جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

نقد و بررسی ادبیات وادیبان۲

693

بازدید

همینگوی به اسکرینز هشدار داده بود . برای « برو بچه های ایدئولوژی دار » پیشاپیش نسخه ای از کتاب را نفرستد ، زیرا « ترجیح می دهم که با یک راهبه درباره مذهب شوخی کنم اما چپیها را از ایدئولوژیشان محروم نکنم . »
همینگوی این کتاب را به مارتا گلهورن تقدیم کرد و در ۲۱ نوامبر ۱۹۴۰ به عنوان سومین همسر ، با او پیمان زناشویی بست . مارتا که برای خودش نویسنده و زنی صاحب اندیشه بود به زودی از این خلق و خوی همینگوی که زنان باید از مردانشان فرمان ببرند و رنگ آنها را به خود بگیرند خسته شد .
هنگامی که مشاجراتشان بالا گرفت و مارتا نتوانست از پس همینگوی برآید ، دیگر بار شغل خبرنگار خارجی را از سر گرفت و او را ترک کرد . ارنست به دنبال این اعلام استقلال همسرش به میخوارگی شدیدی افتاد و تا هنگامی که جنگ جهانی دوم برایش این امکان را فراهم آورد تا به عنوان گزارشگر جنگ ، اندوه خود را در شور و شوق خطر کردن و بوی جنگ فراموش کند ، یک روز خوش به خود ندید .
در چند مأموریت بمباران انگلیسیها و امریکاییها ، بر فراز آلمان پرواز کرد . در سال ۱۹۴۴ مدتی با لشکر پاتون کار کرد . سپس منزجر از گرد و غبار و گل و لای به لشکر چهارم پیاده نظام ایالات متحده پیوست و با سر نترسی که داشت ، احترام سربازان را نسبت به خود بر انگیخت . گفته شد که « او شخصیتی با نفوذ بود » با یک متر و هشتاد و سه سانتیمتر قد « سری همچون شیر » چهره ای سبزه ، شانه های پهن ، عضلاتی ستبر ، سینه پرمو و ریش انبوه توپی سربازان امریکایی با رغبت او را « پاپا » می نامیدند و این لقبی بود که قبلاً اطرافیانش به دلیل ریشش به او داده بودند . اغلب در اتومبیل جیپ خود می نشست و پیشاپیش پیاده نظام حرکت می کرد ؛ به هنگام آزادسازی پاریس در خط اول بود . در آنجا در حالی که به روش همیشیگیش در « ریتس » استراحت می کرد از همنشینی با ماری ولش لذت می برد . در اواخر ۱۹۴۴ با یک بمب افکن نظامی به ایالات متحده بازگشت سپس در مزرعه اش در کوبا اقامت گزید . در ماه مه ۱۹۴۵ ، ماری بهاو پیوست . هنگامی که مارتا از او طلاق گرفت ( ۲۱ دسامبر ۱۹۴۵ ) ارنست طلاق را همچون « هدیه کریسمس » پذیرفت و سه ماه بعد با ماری ولش ـ چهارمین همسرش ـ ازدواج کرد .
در ژوئن ۱۹۴۶ هنگامی که همراه ماری به هاوانا می رفت در اتومبیل با درختی تصادف کرد ، سرش جراحات سختی برداشت ، چهار دنده اش ترک خورد و مفصل زانوی چپش خونریزی کرد . سه ماه بعد . که همراه ماری به سان ولی در آیداهو می رفت ، در متلی در کاسپر وایومینگ ماری به سقط جنین وخیمی دچار شد . همینگوی او را به سرعت به بیمارستانی رساند تنها پزشکی که در آنجا بود ، « انترن » ی بود