جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

علم‌ و فرضیه

2,022

بازدید

علم‌ و فرضیه ۳٫۲۵/۵ (۶۵٫۰۰%) ۸ امتیازs
نوشتار حاضر، حاصل‌ گفت‌وگویی‌ است‌ که‌ میان‌ کارل‌ پوپر،() و چند تن‌ از صاحب‌نظران‌ (رمان‌ سِکِسل،() روپرت‌ ریدل،() فریدریخ‌ والنر() و پاول‌ واینگارتنر(» صورت‌ گرفت. این‌ گفت‌وگوها عمدتاً‌ پیرامون‌ برخی‌ دیدگاههای‌ پوپر است. پوپر علم‌ را جستجوی‌ حقیقت‌ از راه‌ انتقادی‌ می‌داند به‌ این‌ بیان‌ که‌ ما نظریه‌هایی‌ را می‌سازیم‌ و با این‌ پرسش‌ که‌ «آیا این‌ نظریه‌ صحیح‌ است‌ یا خیر؟» به‌ تحقیق‌ در جهان‌ می‌پردازیم. البته‌ به‌ عقیده‌ وی‌ ما هیچگاه‌ به‌ یقین‌ نخواهیم‌ رسید و همین‌ خطاپذیری‌ علم‌ است‌ که‌ دانشمند را از سیانتیست‌ (علم‌پرست) جدا می‌کند. همچنین‌ وی‌ معتقد است‌ که‌ تاریخ‌ علم، نظریه‌ وی‌ را تأیید می‌کند. پس‌ از توضیح‌ این‌ مطالب‌ از سوی‌ پوپر، افراد حاضر در این‌ گفت‌وگو به‌ اظهار نظر می‌پردازند و ضمن‌ قبول‌ دیدگاههای‌ وی‌ به‌ برخی‌ نکات‌ اشاره‌ می‌کنند. از جمله‌ مباحثی‌ که‌ در این‌ گفت‌وگو به‌ آن‌ پرداخته‌ می‌شود تمایز الهیات‌ از علم‌ است‌ و اظهار می‌شود ابطال‌پذیری‌ و محتوای‌ تجربه‌ گزاره‌ها اساس‌ تمایز میان‌ متافیزیک‌ و علم‌ را تشکیل‌ می‌دهد که‌ این‌ تمایز با تمایزی‌ که‌ حلقه‌ وین‌ گذاشت‌ اختلاف‌ دارد. همچنین‌ در این‌ گفت‌وگو از نقش‌ متافیزیک‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ و گفته‌ می‌شود باید با متافیزیک‌ محترمانه‌ رفتار شود.
پوپر: «علم‌ و فرضیه» عنوان‌ یکی‌ از کتابهای‌ “هانری‌ پوآنکاره”() است‌ که‌ در ضمن‌ یکی‌ از بهترین‌ کتاب‌های‌ فلسفه‌ علوم‌ نیز محسوب‌ می‌شود؛ به‌ این‌ جهت‌ من‌ نام‌ آن‌ را برای‌ موضوع‌ امروز انتخاب‌ کرده‌ام. میل‌ دارم‌ صحبتم‌ را با اعتراضی‌ نسبت‌ به‌ علوم‌ طبیعی‌ آغاز کنم. امروزه‌ علم‌ تحت‌ نفوذ جریانهای‌ مدرن‌ شکاکانه‌ قرار دارد. به‌ علم‌ نه‌ تنها از خارج‌ بلکه‌ از داخل‌ هم‌ حمله‌ می‌شود. اما من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ علوم‌ طبیعی‌ هم‌ مانند موسیقی‌ و شعر و نقاشی‌ بزرگترین‌ توانایی‌ مغز انسان‌ است. البته‌ از همه‌ چیز سوءاستفاده‌ می‌شود. همچنین‌ از موسیقی‌ و نقاشی‌ هم‌ می‌توان‌ سوءاستفاده‌ کرد و هم‌اینک‌ از آنها سوءاستفاده‌ می‌شود و بدین‌ترتیب‌ از همه‌ علوم‌ سوءاستفاده‌ می‌شود. فقط‌ به‌ کمک‌ علم‌ است‌ که‌ می‌توان‌ خود را از باتلاقی‌ که‌ در آن‌ افتاده‌ایم، بیرون‌ آورد. البته‌ این‌ طنین‌ چیزی‌ را دارد که‌ امروزه‌ آن‌ را سیانتیستی() می‌نامند.
