی های نظامی را پرده پوشی کرده اند. مثلاً ، آنها لشگر کشی به هندوستان را به عنوان انتقام نادر از مغول کبیر به خاطر پذیرش فراریان ایران نمودار ساخته اند. در صورتی که ، خود نادر هدف های غارتگرانه لشگر کشیهای خود را ، خیلی آشکارا و بی پرده فاش می ساخته. مثلاً او در یکی از گفتگوهایش با سرکرده های نامی چنین گفته : « … باید کشوری پیدا کرد که برای ما فایده داشته باشد» .
برخی لشگر کشیهای استیلاگرانه نادر موفقیت آمیز بود. مثلاً ، قشون او در هندوستان و آسیای میانه فاح گردید.
پیروزیهای نادر آنقدرها قابلیت نظامی او را نشان نمی داد که ضعف دشمن او را.
هندوستان در سالهای قبل از جنگ دچار زوال اقتصادی و سیاسی بود، بخارا و خوارزم نیز که از خان نشین های مستقل فئودالی تشکیل می شدند، به وسیله جدالهای دائمی ویران شده بودند. در جنگ با دشمنان نیرومندتر نیز ، نادر دچار شکست شد (مثلاً لشگر کشی به داغستان و جنگ با ترکیه در سالهای ۱۷۴۶ ـ ۱۷۴۳ )
نادر در نتیجه کشور گشاییهای خویش (به ویژه لشگر کشی به هندوستان) ثروت کلانی به چنگ آورد. او این ثروت ها را در خزاین قلعه کلات متمرکز نمود و از آنها دیناری هم خرج نمی کرد. برای را انتداختن جنگ، نگهداری قشون و دستگاه اداری دولت نیز پول زیادی لازم بود که او سعی می کرد این مبلغ را با تشدید بهره کشی از مردم مالیات دهنده ایران تأمین کند.
توده های مردم در دوره مورد پژوهش ما ، مانند گذشته ، بی حقوق بودند. آ“ها که وابسته به محل پرداخت مالیات و احرای وظیفه بودند، نمی توانستند آزادانه سکونتگاه یا چادرگاه خود را ترک کنند و در عین حال غالباً به فرمان شاه ، به ایالات مختلف کشور کوچانده می شدند.
حکومت شاه به تقویت واحدهای تولید کشاورزان و افزایش بازده آن علاقه ای نشان نمی داد. تدابیر گوناگونی که برای ترمیم آبیاری و کشت زمینهای رها شده انجام می گرفت بسیار محدود بود و هدفهای سیاسی و نظامی ـ استراتژیکی داشت. مثلاً مرو پایگاه نظامی حمله به خیوه و بخارا ، به ناحیه زراعتی ثروتمندی تبدیل گردید.
نگاهداری دستگاه دولت و به ویژه قشونی پر عده با تمام سنگینی خود بر روی شانه های مردم مالیات دهنده ایران فشار وارد می ساخت. سنگین ترین کار برای آنها تهیه آذوقه ، علوفه ، لباس یک شکل و مهمات برای قشون بود. ضمناً ، این نوع مالیاتها بارها تا چندین برابر افزایش یافت . گذشته از مالیاتها مقرر ، مالیاتهای غیر منتظره ای نیز به نفع سپاه تعیین می گردید.
او برای اجرای لشگر کشیهای استیلاگرانه ، پرداخت حقوق به سربازان و صاحب منصبان ، به مبالغ کلان پولی احتیاج داشت. به منظور تامین این مبالغ ، بخشی از بره ـ مالیاتی که قبلاً به صورت محصول گرفته می شد، به فرمان نادر به مالیات پولی تبدیل گردید.
یکی از دانشمندان می گوید : « تبدیل بهره کالایی به بره پولی باعث گسترش بیشتر بازرگانی و صنایع شهری و بطور کلی سبب توسعه تولید کالا و همراه با آن گردش پول می گردد » . در شرایطی که توسعه روابط کالایی ـ پولی کم است و کشاورزان در وضعیت بدی قرار دارند، چنین تدابیری منجر به خانه خرابی آنها می شود.
گذشته از تهیه مایحتاج برای قشون و پرداخت جریمه های پولی ، رعایا وایلیات مجبور بودند مالیات بر در آمد، مالیات سرانه ، عوارض دیگری که طبق معمول گرفته می شد و نیز مبالغی به ماموران دستگاه اداری دولت بپردازند و «وظایف» گوناگونی هم انجام دهند.
چنانکه ما دریافته ایم ، ویژگی اساسی این دوره ، جلب وسیع رعایا به خدمت نظامی بود ( چیزی که در زمان صفویان به چشم نمی خورد ) . در نتیجه این کار ، عده زیادی کشاورز از کار تولیدی جدا شدند .
یکی از اسناد مهمی که برای بررسی سیاست مالیاتی نادر شاه وجود دارد، فرمان شاه در سال ۱۱۵۱ هجری است. این فرمان درباره گرفتن برخی مالیاتها از بخشی از مردم کشور برای مدت سه سال است. بر مبنای این فرمان و اطلاعاتی که در منابع آمده، می توان مالیاتها و «وظایف» اساسی را که در دولت نادرشاه وجود داشته معلوم کرد و اصطلاحات مربوط به آن را به طور دقیق مشخص ساخت. همچنین می توان برخی مالیاتها و «وظایفی» را که قبلاً در منابع نامی از آنها نبود، مشخص ساخت.
بررسی متن فرمان یاد شده ما را بر آن می دارد که خبر موجود در کتابها را در مورد اینکه نادرشاه همه مردم کشور را برای سه سال از تمام مالیاتها معاف کرده رد کنیم. طبق این فرمان، بسیاری از مالیاتها و وظایف ، از جمله کمرشکن ترین آنها رساندن مایحتاج برای قشون برای مردم لغونگردید. رعایای که در زمینه های خالصه و تیول می نشستند از پرداخت مالیات معاف نشدند. ازقرار معلوم ، این زمینها بخش اعظم زمینهای کشور را تشکیل می داده.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد.
اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .
مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .
ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود .
هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.
کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( کانال سوئز ) به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .
اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .
توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .
همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .
بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.
زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.
هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آبادکردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .
عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .
بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضراند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
با وقوع کودتای ۲۸ مرداد، شاه و دربار از بحران عبور کردند. کمکهای مالی امریکا امکان نظامیگری را فراهم کرد و این گرایش بعدها به مدد سرازیر شدن دلارهای نفتی به اوج رسید.
پس از انعقاد قرارداد کنسرسیوم در سال ۱۳۳۳ و برکناری دولت کودتا، دوباره دربار رونق گرفت و شاه که گمان میکرد تنها راه غلبه بر مشکلات داخلی و بحرانهای منطقهای نظامیگری است اقتصاد نفتی ایران را معطوف به گسترش و توسعه تشکیلات نظامی و خرید تسلیحات کرد.
حسین علاء، این آخرین حلقه از رجال استخواندار قاجار برای چنین روزی برگزیده شده بود. کسی که به رغم گرایش آشکار به سیاستهای انگلستان، چندی در همراهی با قوام به امریکا نزدیک شده بود. علاء به سبب نرمش در موضعگیریها، برای چنین روزی مناسب مینمود.
در آن سالها بیش از آنکه امریکا از نفوذ شوروی در خاورمیانه نگران بوده باشد، جمال عبدالناصر زبان مشترک اعراب، انگلستان را به وحشت انداخته بود. برای پیشگیری از نفوذ و گسترش نهضت مصر، ایران میبایست در رأس پیمان نظامی باشد؛ « پیمان بغداد» (که بعدها با خروج بغداد از آن به « پیمان سنتو» شهرت یافت). کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان زیرنظر انگلستان اعضای پیمان بغداد بودند.
فریاد مظفرعلی ذوالقدر در شبستان مسجد سپهسالار، پژواک نفرت عمومی مردم از انگلستان بود. گلوله در لوله گیر کرد و مجلس ختم سیدمصطفی کاشانی مصادف با فوت علاء نشد. ذوالقدر که خشت را از جای رفته دید سراسیمه بر سر و روی علاء یورش آورد. با این ترور نافرجام پرونده ۱۰ ساله یک گروه مسلح اسلامی بسته شد. سرانجام علاء با سر و روی باندپیچی شده که نشانِ اعتراض مردم به عضویت ایران در پیمان بغداد بود برای شرکت در کنفرانس به بغداد رفت.
دو سال پس از انعقاد پیمان بغداد، در سال ۱۳۳۶ حسین علاء (وزیر دربار) خطاب به جان فاستر دالس (وزیر امور خارجه امریکا) میگوید: « همان طور که احتمالاً اطلاع دارید، بیشترین رقم هزینه کشور به تسلیحات نظامی اختصاص دارد. ما به عنوان عضو پیمان بغداد، این ضرورت را نه فقط در مورد امنیت خود بلکه امنیت متحدان و دوستانمان قلمداد میکنیم. در نتیجه از دوستان و همپیمانان خود میخواهیم که مسائل ما را درک کنند».
درک مسائل ایران بیش از هر چیز به مفهوم اعطای وامهای گوناگون به ایران بود.
طرح ایجاد یک کمربند امنیتی از غرب اروپا تا جنوب شرق آسیا به ادعای جلوگیری از نفوذ کمونیسم، نیاز به یک حلقهٔ زنجیر به نام پیمان بغداد داشت تا پیمان ناتو در غرب و پیمان سیتو در شرق آسیا را به یکدیگر مرتبط سازد. قرارداد این پیمان در ۵/۱۲/۱۳۳۳ در بغداد بین کشورهای پاکستان، ترکیه، عراق و انگلستان منعقد گردید و در آبان ۱۳۳۴ ایران رسماً به آن پیوست. کمی بعد آیتالله کاشانی طی اعلامیهای به افشای اهداف آن پرداخت و فدائیان اسلام نیز در مخالفت با آن اقدام به ترور نافرجام حسین علا نخستوزیر در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ نمودند که به دستگیری و شهادت چند تن از اعضای سازمان ختم شد.
پس از بروز کودتای ۱۳۳۷ عبدالکریم قاسم در عراق و خروج آن کشور از پیمان، نام آن به سنتو (Central Treaty Organization) تغییر یافت. امریکا به ملاحظه شوروی رسماً در آن عضویت نداشت اما در کمیتههای اصلی آن منجمله ” کمیته مبارزه با خرابکاری“ پیمان که تحت نظارت کارشناسان امریکا فعالیت داشت عضو بود و فاستر دالس وزیر خارجه، مجری سیاستهای آن کشور در سنتو بود. کمیته مذکور نقش عمدهای در سرکوب مبارزات مردمی ایفا میکرد و در سال ۱۳۵۰ کمیته مشترک ضد خرابکاری با حضور نماینده امریکا در سنتو و نمایندگان ارتش، ژاندارمری، شهربانی و ساواک به منظور سرکوبی مبارزات مردمی ایجاد شد.
اعلان بیطرفی، عدم کمک امریکا به پاکستان در جنگ ۱۹۶۵ با هند و تجزیه بخشی از خاک آن کشور در ۱۹۷۱ که منجر به تأسیس کشور بنگلادش شد، این واقعیت را برای شاه آشکار ساخت که در صورت تجاوز به ایران، نمیتوان امیدوار به کمک امریکا بود. به تدریج با کاهش نگرانی ناشی از خطر نفوذ کمونیسم که ایجاد اتحادیههای متعدد اقتصادی در جهان را به دنبال داشت سران سنتو که به لحاظ سیاسی مواجه با مشکلاتی بودند و نیازمند حمایت از یکدیگر، تحت رهبری امریکا ” سازمان همکاری منطقهای برای عمران (RCD)“ را بنیان نهادند که به مرور جای سنتو را گرفت و با خروج ایران از آن در اسفند ۱۳۵۷، پیمان مذکور در فروردین ماه ۱۳۵۸ منحل شد.
http://fa.wikipedia.org
خروج ایران از پیمان سنتو
در روز۵ فروردین در سال ۱۳۵۸هجری شمسی جمهوری اسلامی ایران رسما ازپیمان سنتو خارج شد . در سال۱۹۵۵ ترکیه و عراق یک پیمان مشترک نظامی به امضا رساندند . در روزهاى ۲۸ و ۲۹ ژوییه ۱۹۵۸ برابر با ۷ و ۸ تیر ۱۳۳۷، جلسات شوراى وزیران پیمان بغداد در لندن تشکیل شد و هدفهاى پیمان توسط اعضا، تایید شد و آمریکا که به عنوان ناظر در جلسه هاى این پیمان شرکت مى کرد، قول مساعدتهاى بسیارى را داد.عمر پیمان بغداد دیری نپایید و با کودتای عبدالکریم قاسم ، عراق خود را رسما از ذیل این پیمان خارج ساخت . پس از خروج عراق از پیمان بغداد در ۲۴ مارس ۱۹۵۹ میلادی مرکز پیمان از بغداد به آنکارا انتقال یافت .
بعدها انگلستان ، پاکستان و ایران به این پیمان نظامی پیوستند . سازمان پیمان مرکزی « سنتو » عنوان تغییر یافته این سازمان پس از خروج عراق از این سازمان بود . این معاهده استعماری ابتدابا هدف های نظامی ایجاد شد اما هدف اصلی آن جلوگیرى از بسط نفوذ کمونیسم در میان ملتهاى جهان سوم و حفظ منابع استعمارى و دراز مدت غرب بود. در بیست و دوم اسفند سال ۱۳۵۷ در سال امیر عباس انتظام معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت موقت اعلام کرد قرارداد سنتو لغو شده است .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
رساله حاضر مجموعه ۲۱ امتیازنامه است که در زمان قاجار به اجانب واگذار شده است .۲۰امتیاز در زمان ناصرالدین شاه ویک امتیاز درزمان مظفرالدین شاه.
امتیازاتی که به خارجیان واگذار میشد به خاطر رقابتی بود که دولتهای خارجی بخصوص روس وانگلیس درقرن ۱۹ برای بسط ونفوذ وتسلط خود برکشور ایران وبلعیدن منابع وطن ما بایکدیگر داشتند ودرغالب موارد به واسطه بی لیاقتی ودست نشاندگی وخودفروشی هیئت حاکمه ایران ،زیانهای جبران ناپذیری به استقلال سیاسی و اقتصادی ماوارد ساخته اند.
امتیازنامه ها عبارتند از: راه آهن حضرت عبدالعظیم علیه السلام، چاه آرتیزین، ترامواه ، بانک شاهنشاهی ایران، قند، شیشه آلات، شمع گچی ، مشروبات ، چراغ و برق و تلفن ، راه عربستان ، دخانیات دولت علیه ، من دوپیته، کالسکه ، چوب شمشاد ، بیمه حمل و نقل ، کاغذسازی، گچ و آهک و سنگ تراش و مرمر و سنگ آردواز ، راه آهن دکویل ، راه فی مابین تبریز و دارالخلافه ، چراغ گاز ، اجازه نامۀ ایجاد ادارۀ حمل و نقل عامه در ایران به توسط کالسکه های خودرو.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
تاریخ معاصر
در سراسر این نمایش ،فرح بیشتر اوقات خود را صرف تلفن زدن به جهان سادات درمصر میکرد.ضمن یکی از این تلفنها در وسط نمایش در حالیکه پزشکان در جلو صحنهمشغول جرو بحث بودند،او اظهار داشت:”جهان ،وضع ما بسیار بد است.”شاه نیاز بهعمل جراحی فوری داشت و گرنه میمرد.ولی این عمل در پاناما نمیتوانست انجامبگیرد:”من در اینجا به هیچکس نمیتوانم اعتماد کنم.”خانم سادات پرسید:”آیا دولتامریکا نمیتواند کمکی بکند؟”فرح با تلخی جواب داد:”ما تا آخر عمرمان از کمک آنهاسیر شدهایم.”جهان به شوهرش مراجعه کرد و سادات به او اطمینان داد که میتوانند ازآنها دعوت کنند،ولو اینکه در مصر آشوب برپاکند.
به گفته جهان وقتی او به فرح تلفن زد تا تاکید کند که آنان واقعا میتوانند برای عملجراحی به مصر برگردند،فرح نمیتوانست باور کند.پرسید:”آیا به پزشکان امریکایی اجازهخواهید داد عمل جراحی را در مصر انجام دهند؟واقعا مطمئن هستید؟”
جهان سادات چند بار تکرار کرد:”آری فرح،آری.”فرح قانع شد.
کاتلر وزیر خارجه امریکا به شاه ملاقات کرد و راه حلهایی که بنظرش میرسید،برشمرد:”ماندن در پاناما ،بازگشت به امریکا، رفتن به مصر.”شاه گفت رفتن به مصر راترجیح میدهد و افزود:”احساس میکنم که مرگم نزدیک است و در این شرایط فقط بهخانوادهام و کشورم میاندیشم اما میخواهم با افتخار بمیرم نه روی تخت بیمارستان درکشوری دورافتاده و بخاطر یک اشتباه یا رشوه.”
فصل نوزدهم(پایان)
در فرودگاه قاهره انور سادات و همسرش جهان به پیشواز مهمانانشان آمده بودند.درپایین پلکان هواپیما سادات روی شاه را بوسید و گفت:”خدا را شکر،شما سلامتید.”
شاه در مصر مورد عمل قرار گرفت و طحالش را برداشتند.
واکنش خصمانه ورود شاه به مصر در سراسر خاورمیانه که کارتر از آن وحشت داشت،بیدرنگ شروع شد.آیت الله خمینی اعلام کرد:”اکنون شیطان بزرگ در صدد طرح یکنقشه سیاسی جدید برای دائمی کردن سلطه خود میباشد…شیطان بزرگ باید بداند کهحمایت از شاه حمایت از خیانت بزرگ او و غارتگری اوست وفرستادن شاه ،دشمن اسلامو ایران نزد یک دشمن دیگر،فریب دادن مسلمانان سراسر دنیاست.”سادات در برابرتلویزیون ظاهر شد تا خودش را در برابر افکارعمومی توجیه کند و گفت تعقیب یک مردبیمار و بی خانمان برخلاف قوانین اسلام است؟ مجلس مصر با اکثریت قریب به اتفاقتصمیم سادات در پذیرفتن شاه را تصویب کرد.ولی بنیادگرایان اسلامی در سراسر مصر بهاعتراض برخاستند و دست به تظاهرات زدند.تشنج و خشونت در سراسر ماههای بهاراوج گرفت .تا اندازهای بخاطر اینکه تلاش امریکاییان برای نجات گروگانها در ۲۴ آوریل باشکست روبرو شد.اما سادات توانست عجالتا اوضاع را کنترل کند.
ده روز پس از عمل جراحی،شاه شیمی درمانی را مجددا آغاز کرد.
پایان کار شاه ناگهانی بود.در ۲۶ ژانویه درجه حرارت بدنش یکباره بالا رفت،چون یکعفونت دیگر به بدنش حمله ور شده بود.به طرز بدی شروع به خونریزی کرد و در اغمافرو رفت. روشن بود که در آستانه مرگ قرار دارد. فلاندرن حقیقت را به فرح و اشرف گفت.فرح با افسردگی زیاد از وی خواهش کرد فرزندانش را از اسکندریه فراخواند.اردشیرزاهدی به آنها تلفن کرد و آنها در شب گرم و طاقت فرسا به قاهره بازگشتند.وقتی فرحنازهفده ساله پدرش را دید در کنار بستر به زانو در افتاد،دستش را گرفت و فریادزد”بابا،بابا”.در آن سوی دیگر تخت فلاندرن تمام شب فشار خون و ضربان قلب شاه راکنترل میکرد.اما پس از تزریق هفده واحد خون به این نتیجه رسید که تلاش بیشتر بی فایدهاست و آنچه را درمان مصرانه مینامید،متوقف کرد.قبل از اینکه شاه به حالت اغما برودزاهدی به او گفت:”شما در حال شوک هستید.حالتان بهتر خواهدشد.”شاه جوابداد:”نه،شما نمیفهمید،دارم میمیرم.”دست زاهدی را گرفت و نگاهش به قطره هایی کهاز لوله به بازویش میرفت خیره شد.قبل از سپیده دم دچار اغما شد و چند دقیقه قبل ازساعت ده صبح 27 ژانویه 1980 جان سپرد.
مرگ شاه تاثیری در سرنوشت گروگانهای امریکایی درایران نداشت.آنها چند ماه بعدپس از توافقهای پیچیده مالی که در الجزایر میان دولتهای ایالات متحده و ایران صورتگرفت،در ۲۰ ژانویه 1981 چند دقیقه پس از آنکه رونالد ریگان ریاست جمهوری امریکا رااز کارتر تحویل گرفت،آزاد شدند.
از آن هنگام بخش مهمی از جهان تحت الهامات آیت الله خمینی قرار داشته است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
تاریخ معاصر
در آوریل 1979،شاه ایران که سه ماه بودتخت و تاجش را از دست داده بود وایالات متحده و تقریبا تمام کشورهای جهان از پذیرفتن او خودداری کرده بودند،درجزیرهای در باهاما بسرمی برد. در این هنگام دکتر هندی کیسینجر در ضیافت شام مدرسهبازرگانی دانشگاه هاروارد نیویورک طی نطقی اظهار داشت:(این درست نیست که ایالاتمتحده باشاه ،دوست 37 سالهاش، مثل (هلندی سرگردان)که دنبال بندری برایپهلوگرفتن و پناه جستن میگشت،رفتار کند.)
هلندی سرگردان یکی از کهنترین افسانههااست اشاره کیسینجر با قدرت سخنوری اشبه این افسانه بدین منظور بود که احساسات موافق را به نفع شاه برانگیزد موضوع اصلیافسانه هلندی سرگردان این است که دست نیافتن او به پناهگاه، مجازاتی است که بخاطرسیئات اعمال یا دیوانگیهای خودش میبیند سرگردانی ابدی او بیشتر به علتبرکرداریهای خودش است تا بی عاطفگی جهان.
در بیشتر افسانه ها، هلندی سرگردان یا به علت ارتکاب قتل یا محاربه با خدا محکوم بهسفری است بی پایان. افزون برآن هرکس که باکشتی شبحگون او تماس بگیرد دچارنفرینخواهد شد.
این کتاب سرگذشت یک سفر است، سفرتوام باسرگردانی شاه به سوی تبعیدومرگ.ونیز عوامل گوناگون حکومت او مناسبات او با انگلیسیها و امریکاییها،پلیس مخفی اشساواک ،سیا،نفت،خریداسلحه.داستان سقوط شاه از جمله داستانهایی است که ماهیتروابط بین دولتها و رهبرانشان رانشان میدهد. داستان وفاداری و عافیتطلبی است .بهقول شال دوگل:دولتها غولهایی هستند بی احساس.
فصل اول (پایان کار)
۱۶ ژانویه 1979،فرودگاه مهرآباد تهران .باد سردی از جانب البرز به 2 فروند هواپیمای707که جلوی پاویون سلطنتی ایستادهاند میوزد،فعالیت چشمگیری در فرودگاه بچشمنمیخورد.در تهران برق قطع و وصل میشود و مردم برای نفت که این روزها از آمریکاواردمیشودصف طویلی تشکیل دادهاند .امروزنسبت به روزهای قبل آرامتر است آرامشی کهآبستن حوادث عظیمی است .شاه قبلاگفته که برای معالجه و تعطیلات کشور را ترکخواهد کرد. نظیر همه بحرانهای انقلابی هیچ خبرواقعی در دست نیست تقریبا همه بهرادیو BBC گوش میدهند.شاه شخصا کوشیده است که دولت انگلیس را وادار سازدجلوی گفتارهای BBC را بگیرد.به نظر او نپذیرفتن این تقاضا از جانب انگلیسیها یکخیانت آشکاربه او است. میگویند موضع امریکاییها پیچیدهتر است،اگر آنهامیخواستندشاه بماند تابحال به او گفته بودند انقلاب راخردکند نه اینکه فقط ضربههایناچیز به آن بزند.به جای این کار پریزیدنت کارتر یکی از ژنرالهای بلندپایه امریکایی بنامرابرت هویزر را فرستاده است که ارتش را ساکت نگه دارد. این مطلبی است که بسیاری ازمردم میگویند.
به دستور شاه چند تن از مقامات بلند پایه از جمله نخست وزیر اسبق و رئیس سابقساواک بازداشت شدهاند.اما این تلاشهای شاه بیهوده و تقریبا بی ثمر و حرکاتی استتسکین بخش .
در این ماههای آخر ۱۹۷۸ تقریبا تمامی افراد سرشناس ایران و دلالان بین المللی که ازقبل آنها منتفع میشدند ناپدید شده و به غرب گریختهاند. هوشنگ انصاری یکی از وزیرانشاه که ثروتی افسانهای بهم زده بود اجازه گرفت به بهانه یک ملاقات فوری به هنریکیسینجر ایران را ترک کند.او از فرودگاه به سفیر امریکا تلفن زد و گفت سه روزه به ایرانبازخواهد گشت.سفیر امریکا در تلگرافی به واشینگتن این عمل او راچنین تفسسیرکرد:”این کار ممکن است ناشی از زرنگی باشد اما دلیل خونسردی است.”انصاری هرگز بهایران باز نگشت.
در ایام گذشته کسب اجازه شرفیابی به حضور شاه کار آسانی نبود.امادراواخر ۱۹۷۸همه چیز تغییر کرده بود. غفلتا اتاقهای انتظار کاخ مملو از کسانی بود که هیچگاه در آن حولو حوش دیده نشده و اجازه ورود نیافته بودند. روزی شخصی به نام دکتر شاهکار به کاخسلطنتی آمد .او از وکلای دادگستری بود و شاه را تقریبا از بیست سال پیش ندیدهبود.شاهکار از میرشکار شاه که بااو آشنایی داشت تقاضاکرد ترتیب ملاقاتی با شاه را
برایش بدهد.کامبیز اتابای میرشکار پذیرفت و دکتر شاهکار را به حضور اعلیحضرت
راهنمایی کرد.وقتی دکتر شاهکار از دفترکار شاه خارج شد گمان میکردکه گفتگویخوبی داشته است و تقاضای شرفیابی مجددکرد.بااین تقاضا هم موافقت شد و او دوساعت دیگر رانیز در حضور شاه گذراند.سپس پیروزمندانه به میرشکار اظهار داشت که راهحل همه چیز رادر آستینش دارد.
کامبیز اتابای میگوید:”همگی میخواستیم کشور را نجات بدهیم ،هرکداممان راه حلیداشتیم و همه میخواستیم آن را فقط به یک نفر ارائه بدهیم.”
در چنین احوالی دریادارکمال الدین حبیب الهی فرمانده نیروی دریایی شاهنشاهی ویکی از امرای تحصیل کرده ارتش به دیدار شاهآمد.او با خود یک گزارش 30 صفحهایآورده بود که در دست گرفتن زمام امور کشور بوسیله نظامیان راپیشنهاد میکرد.پس از آنکه اورابه حضور شاه راهنمایی کردند دریادار طبق معمول شرفیابیها نگاهش را به زمیندوخت و در حالت خبردارایستادو شروع به خواندن بخشهایی از گزارشش کرد.شاه دراتاققدم میزد.دریادار پیشنهاد کرد که چون انقلاب رو به اوج است شاید باید به ارتشیاندستور بدهد کنترل اوضاع رادردست بگیرند.آنهابایدهر کسی راکه مسئول اوضاع فعلیاست بازداشت کنند.این کارمستلزم اعدام شاید پنج هزارتن از فاسدترین درباریان وسودجویان است تا میلیونها نفرمردم راکه خواستاربراندازی دولت هستند راضی کندونیزپنج هزار نفرازروحانیون و انقلابیون.
چند سال بعد حبیب الهی در حالی که درچایخانه مجلل هتل هالیدیاین در حومهویرجینیا نشسته بود به خاطر آورد که شاه قدم میزدومی گفت:”این کاربرخلاف قانوناساسی است.”حبیب الهی گفت:امااین تنها راهی است که میتوان کشوررانجاتداد.انقلاب اکنون بسیارپیش رفته است.هیچ چیز جزیک نیروی بابر در جهت مخالفنمیتواند ایران را نجات دهد.شاه گفت:”فکرمیکنید که من بایدبرخلاف قانون اساسیعمل منم؟”من گفتم:آری اعلیحضرت،این تنهاراه نجات کشوراست.
سپس سکوت حکمفرماشدو پنج دقیقه بطول انجامید.شاه همچنان قدم میزد.حبیبالهی که مردی استکوتاه قد،هنوز درحالت خبردارایستاده وچشمانش رابه فرش گرانبهادوخته بود.هیچ یک ازاین دو نفرسخن نمیگفتند.سرانجام فرمانده نیروی دریایی فهمیدکه شاه مایل به تصویب طرح اونیست.پس به صحبت درباره موضوعی بکلی متفاوتپرداخت.
بی نظمی شدیدی در کشور حکمفرمابود و نظامیان هم حق حمله به مردمرانداشتند چون بعدازکشتار میدان ژاله شاه به ارتش دستورداده بودازقوای قهریه استفادهنکنندومردم هم درهمین احوال چیزهایی که مربوط به دولت میشود مثلبانکها،کابارههاو…رابه آتش میکشیدند.افشار، مسئول تشریفات و چندتن ازسران ارتش بهشاه پیشنهاد دادند که اویسی معروف به ( قصاب تهران، مسئول کشتار میدان ژاله) را
نخست وزیر کند، اما شاه نپذیرفت و در شب پنج نوامبر ۱۹۷۸ سفیران انگلیس وامریکا را احضار کرده و پس از
گفتگو با آنان، ارتشبد غلامرضا ازهاری را به نخست وزیری برگزید، که مردی بود ملایمو به کلی مخالف بکار بردن قوه قهریه .
هنگامی که شاه این خبر را به افشار (رئیس کل تشریفات) اطلاع داد، وی چیزی نگفت.افشار دراین مورد میگوید:”او شاه بود و من نمیتوانستم قضاوتها و تصمیمهایش را موردچون وچرا قرار دهم .”
اما وی چند ماه بعد در تبعید از شاه پرسید: که چرا اویسی را انتخاب نکرد بوده است؟و شاه در جواب وی پاسخ میدهد” که سفرای انگلیس و امریکا مخالف بودندو عقیدهداشتند بهتراست شخص ملایمی مثل ازهاری زمام امور را در دست گیرد تا بتواند باروحانیونی که انقلاب را رهبری میکنند وارد مذاکره شود.
افشارازمجموع این وقایع نتیجهگیری مخصوص خودش راکرد.بعدهادر آپارتمانشدرجنوب فرانسه که پنجره هایش روبه دریای مدیترانه بازمی شودگفت:”به عقیده من اینیکی دیگر ازتلاشهای غرب برای خالی کردن زیر پای شاه بود.اگراویسی نخست وزیرمیشد همه چیزخاتمه مییافت.مایک فهرست سیصدچهارصد نفری داشتیم که سازماندهندگان اصلی تظاهرات بودند.میتوانستیم آنهارابازداشت کنیم.نخست وزیری ازهاریشیوه دیگری دربی ثبات ساختن ایران و پایان دادن به حکومت شاه بود.”
در اواخر دسامبر سالیوان برای انجام مأموریتی به کاخ رفت که به قول خودش برای یکسفیر غیرعادی بود.میبایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بودبگوید کهبایدکشورش راترک نماید.اماطی ماههای اخیر روابط آنهابقدری نزدیک شده بودکه حتیاین توصیه به نظرسالیوان عجیب و غیر منتظره نرسید.
شاه بادقت و آرامش به سخنان سفیر امریکاگوش دادو سپس روبه اونمود و کم وبیشالتماس کنان دستهایش رابه سوی اودرازکرد و گفت:”بسیارخوب،امابه کجابروم؟”سالیوانبخاطر آوردکه شاه خانهای درسویس دارد.سالیان متمادی بودکه هر زمستان مطبوعاتمصورو پرخواننده اروپا عکسهای رنگی شاه و همسروچهار فرزندش رادرپیستهای اسکیسویس چاپ میکردند.پس ازاسکی نیزنیمی ازوزرای دارایی یاحتی رؤسای دولتهایاروپایی عادت کرده بودند برای ادای احترام یاامضای قراردادیادریافت وام-وهرچیزی کهبتواند به نحوی ازانحاءپولهای نفت رابه اروپابرگرداند-به دیدارشاه بروند.
اما اکنون شاه رفتن به سویس رانپذیرفت و گفت وضع سویس از نظر امنیتی خوبنیست.و بعد بانگاهی که سالیوان آن را “نگاهی پراحساس”مینامد به سفیرامریکاخیرهشد.
در این حال سالیوان پرسید:”اعلیحضرتا،آیامیل داریدبرای ارسال دعوتنامهای از
ایالات متحده برایتان اقدام کنم؟”
در این هنگام شاه به جلو خم شد وباهیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که بهموضوعی علاقهمند شده باشدگفت:”وای،این کاررابرای من میکنید؟واقعااین کاررامیکنید؟”
امیر اصلان افشاررئیس کل تشریفات بعدهاگفت:”اونمی خواست برود.من اینرا میدانم.من نزدیکترین شخص به او بودم.در اوایل ژانویه تصمیم گرفت برای دوماه بهامریکابرود وسپس به ایران برگردد.افشارمی گوید”شاه میخواست به امریکابرود زیرانمیدانست سالیوان چه گزارشهایی میفرستد ونمی دانست درایالات متحده چهمیگذرد.میخواست با کارتر و اعضای مجلس سنا و سیا گفتگوکند.میگفت:”میخواهماهمیت ایران رابرای امریکاو خطرافتادن آن رابه دست افراطیون برایشان تشریح کنم.”
در عرض24 ساعت واشنگتن به سالیوان جواب داد که ورود شاه به ایالات متحدهراباخوشوقتی میپذیرد.سالیوان دستور داشت شاه راازطرف رئیس جمهوری امریکادعوت کندو درضمن تعدادهمراهان اوراجویا شودو به واشنگتن اطلاع دهد.در این هنگامآیت الله خمینی اعلام کرد هر کشوری که شاه راازایران خارج کندبه انقلاب کمکخواهدکرد.
در ۱۲ ژانویه سالیوان مجددابه دیدارشاه رفت.به روایت بعدی شاه،”فضای گرفتهایبود.سالیوان گفت دیگر عزیمت من مسئله چندروز نیست بلکه چند ساعت است.” شاهمیگویدسالیوان نگاههای معنی داری به ساعتش میکرد.
واشنگتن خواستار روابط حسنه بازمامداران جدید ایران بود؛زیراایران از نظراستراتژیکی برای امریکا حیاتی بشمارمی رفت .بنابراین رئیس جمهوری میبایست ازشاهفاصله بگیرد،نه اینکه اوراتشویق کند.
این بود که سالیوان پیشنهاد کرد شاه از طریق یک پایگاه هوایی گمنام درایالت مینیاکارولینای جنوبی وارد امریکاشود و بهتر اینکه ورود او شبانه صورت گیرد.از آنجامیتواند به پایگاه هوایی تواویس در کالیفرنیاپرواز کندو سپس باهلیکوپتر به ملک آننبرگبرود.به عبارت دیگر او میبایست ازدرعقبی به درون کشوربلغزدبی آنکه کسی اوراببیند یاسخنی دربارهاش بشنود یا مورد ستایش قرارش دهد.
سالیوان چنین استنباط کردکه شاه با پیشنهادش موافق است.اما شاه خرسندنبود.بعدهادرخاطراتش گفته یکی ازژنرالهای خود رانقل کردکه دربرابر دادگاه انقلاب و جوخه اعدامگفته بود:”امریکاییها شاه رامثل یک موش مرده از کشور بیرون انداختند.”
تا وقتی بختیار مورد تایید مجلس قرارنگرفته بود شاه حاضر به ترک ایران نبود.
به اطرافیانش دستور دادبه شهر تلفن کنند اماتمام خطوط تلفن پاویون سلطنتی فرودگاه
قطع بود.ناچار شدند از رادیوی گارد استفاده کنندکه ازطریق ستاد ارتش به مجلسوصل شد.
سرانجام خبر رسید که بختیار مورد تائیدمجلس قرار گرفته است.یک هلیکوپتر برایشفرستادند و اندکی بعد اودر پیست فرودگاه پیاده شد.بختیار مردی بود لاغر اندام و عصبیولی بسیارظریف ،که مانند اشراف فرانسوی بنظرمی رسید.باسبیل باریک و لباس خوشدوخت وارد پاویون شد ودر برابر شاه سرفرود آورد.
شاه برای آخرین خداحافظیها توقف کرد.درحالیکه کروات راهراهش اززیر یقه پالتودیده میشد،شق ورق ایستاد،پای چپش را کمی به جلو گذاشت،چنانگه گویی آماده استبسرعت راه بیفتد.چند تن ازامرای ارتش که چندی بعد جانشان راازدست دادند برایبوسیدن دست راست شاه خم شدند.یکی از آنان به زمین افتاد تاپایش راببوسد.شاهعینکش رادردست چپ میفشرد.طی چند شبانه روزاخیرتقریبا نخوابیده بود و ابروانکلفت سیاهش که بشدت گره خورده و بیانگرغم و اندوه وضمناعدم درک اوبود،برچهرهسفیدش سایه افکنده بود.درکناراوچهره ملکه ازفرط درماندگی درهم رفته بود.
تقریبا همه میگریستند،حتی بختیار که شایددرمیان آن جمع تنها کسی بود که خواستاررفتن شاه بود.تقریبا همه امرای ارتش به شاه التماس کرده بودندکه نرود.چشمان خود شاهنیز اشک آلود بود.این نخستین بارنبود که افسران شاه رادراوج هیجان میدیدند.به فرماندهگاردگفت:”هرکاری لازم میدانید بکنید.امیدوارم مردم کشته نشوند.”بعدهاشاهدرخاطراتش نوشت:”ازوفاداری افسران که هنگام ترک ایران بمن ابرازشد،بشدت تحتتاثیر قرارگرفتم.سکوت غمانگیزی حکمفرمابود که فقط باهق هق گریه شکسته میشد.
درست ساعت دو بعدازظهر بود که بالاخره هواپیمای حامل شاه و ملکه وهمراهانمعدودشان پرواز کرد.چند لحظه بعدکه این خبرازرادیو تهران پخش شد،شهرازخوشحالیمنفجرگردید.بوق ممتد اتومبیلها به صدادرآمد،چراغهای آنها روشن شد،مردم درکوچه وخیابان به رقص میپرداختند و فریادمی زدند:”اکنون همه آزادند.”مردم گلهای گلایول ومیخک وعکسهای آیت الله خمینی راتکان میدادندو میگفتند:”به همت خمینی / شاهفراری شده.”
مجسمههای شاه و پدرش واژگون شد.روزنامهها باعناوین بسیار درشت”شاه رفت”بیدرنگ چاپ و توزیع شدومردم بااشتیاق فراوان آنهارا میربودند و میخواندند.
در این حال هواپیمای 707 شاه که خودش آن راهدایت میکرداز زمین برخاست ورهسپارغرب شد،جایی که سرچشمه رؤیاها و خیالات واهی اوبود و اکنون هدف نفرتبسیاری ازاتباع اوشده بود.
فصل دوم (ضیافت )
در اکتبر۱۹۷۱ محمدرضاپهلوی ضیافتی ترتیب داد که ازهمه مهمانیهابرتر بود همچنینسی امین سال سلطنت خودو دهمین سال برنامه اصلاحاتش را که انقلاب سفیدمی نامیدنیزجشن میگرفت.بنابود انقلاب سفید شامل اصلاحات ارضی و گسترش سوادآموزی وآزادی زنان ،مدرنیزه کردن صنایع و زیربنای اقتصادی و توزیع مجدددست کم بخشیازثروتهاوکاهش قدرت روحانیون شیعه باشد.ناگزیراین”انقلاب”روحانیون را دچارخشمساخت.
در این جشن که درتخت جمشیدبرگزارمی شد،نه پادشاه،سه شاهزادهحاکم،دوولیعهد،سیزده رئیس جمهور،ده شیخ،دوسلطان همراه باانبوهی ازمعاونان رئیسجمهوری و نخست وزیران و وزیران خارجه و سفیران و دیگر دوستان دربار که ازنقاطمختلف جهان آمده بودند در تخت جمشیداقامت گزیدند.
شاه تصمیم گرفت قواعد تشریفاتی قرن نوزدهم رارعایت کند،بدین معنی که ارشدترینمهمان دوست و متحدش “هایله سلاسی” امپراتور اتیوپی،شیریهوداباشد.پریزیرنت ژرژپمپیدو رئیس جمهوری فرانسه گفت که دعوت را نمیپذیرد مگر اینکه بالادست هایلهسلاسی و رؤسای کشورهای فرانسه زبان بنشیند.شاه زیربارنرفت و پمپیدو درعین اوقاتتلخی نخست وزیرش رابه جای خودفرستاد.شاه هرگزپمپیدو رابرای این اهانت نبخشید.
پادشاه و ملکه دانمارک نیز جزو مدعوین بودند.وهمچنین پادشاهان اردن و بلژیکوپادشاه سابق یونان.ملکه انگلستان در جشن شرکت نکردو به جای خود شوهرش پرنسفیلیپ و دخترش پرنسس “آن” رافرستاد.پرنس برنهارد ازهلندنمایندگی همسرش ملکهژولیانا رابرعهده داشت.شاید نومیدکنندهترین خبربرای شاه این بودکه پرزیدنت نیکلسوندرجشن شرکت نمیکند.(خانم نیکلسون رئیس افتخاری کمیته امریکایی برگذاریجشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بود.)اسپیرو اگنیو معاون رئیس جمهوری نمایندگیایالات متحده رابرعهده داشت و ازنظرتقدم،کلیه مدعوین به استثنای سفیر پکن براوبرتریداشتند.
لسی بلانک زندگینامه نویس رسمی ملکه بعدها صحنه این جشن راچنین توصیف کرد:
ریشهای پرپشت و مجعدمادهاوپارسها،ریشهای نوک تیزصفویان،سبیلهای چخماقیسربازان قاجار،سپرهاو نیزه ها،پرچمهای سه گوشه،قدارهاوخنجرهای جنگجویانباستانی ،همه درآنجابود.درزیر آفتاب سوزان ولی پناه چترهای آفتابی ،مهمانان رویتختگاه زیرخرابه های قدرت کورش نشسته بودندو این رژه احساس
برانگیزراتماشامیکردند.نگهبانان کاخهای هخامنشی ،جنگجویان پارت،سواره نظامخشایارشاه،تخت روانها،ارابهها،شترهای جمازه باختریان، توپخانه فتحعلیشاه،جنگجویان سواحل خزروخلیج فارس ،نیروی هوایی،تانکها،زنانی که اخیرابهاستخدام نیروهای مسلح درآمده بودند… همه درتخت جمشیدبودند.همه آنان برعظمتگذشته و حال ایران گواهی میدادند.
در تخت جمشید،محمدرضاشاه تاریخ ایران رابه میل خودتغییرشکل داد.اوازجشنیکه برپاکرده بودراضی بود.میگفت این جشن کمک بزرگی به تجدیدنظر غربیان دردیدگاهشان نسبت به ایران خواهدکرد.به نظراونقطه اوج این مراسم وقتی بودکه دربرابرگورخالی ولی تاثیر برانگیزکورش کبیر ایستادو باصدای یکنواخت و بی حالت خاصخودش اوراباطمطراق موردخطاب قراردادو گفت:”کورش ،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاههخامنشی،شاه ایران زمین،ازجانب من شاهنشاه ایران،و ازجانب ملت من برتودرودباد!…همه مادراین هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه میبندد تورابه نام قهرمانجاودان تاریخ ایران،به نام بنیانگذارکهنسالترین شاهنشاهی جهان ،به نام آزادیبخش بزرگتاریخ ،به نام فرزند شایسته بشریت درودمی فرستیم.کورش،ماامروزدربرابر آرامگاه ابدیتوگردآمدهایم تابگوییم آسوده بخواب ،زیراکه مابیداریم وبرای نگهبانی میراث پرافتخارتوهمواره بیدارخواهیم ماند.
قابل ذکراست که هزینه این جشن بیش از۳۰۰ میلیون دلاربود.
فصل سوم (پروازبه مصر)
پروازبه مصرسه ساعت هم طول نکشید.شاه که همیشه عاشق پروازبوددرکابین خلبانماندتااینکه بوئینگ 707 ازقلمروهوایی ایران خارج شد.چندکیلومتر عقبتر هواپیمایکمکی پرواز میکرد.طبق معمول درسفرهای خارجی ،هواپیمای مزبوربه علل امنیتیجامدانهاو باروبنه راحمل میکرد.وقتی هواپیماقلمروهوایی ایران راترک کرد،شاه هدایتهواپیمارابه خلبانش سرهنگ بهزادمعزی سپردو برای صرف نهارباملکه به اتاقمخصوصش رفت. غذادرکاخ سلطنتی تهیه شده بودو اکنون توسط علی کبیریآشپزمخصوص شاه به سرمیزآورده میشد.
هواپیمای شاه درقسمت جلوبخش باشکوهی برای خانواده سلطنتی و درقسمتعقب صندلیهایی برای ملتزمین رکاب داشت.درایام گذشته مجموعه کاملی آجودانهاودرباریان و وزیران و منشیان وگاردهای محافظ دراین قسمت مینشستند.امادراین پروازهواپیماتقریبا خالی بود.
ارشدترین عضودرهواپیماامیراصلان افشاررئیس کل تشریفات بود.اوتمایلی بهعزیمت شاه نداشت ولی به اواطمینان داده بودندکه شاه فقط برای گذراندن چندهفته(تعطیلات)ازکشورخارج خواهدشد.
درصندلی کناراو سرهنگ کیومرث جهانبینی رئیس گاردهای محافظ شاه نشستهبود.جهانبینی هیچ شباهتی به افرادتنومندی که اغلب ازمردان مهم حفاظتمیکنندنداشت .اونسبتا کوتاه قدبود،عینک میزد،موهای کم پشت داشت.در”سندهرست” انگلستان دوره آموزشی گذرانده و طی 15 سال گذشته افسرگاردسلطنتیبود.عنوان رسمی جهانبینی فرمانده واحدمخصوص امنیت بود.اوسایه شاه شمردهمیشدو تقریبا هرجاکه شاه به سفرمی رفت بااوبود.جهانبینی ازمعدوداشخاصی بودکهتقریباازیک ماه پیش میدانست آنهادرشرف ترک ایران هستند.میگوید:”فرصت زیادیبرای آماده کردن خودداشتم.فقط نمیتوانستم باورکنم که دیگربازنخواهیم گشت.بدینجهت تقریباهرچه راکه داشتم باقی گذاشتم.”
چندین گارد دیگرنیزدرهواپیما بودندازجمله سرهنگ”یزدان نویسی” محافظمخصوص ملکه و گروهبان علی شهبازی .همچنین امیرپورشجاع و محمود الیاسیپیشخدمتهای مخصوص شاه.وبالاخره دکتر لوسی پیرنیا.
دکترپیرنیاپزشک فرزندان چهارگانه شاه بود.(همگی آنان چندهفته پیش ازپدرومادرشان ایران رابه مقصدامریکاترک نموده بودند.)اوزنی بودریزنقش وجذاب،باموهای
قرمز.هیچ تمایلی به رهاکردن خانوادهاش درایران نداشت امانسبت به ملکهوفاداربودودرژانویه 1979 تشخیص داده بودکه ملکه بایک مسئله جدی روبرواست.تقریباهیچ زنی درکاخ سلطنتی باقی نمانده بود.
بسیاری ازدوستان و ندیمههای شهبانو قبلا کشور راترک گفته بودند.مادرش نیزازتهرانرفته بود.یکی ازمستخدمهایش ازدواج کرده بود وتمایلی به رفتن نداشت،یکی دیگر بسیارمذهبی شدهبود.دکتر پیرنیا چندروزپیش از عزیمت برای خداحافظی باملکه به کاخ رفتوپذیرفت که بااوپروازکند.
ازمیان این گروه کوچک ،فقط چند ایرانی درماههای بعدباشاه وملکه باقیماندند.اگرآنها میتوانستند پیشبینی تلخیهاو رنجهای سفرطولانی راکه درپیشداشتندبکنند،بدون شک وحشتزده یادستکم شگفتزده میشدند.تبعیدی که اکنون شاهآغازمی کردازپارهای جهت نه تنها بازتاب نخستین تبعیدش در۱۹۵۳ بشمارمی رفت،بلکهحتی تبعیدپدرش رضاشاه رابه خاطر میآورد.
بهدازظهر۱۶ ژانویه که هواپیمای آبی وسفید۷۰۷ به فرودگاه اسوان نزدیک شد،شاهدوباره
به کابین خلبان رفت و به سرهنگ معزی پیوست .اوشخصا هواپیمارا به زمین نشاندوتاجایی که پرزیدنت سادات وهمسرش باگارد احترام در انتهای قالی قرمزایستادهبودند،هدایت کرد.۲۱ تیر توپ شلیک شد،موزیک نظامی، سرودشاهنشاهی ایران وسرود ملی مصر رانواخت.دیگر هیچگاه و در هیچ نقطهای ازجهان چنین مراسم احترامیبرای او برگذار نشد.
فصل چهارم (میزبان)
در اسوان بعدازظهری گرم و مطبوع بود.درست ازهمان روزهایی که پرستوهاتامصافتهای دورپروازمی کنند،شاه به آهستگی ازهواپیما خارج شد و خسته و پژمردهمینمود،علیرغم سفارش مقامات مصری که باید باشاه سرنگون شده بااحتیاط بیشتریرفتارشود،سادات قدم پیش نهادتا گونههای اوراببوسد.به شاه گفت:”مطمئن باشمحمد،تودرکشورخودت ودرمیان ملت خودت و برادرانت هستی.”چشمان شاه پرازاشکشد.
یکی ازملاقات کنندگان شاهدراسوان محمدجعفربهبهانیان، ۷۷ ساله بود.بهبیانیانباصورت گردوسبیل خاکستری کوچک و لبخندظریف خودبیشتربه پدربزرگهای مهربانسویسی- یا شایددندان پزشکان بازنشسته – شباهت داشت.اوقبلارئیس املاک سلطنتیومدیرکل حسابداری درباربودوسرنخهای ثروت شخصی شاه رادردست داشت.شاهاززمان نخستین تبعیدش در۱۹۵۳ که خودرابی پول یافته بود،این ثروت رادرداخل و خارجازکشوربرروی هم انباشته بود.
بهبهانیان مانندبسیاری ازنزدیکترین و عزیزترین افرادبه شاه ،دراوایل 1978 ازآشوبوانقلاب نگریخته بود.برعکس ،درخلال بسیاری ازماههای آن سال ،به گفته خودش بعنوانواسطه بین شاه و شریعتمداری،یکی ازرهبران مذهبی عمل کرده بود.
شریعتمداری به اندازه آیت الله خمینی تندرونبودو تماس خودرادرطول سال 1978 باشاه حفظ کرده بود.سرانجام بهبهانیان مقارن عیدمیلاد مسیح 1978 تهران را بهمقصدخانهاش دربازل ترک کرده بود.بهبهانیان میگوید:”در ۱۶ ژانویه 1979 از رادیوشنیدم که شاه ایران رابه مقصدمصر ترک گفته است.همان روز بعدازظهر به اسوان تلفنکردم و گفتم:اعلیحضرتا،آیا مایلید من به آن آنجابیایم؟ شاه گفت:فورا بیایید.”
در اسوان وقتی بهبهانیان به هتل رسید اورابه آپارتمان اختصاصی شاه هدایتکردند.شاه به اوگفت:”میخواهم امورمالی خودرا شخصا دردست بگیرم.”وبه بهبهانیاندستور دادبیدرنگ به کلیه بانکهای خارجی که شاه درآنها حساب داشت نامههاییبنویسدواطلاع دهدکه ازآن تاریخ اعلیحضرت شخصا با آنهاطرف معاملهخواهدبودواو،یعنی جعفربهبهانیان دیگر ازجانب شاه اقدام نخواهدکرد.
بهبهانیان تنها یک مسئول امور مالی نبود.اودرباره اشتباهاتی که درایران صورت گرفتهبود وچارههای ترمیم آنها عقایدمحکمی داشت.اوبر این باوربودکه انگلیسیها ازاینکه شاهدرسالهای اخیرتنبلی آنهارابه شدت مورد انتقادقرارداده است خشمگین اند.بهبهانیان
میگوید:”شاه ضمن یک مصاحبه مطبوعاتی به کارگران انگلیسی توهین کردو گفت آنهابه خوبی گارگران ایرانی نیستند.”درنتیجه انگلیسیهااوراازسلطنت خلع کردند.او اکنونعقیده داشت اگرشاه پوزش بخواهدانگلیسیها اورابه سلطنت باز خواهنندگرداند.بنابراینیک نقشه اجرائی دربرابر شاه نهاد.
ادامه مطلب + دانلود...