که از ماری قطع امید کرد . همینگوی به او دستور داد دو کیسه خون و چهار شیشه پلاسما به همسرش تزریق کند . ماری بهبود یافت . زندگینامه نویس او می نویسد که در دوران نقاهت ماری « ارنست ، مثل هر بار که در وضعیتی دشوار گیر می کرد ، به نحو تحسین انگیزی رفتار کرد و بسیار کم نوشید . » همینگوی از این حوادث چنین نتیجه گیری کرد که : « ترتیب سرنوشت را هم می توان داد . و نباید بدون مقاومت به آن تن در داد .
در سراسر سالهای پر حادثه زندگیش ، رویدادها و نمودهایی که به مضحکه های هستی انسان اشاره دارند ـ و اندیشه ها و شخصیت نهانی آدمها را آشکار
می کند ـ نظرش را به خود جلب می کرد . او این نمودها و نکته های باریک را در تکان دهنده ترین و کاملترین داستانهای کوتاه عصر خویش توصیف کرد . تقریباً همه این داستانها با بیانی ژرف و نافذ ، نیشدار و تلخ که ضمن توصیف زندگی در معنی و ارزش آن تردید می کند ، نوشته شده است . در یکی از بهترین آنها برفهای کلیمانجارو ( ۱۹۳۶ ) از نویسنده ای سخن می گوید که در افریقا در حالی که از بیماری قانقاریا در حال مرگ است ، افسوس می خورد که وسوسه برخورداری از زندگی غوطه ور در بطالت اغنیا او را ( که هنرمند است ) از پا درآورده است . این وحشتی بود که خود همینگوی ـ که اغلب دوستان پولداری دور و برش را گرفته بودند ـ می بایستی هراز گاهی ، در حال قایقرانی یا میخوارگی احساس کرده باشد .
او با پیرمرد و دریا ( ۱۹۵۲ ) که ثمره جذبه شش هفته کار بی وقفه بود، خود را تثبیت کرد . این کتاب که بلندتر از داستان کوتاه و کوتاهتر از رمان بود ، به تمامی در یک شماره مجله لایف چاپ شد و رویداد مهم ادبی سال شناخته شد . من با شک و تردید نسبت به ارزش والایی که برای آن قائل شده بودند ، آن را خواندم  با تأیید این ستایش زیبای فاکنر ، آن را به پایان رساندم : « زمان ثابت خواهد کرد که این کتاب از تمام آثار ما برتر است . . . سپاس ان خدای را که مرا و همینگوی را آفریده است و هر دوی ما را دوست می دارد ، بر هر دوی ما رحمت آورد و او را بازداشت از اینکه در آن دستکاری کند . »
داستان که با سادگی کلاسیکی بیان می شود ، ب موبی دیک ملویل شباهت دارد ، لیکن بیش از هر چیز به مبارزه خود همینگوی در دریا مدیون است .
ماهیگیری پیر پس از آنکه با مهربانی از همراه بردن پسرک خوبی که می خواهد با او برود سرباز می زند ، یکه و تنها در گلف استریم پارو می زند تا به آخرین و بزرگترین صیدش دست یابد . رکوردی برای جوانان برجا گذارد تا به رقابت با او برخیزند ، و نیز توانایی جسم و جان سالخورده اش را بیازماید . در این درام ، ماهی عظیم الجثه ای نیز شرکت دارد که طعمه را به دهان می گیرد و پیرمرد را هم به نقطه ای بسیار دور از ساحل می کشد . پیرمرد می اندیشد : « ماهی ، داری مرا می کشی . اما حق داری برادر ! من هیچ وقت چیزی بزرگتر و . . . نجیب تر از تو ندیده ام بیا و مرا بکش ! برای من مهم نیست که کی کی را می کشد . . . آدم بر پرنده ها و حیوانات بزرگ ، خیلی هم برتری ندارد . »