 
‌            ‌اتهام‌ علم‌پرستی‌ مناسب‌ نیست‌
از این‌ جهت‌ من‌ میل‌ دارم‌ بگویم‌ که‌ اتهام‌ علم‌پرستی‌ در مورد دانشمندان‌ مناسب‌ نیست. هیچکدام‌ از بزرگترین‌ دانشمندان، سیانتیست‌ (علم‌ پرست) نبوده‌اند. تمام‌ دانشمندان‌ بزرگ‌ در برابر علم‌ شکاک‌ و محتاط‌ بوده‌اند. آنها می‌دانستند که‌ چقدر دانش‌ ما اندک‌ است. برای‌ مثال، به‌ سختی‌ می‌توان‌ هانری‌ پوآنکاره‌ را به‌ علم‌پرستی‌ متهم‌ کرد. نیوتن‌ که‌ یکی‌ از بزرگترین‌ انسانها و احتمالاً‌ بزرگترین‌ دانشمند بود، از خود همچون‌ جوان‌ کوچکی‌ که‌ در ساحل‌ دریا نشسته‌ و با شنها و صدفها بازی‌ می‌کند و دریای‌ بیکرانِ‌ مجهولات‌ در پیش‌روی‌ او قرار دارد صحبت‌ می‌کند. تصور می‌کنم‌ که‌ تمام‌ دانشمندان‌ واقعی‌ هم‌ مانند نیوتن‌ فکر می‌کردند. آنها دانستند که‌ ما هیچ‌چیز نمی‌دانیم‌ و در قلمرویی‌ که‌ براساس‌ علم‌ پایه‌ریزی‌ شده‌ نیز، همه‌ چیز کاملاً‌ غیر مطمئن‌ است. همانطوری‌که‌ همه‌ شما می‌دانید نظریه‌ اینشتین‌ کم‌ و بیش‌ جای‌ نظریه‌ نیوتن‌ را گرفت. روال‌ کار در علم‌ همین‌ است.
تقریباً‌ تا صد سال‌ پیش‌ انسان‌ تصور می‌کرد که‌ قلمرو علم‌ مکانیک‌ نیوتن، همه‌ علم‌ را فراگرفته‌ است. حدود سالهای‌ 1890 حوزه‌ جدیدی‌ با کشف‌ الکترون‌ توسط‌ جیمزتامسون‌ بوجود آمد. علم‌ الکترونیک‌ انقلابی‌ در علوم‌ بوجود آورد که‌ به‌ زحمت‌ کسی‌ خارج‌ از علم‌ متوجه‌ آن‌ می‌شد و ما امروزه‌ در این‌ علم‌ الکترونیک‌ زندگی‌ می‌کنیم. در این‌ انقلاب‌ دوره‌های‌ مختلفی‌ وجود دارد که‌ من‌ نمی‌خواهم‌ درباره‌ آن‌ صحبت‌ کنم. چیزی‌ که‌ می‌خواهم‌ بگویم‌ این‌ است‌ که، علم‌ اثر انسان‌ است‌ و به‌ عنوان‌ اثر انسان‌ خطاپذیر است. فقط‌ همین‌ فهم‌ خطاپذیر بودن‌ علم‌ است‌ که‌ دانشمندان‌ را از سیانتیستها (علم‌ پرستها) جدا می‌کند. چون‌ اگر سیانتیسم‌ (علم‌ پرستی) اصلاً‌ چیزی‌ است، پس‌ ایمان‌ کور و مسلم‌ به‌ علم‌ می‌باشد.
اما این‌گونه‌ ایمان‌ کور در میان‌ دانشمندان‌ واقعی‌ وجود ندارد. و بدین‌ جهت‌ شاید اتهام‌ سیانتیسم‌ (علم‌ پرستی) اتهام‌ مناسب‌ برخی‌ از ایده‌های‌ عمومی‌ علم‌ باشد. اما نسبت‌ به‌ خود دانشمندان‌ چنین‌ اتهامی‌ روا نیست.
ما حتی‌ نمی‌دانستیم‌ که‌ آب‌ چیست‌
در علم، دانش‌ به‌ این‌ معنی‌ که‌ معمولاً‌ در زبان‌ آلمانی‌ از آن‌ صحبت‌ می‌شود وجود ندارد. دانش‌ علمی، دانش‌ نیست، فقط‌ دانش‌ حدسی() است. امکان‌ دارد که‌ در مرکز علم، جایی‌ که‌ ما از همه‌ کمتر حدس‌ می‌زنیم‌ تغییراتی‌ ایجاد شود، بطوری‌ که‌ همه‌ چیز تغییر کند. شاید بهترین‌ مثال‌ برای‌ این‌ موضوع‌ کشف‌ آب‌ سنگین‌ باشد. من‌ خوب‌ می‌توانم‌ بخاطر بیآورم‌ زمانی‌ را که، خیلی‌ جوان‌ بودم‌ در میان‌ شیمیدان‌ها غوغایی‌ بپاشد و آن‌ هنگامی‌ بود که، آقای‌ “هارولد اورِ‌ی”() در سال‌ 1932 آب‌ سنگین‌ را کشف‌ کرد. آب‌ به‌ فرمول‌H2O  مرکز اصلی‌ مطمئن‌ترین‌ چیز در تمام‌ علم‌ شیمی‌ بود. اگر انسان‌ یک‌ چیز را می‌شناخت، آن‌ آب‌ بود. تمام‌ وزن‌های‌ اتمی‌ براساس‌ اکسیژن‌ و ئیدروژن‌ تعیین‌ می‌شدند، یعنی‌ تمام‌ علم‌ شیمی‌ بر روی‌ آب‌ قرار داشت‌ و بعداً‌ معلوم‌ شد که، ما آب‌ را نمی‌شناختیم‌ و نمی‌دانستیم‌ که‌ انواع‌ مختلفی‌ از ئیدروژن‌ وجود دارد و ما نمی‌دانستیم‌ که‌ فقط‌ عنصری‌ بنام‌ ئیدروژن‌ در پیشمان‌ نیست، بلکه، مخلوطی‌ از انواع‌ مختلف‌ ئیدروژن، یعنی‌ ایزوتوپها را داریم. همیشه‌ وضع‌ به‌ همین‌ منوال‌ است. ما نمی‌دانیم‌ در کجا انقلاب‌ می‌شود یا در کجا کشف‌ جدیدی‌ روی‌ می‌دهد. ما نمی‌توانیم‌ این‌ مسائل‌ را پیش‌بینی‌ کنیم.
کشف‌ بزرگ‌ جدید دیگر نظریه‌ «نسبیت»() اینشتین‌ بود. که‌ به‌ نظر من‌ در تئوری‌ علم‌ تأثیر بسیاری‌ داشت. نمی‌دانم‌ آیا اینشتین‌ در مقابل‌ نیوتن‌ حق‌ دارد یا نه‌ هیچ‌کس‌ نمی‌داند. اما مسلم‌ است‌ که، اینشتین‌ به‌ ما نشان‌ داد نظریه‌ نیوتن‌ در صورت‌ امکان‌ و حتی‌ حدساً‌ باید تصحیح‌ شود. در این‌ زمان‌ بر روی‌ نظریه‌ نیوتن‌ امتحانات‌ و آزمایشهای‌ زیادی‌ انجام‌ شد. این‌ نظریه‌ نیوتن‌ جهان‌ را تحت‌ سیطره‌ ما قرارداد. با نظریه‌ نیوتن‌ در دنیایی‌ زندگی‌ می‌کردیم‌ که‌ می‌توانستیم‌ آن‌را بفهمیم، یعنی‌ فکر می‌کردیم‌ که‌ آن‌را می‌فهمیم‌ و بعد اینشتین‌ آمد و نشان‌ داد که‌ همه‌ مشاهدات‌ و آزمایشهایی‌ که‌ از نظریه‌ نیوتن‌ پشتیبانی‌ می‌کردند به‌ عنوان‌ پشتیبانی‌ یک‌ تئوری‌ کامل‌ دیگر، می‌توانند تبیین‌ شوند. در پیشگویی‌ هر دو نظریه‌ هیچ‌ فرقی‌ وجود نداشت، اما اینشتین، یک‌ نظریه‌ کامل‌ دیگر ارائه‌ داد. وقتی‌ که‌ انسان‌ فهم‌ قدیم‌ جهان‌ را با فهم‌ جدیدی‌ که‌ نظریه‌ اینشتین‌ ارائه‌ داد مقایسه‌ می‌کند، فهم‌ قدیم‌ جهان‌ بسیار سطحی‌ به‌ نظر می‌رسد. در این‌ فهم‌ جدید برخی‌ از مسائل‌ غیرقابل‌ حل‌ در نظریه‌ نیوتن‌ نیز، قابل‌ حل‌ شده‌اند.
 
‌            ‌جهان‌ ادراک‌ نمی‌شود، بلکه‌ ساخته‌ می‌شود
نمی‌خواهم‌ بگویم‌ نظریه‌ نیوتن‌ غلط‌ و نظریه‌ اینشتین‌ صحیح‌ است، بلکه‌ مراد من‌ این‌ است‌ که‌ در این‌ مثال‌ خیلی‌ واضح‌ می‌بینیم‌ که‌ در علم‌ و همچنین‌ در مطمئن‌ترین‌ و بهترین‌ علم، همیشه‌ با دانش‌ حدسی‌ سرو کار داریم. چیزی‌ که‌ می‌خواهم‌ درباره‌ علم‌ بگویم‌ بطور خلاصه‌ بصورت‌ زیر فرموله‌ می‌شود: علم‌ دریافت‌ داده‌های‌ حسی() نیست، که‌ در ما از طریق‌ چشمها و گوشها به‌ جریان‌ خود ادامه‌ دهند و ما آن‌ را به‌ طریقی‌ مخلوط‌ کرده‌ و با تداعی() معانی‌ آن‌ را ارتباط‌ دهیم‌ و بعد آن‌ را به‌ نظریه‌ تبدیل‌ کنیم. علم‌ از نظریه‌هایی‌ تشکیل‌ شده‌ است‌ که‌ اثر ماست. ما نظریه‌ می‌سازیم، با این‌ نظریه‌ها وارد جهان‌ می‌شویم، درباره‌ دنیا فعالانه‌ تحقیق‌ می‌کنیم‌ و می‌بینیم‌ که‌ چه‌ چیزهایی‌ می‌توانیم‌ از جهان‌ به‌ عنوان‌ اطلاعات‌ کسب‌ و از یکدیگر جدا کنیم. جهان‌ به‌ ما اطلاعاتی‌ نمی‌دهد، وقتی‌ که‌ با این‌ سؤ‌ال‌ به‌ جهان‌ وارد شویم، از جهان‌ می‌پرسیم‌ آیا این‌ نظریه‌ یا آن‌ نظریه‌ صحیح‌ یا غلط‌ است‌ و بعد سعی‌ می‌کنیم‌ که‌ بطور اساسی‌ درباره‌ این‌ سؤ‌الات‌ تحقیق‌ نماییم‌ بدون‌ آنکه‌ اطمینان‌ پیدا کنیم.
ما می‌توانیم‌ در علم‌ به‌ دنبال‌ حقیقت‌ برویم‌ و این‌ کار را می‌کنیم. حقیقت‌ یک‌ ارزش‌ اساسی‌ است. به‌ چیزی‌ که‌ ما نمی‌توانیم‌ برسیم، اطمینان‌ است. باید از اطمینان‌ صرف‌ نظر کنیم. هرگز نمی‌توانیم‌ به‌ اطمینان‌ و یقین‌ برسیم. تمام‌ آنچه‌ که‌ می‌توان‌ انجام‌ داد این‌ است‌ که‌ نظریه‌هایی‌ را که‌ بوجود آورده‌ایم‌ با انتقاد به‌ خود، امتحان‌ کنیم‌ و دیگر این‌که‌ خودمان‌ سعی‌ کنیم‌ نظریه‌هایمان‌ را برهم‌ بزنیم‌ یا با آن‌ مخالفت‌ کنیم.
مسئله‌ اساسی‌ در علم، طرز تفکر انتقادی‌ است. بنابراین‌ ابتدا ما نظریه‌ها را بوجود می‌آوریم‌ و بعد آن‌ را مورد نقد قرار می‌دهیم. از آنجایی‌ که‌ در برابر نظریه‌هایمان‌ به‌ عنوان‌ انسان‌ قرار داریم‌ بنابراین‌ معمولاً‌ به‌ جای‌ نقد نظریه‌هایمان‌ از آنها دفاع‌ می‌کنیم‌ یعنی‌ نظریه‌های‌ ما همچون‌ مسابقه‌ دوستی‌ – دشمنی‌ بینِ‌ دانشمندان‌ می‌باشند. اگر من‌ با نظر انتقادی‌ کافی‌ به‌ نظریه‌ام‌ نگاه‌ نکنم، صدها انسان‌ دیگر هستند که‌ با نظر انتقادی‌ به‌ آن‌ نگاه‌ می‌کنند. انسان‌ باید این‌ نظریه‌ انتقادی‌ را تحسین‌ کند.
چیزی‌ را که‌ انسان‌ نباید تحسین‌ کند این‌ است‌ که‌ انتقاد اکثراً‌ شخصی‌ شود. انسان‌ همینطور است. تقریباً‌ همیشه‌ انتقادهای‌ وارده‌ به‌ نظریه‌ها کم‌ و بیش‌ درباره‌ صاحبان‌ نظریه‌ها هم‌ اعمال‌ می‌شود. این‌ ضعف‌ انسان‌ است‌ و انسان‌ باید اصولاً‌ در برابر آن‌ مقاومت‌ کند. اما تقریباً‌ امیدی‌ نیست‌ بنابراین‌ انسان‌ باید آن‌ را تحمل‌ کند ولی‌ نقد شخصی‌ باز هم‌ پیش‌ می‌آید. اما اگر انسان‌ هرچه‌ بیشتر انتقاد کند، به‌ دلایل‌ تربیتی‌ و نیز برای‌ دموکراسی() بسیار با اهمیت‌ است. شاید ایده‌آلی‌ غیرقابل‌ دسترس‌ باشد اما به‌ هر حال‌ برای‌ دانشمندان‌ حداقل‌ یک‌ ایده‌آل‌ مهم‌ و فوری‌ می‌باشد و آن‌ اینکه‌ انسان‌ تمام‌ انتقادها را بطور جدی‌ انجام‌ دهد. انتقادی‌ را که‌ من‌ ذکر کردم، یعنی‌ انتقاد به‌ علم‌ پرستی، انتقاد واقعی‌ نیست. اگر این‌ انتقاد مطابق‌ با واقعیت‌ باشد، باید منتقد علم‌پرستی‌ به‌ موارد معینی‌ اشاره‌ کند که‌ دانشمندان‌ خیلی‌ دگم() فکر می‌کنند و خیلی‌ به‌ علم‌ ایمان‌ دارند. چنین‌ مواردی‌ که‌ به‌ دانشمندان‌ مربوط‌ می‌شوند خیلی‌ نادرند. منتقدین‌ علم‌پرستی‌ خودشان‌ خیلی‌ دگم‌ هستند و خیلی‌ مسلم‌ می‌دانند که‌ هرکسی‌ دگم‌ است. دانشمندان‌ کسانی‌ هستند که‌ اکثراً‌ اینطور نیستند.
 
‌            ‌روح‌ سطل‌ مانند وقیف‌ نورنبرگ()
تئوری‌ علم‌ من‌ خیلی‌ ساده‌ است. ما هستیم‌ که‌ تئوری‌های‌ علمی‌ را بوجود می‌آوریم. ما هستیم‌ که‌ تئوریهای‌ علمی‌ را مورد انتقاد قرار می‌دهیم. این‌ تمام‌ تئوری‌ علم‌ است. ما تئوریها را اختراع‌ می‌کنیم‌ و آنها را از بین‌ می‌بریم. ما مسائل‌ جدیدی‌ بوجود می‌آوریم‌ و به‌ وضعیتی‌ می‌رویم‌ که‌ در آن‌ تئوریهای‌ جدیدی‌ اختراع‌ می‌کنیم، اگر بتوانیم. بطور خلاصه، این‌ علم‌ و تاریخ‌ علم‌ است. تئوری‌ مرسوم‌ کاملاً‌ طوری‌ دیگر است. من‌ نام‌ تئوری‌ مرسوم‌ را تئوری‌ سطل‌ نفس‌ انسانی‌ می‌نامم. سر ما مثل‌ یک‌ سطل‌ می‌ماند. این‌ سطل‌ یا سر دارای‌ سوراخ‌هایی‌ است‌ که‌ اطلاعات‌ از جهان‌ وارد آن‌ می‌شوند. تئوری‌ اساسی‌ تعلیم‌ و تربیت‌ نیز چنین‌ است. تئوری‌ قیف‌ مثل‌ تئوری‌ روند یادگیری‌ است. روی‌ این‌ سطل‌ قیفی‌ قرار دارد و انسان‌ از آنجا دانش‌ را به‌ درون‌ آن‌ می‌ریزد. این‌ تئوری‌ مرسوم‌ است. حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ تعلیم‌ و تربیت‌ ما طوری‌ است‌ که‌ ما بچه‌ها را با جوابها به‌ اندیشه‌ وا می‌داریم‌ بدون‌ آنکه‌ آنها سؤ‌الی‌ کرده‌ باشند. ما به‌ سؤ‌الهایی‌ که‌ آنها می‌کنند گوش‌ نمی‌کنیم.
 
‌            ‌جوابهای‌ سؤ‌ال‌ نشده‌ و سؤ‌الهای‌ جواب‌ داده‌ نشده‌
تعلیم‌ و تربیت‌ عادی‌ چنین‌ است: جوابهای‌ سؤ‌ال‌ نشده‌ و سؤ‌الهای‌ جواب‌ داده‌ نشده. تعلیم‌ و تربیت‌ ما اساساً‌ همین‌ است. اما طوری‌ است‌ که‌ نه‌ تنها انسان، بلکه‌ تمام‌ ارگانیسمها() بطور مداوم‌ از جهان‌ سؤ‌الاتی‌ می‌کنند و دائماً‌ در تلاشند تا مسائل‌ را حل‌ کنند. من‌ از خودم‌ نقل‌ می‌کنم…..: «از جاندار تک‌یاخته() تا اینشتین‌ فقط‌ یک‌ قدم‌ راه‌ است.» اگر می‌خواهید به‌ این‌ مسئله‌ ایمان‌ پیدا کنید، به‌ شما پیشنهاد می‌کنم‌ که‌ کتاب‌ بسیار ارزشمند آقای‌ ی. اس. ینینگز(J-S. Jennings) () به‌ نام‌ «رفتار ارگانیسمهای‌ ساده» را بخوانید. ساده‌ترین‌ ارگانیسمها مداوماً‌ از جهان‌ سؤ‌ال‌ می‌کنند و همیشه‌ سعی‌ می‌کنند که‌ مسائل‌ را حل‌ کنند. جایی‌ که‌ هیچ‌ سؤ‌الی‌ نشود جوابها نمی‌توانند فهمیده‌ شوند. البته‌ اغلب‌ سؤ‌الها منجر به‌ از بین‌ رفتن‌ ارگانیسم‌ می‌شوند.
تمام‌ ارگانیسمها مداوم‌ مسائلی‌ طرح‌ و آن‌ را حل‌ می‌کنند و به‌ این‌ لحاظ، علم‌ اصولاً‌ چیزی‌ بجز ادامه‌ فعالیت‌ ارگانیسمهای‌ ساده‌ نیست. فرق‌ بزرگی‌ بین‌ جاندار تک‌ یاخته‌ای‌ و اینشتین‌ وجود دارد و به‌ این‌ جهت‌ است‌ که‌ اینشتین‌ در مقابل‌ حل‌ مسائل‌ خود با نقادی() قرار دارد. این‌ کار را فقط‌ او می‌تواند انجام‌ دهد چون‌ زبان‌ انسانی‌ وجود دارد که‌ ما در آن‌ حل‌ مسائل‌ خود را می‌توانیم‌ به‌ صورت‌ فرمول‌ بیان‌ کنیم. به‌ این‌ ترتیب‌ ما حل‌ مسائلمان‌ را در خارج‌ از جسممان‌ قرار دهیم. مثل‌ ابزارهای‌ دیگری‌ که‌ ساخته‌ایم‌ بجای‌ اینکه‌ بگذاریم‌ یک‌ غده‌ ترشحی‌ای()که‌ روی‌ نوک‌ انگشتمان‌ رشد کند – غده‌ ترشحی‌ جوهر – و با آن‌ بنویسیم، یک‌ عدد پَر خلق‌ می‌کنیم. این‌ فرقی‌ است‌ که‌ ما بین‌ انسان‌ و حیوان‌ وجود دارد.
 
‌            ‌سگ‌ پاولُف‌ خیلی‌ با هوشتر بود
مهمترین‌ این‌ ابزار، زبان‌ انسانی‌ است. حیوانات‌ هم‌ زبان‌ خود را دارند اما نمی‌توانند ادعایی‌ بکنند. آنها فقط‌ می‌توانند حالات‌ درونی‌ خود را اطلاع‌ دهند و همانطور که‌ آقای‌ بوهلر() می‌گوید، اطلاع‌ می‌تواند در حیوانات‌ دیگر موجب‌ عکس‌العمل‌ شود. اما ما می‌توانیم‌ تئوری‌  خود را با زبان‌ فرموله‌ کنیم‌ و بعد می‌توانیم‌ این‌ تئوریها را مورد انتقاد قرار دهیم. انتقاد علم‌ انسانی‌ را ممکن‌ می‌کند. اهمیت‌ زبان‌ و فرموله‌ کردن‌ از طریق‌ زبان‌ و اهمیت‌ انتقاد نباید از چشم‌ دور بماند. این‌ واقعاً‌ مهمترین‌ مسئله‌ در اجتماع‌ انسانی‌ است‌ و منجر به‌ علم‌ می‌شود. به‌ طور مختصر این‌ تئوری‌ علم‌ من‌ است‌ و من‌ فرقی‌ با نظریه‌ سطل‌ نفس‌ انسانی‌ قائل‌ شده‌ام‌ که‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ تئوری‌ استقرأ() عنوان‌ شود. تئوری‌ استقرأ از این‌ قرار است: ما از اطلاعاتی‌ که‌ با حواسمان‌ در خود دریافت‌ می‌کنیم، یاد می‌گیریم، و با تکرار فرامی‌گیریم‌ که‌ قانونمندی() چیست. به‌ عقیده‌ من‌ ما فقط‌ از طریق‌ فعالیت‌ و عمل‌ یاد می‌گیریم‌ و نه‌ از طریق‌ ساکت‌ بودن. سگ‌ معروف‌ پائولُف‌ که‌ اشتباهاً‌ با عکس‌العمل‌ شرطی‌ یاد گرفت‌ مثل‌ همه‌ سگها به‌ غذا خوردن‌ فعالانه‌ علاقمند بود. اگر او به‌ غذا خوردن‌ فعالانه‌ علاقه‌ نمی‌داشت‌ هیچ‌ چیز یاد نمی‌گرفت. بنابراین‌ او این‌ تئوری‌ را برای‌ خودش‌ طرح‌ کرد: وقتی‌ که‌ زنگ‌ به‌ صدا در بیآید غذا آماده‌ است. این‌ یک‌ نظریه‌ است‌ و عکس‌العمل‌ شرطی‌ نیست.
عکس‌العمل‌ شرطی‌ وجود ندارد، هیچ‌ تداعی‌ هم‌ وجود ندارد، همه‌ اینها نظریه‌های‌ مکانیستی‌ نامناسب‌ هستند. البته‌ من‌ به‌ نظریه‌ تداعی‌ احترام‌ می‌گذارم‌ و نظریه‌ شرطی‌ عکس‌العمل‌ را به‌ عنوان‌ کوششهای‌ جالب‌ قبول‌ دارم. اما اینها کوششهای‌ اشتباه‌ هستند مثل‌ اکثر آزمایشهای‌ ما. این‌ آزمایشها هنوز زنده‌اند اما در حقیقت‌ مغلوب‌ شده‌اند. هیچ‌ تداعی‌ای‌ وجود ندارد. هیچ‌ عکس‌العملی‌ وجود ندارد، هیچ‌ عکس‌العمل‌ شرطی‌ای‌ وجود ندارد. فقط‌ فعالیت‌ وجود دارد، فقط‌ جستجوی‌ فعالانه‌ برای‌ کشف‌ قوانین‌ و ساختن‌ نظریه‌ وجود دارد و فقط‌ انتخاب‌ نظریه‌ وجود دارد. بطور خلاصه‌ این‌ نظریه‌ شناخت‌ من‌ است.
 
‌            ‌کاغذ ابریشمی، نارنجکها() را واپس‌ می‌زند
سکسل: نظریه، توضیحِ‌ ممکن‌ پدیده‌هاست‌ و مشخصه‌ فیزیک‌ این‌ است‌ که‌ هیچوقت‌ صریح‌ نیست. همیشه‌ نشان‌ داده‌ می‌شود که‌ انسان‌ می‌تواند چیزی‌ را پیشنهاد کند و بعضی‌ از داده‌ها را توضیح‌ دهد، اما هرگز نمی‌توان‌ نشان‌ داد که‌ این‌ توضیح‌ تنها امکان‌ است. این‌ مسئله‌ را می‌توان‌ با مثالهای‌ زیادی‌ نشان‌ داد: در تولد فیزیک‌ اتمی، ژرژ تامسون() یک‌ مدل‌ اتمی‌ طرح‌ کرد که‌ اساساً‌ اتم‌ از یک‌ ماده‌ سفت‌ تشکیل‌ شده‌ است. راترفورد() ذرات‌ آلفا() را به‌ داخل‌ این‌ ماده‌ وارد کرد. او خود می‌نویسد که‌ از برگشت‌ تیرهای‌ ذرات‌ تعجب‌ کرد. مثل‌ اینکه‌ نارنجک‌ به‌ کاغذ ابریشمی‌ پرتاب‌ می‌کند و نارنجکها برمی‌گردند. اینجا ما مثال‌ روشنی‌ برای‌ رد نظریه‌ بوسیله‌ آزمایش‌ داریم.
در مثال‌ دیگری‌ که‌ می‌توان‌ نشان‌ داد که‌ دانشمندان‌ هم‌ به‌ فرضی‌ بودن‌ نظریه‌شان‌ آگاه‌ بودند. مثال‌ در این‌ باره، سخن‌ ماکسول() درباره‌ خطوط‌ نیروی() فیزیکی‌ است. او فرض‌ می‌کند و می‌نویسد: “اگر ما با همین‌ فرض‌ بتوانیم‌ پدیده‌های() جذب‌ مغناطیسی() را با پدیده‌های‌ الکترو مغناطیس() ارتباط‌ دهیم، به‌ این‌ ترتیب‌ به‌ نظریه‌ای‌ می‌رسیم‌ که‌ اشتباه‌ بودن‌ آن‌ را فقط‌ با آزمایش‌ می‌توان‌ ثابت‌ کرد که‌ به‌ طور اساسی، شناخت‌ ما را درباره‌ رشته‌ فیزیک‌ افزایش‌ می‌دهد”، من‌ فکر می‌کنم‌ خلاصه‌ بحث‌ بالا این‌ است‌ که‌ انسان‌ از اشتباه‌ بودن‌ یک‌ نظریه‌ خیلی‌ چیزها یاد می‌گیرد و چیزی‌ را که‌ آقای‌ پروفسور پوپر در تضاد روشنی‌ با سیانتیسم‌ فرمودند، ما آن‌ را با وضوح‌ کامل‌ در اینجا می‌بینیم.
من‌ همیشه‌ متعجبم‌ از اینکه‌ این‌ همه‌ در تبلیغات‌ از سیانتیسم‌ صحبت‌ می‌شود. آنها علم‌ را با سحر و جادو() اشتباه‌ گرفته‌اند، همانطور که‌ در قرن‌ هیجدهم‌ معمول‌ بود. مردم‌ هر چیزی‌ را که‌ اسم‌ به‌ ظاهر علمی‌ دارد، مثلاً‌ کلمه‌ آنزیم() را در صحبتهایشان‌ بکار می‌برند و به‌نظرشان‌ همه‌ چیز درست‌ می‌شود.
 
‌            ‌ابطال() زود باورانه() چیست؟
من‌ میل‌ دارم‌ که‌ مسائل‌ زیر را اضافه‌ کنم: ما مثالهای‌ جالبی‌ برای‌ این‌ موضوع‌ داریم‌ که‌ چگونه‌ نظریه‌ها با آزمایش‌ می‌توانند ابطال‌ شوند. این‌ نظریه‌ها هرگز نمی‌توانند تصدیق‌ شوند و هرگز ممکن‌ نیست‌ که‌ وضوح‌ آنها نشان‌ داده‌ شود. اما اگر ما به‌ گذرگاه‌ بین‌ نیوتن‌ و اینشتین‌ نگاه‌ کنیم‌ که‌ کاملاً‌ براساس‌ نظر دیگری‌ برپاست، این‌ سؤ‌ال‌ مطرح‌ می‌شود که‌ آیا در اینجا هم‌ آزمایش‌ نقش‌ قاطعی‌ بازی‌ کرده‌ است‌ یا اینکه‌ آیا دو نظریه‌ برای‌ مدتی‌ پهلوی‌ هم‌ قرار نداشته‌اند، به‌ طوری‌ که‌ هیچ‌ حرفی‌ از یک‌ ابطال‌پذیری‌ ساده‌ و زودباورانه‌ نمی‌تواند بوده‌ باشد. نظریه‌ اِتر را که‌ اینشتین‌ رد کرد، اساس‌ نظریه‌ نیوتن‌ بود و مدتها با نتایج‌ تجربی‌ سازگار بود و حتی‌ امروزه‌ هم‌ می‌توان‌ آن‌ را طوری‌ فرموله‌ کرد که‌ با این‌ آزمایشها هنوز هم‌ سازگار باشد. اینجا انسان‌ می‌بیند که‌ شیوه‌ ابطال‌ کردن‌ هنوز هم‌ باید تکمیل‌ شود تا با احتیاط‌ همراه‌ باشد.
پوپر: چیزی‌ را که‌ شما می‌گوئید، کاملاً‌ صحیح‌ است. چیزی‌ را که‌ می‌خواهم‌ بگویم‌ این‌ است‌ که‌ من‌ زمانی‌ نظریه‌ زودباورانه‌ ابطال‌ را ارائه‌ کرده‌ بودم. از ابتدا در نوشته‌هایم‌ در سال‌ 1933 میلادی‌ و بخصوص‌ 1934 میلادی‌ تاکید کردم‌ که‌ انسان‌ از هر تکذیبی‌ می‌تواند طفره‌ برود، اما مهم‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ سعی‌ کند نظریه‌اش‌ را طوری‌ مطرح‌ کند که‌ بتواند رد شود. این‌ کار را اینشتین‌ در نظریه‌ نسبیت‌ خود واقعاً‌ کرد. برای‌ مثال‌ او گفت: اگر انحراف‌ نور قرمز در جاذبه، از نظر تجربی‌ صحیح‌ نباشد، از نظریه‌ خود صرف‌نظر می‌کند. این‌ مثال‌ نشان‌ می‌دهد که‌ چقدر برای‌ اینشتین‌ روشن‌ بود که‌ انسان‌ باید به‌ ابطال‌ توجه‌ کند. اگر هم‌ اینشتین، نظریه‌اش‌ را کنار می‌گذاشت، مسلم‌ بود که‌ بسیاری‌ از پیروان‌ او می‌گفتند: “نه، نه‌ انسان‌ نباید از این‌ نظریه‌ صرف‌نظر کند”. مسلماً‌ نباید انسان‌ هرگز نظریه‌ای‌ را کنار بگذارد. انسان‌ هنوز هم‌ می‌تواند با کمک‌ فرضیه‌های‌ کمکی‌ یا وسایل‌ دیگر سعی‌ کند که‌ نظریه‌اش‌ را نجات‌ دهد. این‌ موضوع‌ را من‌ در کتابم‌ به‌ اسم‌ “منطق‌ تحقیق”() شرح‌ داده‌ام.
به‌عقیده‌ من‌ وظیفه‌ دانشمند این‌ است‌ که‌ اگر ممکن‌ باشد در پی‌ انجام‌ آزمایشهای‌ قاطعانه‌ باشد و اگر ممکن‌ شد دست‌ به‌ چنین‌ آزمایشهایی‌ بزند.
من‌ نمی‌دانم‌ که‌ آیا باید درباره‌ تاریخ‌ نظریه‌ نسبیت‌ صحبت‌ کنم‌ یا نه، اما به‌هرحال‌ انحراف‌ نور در کسوف() سال‌ 1919 میلادی‌ در انگلستان‌ مشاهده‌ شد. با اینکه‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ بود، یعنی‌ زمانی‌ که‌ کسی‌ حاضر نبود درباره‌ علم‌ آلمانی، صحبت‌ کند – در حالی‌ که‌ اینشتین‌ خود آلمانی‌ بود – به‌ این‌ آزمایش‌ بعنوان‌ آزمایش‌ قاطعانه‌ نگاه‌ کردند و نتایج‌ آن‌ بخوبی‌ برای‌ اینشتین‌ قابل‌ قبول‌ بود.
سکسل: اما عکس‌العمل‌ اینشتین‌ در بسیاری‌ از آزمایشها این‌ طور نبود. بنابراین‌ همانطور که‌ یک‌ نظریه‌ اشتباه‌ می‌کند، یک‌ آزمایش‌ هم‌ می‌تواند اشتباه‌ کند. برای‌ مثال‌ درست‌ در دوران‌ ابتدای‌ این‌ نظریه، آزمایشهایی‌ وجود داشتند که‌ بکلی‌ مخالف‌ نظر او بودند ولی‌ چند سال‌ دیگر معلوم‌ شد که‌ در این‌ آزمایش‌های‌ مشکل، چیزی‌ اشتباه‌ بوده‌ است: نه‌ تنها نظریه‌ اشتباه‌ بود، بلکه‌ آزمایش‌ هم‌ اشتباه‌ بود. بنابراین‌ ابطال‌ به‌ این‌ معنی‌ نباید از نظر دانشمند یا نظریه‌پرداز() بیش‌ از حد ساده‌لوحانه، نگریسته‌ شود و گرنه‌ بزودی‌ نظریه‌هایی‌ خواهد داشت‌ که‌ باید از آنها صرف‌نظر کند.
پوپر: البته، همانطور که‌ گفتم، من‌ همیشه‌ بر این‌ مسئله‌ را تأکید کرده‌ام‌ اما به‌نظریه‌ من‌ انتقاد شده‌ است‌ که‌ به‌ ابطال‌ بسیار ساده‌لوحانه‌ نگاه‌ می‌کند. توماس‌ کوهن() هیچ‌ جایی‌ ننوشته‌ است: «پوپر ابطالگر ساده‌لوح‌ نیست، اما می‌توان‌ با او چنین‌ رفتاری‌ داشت.» البته‌ که‌ انسان‌ می‌تواند با من‌ چنین‌ رفتاری‌ داشته‌ باشد. انسان‌ حتی‌ می‌تواند با من‌ مثل‌ یک‌ قاتل‌ رفتار کند.
سکسل: قاتل‌ نظریه‌ نه. البته‌ انسان‌ می‌تواند این‌ سؤ‌ال‌ را مطرح‌ کند: وقتی‌ که‌ ابطال‌ آنقدر پیچیده‌ شد، اگر انسان‌ در موارد معینی‌ آن‌را به‌ کار برد، آیا توصیف‌ مناسبتری‌ وجود ندارد؟ و آن‌ وقت‌ ما باید به‌ توماس‌ کوهن‌ رجوع‌ کنیم‌ و ببینیم‌ که‌ آیا این‌ پدیده‌ با انقلاب‌ علمی‌ بهتر فهمیده‌ نمی‌شود؟
 


نويسنده / مترجم : -
زبان کتاب : -
حجم کتاب : -
نوع فايل : -
تعداد صفحه : -

 ادامه مطلب + دانلود...



هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi