بازدید
دکتر کیانوش خلیلی، مشاور ، حقایق تکاندهندهای را مطرح میکند؛ «ما در بررسیها و نیازسنجیهایی که داشتیم، از نوجوانان میپرسیدیم که به چه چیزهایی احتیاج دارید و آنها در درجه اول میگفتند دسترسی به خدمات مشاوره کمهزینه و بیهزینه.همچنین .
در خلال مشاورهها متوجه شدیم که خلأ عمدهای وجود دارد در زمینه آگاهی این دانشآموزان نسبت به مسائل جنسی و بهداشت باروری. ما در کمال ناباوری شاهد روابط جنسی تعداد معدودی از دختران در سنین راهنمایی و حاملگیهای ناخواسته در دوره دبیرستان بودیم؛ دخترانی که وارد راههای غیرقابل برگشتی شده بودند. ما حتی موارد سقط جنین هم داشتیم و متوجه شدیم که دختران و پسران نوجوان در سنینی که ما فکرش را نمیکنیم، درگیر مسائل جنسی میشوند و نداشتن آگاهی و دانش کافی درباره این مسائل، اثرات مخرب آنها را تشدید میکند.
با این اوصاف آموزش بهداشت بلوغ برای هر دو جنس امری واجب و ضروری به نظر می رسد و ارائه اطلاعات، لازمه ی زندگی سالم نوجوانان است.
البته جلب موافقت مسئولان مدارس برای برگزاری کلاسهایی تحت عنوان «آموزش بهداشت بلوغ» کار آسانی نیست. بسیاری از مدیران با این امر مخالفت می نمایند و با بستن چشم بر واقعیتهای موجود ،نیاز چنین برنامه های آموزشی را کتمان می نمایند.
علت مخالفت بیشتر مخالفان این است که بهاشتباه تصور میکنند آموزش بهداشت جنسی به معنی آموزش آمیزش جنسی است و میترسند با مطرحشدن این مسائل، چشم و گوش دانش آموزان باز شود و به فساد کشیده شوند؛ درحالی که دکتر خلیلی میگوید این یک ترس بیهوده است.
در مورد این موضوع و نقش مشاوران در این زمینه با دکتر رهنما، روان شناس و عضو هیأت علمی دانشگاه شاهد و پژوهشگر کلینیک سلامت جنسی خانواده گفتگو کردیم…
مشاوران مدارس به چه شکل میتوانند در امر سلامت جنسی نقش داشته باشند؟ آیا اصلا آنها این صلاحیت را دارند که وارد حیطه خطیر آموزش سلامت جنسی شوند؟
بخشی از وظایف مشاور در مدارس، دادن همین آگاهیها است. یکی از روشهای موثر نیز همین بحثهای عمومی و آگاهی بخشی کلی است که قدم اول پیشگیری به حساب میآید و بحثی است که همه به آن نیاز دارند و البته قبل از زمانی که فرد مشکل جنسی پیدا کند. به ویژه اینکه در جامعه ما مسایل جنسی حالت تابو دارد. این آگاهی بخشی را میشود در قالب آموزشهای رسمی و با بهانه قرار دادن مسایلی که حتما باید آموزش داده شود، مثل ایدز یا بحث اعتیاد، مطرح کرد چون مسایل جنسی مسایلی هستند مرتبط با سایر جنبههای زندگی. میتواند مشاورههای فردی باشد یا مشاورههای گروهی یا آموزشهای گروهی برای دانشآموزان راهنمایی یا دبیرستان و یا انتشار بروشورهایی که خود مشاور میتواند در این زمینه تهیه کرده باشد. البته هر مشاوری در مدرسه به عنوان اینکه مشاور است نمیتواند مسایل جنسی را آموزش دهد، ممکن است لازم باشد از مشاور دیگری دعوت شود که آموزشهایی دیده و با مسایل آشناست. این یک بعد قضیه هست یعنی بعد عمومی مساله است که به پیشگیری برمیگردد.
از سوم دبستان تا اول راهنمایی، دوره نهفتگی است، یعنی به صورت موقت مسایل جنسی برای فرد مشغولیت ایجاد میکند. در این دوره آموزشهای لازم به صورت تدریجی و به شکلی که تابوی آن برای فرد شکسته شود، لابهلای مسایل اخلاقی باید آموزش داده شود اما اگر یک دفعه این آموزش بخواهد هجوم بیاورد، ذهن کودک به هم میریزد
وقتی دانشآموزی در مدرسه دچار مشکلی شده است، مشاور به چه شکل میتواند کمک کند؟
بله، این بعد دوم قضیه است که میتوان آن را جنبه «درمان»، در مقابل پیشگیری، نامید و بر میگردد به زمانی که مساله شدت پیدا کرده باشد و در این حالت باید اقدامات درمانی نیز صورت گیرد. برمیگردد به زمانی که مساله حاد میشود که به درمان میرسیم. به عنوان مثال، زمانی که نوجوان دچار انحراف اخلاقی شده و یا به ایدز و اعتیاد مبتلا شده باشد یا آنجایی که دیگر مشاور باید اقدامی انجام دهد. معمولاً در اینجا باید اقدام کلینیکی گستردهتری صورت بگیرد، مشاور باید فرد را به روان پزشک، روان شناس بالینی یا مددکار اجتماعی که میتواند رابط بین مدرسه و خانواده باشد، معرفی کند که این مستلزم این است که مشاور با متخصصان بالادستی خود ارتباط داشته باشد. دانش آموز را ارجاع بدهد و بعد پیگیری کنند چون ممکن است فردی را که معرفی کرده نیاز به بستری یا پیگیریهای عمیقتر داشته باشد. ما در این زمینه هم نیاز به برنامهریزیهای بیشتری داریم.
بعضی معتقدند مطرح کردن این صحبتها و موضوعات مرتبط با سلامت جنسی، برای بچهها و دانش آموزان مشغولیتهای ذهنی پیش از موعد ایجاد میکند و در نتیجه نباید خیلی به بچهها اطلاعات داد. نظر شما چیست؟
ما میگوییم یک حد میانه را باید رعایت کرد. این نگرانی درست است اما به خاطر این نگرانی، ما نمیتوانیم اطلاعات اساسی و موردنیاز فرزندانمان را به آنها ندهیم چون در این صورت حس کنجکاوی باعث میشود که پاسخ آن را از منابع ناسالم و حتی منحرفکننده جستجو کند. ما آن طرف قضیه را هم باید ببینیم. ضمن اینکه باید هوشیار باشیم که اگر در این سن، اطلاعات لازم را به نوجوانان مطابق با جنسیت و سن وی به آنها ندهیم، آنها در زمان بزرگسالی دچار اختلالات روحی و روانی و حتی تربیتی میشوند و علاوه بر آن، احتمال اینکه بتواند زندگی سالم و موفقی در آینده داشته باشند، کم میشود اما نکته در اینجاست که باید مسایل را به تدریج و درجای خود و به میزان لازم به بچهها منتقل کنیم و شرط لازم هم این است که مشاور ارتباط صحیحی با بچهها برقرار کرده باشد تا در موقع لزوم، بتواند به او آموزش هم بدهد و سوالات وی را بهطور مناسب پاسخ دهد.
و این آموزشها دقیقا از چه سنی باید شروع شود؟
معمولا در روان شناسی میگوییم وقتی که خود فرد میآید سوال میپرسد، بهترین و مناسبترین سن برای دادن آموزش است. آنجا باید به صورت درست جواب بدهیم و در کنار پاسخ به سوال، مطالب دیگری که لازم است را نیز به او منتقل کنیم.
چه باید کرد؟
باید توجه داشته باشیم که ما از طریق آموزش زمینه را برای تغییر نگرش ایجاد میکنیم. در واقع آموزش وسیله است و تغییر نگرش میشود هدف. نگرش مورد نظر ما این است که افراد بدانند که سلامت جنسی بخشی از بهداشت روانی خود آنهاست. چون تغییر نگرش در سنین بالاتر خیلی مشکل است. نکته دوم این است که در هر مرحلهای باید بخشی از مسایل را آموزش داد تا آموزش یک روند و سیر طبیعی پیدا کند ولی اگر یک دفعه این آموزشها بخواهد هجوم بیاورد، فرد مشکل پیدا میکند. نکته سوم اینکه در آموزش مسایل جنسی قرار نیست که ما فقط به بحث رابطه جنسی بپردازیم. مسایل پیرامونی مثل برقراری رابطه یا حریم خصوصی، این موارد هم بخشی از تربیت جنسی فرد است که در برخی از موارد باید از سنین پایینتر به آن پرداخته شود.
او معتقد است ما باید بین آموزش مسائل جنسی و آموزش مسائل جنسیتی فرق بگذاریم؛ «این آموزشها طیف خیلی گستردهای است که از دوران نوجوانی شروع میشود، به جوانی و ازدواج میرسد، پس از بچهدارشدن هم ادامه پیدا میکند و حتی در سنین پیری و میانسالی هم آموزشهای مخصوص این دوران وجود دارد. نکته مهم این است که هریک از این مراحل سنی، آموزشهای خاصی دارد که برای آن سن طراحی شده است یعنی جای بعضی آموزشها در پیش دبستانی و دبستان است. از جمله اینکه در این سن، بچهها باید به تدریج حریمها را یاد بگیرند و آن وقت است که آموزش ما یک روند طبیعی پیدا میکند و اینکه اجازه ندهند که هر کسی لمسشان کند. این موارد را باید به بچه آموزش داد، در قالبهای جذاب و متناسب باید با توجه به سن کودک یا نوجوان به وی آموزش داد؛ مثلا به شیوههایی از قبیل نمایش، داستان، بازیهای عروسکی با کودک.
در کشورهای پیشرفته هم همینطور است. مثلا در انگلیس، آموزشهای جنسیتی را از دوران ابتدایی شروع میکنند. مثلا برای بچهها، گلها را مثال میزنند که نر و ماده دارند، بینشان لقاح انجام میشود و گل تازهای بهوجود میآید. بعد کمکم که بچهها بزرگتر میشوند، جانوران را برایشان مثال میزنند و با افزایش سن، شروع میکنند به آشناکردن آنها با خودشان؛ یعنی متناسب با افزایش سن افراد، آموزشها را گسترش میدهند نه اینکه از همان اول بیایند مسائل جنسی و آمیزشی را برایشان بگویند.»
از سوم دبستان تا اول راهنمایی، دوره نهفتگی است، یعنی به صورت موقت مسایل جنسی برای فرد مشغولیت ایجاد میکند. در این دوره آموزشهای لازم به صورت تدریجی و به شکلی که تابوی آن برای فرد شکسته شود، لابهلای مسایل اخلاقی باید آموزش داده شود اما اگر یک دفعه این آموزش بخواهد هجوم بیاورد، ذهن کودک به هم میریزد.ما به دانشآموز راهنمایی مسائل آمیزشی را نمیگوییم بلکه او را با بدن خودش و ویژگیهای آن آشنا میکنیم، درباره بلوغ به او آگاهی داده و راههای مراقبت از خودش را به او یاد میدهیم.در آموزش مسایل جنسی قرار نیست که ما فقط به بحث رابطه جنسی بپردازیم، مسایل پیرامونی مثل برقراری رابطه یا حریم خصوصی نیز باید آموزش داده شود.
این آموزشها باید نهادینه شوند. اگر غفلت کنیم، مشکلاتی جدی خواهیم داشت. مدارس نقش ویژهای در این خصوص دارند چون بین ۶ تا ۱۸ سالگی فرزندان ما بهترین سالهای عمرشان را در مدرسه میگذرانند. اگر این فرصت را در مدرسه از دست بدهیم، وقتی که به دانشگاه میرسند، دیگر میشود تهدید
تا این سن، یعنی قبل از بلوغ و قبل از رفتن به دبیرستان نیز آگاهی دادن به صورت عمومی و غیرمستقیم انجام میشود اما وقتی میرسند به سن دبیرستان و بلوغ، باید برخی موارد دیگر به صورت مستقیم برای آنها مطرح شود که شامل مواردی مانند آموزش مهارتهای ارتباطی، مثل مهارت برقراری رابطه با جنس مخالف و راههای ارضای صحیح عاطفی و تهدیدهای موجود در این زمینه میباشد که میتواند از آن حالت آگاهی بخشی عمومی فراتر رود.
ما باید همه کمک کنیم. اگر بخواهیم از آسیبهایی مثل ایدز و یا انحرافات اخلاقی در جامعه خود به دور باشیم یا سازگاری زندگی زناشویی را بالا ببریم، اگر بخواهیم پدران و مادرانی داشته باشیم که آنها هم به نوبه خود فرزندان سالمی تربیت کنند و فرزندان سالمی داشته باشند، همه باید عزم داشته باشند، از والدین، مسوولان مدرسه، دانشگاهیان، صاحبنظران و مسوولان کشوری، همه و همه و این عزم باید تداوم داشته باشد، نه اینکه یک دفعه موجی بیاید که برود و باز بعد از مدتی همه فراموش کنند. این آموزشها باید نهادینه شوند. اگر غفلت کنیم، مشکلاتی جدی خواهیم داشت. مدارس نقش ویژهای در این خصوص دارند چون بین ۶ تا ۱۸ سالگی فرزندان ما بهترین سالهای عمرشان را در مدرسه میگذرانند. اگر این فرصت را در مدرسه از دست بدهیم، وقتی که به دانشگاه میرسند، دیگر میشود تهدید.
ادامه مطلب + دانلود...
بازدید
وان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصاکم به لعلکم تتقون (سوره انعام، آیه153)
آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمى از عقائد و برنامههاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مىگوید: «به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید و از راههاى مختلف (و انحرافى) پیروى مکنید که شما را از راه حق دور مىسازد; این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»
مکتبهاى اخلاقى همانند سایر روشهاى فردى و اجتماعى از «جهانبینى» و دیدگاههاى کلى درباره جهان آفرینش سرچشمه مىگیرد و این دو، یک واحد کاملا به هم پیوسته و منسجم است.
آنها که «جهانبینى» را از «ایدئولوژى» (و «هستها» را از «بایدها») جدا مىسازند و مىگویند رابطهاى بیناین دونیست زیرا جهانبینى و هستها از دلائلمنطقى و تجربى سرچشمه مىگیرد در حالى که«بایدها» و «نبایدها» یکسلسله فرمانها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کردهاند، و آن اینکه: فرمانها و «بایدها» هنگامى حکیمانه است که رابطهاى با«هستها» داشتهباشد، وگرنه امور اعتبارى بىمحتوا و غیرقابل قبولى خواهد بود.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاههاى کلى در مجموعه هستى و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مىشود و منشا پیدایش مکتبهاى مختلف اخلاقى نیز همین است.
اکنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مکاتب اخلاقى مىرویم:
۱- اخلاق در مکتب خداپرستان
از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستیم و به سوى او باز مىگردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبههاى معنوى است و پیشرفتهاى مادى تا آنجا که راه را براى وصول به تکامل معنوى هموار مىسازد نیز هدف معنوى محسوب مىشود.
۲- اخلاق مادیگرى
مىدانیم مادیها شعبى دارند که یک شعبه معروف آن مادیگرى کمونیستى است. از دیدگاه این مکتب که همه چیز را از دریچه ماده مىنگرد و به خدا و مسائل معنوى، ایمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاریخ نیز ماهیت مادى و اقتصادى قائل مىباشد، هر چیز که جامعه را به سوى اقتصاد کمونیستى سوق دهد اخلاق است، و یا به تعبیر خودشان «آنچه انقلاب کمونیسم را تسریع کند، اخلاق محسوب مىشود.» مثلا این که راست گفتن یا دروغ گفتن کدام اخلاقى و یا غیر اخلاقى استبا توجه به تاثیر آنها در انقلاب ارزیابى مىشود، اگر دروغ به انقلاب سرعتببخشد، یک امر اخلاقى است و اگر راست تاثیر منفى بگذارد یک امر غیر اخلاقى محسوب مىشود!
۳- اخلاق از دیدگاه فلاسفه عقلى
آن گروه از فلاسفه که اصالت را براى عقل قائلند و مىگویند غایت فلسفه این است که در وجود انسان یک عالم عقلى بسازد همانند عالم عینى خارجى (صیروه الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینى)، در مباحث اخلاقى – اخلاق را به صفات و اعمالى تفسیر مىکنند که به انسان کمک کند تا عقل بر وجود او حاکم باشد نه طبایع حیوانى و خواستههاى نفسانى.
۴ – اخلاق در مکتب غیرگرایان!
گروه دیگر از فلاسفه که بیشتر به جامعه مىاندیشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسیر مىکنند که هدف غیر باشد; بنابراین، هر کارى که نتیجهاش تنها به خود انسان برگردد غیر اخلاقى است و کارهائى که هدفش دیگران باشد اخلاقى است.
۵ – اخلاق از دیدگاه وجدان گرایان
گروهى از فلاسفه که اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، که مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبیر کرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» که در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را یک سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال آنها را درک مىکند; مثلا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ایثار و فداکارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبیند بى آنکه نیازى به استدلال عقلانى و تاثیر آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
نتیجه:
با توجه به اشاراتى که به مهمترین مکاتب اخلاقى در این فصل آمد، امتیازات مکتب اخلاقى اسلام کاملا روشن است: «اساس این مکتب اخلاقى، ایمان به خداوندى است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و کمال انسانها در این است که پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعکس کنند و به ذات پاکش نزدیک و نزدیکتر شوند.»
ولى این به آن معنا نیست که صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختیها بىاثر است; بلکه در یک جهانبینى صحیح اسلامى عالم هستى یک واحد بهم پیوسته است، واجبالوجود قطب این دایره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پیوسته و در عین حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراین، هر چیزى که سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چیز که در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نیز مؤثر است.
به تعبیر دیگر، ارزشهاى اخلاقى تاثیر دوگانه دارد، هم فرد را مىسازد، هم جامعه را. و آنها که تصور مىکنند همیشه مسائل اخلاقى چیزى است که هدف در آن غیر باشد نه خویشتن، در اشتباه بزرگى هستند زیرا مصلحت این دو در واقع از هم جدا نیست و جدائى این دو از یکدیگر تنها در مقاطع محدود و کوتاه مدت است. شرح این سخن را قبلا داشتیم و در مناسبتهاى دیگر خواهد آمد.
نکتهها
۱- اخلاق و نسبیت
آیا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; یعنى، مثلا شجاعت و فداکارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، یا خوبى و بدى این صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مکانها خوب در حالى که در جامعه یا زمان و مکان دیگر، بد است؟
آنها که اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند:
گروه اول کسانى هستند که نسبیت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى که وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبیتخواهد بود.
گروه دوم کسانى هستند که کارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معیار شناخت اخلاق خوب و بد، پذیرش و عدم پذیرش جامعه است. بنابراین، ممکن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مکان دیگرى غیر مقبول باشد، در آن جامعهاى که مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى که غیر مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
این گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نیز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مىکند
در آیات متعددى از قرآن مجید، خوب و بد یا «خبیث و طیب» را بطور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشرى را در این امر بىاثر مىشمرد; در آیه100 سوره مائده.
مىخوانیم: «قل لایستوى الخبیث والطیب ولو اعجبک کثره الخبیث; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آیه157 سوره اعراف در توصیفى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث; پیامبر، طیبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىکند.»
در آیه243 سوره بقره مىفرماید: «ان الله لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون; خداوند نسبتبه بندگان خود احسان مىکند ولى اکثر مردم شکر او را به جا نمىآورند!»
در آیه103 سوره یوسف مىفرماید: «وما اکثر الناس ولو حرصتبمؤمنین; و بیشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ایمان نمىآورند!»
در این آیات ایمان و پاکیزگى و شکر به عنوان یک ارزش محسوب شده هر چند اکثریت مردم با آن مخالف باشند; و بىایمانى و ناپاکى و کفران، یک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اکثریت پذیرفته شود.
امیرمؤمنان على علیه السلام نیز کرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر این معنى تاکید کرده است که پذیرش و عدم پذیرش خو یا عملى از سوى اکثریت هرگز معیار فضیلت و رذیلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نیست.
در یک جا مىفرماید: «ایها الناس لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائده شبعها قصیر وجوعها طویل; اى مردم! در طریق هدایت از کمى نفرات وحشت نکنید; زیرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند که سیرى آن کوتاه و گرسنگىاش طولانى است!» (1)
و در جاى دیگر مىفرماید: «حق وباطل، ولکل اهل; فلئن امر الباطل لقدیما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داریم، و براى هر کدام طرفدارانى است; اگر باطل حکومت کند، جاى تعجب نیست، از دیر زمانى چنین بوده; و اگر پیروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پیروز شوند)!» (2)
اینها همه نسبیت در مسائل اخلاقى را نفى مىکند و پذیرش یا عدم پذیرش از سوى اکثریت جامعه را معیار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نیک نمىشمرد.
در قرآن و روایات معصومین(ع) شواهد فراوانى بر این مساله است که اگر گردآورى شود، کتاب مستقلى را تشکیل مىدهد.
سؤال
در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه: در تعلیمات شریعتهاى آسمانى – بویژه اسلام – نیز نسبیت احیانا پذیرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را یک ضد ارزش و عمل غیر اخلاقى مىشمرد در حالى که دروغ براى اصلاح میان مردم یا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود; و مانند این مساله در تعلیمات اسلامى کم نیست، و این نوعى پذیرش نسبیت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ
این سؤال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اینکه نسبى بودن اخلاق یا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى دیگر.
به تعبیر دیگر، در بحث نسبیت هیچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنین احسان و ظلم، نیکى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود که از سوى اکثریت جامعه به عنوان یک ارزش پذیرفته یا نفى شود.
ولى در اسلام و تعلیمات آسمانى، دروغ یا ظلم و ستم و نیز بخل و کینه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اکثریت مردم ارزش محسوب شود یا نه; و بعکس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعهاى پذیرفته شوند یا نه.
این یک اصل ثابت است ولى مانعى ندارد که در گوشه و کنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه که از نامش پیدا است اساس و ریشه چیزى را تشکیل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراین، هرگز نباید وجود پارهاى از استثنائات را که در هر قاعده کلى یافت مىشود دلیل بر نسبیت گرفت; و اگر به تفاوت این دو بخوبى توجه کنیم جلو بسیارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
این نکته نیز در خور توجه است که گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احکام که تابع موضوعات است نیز عوض مىشود; این مطلب را هرگز نباید دلیل بر مساله نسبیت گرفت.
توضیح اینکه: هر حکم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شکافتن بدن دیگرى و ایراد جرح بر آن یک جنایت است، و قابل قصاص و تعقیب، ولى گاه این موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد که براى نجات جان بیمار، شکم او را پاره مىکند، تا غده خطرناکى را در بیاورد، یا قلب او را مىشکافد تا دریچه و رگهاى قلب را اصلاح کند، در اینجا موضوع عوض مىشود و دیگر جنایت نیست. و طبیب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستایش و جایزه است.
ادامه مطلب + دانلود...