شب بر مبارزه سایه می افکند . « ماه همان طور دریا را زیبا می کند که زن را . » از بش با طناب تقلا کرده بر دستهایش زخمهای عمیقی زده است . با خود می گوید : « ولی آدم برای شکست آفریده نشده ، آدم ممکن است نابود شود ، اما شکست نمی خورد . » می برد و می بازد . ماهی تسلیم می شود . اما سنگینتر از آن است که بتوان به داخل قایل آوردش . چاره ای ندارد مگر آنکه او را به کناره قایق ببندد . کوسه ماهیها می آیند به خوردن گوشت ماهی . آن قدر از آنها یکی پس از دیگری می کشد که نیزه هایش تمام می شود . کوسه های دیگری می آیند پیرمرد با پارو با آنها می جنگد .آنها از زیر ضربه ها در می روند و به سورچرانی خود ادامه می دهند . پیرمرد خسته و وامانده در دل شب پارو می زند . به سواحل می رسد . اما در این هنگام غیر از اسکلت ماهی چیزی بر جا نمانده است . ماهیگیران شگفت زده تحسینش می کنند . با آخرین توانش از صخره ها بالا می رود و به درون کلبه و تختخواب خود می خزد ، اما برایش مسلم نیست که پیروز شده یا شکست خورده است .
منتقدان داستان را تمثیلی از مبارزه انسان با دشواریهای زندگی تعبیر کردند . نویسنده هرگونه منظور سمبلیک را انکار می کرد ، اما تمثیل همچنان به جای خود باقی ماند و با بازگیی شعار برگزیده همینگوی کتاب را به سطحی والا می رساند : « نخستین ضرورت در زندگی ، تاب آوردن است » این کتاب کوچک به راستی شایستگی جایزه پولیتزر را داشت که در ۱۹۳۵ به آن داده شد .
غیر از این آن سالها نیکبختی چندانی برایش به همراه نداشت . در ژوئن ۱۹۵۳ همینگوی ماری به جشن گاوبازی دیگری در پامپلونا ، سپس به سفر چهار ماهه ای برای شکار به افریقا برد . همینگوی با آنکه ناچار بود عینک بزند ، هنوز هم تیرانداز خوبی بود و معمولاً همه روز با خطراتی روبرو می شد ، در ۲۳ ژانویه ۱۹۵۴ هواپیمایی « سسنا » یی که با آن به طرف آبشار مارچیسون در اوگاندا می رفتند ، به سیم تلگراف برخورد و سقوط کرد . آنها نجات یافتند و بیشترین صدمه ای که دیدند رگ به رگ شدن شانه راست ارنست بود . روز بعد با هواپیمای دیگری عازم انتبه بودند . هنگامی که هواپیما از زمین بلند می شد ، سقوط کرد و آتش گرفت . زانوی ماری به سختی صدمه دید ؛ سر همینگوی به در خورد و مجروح شد و در نتیجه ضره مغزی دید . کبد و کلیه و طحالش پاره شد ؛ ماهیچه نشیمنگاه و مهره های پایین ستون فقراتش آسیب دید ، بینایی چشم چپ و شنوایی گوش چپش را از دست داد ، پای چپش در رفتگی پیدا کرد و در سر و صورت و بازوهایش سوختگی درجه یک