بازدید
دانلود کتاب تجلی آگاهی
دانلود کتاب تجلی آگاهی
پیشگفتار : خداوند که جهان خلقت را به بهترین صورت آفریده و در جهان خلقت موجوداتی قرار داد که عاری از گناه هستند و جز خصائص نیک ندارند . این موجودات تنها خدا را عبادت می کنند و هرگز نافرمانی حضرت حق را ندارند . ولی انسان دارای اختیار و انتخاب است و قادر خواهد بود که با اراده ی خود چیزهایی را انتخاب یا رد کند .
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
مقدّمه
دررابطه با چگونگی آموزش مفاهیم دینی به کودکان اختلاف نظرهایی وجود دارد.گروهی معتقدند پیش از بلوغ نباید به کودک آموزش دینی داد و گروهی عکس ایننظر را معتقدند. از نظر اسلام، به ویژه براساس سیره و رهنمودهای معصومانعلیهم السلام ، آموزش مفاهیم دینی از هنگام تولد شروع می شود و آموزش دردوره کودکی پایه و اساس در دوره های دیگر است. از طرفی، آموزش صحیح ومؤثر بدون در نظر گرفتن توانایی ذهنی کودک مطلوب نیست و ممکن است کودک رانسبت به یادگیری دلسرد و یا در یادگیری او اختلال ایجاد نماید. از این رو،آموزش مفاهیم دینی به کودکان گرچه امری بسیار مقدس و والا است، اما موفقیتدرآن، در گرو آگاهی و شناخت اصول و روش های آموزشی متناسب با آن است. بهفرموده امام امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ حرکتی نیست مگر این که انسان دربه انجام رساندن آن نیاز به شناخت و آگاهی دارد: «ما مِن حَرَکه اِلاَّ وَاَنتَ مُحتاجٌ فیها الی مَعرِفَه.»
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
بازدید
تشخیص جامعه اى که از روح استوار بى بهره مى باشد,از راه هاى متعدد, امکان پذیر است .
بـررسـى نـحـوه عقاید دینى , سیستم حکومت و اظهار نظرهایى که در مورد پدیده ها یا فنومن ها مى کنند, مى تواند تا حدود زیادى ما را به استوارى یانااستوارى روح آن جامعه آگاه سازد.
انـجیل که ساخته و پرداخته مردمى است که روحى ناتوان داشته اند, مى گوید:خوشبخت کسانى هستند که در نادانى از اسرار کاینات به سرمى برند,چون در این صورت است که خدا را خواهند دید.
بـدیـن تـرتـیـب , چـنـین مردمى که احیاناخیلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را با ایمان به مـذهـب ,در مـى آمـیزند, حقیقت مذهب را در چهار چوبه جهل به کاینات , کوردلى و بى خبرى از حقایق عالم , محدودمى کنند و به انسانهاى علیل و سست تبدیل مى شوند.
ایـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنایات شرم آورى از قبیل کشتن , سوزاندن و تکفیر دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتیجه دیگر آن را از زبان دکتر مارتین لوترکینگ , رهبر سیاهان آمریکا, در کـتاب نداى سیاه بشنوید:کسانى هستند که در میان پیروان دین رواج داده اند که دین و دانش با هم سازگار نیست , ولى دروغ است .
مـمـکـن اسـت بـیـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح استوار, اختلافى وجودداشته باشد, ولى هرگز بین دین و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان این دو از هم متمایز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـویـد و دیـن تفسیر مى کند, دانش به آدمى معلوماتى مى دهد که قدرت است و دین به آدمى قدرتى مى بخشد که کنترل است , دانش معمولابه کردار مى پردازد و دین به آثار.
دانش و دین رقیب هم نیستند,بلکه مکمل یکدیگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دین در کارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج کننده , با پیشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـیـان توده مردم , جلوگیرى مى کند ومتقابلادین مانع است که علم در لجنزار پیش پا افتاده مادیات و افکار مخالف اصول اخلاقى فرو برود.
به نظر مى رسد که عالى ترین توجیه براى جمع میان دین و دانش , همین است .
نتیجه این مى شود که اگر دین و دانش از یکدیگر جدا شوند, دردى را دوا نخواهندکرد.
مـردم جـاهـل بـسـیـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دین مى گذارند! عدد سیزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـیـانـا شـماره پلاک منزلشان سیزده باشد, آن را به صورت ۱+۱۲ مى نویسند تا نحوست آن گـریـبـانـشـان را نـگـیرد! یک عطسه , ممکن است جلوبسیارى از کارهاى مهم آنها را بگیرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشید بیمناکند! طلوع ستاره دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه کـارهـاى خود را بامراجعه به فالگیران و تقویم منجمان تنظیم مى کنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم کارآنها به مرده پرستى و پاره اى از اوهـام دیـگـر مى کشد! در حالى که دین صحیح , از همه عواملى که موجب ترس یا امید بیهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد, متنفراست .
هنگامى که پسر پیامبر عالى قدر اسلامر از دنیا رفت , خورشید گرفته شد, مردم گفتند: خورشید بـر اثـر مـرگ فـرزند پیغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتیجه چهره اش تیره شده است پیشواى اسـلام فـرمـود:ان الـشـمـس والـقمر آیتان من آیات اللّه فلا ینکسفان لموت احد, ماه و خورشید, دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند و براى مرگ هیچ کس , گرفته نمى شوند ((۱۸۰))
.
به همین ترتیب , ملت هایى که از لحاظ علم پیشرفت کرده اند, اما از لحاظ اخلاق و دین و معنویت , سیر قهقرایى کرده اند, مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمایلات حیوانى ندارند, بنابراین دین داران جاهل و دانشمندان بى دین هیچ یک سعادتمندنیستند, زیرا هردوى آنها روح ناتوانى دارند.
ویـل دورانت مى نویسد: امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناک است , زیرا از لحاظ ماشین , توانگر و از نظر غایات و مقاصد, فقیر هستیم .
آن تعادل ذهنى که وقتى ازایمان دینى گرمى برمى خاست , از میان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبیعى , اخلاقیات را از ما گرفته است و گویى همه جهان در اصالت فردیتى درهم و برهم ـکه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم گشته است .
قرآن کریم مى گوید:یرفعاللّه الذین آمنوا منکم والذین اوتواالعلم درجات ,خداونددرجات مردمى را بالا مى برد که از ایمان و علم ,برخودارباشند ((۱۸۱))
.
بـدیـهـى اسـت که در این صورت , دیگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنین مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود:المومن اصلب منالجبل , مومن , از کوه استوارتر است ((۱۸۲))
.
بـراى ایـن کـه بـتـوانـیم وظیفه مربیان و نقش عمده اى که آنها در تقویت روحیه تربیت یافتگان بـه عـهـده دارنـد, بـه خوبى روشن کنیم , ناگزیریم بحث خود رادر زمینه عواطف مزاحم توسعه دهیم , از این رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوییم .
۱۹ـ ترس .
منشا روانى ترس .
ترس , یکى از عواطفى است که بسیارى از نیروها و استعدادهاى درونى آدمى را فلج مى سازد و از شکوفاشدن آنها جلوگیرى مى کند.
تـرس بـاعـث ضـعـف و زبونى انسان در زندگى مى شود و شجاعت , انسان را تا سرحد آرمان ها و مقاصدى که دارد, همراهى و یارى مى نماید.
اگـرچـه امـروز تـرس بـه آن صـورتى که در انسان هاى نخستین وجودداشت و با تغییرات شدید فیزیولژیکى همراه بود, وجودندارد, مع الوصف , آنچه که به طور مشترک , در میان انسان هاى اولیه و انـسـان هـاى امـروزى و حـتـى حیوانات , منشا ترس مى شود, احساس خطراست :خطر گم شدن یاکم شدن .
روان شـنـاسـان مـى گـویند:ترس در صورتى عارض مى شود که شخص , خطرى را (از فرو رفتن سـوزن در پـوسـت بـدن گـرفـتـه تا ناخوشى سخت و خطرمرگ ب) احساس کرده , حالت دفاعى به خودگیرد ((۱۸۳))
.
تـرس , عـاطـفه اى است که گریبان کودکان , جوانان و بزرگسالان را مى گیرد و سعادت آنها را تهدید مى کند.
افراد, برحسب تفاوت سنى خویش , دچار ترس هاى مختلف و گوناگونى مى شوند.
بیست تاپنجاه درصد از کودکان دو ساله تا شش ساله , از تاریکى مى ترسند, زیرا نیروى تخیل قوى آنها و افسانه هاى وحشت انگیزى که خوانده یاشنیده اند سبب مى شود که تاریکى را پر از موجودات عجیب و غریب ببینند.
دارویـن مـعـتقدبود که ترس از حیوانات , براى کودکان ارثى است , ولى مهر و محبتى را که انسان به حیوانات از خود نشان مى دهد,بعدها فرامى گیرد.
نـقـاط مـرتـفع , غرش رعد, سوت کارخانه , بازیچه هایى که جاندار به نظر مى آیند و سایه متحرک , اطفال را مى ترسانند.
بچه ها از قیافه هاى ناشناس , بیمناکند.
گاهى براثر همان نیروى قوى تخیل و عدم دخالت حس و لمس , دچار رویاهاى مخوف مى شوند, حتى جابه جا شدن , براى چنین اطفالى ترس آوراست .
تحمل پرتاب شدن به هوا و قرارگرفتن روى شانه , براثر عادت است .
اطفال بزرگ تر, بیشتر از امورواقعى از قبیل مرگ , صاعقه , زلزله , بیمارى وب مى ترسند.
جوانان از این که مورد تمسخر و استهزا قرار گیرند, بیمناکند.
تـرس بـزرگـسالان , بیشتر از شکست در کار و پیشه , عدم تامین زندگى و از کف رفتن حیثیت اجتماعى است .
علایم ترس , لرزش اندام , عقب نشینى و فرار است .
حـرکـاتـى کـه بـراثـر تمایل به فرار, در انسان ظاهرمى شود, صورت هاى مختلفى دارد: بانویى که مى ترسد دراجتماع مورد قبول واقع نشود, انزوا و کناره گیرى اختیارمى کند.
ایـن کـناره گیرى موجب تاثر و پریشانى خاطرمى گردد و اگر شدت پیدا کند, عوارض روحى و عصبى نیز به دنبال خواهدداشت .
کسانى که از شکست در کار و حرفه بیمناکند, معمولا به رختخواب پناه مى برند و تمارض مى کنند.
گـاهـى هـم بـه قـدرى با تخیلات شیرین خود سرگرم مى شوند که موضوع ترس آور را به شکلى فراموش مى کنند.
سربازانى که در میدان جنگ دچار ترس مى شوند, به قدرى فشار روحى آنها شدیداست که برخى از آنها دچار کورى و فلج مى شوند یااین که زبان آنها بندمى آید.
فواید و مضرات ترس .
باید به این نکته توجه داشت که ترس , یا فطرى و ذاتى انسانى است و یا اکتسابى .
بدون تردید آنچه آفریدگار جهان در نهاد انسان به ودیعت گذاشته است ,نه تنها ضرر ندارد, بلکه وجـودآن ـاگـر مـورد اسـتـفاده صحیح قرارگیرد ـمفید وسودمند است , بنابراین لازم است که کـودکـان را طـورى پـرورش دهـیم که در برابرخطر, ترس داشته باشند, زیرا چنین ترسى , آنها را مـجـهـز مـى کـند که جان و شخصیت خود را درمقابل آن حفظ کنند, البته خطر واقعى نه خطر موهوم .
تـخـلف از قوانین و مقررات اجتماعى , موجب گرفتارى , بى آبرویى و احیانا مرگ انسان مى شود و این یک خطر واقعى است .
کـودکان را باید از همان دوران کودکى از هرنوع تخلفى ترسانید, البته این ترسانیدن , باید عاقلانه باشد.
شرح سرگذشت مردمى که براثر تخلف از قوانین و مقررات تسلیم چوبه دارشده اند و یا سال ها در سـیـه چـال زنـدان به سر برده اند و حیثیت خود راپایمال کرده و آبروى خود را از دست داده اند و مـعـرفـى افـرادى کـه بـر اثـر پـاکـدامـنـى , راسـتـى و درسـتـى , عـمرى را به عزت و شرافت و آبـرومـنـدى گـذرانـیده اند, براى کودکان , درسى آموزنده است که آنها را وادار مى کند تا عواقب تخلفات را مطالعه و عاقلانه از آن اجتناب کنند.
بـا ایـن همه , نباید آنها را از هرخطرى ترسانید, بلکه باید به آنها فهماند, آن جا که نگهدارى و حفظ جـان و مـال بـه قـیـمـت از دسـت رفتن استقلال وطن ,ناموس و عقیده تمام شود, شجاعانه باید جانبازى و فداکارى کرد.
امـا تـرسـى که انسان را به سوى کمال و راستى سوق دهد و از حرکات زشت و ناپسند جلوگیرى کند, باید در وجود انسان زنده بماند.
از نـظـر اسلام , ترس از مجازات و کیفر خداوند براى مردم لازم است و به طور یقین چنین ترسى , امنیت و آسایش را براى جامعه به ارمغان مى آورد.
اگـر در هـمـان جـامـعـه , خـیانت و تجاوز رواج یابد و براثر آن , ناامنى شدیدى زندگى مردم را فرابگیرد, به واسطه عدم ترس از خداوند و کیفراوست .
ترس از کیفرهاى قانونى ـهرچند هم بى رحمانه باشد ـنمى تواند جاى ترس از کیفر الهى را بگیرد, زیـرا بـه جـرات مـى توان ادعا کرد که غالب متخلفان از قوانین , یا اصلا کیفر نمى بینند, یا به کیفر واقعى نمى رسند و این خود عللى دارد که این جا مجال ذکر آن نیست .
کسانى هم پیدا مى شوند که بدى نکردن آنها, از ترس کیفر نیست .
همان طور که خوبى هاى آنها هم براى پاداش نمى باشد.
على (ع ) فرمود:پروردگارا! عبادت من براى طمع بهشت و ترس دوزخ نیست ب .
تـرس هـایى که بسیار ابلهانه و مایه سرافکندگى و شکست و حاکى از ضعف و ناتوانى انسان است , ترس هایى اکتسابى است .
درحقیقت ترس هاى اکتسابى یا غیر واقعى , بر اثر احساس خطر غیر واقعى و موهوم پیدامى شوند.
در درجـه اول بـایـد از پـیـدایـش چنین ترس هایى جلوگیرى کرد و در درجه دوم باید در صدد ریشه کن کردن آن برآمد.
به عقیده روان شناسان , ترس بى جا از جنبه عقلى واخلاقى و مزاجى , مضر است .
شـایـد اکـثر خوانندگان به تغییرات بدنى که با ترس همراه است پى برده باشند: اختلال گردش خون , پریدگى رنگ صورت , تنگى نفس , گرفتگى گلو,لرزش اندام , خشکى دهان , راست شدن مو بـرانـدام و شـدت ضـربان قلب , از همه نمایان تر است , از این رو ترس ـبه خصوص اگر شدید باشد ـاعمال مختلف بدن را مختل مى سازد و شخص را بیمار و احیانانابود مى کند.
بر اثر ترس ,حافظه و عقل انسان , ضعیف مى شود و گاهى هم انسان دچار جنون مى شود.
کم رویى , موهوم پرستى و سست عنصرى از مضرات اخلاقى ترس است .
نقش پدران , مادران و مربیان .
کودک , از صداى بلند, ترس فطرى دارد.
اگـر هـنـگـام نزدیک شدن او به چیز مورد علاقه اش , فریادى از جانب بزرگ تر بشنود, از آن چیز خواهد ترسید و همین ترس ممکن است به اشیاى مشابه آن نیز سرایت کند.
دانـشجویى از نزدیک شدن پرمرغ به بدنش , دچار حمله و ترس شدیدى مى شد و حتى از دیدن پر مرغ مى ترسید.
تحقیقات روان شناسى نشان داد که او در سن دو سالگى , مورد حمله خروسى واقع شده است .
رادیو, داستانى راجع به دیو, جن و پرى مى گفت و پسربچه اى گوش مى داد.
موقع رفتن به رختخواب , طفل به گریه افتاد و شرح قصه را براى مادر تعریف کرد و معلوم شد که از این که دیوها به رختخوابش رفته باشند,مى ترسد.
مـادر چـراغ قـوه اى بـه دسـت طـفـل داد و در حـالى که او را قوت قلب مى داد, از او خواست که رخـتـخـواب را بـررسـى نماید و ببیند که نه دیو درآن جاست و نه جن و پرى ! ((۱۸۴))
روشى که روان شناسان براى معالجه ترس , پیشنهاد مى کنند.
کـم کـردن قـدرت انـگـیـزه تـرس آور و بـه عـبارت دیگر, همراه ساختن محرک ترس با یک چیز نشاطوراست .
این کار, سبب مى شود که از قدرت انگیزه ترس آور, کاسته شود.
هـنـگـامـى کـه طفل , مشغول خوردن غذاست , مى توان آرام آرام , چیزى که ازآن ترس دارد, به او نزدیک کرد, البته خیلى با احتیاط, چه در غیراین صورت ,ممکن است ترس دیگرى از خود غذا هم پیدا کند, پس همراه ساختن یک موقعیت فرح بخش با موقعیت ترس آور, به تدریج از ترس کودکان مى کاهد.
بـراى علاج ترس کودکانى که از تاریکى مى ترسند و شبها نمى خوابند, مى توان به تدریج نور را کم کرد, تا این که با تاریکى خو بگیرند.
اگر هم زمان خواب آنها را با قصه هاى شیرین و لالایى توام سازیم , مفیدتر خواهدبود.
مربیان , پدران و مادران دلسوز و مهربان , از ترسانیدن اطفال و تضعیف روحیه آنان خود دارى مى کنند.
بـسـیـارى از مـادران هـسـتـنـد کـه براى آرام کردن و تسلیم ساختن کودک , از نیروى تخیل او سـؤاسـتـفاده مى کنند و او را از موجودات موهوم و افسانه اى ,چون لولو و دیو و غول , یا موجودات واقعى , چون سگ و گربه و گرگ , مى ترسانند.
خـوشـحـالند که از این رهگذر, طفل را آرام و خاموش کرده اند, ولى غافلند از این که با این عمل خـود, روحـیـه طـفـل را فـلـج مـى کنند و براى همیشه اورا دستخوش ترس هاى مضر و بیهوده مى سازند.
مسو, حکیم ایتالیایى , مى گوید:آینده و عظمت هر ملتى , تنها بسته به تجارب و صنعت و دارایى و رزمجویى افراد آن ملت نیست , بلکه ضمنا منوط به استعداد کودکان آن ملت و به درجه بى باکى و ترسناکى آنهاست .
باید به خاطر داشت که ترس , مرضى است مثل سایر امراض و اقدام در معالجه آن ضرورى مى باشد.
اگر آدم بى باک گاهى اشتباه مى کند, آدم ترسو همیشه خطاکار است ((۱۸۵))
.
پـدران و مـادران و مـربـیـانـى که به وظیفه خویش آگاهند, در مورد ترس کودکان وتربیت آنها توجه لازم را مبذول مى دارند.
روان شـناسان براى معارضه با ترس , توجه به نکات زیر را به مربیان توصیه مى کنند: ۱ـخوددارى از ترسانیدن کودک .
۲ـهر ترسى با عکس العمل بدنى همراه است .
بدن هاى قوى عکس العمل ضعیف و بدن هاى ضعیف , عکس العمل شدید دارند, پس با بنیه قوى و مزاج سالم , بهتر مى توان در برابر مخاطرات ترس , ایستادگى کرد و تقویت بدن , لازم و مفید است .
۳ـهمان طور که گفتیم : نیروى تخیل اطفال , قوى است .
هـمـین تخیلات , در خواب و تاریکى و تنهایى , باعث وحشت آنها مى شود, پس اگر کودک درباره تـخـیـلات خود تحقیق کند, مثلا او را وادار کنیم که در تاریکى اشیاى اتاق را لمس کند یا این که نـاگـهـان چراغ را روشن کنیم تا متوجه شود که تاریکى در ماهیت اتاق و اشیایى که در آن است , تغییرى ایجاد نکرده است , به برطرف شدن ترس او کمک شایانى خواهد شد.
۴ـکودکانى که به سن پنج یا شش سالگى رسیده اند داراى حس غرور و عزت نفس هستند.
مـى تـوان از هـمـیـن حس آنها استفاده کرد و به آنها گفت : تو بزرگى , خجالت بکش ! خلاصه هر اندازه بتوانیم به جاى تخیلات آنها, استدلال ومنطق بنشانیم , مفیدتر است .
۵ـدادن سرمشق بى باکى به کودک .
متاسفانه برخى از پدران و مادران , خود ترسوهستند و از تاریکى یا غرش رعد وب بیم دارند.
اینها نمى توانند براى فرزندان خود سرمشق بى باکى باشند.
۶ـ تلقین نیز وسیله خوبى است براى مبارزه با ترس .
اگر انسان به خود تلقین کند ترسونیست , دلیر و شجاع است , بسیار مفید خواهدبود.
قـرآن کـریـم کـه پیروان خودرا دلیر و بى باک تربیت مى کند, مى گوید:دوستان خدا, ترس و غم ندارند ((۱۸۶))
.
و نـیـز مى فرماید: آنان که گفتند: پروردگار ما خداست , آنگاه استقامت کردند, فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و به آنها مى گویند: مترسید و محزون نباشید و بشارت باد به بهشت موعود! ((۱۸۷))
در عین حال در قرآن به ترس از خدا اهمیت بسیار داده شده است .
مـى فـرمـایـد:اما آنان که از مقام پروردگار خویش مى ترسند و نفس را از پیروى هوا و هوس منع مى کنند, بهشت برین ماواى آنها خواهدبود ((۱۸۸))
.
امـا تـرس از خـدا هـم باید همواره با امید به عفو و بزرگى او توام باشد و به سرحد یاس و نومیدى نرسد,آرى چنین ترسى منشا رستگارى است !.
۲۰ـ اعتماد به نفس .
بسط شخصیت .
بـررسى تاریخ آموزش و پرورش , نشان مى دهد که براى این رشته در هر دوره اى , هدف خاصى در نظر گرفته شده است .
پاره اى از این نظریه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است .
اجـتـمـاعاتى که با رژیم استبدادى اداره مى شده اند, هدف خود را پرورش افراد آزاد, و اجتماعات پریشان , هدف خود را پرورش افراد کامل و باانضباط قرارداده اند.
در ایـران بـعـد از اسـلام , اگر چه به مقتضاى اوضاع سیاسى و اقتصادى , هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ,ولى به طور کلى مى توان گفت که در همه اعصار, پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسندیده و آموختن پیشه و هنر و سلامت و تندرستى , مورد نظر بوده است .
پـس از ایـن که فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار دیگر مردم ایران توانستند نفس راحتى بکشندو به فکر تجدید حیات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بیفتند, علاوه برآنچه گفته شد, هدف آنها از آمـوزش و پـرورش , عـبارت بود از صیانت نفس و حفظ و حراست از تباهى , و جلوگیرى ازشیوع فساد و فحشا.
براى رسیدن به این مقصود, در برابرفاتح , اظهار انقیاد کردند.
به حیله و مکر تشبث جستند, همه چیز او را ستودند.
کوچک ترین صفت او را که ممکن بود مدح شود, بسیار بزرگ کردند و در آن , مبالغه نمودند.
تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند, البته به این وسیله رفته رفته به مقصود خود رسیدند و معنا بـر قـوم فـاتح چیره شدند,ولى اطاعت صرف ومزاح گویى و عدم صراحت لهجه و گزافه گویى , عادت شد.
عدم اعتماد و بدبینى و سؤظن نسبت به یکدیگر و نسبت به زنان رواج یافت ((۱۸۹))
.
نظریه هاى معروف در این باره عبارتنداز: رشد طبیعى , قابلیت اجتماعى و بسط شخصیت .
دو نـظـریـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است , زیرا اگر صرفا هدف , رشد طبیعى طفل باشد, محیط اجتماعى طفل نادیده گرفته مى شود.
در حالى که هنگامه حیات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره کرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند که فرد همچون نخ باریک و نـاچیزى در آن تنیده شده است , بنابراین , نظریه رشدطبیعى ـکه از طرف ژان ژاک روسو پیشنهاد شده ـمردوداست .
هـمچنین اگر صرفا هدف , قابلیت اجتماعى باشد, در عین این که ممکن است از نظر اقتصادى و مـدنـى , افـراد شـایسته اى تربیت شوند, لکن افرادى که صرفابراى اقتصاد تربیت شده اند, ماشینى بـیـش نـیستند و افرادى که صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شایسته باشند, ممکن است از فضایل معنوى محروم باشند.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
عدهاى بر آنند که بین این دو شخصیت عظیم علمى، اختلاف نظر هست; ارسطو بر این باور است که اخلاق، جزو عادات تغییر پذیر و تحول یاب است; اما افلاطون بر این عقیده است که اخلاق بر دو قسم است: قسمى طبیعى و قسمى دیگر کسبى است و بخش طبیعى اخلاق، قابل تغییر نیست (۱) .
البته اگر این دو سخن با همین دو تعبیر، از آن دو شخصیتبزرگ فلسفى نقل شده باشد، با هم ناهماهنگ است; زیرا ارسطو مىگوید اخلاق کلا قابل تغییر و تحول است ولى افلاطون مىگوید شاخهاى از اخلاق که کسبى است، قابل تغییر است; اما بخش دیگر آن که طبیعى است قابل تغییر نیست.
تبیین نظر ارسطو و افلاطون
فارابى مىگوید:
جناب ارسطو این مسائل را در کتاب «فیه ما فیه» گفته است و من در آن کتاب به شرح این مطالب پرداختم و گفتم اولا: این کتاب در قوانین مدنى است، نه در اخلاق; یعنى، مسائل حقوقى را بازگو مىکند; نه مسائل اخلاقى را و ثانیا: نظر جناب ارسطو در آن کتاب، مسائل کلى و مطلق است نه مسائل جزئى (۲) .
یعنى به طور کلى بحث مىکند که آیا اخلاق همانند «ذاتیات» و یا به تعبیر پیشینیان «جنس» و «فصل» و «ماده» و «صورت» است و به عبارت دیگر همان طور که فصل، ذاتى هر ذى فصل و نوع، ذاتى هر ذى نوع است، آیا خلق، ذاتى هر متخلق و تغییر ناپذیر استیا هر خلقى قابل تغییر است؟
جناب ارسطو اصل امکان قبول تغییر را مطرح کرده و سخن او در سهولت و صعوبت آن نیست. اما سخن افلاطون این است که اخلاق، دو قسم است; بخشى از آن طبیعى و تغییر آن، دشوار و بخش دیگر کسبى و تغییر آن آسان است و منظور از طبیعى بودن «صورت نوعیه» و ذاتى شدن نیست; بلکه ملکه شدن به منزله صورت شدن است و قهرا تغییرش دشوار است; ولى محال نیست. چرا که بین «متعذر» و «متعسر» فرق است. «متعسر» چیزى است که ممکن ولى دشوار است اما «متعذر» چیزى است که انسان از انجام آن معذور است و قادر بر آن نیست. متعذر در این گونه موارد که در مقابل متعسر قرار مىگیرد، به معناى ممتنع است.
بنابراین، نظر افلاطون این است که تغییر دادن اخلاقى که طبیعى شود دشوار است; اگر درختى به صورت کج رشد کند و راه عابران را ببندد، باغبان مشکل مىتواند آن را راست کند، ولى چنین نیست که به هیچ وجه نتوان آن را مستقیم کرد; البته منحنى بالذات را نمىشود مستقیم کرد; اما مىشود با عواملى این مانع سر راه را برداشت. منظور افلاطون از این مثال این است که تغییر روش کسى که به خلقى خاص، سالیان دراز، عادت کرده و به حد کهولت رسیده است، سخت است.
در تعبیرات دینى ما هست که: «رد المعتاد عن عادته کالمعجز» (3) یعنى، تغییر دادن مسیر اعتیاد کسى که به چیزى عادت کرده، مانند معجزه است البته نه خود معجزه و در آثار ادیبان بزرگوار ما آمده است:
«تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است»
این خود تشبیهى است و جناب شیخ مصلح الدین سعدى، نمىخواهد بگوید همان طور که گردو روى گنبد دوار نمىایستد بلکه مىغلطد، تربیتبراى نااهل روا نیست، منظور وى دشوار بودن است نه محال بودن.
بنابراین، جناب فارابى مىفرماید: افلاطون مثل ارسطو فتوا مىدهد که ممکن است اخلاق را عوض کرد اگر چه این تغییر، دشوار است; و سپس مىافزاید: هر صورت جدیدى بعد از مدتى که با ماده خود، قرین مىشود، مجموعا ماده ثانى براى صورت بعدى مىشود و آن صورت بعدى هم که روى این مجموعه پدید مىآید و مدتى با آنها عجین مىشود، مجموعا ماده براى صورت سوم و… مىگردند. آنگاه مثالى ذکر مىکند: مثل این که خاک به صورت گیاه در مىآید و گیاه وقتى رشد کرد، به صورت الواح، چوبها و تختهها و تختهها به صورت تخت، میز تحریر و مانند آنها در مىآید که به این ترتیب، هر کدام از اینها زمینه براى پذیرش صورتهاى بعدى است.
البته این صورت، صورت طبیعى نیست; بلکه صورت صناعى است که جناب افلاطون آن را در حد مثال براى تقریب به ذهن ذکر کردهاند; یعنى نفس با هر خصوصیتى که مانوس شود، زمینه براى صفتبعدى را پیدا مىکند و آن صفتبعدى هم که مدتى در نفس مىماند براى پدید آمدن صورت طبیعى دیگرى، زمینه و طبیعت مىشود. بنابراین، افلاطون نمىگوید تغییر صور و افراد، یکسان است; بلکه مىگوید بعضى از آنها سخت و بعضى، سهل است و جناب ارسطو هم نمىگوید تغییر همه یکسان است; یعنى، تغییر اخلاق براى کسى که معتاد به خلقى شده با کسى که عادت نکرده، یکسان است پس در اصل امکان تغییر و نیز در تفاوت بین درجات اخلاقى به صعوبت و سهولت، هر دو موافقند و بین این دو بزرگوار، اختلاف نظرى نیست.
امکان تغییر انسان و انواع تغییرپذیرى
آنچه که در جهان یافتشده یا مانند فرشتگانى است که سخن همه آنها این است: «وما منا الا له مقام معلوم» (4) و تغییر پذیرى در حیطه آنان راه ندارد، چون موجوداتى مجرد و ثابتند و یا مثل موجودات عالم طبیعت مانند آسمانها، دریاها، کوهها، درختان، حیوانات و انسان است که تغییر پذیرند.
تغییر پذیرى بر سه گونه است: یا به صورت زوال و نابودى است که پیشینیان از آن به «کون و فساد» تعبیر مىکردند و یا به صورت تکامل یا تنازل است که سه قسم مىشود و هر سه قسم تغییر هم در انسان هست. چون انسان در قلمرو طبیعت است و هر موجودى که در منطقه طبیعتبه سر مىبرد پذیراى تغییر است.
موجودى که در مسیر حرکت قرار مىگیرد، گاهى بر اثر آسیب و گزند حوادث، فاسد مىشود; گاهى راههاى تنزل و گاهى راههاى تعالى و تکامل را طى مىکند. گرچه آنچه که حرکت است، بالاصاله و بالذات، همان است که در مسیر کمال باشد; اما برخى تحولات بالعرض هم هست.
در هر صورت، انسان مىتواند سه گونه تغییر داشته باشد:
۱ زوال پذیرى و این همان مسئله «مرگ» است; مثل سایر موجودات که فاسد مىشوند: «کل نفس ذائقه الموت» (5) .
۲ تغییر پذیرى در جهت تنزل که: «ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار» (6) که اینها به جاى «تدرج»، «تدرک» دارند! یعنى به جاى این که درجاتى را طى کنند درکاتى را مىپیمایند.
۳ تغییر پذیرى در مسیر کمال که انسانها در این گونه تغییر، «درجات» دارند; به این معنا که، در اوایل امر با استناد به آیه «لهم درجات عند ربهم» (7) داراى درجه هستند ولى در اواخر بر اساس آیه «هم درجات عند الله» (8) ، خودشان عین ملکات نفسانى و متن «درجه» کمال مىشوند.
بنابراین، تغییر پذیرى درانسان هست; ولى آنچه که در محورهاى اخلاقى مطرح است همین دو بخش تغییر یعنى تغییر به طرف نزول و به طرف صعود است و گرنه تغییر موت و زوال و نابودى، امرى طبیعى است و ربطى به اخلاق ندارد، البته موت ارادى، در بحثهاى اخلاقى جایگاهى رفیع دارد ولیکن چنین مرگ اختیارى به همان تکامل وجودى برمىگردد که از انحاى تغییر استطالى است.
از نشانههاى امکان تغییر، ضرورت بعثت انبیا و مختلف بودن انسان در همه ادوار زندگى است.
بعثت انبیا
یکى از بهترین ادله ضرورت بعثت انبیا (علیهم السلام) سامان بخشیدن به نابسامانیهاى اخلاقى است که انسانهاى بد آموخته را به اخلاق خوب تربیت کنند. اما اگر تغییر اخلاق و دگرگونى اوصاف نفسانى، ممکن و میسر نمىبود، انبیامبعوث نمىشدند چون بر فرض هم که بیایند و مردم را عالم کنند، وقتى علمنتواند نهاد آنان را دگرگون کند، بعثت و تعلیم چه سودى خواهد داشت؟ در اینصورت، تعلیم کتاب و حکمت، بارى بر روى دوش انسانها خواهد بود و انبیا رنجى بر رنجهاى انسانها مىافزایند، رنج فراگیرى و رنج ناهماهنگى بین علم واخلاق.
اما اگر تهذیب نفس ممکن باشد، هر دو رنجبرطرف مىشود وقتى چیزى یاد گرفتند، هم لذت مىبرند که از درد جهل رهایى یافتند و هم لذت مىبرند که آن رذایل اخلاقى را در سایه این علوم و معارف آموخته شده عوض مىکنند و اگر مستکبران دعوت انبیا را نپذیرفتهاند، اما بسیارى از افراد پذیرفتهاند. مستکبران بر اثر این که اموال و اولادشان، «فتنه»اى براى آنان بود، توفیق تهذیب روح، نصیبشان نشده است; چنانکه میگسارى، قمار بازى، بت پرستى، شرک، تجاوز، تعدى، دروغ و معاصى دیگر، جزو اخلاق رایج مردم «حجاز» شده بود و در میان مردم «مدین» «حجر» سرزمین قوم «عاد» و «ثمود» و… هم رایجبود; ولى انبیا آمدند و تا حدودى، موفق شدند و برخى از آنها را اصلاح کردند; گرچه در بعضى از ادوار تاریخى، توفیق هدایت، کمتر نصیب مردم مىشده و اکثر آنان به طرف فساد مىرفتند.
قرآن در این زمینه، راجع به قوم لوط مىفرماید: «فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین» (9) (تنوین تنکیر در «بیت» نشانه وحدت است) یعنى، فقط یک خانوار به پیغمبرشان ایمان آورد. در بخشى دیگر مىفرماید: «ولا تجد اکثرهم شاکرین» (10) که شیطان این پیام را داد و یا در جاى دیگر، مىفرماید: «وما وجدنا لاکثرهم من عهد وان وجدنا اکثرهم لفاسقین» (11) ; یعنى، اکثر آنها متعهد نیستند بلکه فاسقند; اما گروه فراوانى بر اثر تهذیب انبیا، مهذب و مزکى شدند و اگر تغییر خلق میسر نبود، انبیا همیشه ناکام مىماندند و اصل بعثت نیز، لغو مىشد.
برهان عقلى بر امکان تغییر و شواهد تجربى بر وقوع آن، نشان مىدهد که اخلاق تغییر پذیر است; بدان، خوب و خوبان، بد مىشوند. البته همان گونه که در علوم، گاهى فراگیرى، سهل و گاهى سخت است، در اخلاق هم چنین است; فراگیرى علوم و اخلاق و تخلق به اخلاق جدید براى سالمندان، سخت است; ولى سختبودن غیر از محال بودن است. تعلم و تخلق حکم واحد دارند; زیرا اگر سالمند بخواهد مطلب جدیدى را یاد بگیرد، براى او بسیار سخت است; در حالى که تعلیم براى همه در هر سن، ممکن است و به همین جهت هم دستور داده شده تا گور، علم بیاموزید; تغییر اخلاق هم چنین است.
باید بین سختى و امتناع فرق گذاشت; انبیا (علیهم السلام) هم آمدند و تا حدودى در تغییر اخلاق موفق بودند، هم آن ممکن را به فعلیت رساندند و هم آن دشوار را سهل کردند; زیرا وقتى به انسان آگاهى بدهند و انسان، آگاه شود که رذیلت اخلاقى سم است، از آنجا که به حیات خود علاقمند است و یقین دارد که این سم او را از پا در مىآورد، از آن دستبرمىدارد. انبیا (علیهم السلام) نه تنها از راه علم حصولى بلکه از راه علم حضورى و شهودى، در انسان باور ایجاد مىکردند که آن باور در تغییر اخلاق، نقش سازندهاى دارد.
تکلیف، در همه ادوار زندگى
نشانه دیگر براى تغییر پذیرى خلق آن است که براى هر کسى تکلیف تا لحظه مرگ وجود دارد، در حالى که اگر تغییر عادت، محال باشد، چنین تکلیفى، «تکلیف به محال» است و تکلیف به محال هم ممکن نیست از حکیم مطلق صادر شود. پس تکلیف دائمى در تمام ادوار زندگى، نشانه امکان تغییر اخلاق، است و نباید گفت اگر کسى با برخى مسائل اخلاقى عادت کرده باشد، تغییر آن محال است.
تغییر خَلق و خُلق
غزالى، تغییر «خلق» را از تغییر «خلق» جدا کرده است; این مطلب را دیگران هم گفتهاند. بسیارى از خطوط اصلى مطالب را مرحوم فارابى، ابن سینا و ابنمسکویه بیان کردهاند و بعد غزالى که شارح خوبى است آنها را مشروحا ارائهداده است; ولى او متاسفانه نتوانست امهات معارف عقلى را بیابد. چون، فلسفه را نزد استاد ماهرى فرا نگرفت و خیال کرد فلسفه، علمى است که با مطالعهقابل فراگیرى است; در حالى که فلسفه، علمى است که اگر کسى آن را پیش استاد متظلع نخواند، اگر چه در حد غزالى باشد به عمقش نمىرسد. شاهد این سخن سخنان اوست که وقتى مىخواهد در مسائل عمیق فلسفى اظهار نظر کند، پیاده بودن او محسوس است! خود نیز اعتراف مىکند که فلسفه را نزد استاد نخوانده است; وى ابتدا «مقاصد الفلاسفه» و سپس «تهافت الفلاسفه» را نوشته است.
غزالى در کتاب شریف «احیاء» مىفرماید:
خَلق قابل تغییر نیست، ولى خُلق قابل تغییر است و انبیا آمدند که خُلق را عوض کنند (۱۲) .
رنگین پوست و سیاهروى، نمىتواند رنگ پوستخود را تغییر بدهد; ولى اگر قلب کسى سیاه باشد مىتواند آن را با توبه سفید کند; چنانکه عدهاى چنین کردند و عدهاى که قلبشان سفید و روشن بود، خداى نخواسته به دام ارتداد افتادند و سیاه دل شدند:
«ان الذین امنوا ثم کفروا، ثم امنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم» (13) .
تغییر، هم در اعتقاد و هم در اخلاق و عمل ممکن است.
نقش معرفت در تغییر اخلاق
معرفت هم در تحصیل اخلاق و هم در تغییر آن، مهمترین نقش را دارد; اما معرفت دو قسم است:معرفتهاى حصولى و معرفتهاى حضورى; ولى همان طور که در سایر مسائل، نقش معرفتهاى حضورى و شهودى، قویتر از معرفتهاى مفهومى و حصولى است، در این دو بخش یعنى تحصیل اخلاق و تغییر آن نیز معرفتشهودى، اثر بیشترى دارد; یعنى، اگر انسان، فضیلتیک خلق و رذیلتخلق مقابل آن را مشاهده کند، فورا از رذیلت، دستبر مىدارد; چون نفس گرچه «اعدى عدو» درونى انسان است و تا انسان را از پا در نیاورد آرام نمىنشیند و سعى مىکند اسیر بگیرد، چنانکه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوى امیر» (14) ولى شهود فضیلت اخلاقى، در انسان، گرایش ایجاد مىکند و انسان دگرگون مىشود و شهود مسموم بودن رذایل اخلاقى، گریز از رذایل اخلاقى ایجاد مىکند.
لذا در بعضى از تعبیرات دینى آمده است: «بعد نفسک»; «ایاکم و…» (15) ، «ایاک» یعنى خود را دوربدار; مبادا با سم یا آتش، بازى کنى و یا سم در تو اثر کند.
حضرت على (سلام الله علیه) پس از ذکر ماجراى عقیل مىفرماید:
شبانگاه شخصى به سراغ من آمد و معجونى به همراه داشت; معجونى منفورکه ازآن منزجر بودم،گویى با قى یا آب دهان مار آمیخته شده بود. به اوگفتم که اگراین معجون، صدقه، صله، زکات و مانند اینهاست که به ما نمىرسد.گفت:هدیه است. گفتم: «امختبط انت؟»: در این صورت، تو فرد مخبطى خواهى بود; یعنى، اگر رشوه را به عنوان هدیه آوردهاى که به بهانه مشروع بودن، من آن را بگیرم، باید فردى دیوانه باشى (۱۶) .
براى اینکه اگر «قى کرده» افعى را به صورت خمیرى درآورند، هیچ انسان عاقلى آن را نمىخورد. البته این بیان که در نهج البلاغه آمده، سخنى شاعرانه نیست تا «احسنه اکذبه» باشد، یعنى هرچه اغراق آمیزتر باشد، دلپذیرتر گردد; بلکه حضرت درون رشوه را دید و فرمود: خوردن رشوه مثل خوردن غذاى قى شده افعى است.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
بازدید
کتاب رایگان فطرت و دین
فطرت از ویژگیهای مقدس ذات بشر است که در صورت انقیاد و دلسپاری به آن، زمینه هدایت تکوینی انسان در دو قلمرو شناخت و احساس فراهم خواهد شد. این ویژگی شامل نوعی میل و کشش آگاهانه به حقیقت مطلق و پرستش کامل نامحدود است. البته سایر فطریات انسانی نیز مانند: زیباییدوستی، خیرخواهی و حقیقت طلبی در واقع همان تجلی فطرت خداخواهیاند، زیرا همه آن ها سرچشمه کمال میباشند.
در قرآن کریم به مسأله فطرت توجه بسیار شده، تا جایی که در سوره بقره از پنج معرفت فطری دینی یاد میشود که عبارتند از: سه اصل اعتقادی توحید، نبوت و معاد و دو اصل عملی نماز و انفاق. همچنین در متون و احادیث اسلامی نیز از رابطه فطرت و معرفت و قلمرو فطرت، سخنان فراوان به میان آمده است.
با توجه به اهمیت و جذابیت این موضوع، کتاب حاضر به تبیین ارتباط شریعت و فطرت، روش های دریافت فطریات، معرفت فطری در قرآن و احادیث و نیز نقش فطرت در اخلاق میپردازد.
ادامه مطلب + دانلود...