ایجاد شد . ضربه مغزی مدتی او را ضعیف و ناتوان کرد اما در همان حال که درد می کشید ، نامه زیبایی به برنارد برنسون نوشت و از رسیدن به پیری « دوست داشتنی و شکننده » سخن گفت . در این نامه بیان کرد که در فاجعه دوم دو بار آتش را در ریه هایش فرو داده است و افزود که این کار تاکنون هیچ کس را به جز ژاندارک یاری نکرده است . در همین حال تقریباً در تمام شهرهای بزرگ شایع شد که او و ماری کشته شده اند . آنها پس از چند روز استراحت به نایروبی پرواز کردند  و از آنجا برای استراحت عازم کوبا شدند . در آنجا همینگوی شجاعانه تصمیم گرفت که سلامتی خود را بازیابد .
در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۴ جایزه نوبل به او اهدا شد . گرچه هنوز ضعیف تر از آن بود که بتواند به استکهلم برود . در سال ۱۹۵۶ بود که یک گروه تلویزیونی را در نزدیکی پرو ، در اقیانوس آرام رهبری کرد و پیش از آنکه پیرمرد و دریا ب هصورت فیلم درآید چندین ماهی عظیم به قلاب کشید . در اواخر همان سال و نیز در ۱۹۵۹ همراه ماری باز هم برای دیدن گاوبازی به اسپانیا رفت . در سال ۱۹۶۰ با افزایش تشنج بین واشنگتن و کوبا و فشار خون شدیدش ، همینگوی پذیرفت که در ایالات متحده اقامت کند .
این مطلب شاید درباره ماجراهای زندگی همینگوی بسیار پرگویی کرده و در مورد کتابهایش بسیار کم گفته باشد ، اما هیچ یک از این کتابها به لحاظ حادثه و شخصیت آیا به اندازه زندگی خود او غنی بوده است ؟ به استثنای پیرمرد و ریا رمانهایش بیش از آن پابند زمان و مکانند که بی زمان باشند ؛ آنها معمولاً در رویدادهای تاریخی غرقه اند و این رویدادها با پیش آمدن حوادث جدید از خاط انسان زدوده می شوند . شخصیتهای رمانهای او چندان زنده و جاندار نیستند ؛ قهرمان ناقوس عزای که را می نوازند در مخفیگاههای خود یا درون کیسه خوابش محو می شود غ زن و مرد داستان خورشید همچنان می درخشد ؛ یادبودهای مغشوشی از بیکاره های پاریس و روابط و هرزگیهای جنسی آنانند ؛ قهرمان وداع با اسلحه ، صرفاً به این سبب خلق می شود که خود همینگوی است .
او شگفت انگیز بود ؛ چرا که یکپارچه زندگی بود و نیروی حیاتی ده دوازده گاوباز را داشت . شهامت او برای ستیز با ترس بسیار زیاد بود . اگرچه نیمه کور بود ، پیش از آنکه برای نجات جان به مهارت تیر اندازی خود متوسل شود می گذاشت جانور وحشی تا ده دوازده متری اش پیش بیاید . ما به « من گرایی » او می خندیم اما این امر ناشی از اعتماد به نفسی بود که بر موفقیتها و ذخایر جسمی و ذهنی اش تکیه داشت . تنها مردن بزرگ می توانند « من » خود را خاموش یا پنهان کنند غ گرچه من در آن تردید دارم ، چرا که « من » ستون فقرات شخصیت شهامت و کردار انسان است ، و همینگوی هرگز « اهمیت ارنست بودن» را از یاد نمی برد .


نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

تولستوی

7,445

بازدید

تولستوی ۳٫۵۴/۵ (۷۰٫۷۷%) ۱۳ امتیازs
‹‹‹لئو نیکلایوچ تولستوئی ››

‹‹ فیلسوف شهر روس ››

در روز ۲۰ اکتبر سال ۱۹۱۰ میلادی در خانه محقری در ایستگاه راه آهن بین شهر تولا و مسکو بین یکی از عمیق ترین اندیشه ها و چهره های بشری خاموش گردید و با مرگ نابغه بزرگی جهان فلسفه و ادب ضایعه جبران ناپذیری را تحمل کرد .
لئو نیکلایچ تولستوئی در ۲۸ اوت سال ۱۸۲۸ در دهکده ‹‹ یاسنایا پالبانا ›› واقع در حومه شهرستان تولا در خانواده متنعمی چشم به جهان گشود . هنوز دو سال نداشت که مادرش شاهزاده خانم ‹‹ نیکلایو ناوالکوویسکایا ›› و سپس پدرش ‹‹ نیکلا ایلوتچ تولستوئی ›› بدنبال هم درگذشتند و پرورش تولستوئی تحت قیومیت یکی از بستگانش انجام پذیرفت .
در سال ۱۸۶۲   به اروپا مسافرتی کرد و پس از بازگشت با دختر طبیب مشهوری بنام  ‹‹ سوفیا آندره یونا ››  ازدواج نمود و در این هنگام بنگارش رمان : ‹‹ آنا کارنینا ›› که فساد اجتماعی روسیه را نشان می دهد و کتاب معروف و جاویدان ‹‹ جنگ و صلح ›› را که نگارش آن پنج سال بطول انجامید پرداخت .
حوادث این کتاب از جنگهای سال ۱۸۲۲ گرفته شده است و کانون وقایع ، خانواده ایست بنام روستف و دوستان ایشان ، این کتاب از لحاظ کیفیت هنری و عمق مضامین و وسعت صحنه های زندگی در ادبیات جهانی بی نظیر است . و در حقیقت این رمان را می توان جالب ترین حماسه بشری قرن نوزدهم بحساب آورد . هنر خلق این اثر بشکلی است که خواننده خود را با مورخی توانا ، نقاشی زبردست و روانشناسی نکته سنج و شاعری ساحر روبرو می بیند ، در صورتیکه قریب هفتصد تیپ مختلف در آن نقاشی شده و هرگز هیچیک از آنها در ذهن فراموش نمی شوند و همه را خواننده با روحیه واقعیتشان بخوبی می شناسد .
تولستوئی در سپتامبر سال ۱۸۸۱ با خانواده اش برای اقامتی طولانی به مسکو سفر کرد ، در این هنگام وسواسی که از آغاز جوانی روح او را می تراشید و رنج و عذابی که از فقر و مسکنت هموطنانش میکشید و ترس از مرگ عاجل او را بیمار نمود تا اینکه بالاخره در سال ۱۹۱۰ در سن ۸۳ سالگی در بین راه مسکو از پا درآمد ، و بنا به وصیتش او را در مولد خودش در محلی که خود تعیین کرده بود بخاک سپردند .
آثار مشهوروی عبارتند از : اعتراف من – آناکارنینا – قزاقها – حاجی مراد – اسیر قفقاز – رستاخیز – قدرت ظلمات – نیروی جهل – قصه های سپاستوپل – کودکی – 6 دوره جوانی – جنگ و صلح – هنر چیست می باشد .
آثار تولستوئی از عظیم ترین اندیشه های بشری است ، اما شاید بعقیده خودش : توفیق کامل نیافته !!! ضمناً همسر تولستوئی که از خانواده مرفهی می بود با محافل دانشگاهی هم در رفت و آمد می بود و برای آزادی دهقانان روسیه بزرگ تلاش می کرد کمک ذیقیمتی برای نویسنده بزرگ روس می بود .
نویسنده توانا روس علاقه مفرطی هم به همسر خود داشت ، زیرا مطالعات دامنه دار سوفی و عطش تسکین ناپذیر او در این راه صرفنظر از زیبائب بهره کاملی از آن داشت در قبال دانستن و فهمیدن بطرز شگفت آوری او را برای همکاری کارهای نویسنده بزرگ روس آماده ساخته بود .
تولستوئی روی اصل همین همکاری زن جوانش مهمترین ومشهورترین و عظیم ترین کارهای خود را در موقع اقامت طولانی خویش در پولیانا نوشته است که از آنجمله است :
جنگ و صلح که از سال ۱۸۶۴ تا ۱۸۶۹ طول کشید ‹‹ پنج سال تمام ›› و آناکارنینا از سال ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۶ در حدود چهار سال و اعتراف من از سال ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۲ و سونات کروتزر ۱۸۹۰ و قدرت ظلمانی ۱۸۹۵ و بالاخره رستاخیز ۱۸۹۹ و چه حوادثی که در این سالهای پرحاصل ادبی برای تولستوئی و اجتماع او رخ نداد .
تولستوئی فلیسوف و نویسنده شهیر و توانای روسیه بمرز پنجاه سالگی که رسید علاقه عجیب و شدیدی به تصوف و عرفان در او ایجاد شد و رفته رفته به ارواح تصوف معتقد گردید که باید بدنبال حقیقت رفت البته در روزگار جوانی هم گاهگاهی دستخوش چنین مسائلی در عالم خیال میشد ، و در این موضوع از خاطرات ایندوره زندگانیش بخوبی و بروشنی برمیاید .
شاید میخواسته که روزی دین جدیدی بنیان گذارد ‹‹ که در واقع همان مسیحیت باشد ›› منتها مسیحیتی بدون معجزات و بدون احکام خشک و تعبدی .
بدبختی و فقر و تنگدستی طبقات بینوا و زحمتکش همواره باعث تأثر و ناراحتی این پیشوای عدالت میشد و گاهگاهی چنانکه از یادداشتهایش برمیاید ، از اینکه خود در ناز و نعمت بود و خدمتکاران متعددی بانتظار بردن فرمان دور و بر او میلولیدند ، در حالیکه عده ای شبانه روز زحمت میکشیدند بدون اینکه بتوانند قوت لایموت خود و خانواده شانرا بدست آوردند ، بخود سرزنش میکرد و با خود می گفت :
‹‹ مگر همه ابنای بشر برادر نیستند و مگر این وظیفه‌ یکایک ما نیست که بیدریغ به برادران نگون بخت خود کمک زیادی دهیم .››
مشاهده یک دهقان گرسنه ژنده پوش آنچنان او را در غصه و ملال فرومی برد که دیگر قادر نبود امتیازات و رفاه موجود خویش لذت ببرد .
سوفی همسرش در این افکار با او شریک بود و به بینوایان کمک میکرد و در مدرسه ای که همسرش برای دهقانزادگان تأسیس کرده بود تلاش میکرد و زحمت بسیار کشید ، اما بمرزی رسید که دیگر قادر نبود بیش از این با گامها ی تند و سریع و خطرناک شوهرش بطرف یک کمال مطلوب و ایدآل خطرناک که تصور میرفت بسعادت کانون خانوادگیش لطمه ای وارد آورد پیش برود ، مضاف بر آنکه خود از ۱۲- ۱۰ اولاد بیشتر داشت ، و چه چیز برای یک مادر منطقی تر از این هست که بفکر آینده و سعادت اولاد خود باشد ؟
و تولستوئی فقط و فقط به نظرات شخصی خود در خصوص مسائل کلی مربوط بانسان می پرداخت . و اندکی بعد به کلیسای ارتودکس حمله کرد ، و نویسنده نامدار روس علناً‌ دشمنی خود را با آنها آغاز کرد و چنان بشدت با آنان درافتاد که سرانجام کلیسا را تفکیک نمود .
تولستوئی فقط بیک قدرت معتقد بود و آن نیروی خدا بود ، خدائی که تولستوئی از پی او  تمام ادیان و فلسفه ها را زیرو روکرده بود … در جوانی کتابهای ولتر نویسنده شهیر فرانسوی را خوانده وکتب ژان ژاک روسو و کانت ، هگل ، شوپنهارو را نیز بررسی کرده بود و بعداً ادیان تمام مردم روی زمین را دقیقاً وارسی کرد و لیکن گمشده خویش را نیافت ، و سرانجام حقیقت را در میان مردم ساده و بینوا و بی مال ومنال پیدا کرد که بزعم او مخلوقات حقیقی خدا هستند .
در سال ۱۸۸۱ میلادی خانواده تولستوئی خاصه فرزندان بزرگتر که می بایستی بفکر تحصیلات خود باشند عازم مسکو شدند و پولیانا را برای ایام سرما و گرما گذاردند ، گرفتاریهای حرفه ای و مشکلات معاشرت و رفت و آمد بیش از پیش موجب ناراحتی فکر تولستوئی شد و چون تمام همش صرف دفاع از طبقات بی بضاعت و مستضعفین میشد ، گاه پیش میامد که هفته ها خانه ص گرانبهایش را که تمام حوادث آن با طرز تفکر تازه اش در تعارض بود ، ترک میکرد و در میان جماعت نیازمندان میگذاردند و رفته رفته کار بجائی رسید که دیگر بافراد خانواده خویش توجهی نداشت ، و بکلی از خانه و آشیانه و زن و فرزند قطع علاقه کرده بود و همسرش نمیدانست برای بدبختی که بگریبان خانواده اش چسبیده بود چه راه علاجی پیدا کند ؟
و دلش می خواست که در سایه آن همه ثروت و مکنت آسوده و مرفه زندگی کند و استفاده از ناز و نعمت فراوانی که در دسترس آنها قرار داشت از نظر او قابل نکوهش نبود !
اما فیلسوف و نویسنده شهیر روس با نظر او و طرز فکرش بسختی مخالف بود و عقیده داشت که همسفر راه زندگیش باید همعقیده و هم گام او باشد و از دنیای فاسد چشم بپوشد و در همان ده زندگی کند و املاکش را به فقیران بدهد و حتی حاضر شده بود تمام حقوق مربوط بچاپ و نشر کتابهایش را به مردم واگذار کند ، و آشکار بود که چنین اندیشه هائی مورد قبول همسرش سوفی نبود ، خلاصه کا تولستوئی فیلسوف و نویسنده توانا به آنجا رسید که گفت :
‹‹ ارث یک امر عادلانه نیست ›› و زندگانی این دو موجود در دو جهت مخالف هم پیش میرفت تا جائی که تولستوئی چندین دفعه خانواده‌ خود را ترک گفته و بشهرهای دور و نزدیک پناه می برد ، و همسرش هم بعلل زایمانهای متعدد و یک عمل جراحی خطرناک ضعیف شد و نتوانست افکار و اعمال شوهرش را تحمل نموده و سبب ناراحتی های روانی او گردید و چندین با ر قصد خودکشی نمود و دو بار او را از استخر قصرش بیرون کشیدند و تولستوئی هم چندین بار با خود میگفت : ایکاش عروسی نمیکردم و ایکاش بچه دار نمیشدم ، عاقبت تولستوئی در سال ۱۸۹۱ بدلایلی حاضر شد ثروتش را میان خانواده اش تقسیم کرده و حقوق مربوط بطبع و انتشار کتبش را جهت خود و برای تقسیم بینوایان و دهقانان بی مال و منال حفظ کرد و بعداً خانواده خود را بقصد استقلال و زندگی در پولیانا در میان دهقانان بی چیز ترک کرد .
دختر کوچک تولستوئی بنام ‹‹ الکساندرا ›› علناً از افکار پدرش دفاع میکرد مادرش را محکوم به نفهمی نمود و بدبختی خانوادگی خودشانرا بحساب مادرش گذاشت ، وسوفی دریافته بود که همه کس در این ماجرا طرفدار همسر اوست نه خود او . از جمله یکی از دوستان صمیمی تولستوئی بنام چرنیکوف که سوفی صحنه های رقت باری قبلاً برای همسرش از نظر حسادت بوجود آورده بود ، تأثیر چرنیکوف در تولستوئی بسیار بود و یکی از دوستان فداکار او محسوب میشد و در زمان تبعید تولستوئی بانگلیس ، کتاب ممنوع او را بچاپ رسانیده و حتی المقدور در نشر آنها کوشش بسیار کرده بود ، با اینوصف سوفی با او دشمن بود و حال آنکه در طبع و نشر کتب تولتویی و تشویق و تحریص نقش اول را داشت . و او مرد ثروتمندی بود که بهیچوجه بعکس تولستوئی قصد تقسیم آنرا نداشت .



نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...

دانلود کتاب زندگی نامه تولستوی

22,863

بازدید

کتاب زندگی نامه تولستوی



نويسنده / مترجم : رومن رولان
زبان کتاب : فارسی
حجم کتاب : 3.6 مگابايت
نوع فايل : pdf
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...



هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi