بازدید
جبران خلیل جبران۲ در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانواده مارونی «جبران» در البشری۳، ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان زاده شد.
در آن زمان، لبنان بخشی از سوریه بزرگ (شامل سوریه، لبنان و فلسطین) و یک ایالت تحت سلطه عثمانی بود، که به منطقه لبنان حکومت خودمختار داده بود. مردم لبنان، سالها برای استقلال از حکومت عثمانی جنگیده بودند. و بنا بود خود جبران هم بعدها به این جنبش بپیوندد و یکی از اعضای فعال آن شود. منطقه لبنان، به خاطر دخالتهای خارجی که به نفرت مذهبی میان مسیحیان، به ویژه فرقه مارونی و مسلمانان دامن میزد، منطقهای پردردسر بود. بنا بود بعدها جبران فرقههای مذهبی گوناگون را با یکدیگر متحد کند و بدین وسیله کینهها و نفرتهای مذهبی گوناگون را با یکدیگر متحد کند و بدین وسیله کینهها و نفرتهای مذهبی را از بین ببرد. فرقه مارونی که در دوره اشتقاق در کلیسای بیزانسی در قرن پنجم پس از میلاد بنیانگزاری شده بود، گروهی از مسیحیان سوریه را دربرمیگرفت که به پیروی از راهبی به نام مارون۴ قدیس، فرقه و اصول فکری خود را شکل دادند.
مادر جبران کمیلاز رحمه۵ سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بی مسئوولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. جبران به خلیل یک برادر نانتی به نام پتیر۶، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر کوچکتر به نامهای ماریانا۷ و سلطانه۸داشت که در تمام عمرش به شدت به آنها وابسته بود. خانواده کامیلا سابقه مذهبی معتبری داشتند که اراده نیرومندی را در کامیلای تحصیل ناکرده رشد داده بود و بعدها به او کمک کرد به تنهای خانوادهاش را در آمریکا سرپرستی کند.
جبران که در ناحیه سرسبز «البشری» رشد میکرد، کودکی منزول و متفکر بود که از مشاهده آبشارهای عظیم، صخرههای نوک تیز، و سرودهای فراوان پیرامونش لذت میبرد و این زیبایی تأثیر نمادین و شگرفی بر نقاشیها و نوشتههای او داشت. از آن جا که در فقر بزرگ میشد، از تحصیلات رسمی بی بهره ماند، و آموزشهایش محدود به ملاقاتهای منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل، و نیز با زبانهای سوری و عربی آشنا کرد. کشیش که سرشت کنجکاو و هوشیار جبران را درک کرده بود، آغاز به آموختن مقدمات الفبا و زبان به او کرد، و جهان تاریخ، علم و زبان را به روی او گشود.
در ده سالگی، جبران از صخرهای سقوط کرد و شانه چپش آسیب دید که تا پایان عمرش هم ضعیف ماند. خانوادهاش، برای جا انداختن شانهاش، او را به یک صلیب بستند و تا چهل روز بسته نگه داشتند، و این حادثه نمادین که مصلوب شدن مسیح را به یاد میآورد، در ذهن جبران تأثیر عمیق گذاشت و برای همیشه در خاطرهاش نقش بست.
مهاجرت به آمریکا ( ۱۸۹۸ ـ ۱۸۹۵ )
جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمامی اموالشان را صبط، و خانواده را آواره کرد. خانواده جبران کوشیدند. مدتی نزد اقوام خود بمانند؛ با این وجود، سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت به امید ساختن زندگی بهتر، خانواده خود را به آمریکا کوچ دهد، پدر جبران در سال ۱۸۹۴ از زندان آزاد شد، اما به علت بیمسؤولیتی در قبال خانواده، نتوانست در باره مهاجرت تصمیم بگیرد و در لبنان ماند.
اما بقیه اعضای خانواده، در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، به مقصد سواحل نیویورک در آمریکا، سوار بر کشتی شدند.
خانواده جبران در بوستون ساکن شدند که در آن دوران. بعد از نیویورک، بزرگترین محل اقامت اتباع سوریه در ایالات متحده بود. کامیلا با فضای آن منطقه که از نظر فرهنگی با سایر مناطق آمریکا بسیار متفاوت بود، احساس آشنایی میکرد، و از شنیدن زبان آشنای عربی و دیدن لباسهای عربی لذت میبرد. کامیلا که اینک نان آور خانواده بود، با دستفروشی در خیابانهای فقر زده جنوب بوستون آغاز کرد. در آن زمان، دورهگردی مهمترین منبع درآمد مهاجران سوریه بود که به خاطر رسوم عربی و عدم تطابق فرهنگی، تصویر منفیای در جامعه آمریکایی ایجاد کرده بودند و کمتر در مشاغل بهتر پذیرفته میشدند.
جبران که گرفتار دوره فقر دیگری شده بود، ناچار بود درد در نخستین سالهای زندگیاش را بار دیگر تجربه کند، و این رنج اثری پاک نشدنی برزندگیاش گذاشت.
بااین حال، به خاطر وجود مؤسسههای خیریه در مناطق فقر زده مهاجرنشین، فرزندان مهاجران میتوانستند در مدارس دولتی حضور یابند تا از خیابانها دور شوند. و جبران تنها عضو خانوادهاش بود که تحصیلات مدرسهای یافت. خواهرانش به خاطر موانع سنتی خاورمیانه و نیز مشکلات مالی، اجازه نداشتند وارد مدرسه شوند. قرار بود بعدها، جبران به قهرمان مبارزه برای آزادی و تحصیل زنان تبدیل شود، و گرداگرد خود را پر از زنان بلندهمت، اندیشمند و مستقل کند.
در مدرسه، اشتباهی در ثبت نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جبران تبدیل کرد که علیرغم تلاشهایش برای بازیابی برای کاملش، تاپایان عمرش برجا باقی ماند از آن جا که تحصیلات رسمی نداشت. او را در کلاس درجهبندی نشده ویژه فرزندان مهاجران قرار دادند که میبایست انگلیسی را از اول میآموختند.
با تلاشهای سخت کامیلا، وضع مالی خانواده بهتر شد و سرانجام پیتر توانست یک خواربار فروشی تاسیس کند و هر دو خواهرش را در آن به کار گیرد. مشکلات مالی و دوری خانواده از موطن، همه را به هم نزدیک کرد. کامیلا هم از نظر مالی و هم از نظر عاطفی فرزندانش را حمایت میکرد. به ویژه به پسر درون گرای خود جبران میپرداخت و در پرورش دادن استعدادهای هنری او میکوشید. در این دوران سخت، گوشهگیری جبران از زندگی اجتماعی افزایش یافت و اندیشناکی ذاتیاش عمیق تر شد کامیلا در غلبه بر انزوایش به او کمک میکرد. استقلال مادر به جبران اجازه میداد با زندگی اجتماعی بوستون درهمآمیزد و جهان پر رونق هنری و ادبی آن را کشف کند.
کنجکاوی جبران او را به سوی جنبه فرهنگی بوستون سوق داد و به جهان غنی تأثر، اپرا و نگارخانههای هنری بوستون کشانید. وی با طرحهای هنریاش، توجه آموزگارانش را در مدرسه دولتی جلب کرد و آموزگارانش برای این پسرک سوریهای، آیندهای هنری را بر جبران گشود و او را در آغاز جاده اشتهار هنری قرار داد.
جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلندی دی ملاقات کرد و از آن تاریخ، به خاطر رهایی دی از قرادادهای سنتی هنری، توانست در جاده هنر پیش برود. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشتههای معاصر و عکاسی آشنا کرد که لبنانی کنجکاو را تا پایان عمر وادار به تلاش برای ابراز خویشتن کرد. مطالعات آزاد و شیوه اکتشاف هنری نامرسوم دی، جبران را تحت تأثیر گذاشت و بعدها شیوه برداشت رها از بند دی را درتحقق خویشتن و اصلات آثارش به کار برد. دی تلاشی بررای بالابردن سطح تحصیلات جبران نکرد و به جای آن، همت خود را معطوف به افزایش اعتماد به نفس او کرد. که در اثر برخورد بد با مهاجران و فقر شدید، به شدت آسیب دیده بود. تعجبی نداشت که جبران، آموزنده سریعی از آب درآمد و هر آنچه را که از دی میدید، بلعید.
در یکی از نمایشگاههای هنری فرد هلند دی، جبران طرحی از زنی به نام ژوزفین پیادی۱۱ کشید، شاعره و نویسندهای گمنام، که بعدها به یکی از تجربههای عشقی ناموفق جبران تبدیل شد؛ مدتها بعد، جبران به او پیشنهاد ازدواج داد و ژوزفین پیشنهاد او را نپذیرفت، و این نخستین ضربه از سوی زنانی بود که جبران به آنها مهر ورزید.
دی که پیوسته جبران را تشویق میکرد به نقاشی و طراحی ادامه دهد، در انتشار تصاویر جبران بر روی جلد کتابها در سال ۱۸۹۸ بسیار مؤثر بود. در آن زمان، جبران آغاز به رشد دادن فن و شیوه خود در نقاشی کرد. اندک اندک وارد حلقه بوستونیها شد و استعدادهای هنریاش، سبب اشتهار او شدند. با این وجود، خانوادهاش به این نتیجه رسیدند که موفقیت زودهنگام میتواند منجر به مشکلاتی در آینده شود، و با موافقت جبران، او را به لبنان فرستادند تا تحصیلات خود را به پایان برساند و عربی بیاموزد.
بازگشت به لبنان (۱۹۰۲-۱۸۹۸)
جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد. هم در زیان انگلیسی و هم حتا در زبان عربی مشکل داشت؛ میتوانست به خوبی عربی صحبت کند، اما نمیتوانست به این زبان بنویسد یا بخواند. برای بهبود زبان عربیاش، تصمیم گرفت در مدرسهای مارونی به نام «مدرسه الحکمه» ثبت نام کند که در کنار آموزشهای مسیحی، برنامهای ملیگرایانه نیز داشت. سرشت مصمم جبران مانع از آن میشد که به برنامه آموزشی کوته نظرانه مدرسه تن در دهد، او به برنامهای منحصر به فرد در سطح دانشگاهی نیاز داشت تا با احتیاجهای تحصیلی او تطابق کند و رفتارهای طغیانگر و فردگرایانهاش، او را در معرض اتهام به کر قرار داد. با این حال، مدرسه برنامه تحصیلی او را مطابق با میل او تغییر داد. جبران تصمیم گرفت در کتاب مقدس به زبان عربی غرق شود، و شیفته سبک نگارش و محتوای آن شد، و این شیفتگی در آثار گوناگونی از او پدیدار شده است. رفتار بیگانه و فردگرایانه جبران، اعتماد به نفس و موهای بلند نامرسومش در دوران تحصیل، تأثیری شگرف برآموزگاران و همکلاسیهایش گذاشت. معلم عربیاش در او «قلبی عاشق اما مهار شده، روحی گستاخ، ذهنی عصیانگر، و نگاهی که هر آنچه را که میبیند، به سخره میگیرد» یافته بود. در هر حال فضای محدود و بسته مدرسه با روحیه جبران سازگار نبود. آشکارا وظایف مذهبیاش را انجام نمیداد. از کلاسها میگریخت و روی کتابهایش نقاشی میکرد. در مدرسه با یوسف حواییک آشنا شد و همراه با او، مجلهای به نامه «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشتههای هر دو، و نقاشیهای جبران بود.
در همان هنگام، ژوزفین پیبادی، زیباروی بیست و چهارساله بوستونی که در یکی از نمایشگاههای دی توجه جبران را به خود جلب کرده بود، فریفته هنرمند جوان لنبانی شد که یکی از طرحهایش را به او تقدیم کرده بود. و در دوران اقامتش درلنبان، با او مکاتبه کرد. کمی بعد، رابطهای عاطفی میان آن دو درگرفت که تا پایان دوستیشان ادامه یافت. چند سال بعد، ژوزفین پیشنهاد ازدواج جبران را نپذیرفت و خود در سال ۱۹۰۶ ازدواج کرد.
جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ به پایان رساند. زبانهای عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود. در این هنگام، رابطهاش با پدرش قطع شد و ناچار شد به خانه پسر عمویش نقل مکان کند و زندگی محقر و فقیرانهای را سر بگیرد که تا پایان عمر از یادآوری آن منزجر بود. فقر خلیل در لبنان با خبر شیوع بیماری در خانوادهاش همراه شد. برادر ناتنیاش سل گرفته بود، خواهرش سلطانه مشکل رودهای داشت و مادرش دچار سرطان شده بود. با شنیدن خبر بیماری هولناک سلطانه، جبران در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک گفت.
مرگ در خانواده و بازگشت به ایالات متحده (۱۹۰۸-۱۹۰۲)
متأسفانه جبران بسیار دیر رسید؛ سلطانه در چهارم آوریل سال ۱۹۰۲، در سن چهارده سالگی درگذشت، و این نخستین مرحله از سه مرگی بود که در فاصله چند ماه در خانوادهاش رخ داد.جبران خواهرانش را بسیار دوست داشت. در همان دوران سوگواری، دی و ژوزفین سعی کردند با برگزاری نمایشگاهها و گردهماییهای هنری در بوستون، توجه او را منحرف کنند. پیش از آن، استعدادهای هنری و رفتار یگانه جبران توجه جامعه بوستونی را جلب کرده بود و به راحتی این خارجی مستعد را به درون حلقههای هنری خود راه دادند.
ژوزفین که به آرامی قلب جبران را تسخیر میکرد، اغلب با عنوان «پیامبر جوان» از او یاد میکرد. ژوزفین به شدت مسحور پس زمینه شرقی خلیل و ارتباطهای زنده او شده بود. توجه و علاقه ژوزفین، نخستین الهام بخش کتاب «پیامبر» بود. و حتا عنوان این کتاب، از شعری یازده بندی گرفته شد که ژوزفین در دسامبر سال ۱۹۰۲ سرود و در آن، زندگی جبران را در البشری توصیف میکرد. بعدها، جبران «پیامبر» را به ژوزفین تقدیم کرد.
بیماری دو باره به خانواده حمله کرد. در ماه فوریه، مادرش برای خارج کردن یک تومور سرطانی، جراحی شد. جبران ناچار شد کار و بار خانواده را بر عهده گیرد و خواربار فروشی را بگرداند. چون برادر ناتنیاش پیتر آن را رها کرده بود، تا در کوبا به دنبال سرنوشتش برود. این بار تازه بر روح جبران سنگینی میکرد و دیگر نمیتوانست خود را وقف تلاشهای هنریاش کند. در این دوره، سعی داشت از خانه و از فضای مرگ آلود، فقیرانه و بیمارگونه حاکم بر خانه بگریزد. ماه بعد، پیتر با بیماری کشندهای از کوبا به بوستون بازگشت و چند روز بعد، در دوازدهم مارس، به بیماری سل درگذشت. سرطان مادرش نیز همچنان رشد کرد و سرانجام، همان سال در ۲۸ ژوئن فوت کرد. و این صحنه، باعث شد جبران، از هوش برود و کفی خون آلود از دهانش خارج شود.
به دنبال مرگ سه نفر از اعضای خانواده، جبران فروشگاه خانوادگی را فروخت و در نوشتههای عربی و انگلیسی خود غرق شد، و تا پایان عمر این فعالیت موازی را دامه داد در همان هنگام، دی و ژوزفین به او کمک میکردند. نمایشگاه هنری خود را بر پا کند. نمایشگاه در سومه مه ۱۹۰۴ برگزار شد و مطرحهای تمثیلی و نمادین او که با زغال کشیده شده بودند، توجه بسیاری از منتقدان را جلب کرد. با این حال،اهمیت این نمایشگاه جای دیگری بود. شوهر آینده ژوزفین، مدیر مدرسهای به نام ماری هسکل را دعوت کرد تا طرحهای جبران را بررسی کند. این معرفی جبران به ماری هسکل آغازگر یک رابطه مادام العمر شد که بعدها تأثیری شگرف بر نویسندگی جبران گذارد. پیش از آن، جبران نوشتههای عربیاش را به انگلیسی ترجمه میکرد و نظر ژوزفین را درباره آنها میخواست. به علت موانع زبانی، ژوزفین تنها میتوانست پندارها و عقاید درون آن نوشتهها را نقد کند. و جبران در مواجهه با مشکلات زبان شناختیاش تنها بود. بنابود ماری هسکل وظیفه ناتمام ژوزفین را برعهده گیرد.
ماری هسکل که در آن زمان سی سال داشت و ده سال بزرگتر از خلیل جبران بود. به حمایت مالی از رشد هنری جبران، و تشویق او برای تبدیل شدن به هنرمندی که میخواست، ادامه داد. هسکل به عنوان یک مدیر مدرسه، زنی تحصیل کرده، مصمم و مستقل، و از اعضای جنبش آزادی زنان بود، و از این لحاظ سرشت او با سرشت عاطی ژوزفین پیبادی تفاوت داشت. ماری بود که جبران را تشویق کرد از ترجمه آثار عربیاش به انگلیسی دست بکشد و مستقیماً به زیان انگلیسی بنویسد. ماری با تصحیح کردن آثار انگلیسی چمران، آنها را صیقل میداد و نوشتهها اغلب پیش از رسیدن به دست ناشران، از زیر نظر ماری میگذشتند. ماری ساعتها را درکنار جبران میگذراند. بر واژهیابی او کار میکرد، به تصحیح اشتباههایش میپرداخت و پندارهای جدیدی به او القا میکرد. حتا سعی کرد عربی بیاموزد تا با زبان و افکار جبران بیشتر آشنا شود.
اهمیت دوستی ماری با جبران، دردفتر خاطرات ماری آشکار است. ماری در این دفتر، پیشرفت هنری جبران، مکالمههای شخصی و تخصصی میان خودش و او، و درونیترین افکار او را تا نزدیک به هفده سال و نیم بعد ثبت کرد. این یادداشتها در رابطه با افکار و پندارهایی که جبران از اذهان عمومی پنهان میکرد، بینشی ارزشمند در اختیار منتقدان قرار داده است.
در سال۱۹۰۴، جبران ملاقاتی برای روزنامه مهاجران عرب (المهاجر) فرستاد و نخستین آثار مکتوب خود را در آن کرد. نخستین اثر منتشر شده او «الهام» نام داشت که متنی پر احساس درباره پرندهای محبوس بود. علی رغم آن که جبران چهار سال را در لبنان به آموزش عربی گذرانده بود، متون عربیاش هنوز نقص داشتند. جبران برای تسلط بر زبان عربی و افزایش دامنه واژگان عربی خود، بیشتر به گوش خود و داستانهای عرب زبانی که در البشری شنیده بود، تکیه میکرد. بدین ترتیب، نوشتههای عربیاش حالتی محاورهای داشتند که خواندن آنها را برای خوانندگانش جالب میکرد. از نظر جبران، قواعد زبانی برای شکسته شدن ساخته شده بودند و به حمایت از نویسندگان عرب روزنامه المهاجر، برای شکستن سنتها و تلاش برای یافتن یک سبک نگارش منحصر به فرد، به مبارزه ادامه میداد. نوشتههای عربی جبران در طول زندگیاش، هرگز با تحسینهایی همچون کتابهای انگلیسیاش مواجه نشدند، و همین باعث شد بعدها بر نوشتن به زبان انگلیسی تمرکز کند و از نوشتن به عربی دست بکشد.
نخستین اثر عربی جبران در سال ۱۹۰۵، تحت تأثیر نوازندگی برادرش و بارها رفتن به اپرا، با عنوان «نوبطاح فی فن الموسیقی»، منتشر شد. در آن سال، جبران ستونی را با نام «اشکها و خندهها»، در نشریه المهاجر تأسیس کرد که قرار بود مبنای کتابش «اشکی و لبخندی» بشود. هنگامی که در المهاجر مینوشت، یک نویسنده مهاجر عرب به نام امین ریحانی، به ستایش مقالهای از جبران پرداخت که در آن به نویسندگان معاصر عرب تاخته بود که از نویسندگان کهن تقلید و از شعر برای منافع مادی استفاده میکردند. بعدها ریحانی به یکی از نویسندگان برجسته عرب و دوستان جبران تبدیل شد. در آن هنگام، جبران چند شعر عربی در باره عشق، راستی، زیبایی، مرگ و خیر و شر منتشر کرد. بسیاری از نوشتههایش لحنی احساساتی، تلخ و طعنه آمیز داشتند.
َ
جبران سومین کتاب عربی خود را با نام «الارواح المتمرده» (ارواح عصیانگر) در ماه مارس سال ۱۹۰۸ منتشر کرد که مجموعهای از چهار متن روایت گونه بود. این کتاب به مسایل اجتماعی داخل لبنان میپرداخت. این چهار روایت به ترتیب داستان زنی رها شده ازقید شوهر، فریاد آزادیخواهی یک کافر، خودکشی عروسی برای گریز از ازدواج ناخواسته، و بیعدالتیهای خانهای فئودال لبنان را در قرن نوزدهم تصویر میکردند. کتاب جبران مورد انتقاد کلیسا قرار گرفت. بعدها، هنگامی که مرگ، بیماری و کمبود محبت جبران را تسخیر کرده بود، دوران سیاه نگارش «ارواح عصیانگر» را به ماری یادآوری کرد. محتوای ضد کلیسایی کتاب، جبران را در معرض تکفیر توسط کلیسا قرار داد و کتابش توسط دولت سوریه سانسور شد.
جبران برای آن که نگارش عربی خود را پیشرفت دهد، از صاحب نشریه المهاجر خواست آثار او را در جهان عرب منتشر کند تا بتواند در برابر اعتراضهای کلیسا قد علم کند. در نخستین صفحه کتاب، تقدیمنامهای به مضمون تقدیم به روحی که روح مرات پذیرفت نوشته شده که منظور، ژوزفین پیبادی، نخستین عشق جبران است.
همچنان که جبران از موفقیت نسبی در آثار عربیاش لذت میبرد، در سال ۱۹۰۶، رابطه عاطفیاش با ژوزفین قطع شد. در این سال، ژوزفین با یکی از آشنایات ماری هسکل ازدواج کرد. و این حرکت سبب نزدیکتری شدن ماری به زیندگی جبران شد. از آن جا که خلیل را پیش از این نز ملاقات کرده بود، از او دعوت کرد به کلاسهایش بیاید تا طرحهایش را نمایش دهد و با زندگی اجتماعی بوستون آشنا شود. اندک اندک، رابطه جبران و ماری نزدیکتر شد، و ماری به شدت به رشد هنری خلیل جبران علاقهمند شد. د ازای کلاسهای نقاشیای که خلیل در مدرسه برگزار میکرد. پیشنهاد کرد به او پول بدهد. و تشویقش کرد که این پول را بپذیرد و برای آموختن نقاشی در مدرسه هنری آکادمی ژولیان۱۲ به پاریس برود.
سفربه پاریس و بازگشت به نیویورک (۱۹۱۴-۱۹۰۸)
در اول ژوئیه سال ۱۹۰۸، جبران بوستون را به مقصد پاریس ترک گفت. پس از ورود به فرانسه، تحت تأثیر فضای فرهنگی فرانسوی قرار گرفت و تمام وقت خود را به بررسی تابلوهای نقاشی در موزهها و نمایشگاههای هنری پاریس گذراند. در هر حال، سفر جبران به فرانسه فقدان پرورش هنریاش را آشکار، و او را منتقد آثار خودش کرد. پیش از آن، جبران حاضر نشده بود به طور رسمی به آموزش نقاشی بپردازد و صرفاً به استعدادها و احساساتش تکیه میکرد. اندکی بعد، جبران دانشگاه را ترک گفت تا آزادانه به اکتشاف هنر خود بپردازد. به همراه هم کلاسیاش در لبنان، یوسف حواییک، شروع کردند به نقاشی و بازدید از نمایشگاهها، بعدها، جبران به همراه نویسنده عرب، امین ریحانی، به لنبان سفر کرد. هر دو نویسنده که از خانوادههای مارونی بودند، خاطرات مشترکی از لبنان داشتند. در ژوئن سال ۱۹۰۹، خبر مرگ پدر جبران به او رسید، و جبران از شنیند آن که پدرش پیش از مرگ برای او دعای خیر کرده و سرانجام رفتار مستبدانه و سلطه جویانهاش را نسبت به خلیل ملایم کرده، احساس آرامش کرد.
در ۳۱ اکتبر سال ۱۹۱۰، به تمامی مسافرتهای خارج از کشورش پایان داد تا در ایالات متحده مستقر شود و فکرش را بر نوشتههایش متمرکز کند. هنگام ورود به بوستون، به ماری گفت قصد دارد به نیویورک برود تا از محله لبنانی بوستون بگریزد و فضای هنری گستردهتری را در صحنه فرهنگی نیویورک بجوید. این مهاجرت، خواهرش ماریانا، خیاطی بی سواد را در بوستون تنها میگذاشت که برای مراقبت از خودش، فقط ماری هسکل را داشت.
نگارش دفتر خاطرات روزانه ماری، که به خاطرات شخصیاش از زندگی جبران اختصاص داشت، درم اه دسامبر سال ۱۹۱۰ آغاز شد و تا هفده سال بعد ادامه یافت. در دسامبر سال ۱۹۱۰، جبران به ماری پیشنهاد ازدواج کرد و از آنجا که ماری ده سال از او بزرگتر بود. پیشنهاد او را نپذیرفت. مسأله اختلاف سن مانع از ایجاد یک رابطه عشقی بین این دو نفر میشد. چون ماری نگران واکنش جامعه نسبت به اظهار عشق او به یک مرد جوان بود. با این وجود، این اتفاق مانع تبدیل شدن رابطه آنها از یک آشنایی صرف به یک رابطه عمیق عاطفی و یک همکاری هنری نشد. مانع دیگر در رشد رابطه آنها،موضوع پول بود، جبران همواره میترسید نقش ماری به عنوان یک پشتیبان مالی،پیوند روحی آنها را کدر کند. این دو نفر همیشه در مورد این موضوع بحث میکردند. با این حال، حمایتهای مالی ماری در اختیار مهاجران دیگر نیز بود، چون او هزینهها تحصیلی دانشآموزان مستعد دیگری را نیز تأمین میکرد. هرچند هیچ یک از آنها به موفقیت جبران دست نیافتند.
در همین هنگام، سال ۱۹۱۱، جبران از نوشتن در روزنامه المهاجر دست کشید و به نوشتن در روزنامه عربی «مرآت الغرب» پرداخت و تا سال ۱۹۱۲ به ارسال متون خود برای این روزنامه ادامه داد. در ماه آوریل همان سال، جبران به نیویورک که رفت تا زندگی هنری نوینی را بجوید، و آن نیز نامههای تشویق آمیز ماری حمایتش میکرد.
در نیویورک، شروع به تکمیل کتاب بعدیاش «بالهای شکسته، کرد، نوشتن این کتاب را از سال ۱۹۰۶ آغاز کرده بود و در سال ۱۹۱۲ منتشر شد. هرچند به ماری گفت تجربههای نگاشته شده در این کتاب ارتباطی به او ندارند، اما در حقیقت بالهای شکسته نوعی زندگینامه روحانی شخصی جبران بود. این کتاب که بلندترین داستان عربی او است، به داستان سلمه گزمه، زنی شوهردار، و عشق نافرجامشبه مردی جوان میپردازد که با مرگ سلمه به هنگام زادن فرزندش پایان میگیرد. داستان سلمه کرمه با عشق جبران به زن لبنانی بیوهای پیوند داشت که به هنگام تحصیل در لبنان با او آشنا شده بود. جبران بعدها ماجرای خود را با این بیوه بیست و دو ساله، برای ماری تعریف کرد، که خیلی زود درگذشت و تنها جواهرات و لباسهایش را برای جبران گذاشت. منتقدان دیگر به عشق نافرجام دیگر جبران به دختر لبنانی حوان دیگری اشاره میکنند. همچنین بالهای شکسته ار تحت تأثیر نمایشگاه تک پردهای ژوزفین بیبادی میدانند که بالها نام داشت و در دوران رابطه نزدیکش با جبران، در سال ۱۹۰۴ نوشته شده بود.
سال ۱۹۱۱، جبران تصویری از چهره شاعر ایرلندی، بیتس۱۳کشید که یکی از پرترههای متعددی بود که بعدها عنوان «معبد هنر» را بر مجموعه آنها گذاشت. این مجموعه شامل پرترههای شخصیتهای مشهوری چون آگوست رودن۱۴، سارابرنارد۱۵، گوستاویونگ۱۶، و چارلز راسل۱۷ بود. جبران اندک اندک به فعالیتهای سیاسی گرایش یافت و عضو انجمن پیوندهای زرین۱۸، شد، که گروهی از جوانان مهاجر سوریهای بودند که برای بهبود وضع زندگی شهروندان سوریهای در سراسر جهان میکوشیدند.
در این سال، ایتالیا به ترکیه اعلام جنگ کرد و این حادثه، امید لبنانیهای جوان آزادیخواه را برای ایجاد یک حکومت خودمختار در سرزمینهای تحت اشغال عثمانی زنده کرد. رؤیاهای جبران برای ایجاد یک سوریه آزاد، پس از ملاقاتش با جیوزیه گاریبالدی۱۹، نوه ژنرال مشهور ایتالیایی، تقویت شد. جبران دلش میخواست گاریبالدی گروهی از مهاجران سوریه را برای براندازی حکومت عثمانی رهبری کند. بعدها، در جنگ جهانی اول، جبران یکی از مدافعان و حامیان سرسخت فعالیتهای نظامی متحد عربی علیه عثمانی شد.
در نیویورک نیز با حمایتهای مالی ماری ونیز تماسهای ماری با هنرمندان نیویورک، توانست نگاهها را به خود جلب کند. جبران شخص جالب و جذابی بود که توجه میزبانانش را جلب میکرد. در سال ۱۹۱۳، به هیأت تحریریه مجله جدید مهاجران عرب، با نام «الفنون» پیوست انتشار افکار آزادی خواهانه او در این مجله، توانست سبکی منحصر به فرد به آثارش ببخشد. چند مقاله برای این مجله فرستاد که بعدها بنیان نخستین کتاب انگلیسی زبانش «دیوانه» شد.
رابطه عشقی بین جبران و ماری، به خاطر جدل بر سر پول، ازدواج و مسایل دیگر، تضعیف میشد. اما اندکی بعد، ماری به مربی و ویراستار جبران تبدیل شد. ماری یک دوره آموزشی برای جبران ترتیب داد تا نگارش او را به زبان انگلیسی تقویت کند و به تحصیلات فرهنگی او پیشرفت بخشد. جبران در سال ۱۹۱۳ کار بر روی «دیوانه» را آغاز کرده بود. از همان سال ۱۹۰۸ که «ازدواج عصیانگر» را مینوشت، سعی کرده بود آثار عربیاش را به زبان انگلیسی ترجمه کند تا نظر ژوزفین را نسبت به آنها بفهمد، در سال ۱۹۱۳، سعی کرد بار دیگر آثارش را ترجمه کند. این بار برای آن که ماری آنها را بخواند و تصحیح کند اما به خاطر مشکلات ترجمه و موانع زبانی، ماری نتوانست چندان کمکی به او بکند. ماری که بیحاص میکوشید زبان عربی بیاموزد، سعی کرد.
نگارش به زبان انگلیسی را به او آموزش دهد. در همان هنگام، او را تشویق میکرد که از ترجمه اثار عربیاش به انگلیسی دست بردارد و مستقیماً به زبان انگلیسی بنویسد. با این وجود، به تمامی مهاجران اصرار میکرد در کنار آموزش زبان انگلیسی، زبان مادری خود را کنار نگذارند، برنامه آموزشی ماری مؤثر بود. جبران به سرعت بر اشتباههای دستوری و اشکالهای تلفظ خود غلبه کرد. در این هنگام، از سبک نگارشی و افکار نیچه خوشش آمد، هر چند با تصور خودش از مسیح متفاوت بود از نظر جبران، مسیح فرد ضعیفی نبود که توسط نیچه تصویر شده بود. بلکه انسان میرای والایی بود و بلندترین نوشته انگلیسی زبان خود عیسا، پسر انسان۲۰، را وقف او کرد. در این هنگام ماری و جبران با هم مشغول تصحیح و بازنویسی «دیوانه» بودند. درسال ۱۹۱۴، جبران پنجمین کتاب عربی خود «اشکی و لبخندی» را منتشر کرد که مجموعهای از مقالات منتشر شدهاش در روزنامه المهاجر بود.
سالهای جنگ و انتشار دیوان (۱۹۲۳-۱۹۱۴)
در یکی از نمایشگاههای هنری جبران در سال ۱۹۱۴، یک معمار آمریکایی به نام آلبرت پینکام رایدر۲۱، بازدیدی غیر منتظره از نمایشگاه انجام داد و چنان تأثیری بر او گذاشت که تصمیم گرفت به افختارش، شعری به انگلیسی بسراید. این شعر که اول توسط ماری ویرایش شد، نخستین اثر منتشر شده جبران به زبان انگلیسی بود که در ژانویه سال ۱۹۱۵ منتشر شد.
در همان هنگام، جبران بیشتر درگیر مسایل سیاسی روز و به ویژه جنگ جهانی اول شده بود. از نظر جبران، جنگ نوید بخش آزادی سوریه از سلطه عثمانی بود که میبایست توسط یک جبهه متحد عربی انجام شود. مسلمانان و مسیحیان را به اتحاد با یکدیگر فرا میخواند تا بر علیه استبداد عثمانی برخیزند. در حقیقت، دلش میخواست یک جنگجو و قهرمان سیاسی شود که میتواند کشورش را به آزادی رهنمون شود. وقتی به ماری گفت قصد دارد به لنبان برود تا به عنوان یک سرباز بجنگد، ماری به شدت مخالفت کرد.
در سال ۱۹۱۵، دردشانهاش که از دوران کودکی گرفتارش بود، دو باره دعوت کرد و ناچار شد تحت درمان قرار گیرد، اما شانه چپ او تا پایان عمر نیمه فلج باقی ماند. در دوران جنگ، دچار افسردگی شد که سلامتی و افکارش را به مخاطره انداخت. علی رغم نوشتههای گسترده و فراوانش در رابره به پا خاستن دنیای عرب در برابر عثمانی، احساس نومیدی میکرد و تمام پولش را به سوریه میفرستاد. برای آن که خود را از فکر جنگ دور نگاه دارد. سعی کرد در نیویورک مشهورتر شود، و در سال ۱۹۱۶ به مجله ادبی هفت هنر۲۲، پیوست. او نخستین مهاجری بود که به عضویت هیأت تحریریه این مجله درآمده بود. در آن هنگام، کم کم از حضور جبران در حلقههای ادبی استقبال میشد.
سال ۱۹۱۸، جبران در باره اثری به زبان عربی با ماری صحبت کرد که خودش آن را مرد جزیزهای من۲۳، مینامید، و بذر مشهورترین کتابش «پیامبر» بود. «پیامبر» داستان مردی به نام «المصطفی» یا «برگزیده» است که به جزیرهای تبعید میشود. ماری در دفتر خاطراتش شیفتگی جبران را به این کتاب نقل میکند. جبران این اثر را نخستین کتاب من «نخستین کتاب راستین من»، «ثمره عمر من» مینامد. بعدها جبران بذر «پیامبر» را یکی از آثار غربی خود در شانزده سالگی دانست، که داستان مردی بود که در یک مسافرخنه در باره مسایل گوناگون با مسافران دیگر صحبت میکند با این حال، هنوز نگران نوشتههای انگلیسی خود بود و همواره توصیههای ماری را به کار میبرد. جبران همیشه مسحور زبان کتاب مقدس به زبان عربی بود، که دیدگاههای جبران را در باره خلق زبانی مطلق منعکس میکرد، و در نوشتههای انگلیسیاش سعی داشت با خلق یک سبک مشترک جهانی، به آن دست یابد. تأثیر ماری در شکل گرفتن «پیامبر» بسیار قاطع بود، چون او بود که به جبران توصیه کرد این اثر را به زبان انگلیسی بنویسد. پس از توجه وافری که به کتاب جدید الانتشارش «دیوانه» شد، جبران برای نوشتن به زبان انگلیسی پیشتر ترغیب شد. صحبتهای جبران با ماری در باره ازدواج، زندگی، مرگ، و عشق، در پیامبر و بسیاری از آثار دیگر او مشهور است. با این حال، ماری با عنوان «پیامبر» که جبران در سال ۱۹۱۹ برای این کتاب انتخاب کرد. مخالف بود و عنوان «اندرزها» را بیشتر ترجیح میغداد. و حتا پس از انتشار کتاب نیز با همین عنوان از آن یاد میکرد. در پاییز ۱۹۱۸، جبران خود را برای منتشر کرد «المواکب» آماده میکرد، که نخستین تلاش جدی او برای نوشته یک شعر عربی کهن، با وزن و قافیه بود.
نخستین کتاب انگلیسی جبران با عنوان «دیوانه» درسال ۱۹۱۸ منتشر شد و مطبوعات محلی از آن استقبال کردند و او را ویلیام بلیک۲۴، شاعر انگلیسی، و تاگور، نویسنده هندی. مقایسه میکردند که در پل زدن بر روی مغاک میان شرق و غرب مشهور بود. «دیوانه» مجموعهای از تمثیلهایی بود که توسط خود جبران مصور شده بود و تأثیر نیچه، یونگ و تاگور در آن آشکار بود. به دنبال موفقیت «دیوانه»، اشتهار جبران افزایش یافت و اندک اندک رابطهاش با دوستان قدیمیاش دی، ژوزفین و امین ریحانی از بین رفت. از هاله ابهامی که در مردم ایجاد میکرد، لذت میبرد.
در سال ۱۹۱۹، شعر عربی «المواکب» را منتشر کرد که از آن استقبال چندانی نشد. همان سال، به عضویت هیأت تحریریه مجله محل دیگری به نام «فتات بوستون» درآمد جبران در سراسر زندگی خود، در سرزمینهای بیگانه، به عضویت جوامع و مجلههایی همچون المهاجر، الفنون، انجمن پیوندهای زرین و فتات بوستون درآمد. با این حال، موفقیت جبران به عنوان یک نویسنده عرب بسیار محدود بود.
در مجله فتات، رابطه نزدیکی با یک نویسنده مهاجر عرب به نام میخاییل نعیمی برقرار کرد که پیش از آن در سال ۱۹۱۴ با او آشنا شده بود. نعیمی که از متفکران برجسته زمان خود بود، یکی از نخستین نویسندهای عرب بود که از تلاشهای جبران برای پیشرفت زبان عربی، و استفاده از رسوم عرب تمجید کرد. او بالهای شکسته جبران را نمونهای از زبان جهانی ادبیات میدانست و اشاره میکرد که سلمه کرمه میتوانست به راحتی روسی، انگلیسی یا ایتالیایی بوده باشد. حتا پس از مرگ جبران هم، نعمیمی با بخشیدن تصویری آسمانی به او، نامیرایش کرد.
در آوایل سال ۱۹۱۹، جبران به همراه نعیمی یک انجمن ده عضوه از مهاجران عرب تأسیس کرد که به انتشار ادبیات عرب میپرداختند نام این انجمن «عربیه القلامیه» بود «عربیه» در دوران حیات خود ندای آزادی خواهی هنری جبران را منعکس، و نویسندگان را تشویق میکرد تا قواعد را شکنند و به سبکل منحصر به فرد دست یابند. در آن دوران، درگیری جبران به نوشتن به عربی، او را تا مدتی از تکمیل «پیامبر» باز داشت. از ان گذشته، بین از سرگیری کار روی «پیامبر» و یا آغاز یک تور سخنرانی در تردید بود. چون اشتهار روزافزون او، حضور هنری وسیعترش را میطلبید. در هر حال،همچنان خود را سخنگوی هر دو جهان عرب و انگلیسی زبان میدانست و از دشواریهای این وظیفه آگاه بود.
در همان زمان، افکار سیاسی جبران، سیاستمداران محلی سوریه را خشمگین میکرد و در برابر مقاله او با عنوان شما لبنان خود را دارید و من لبنان خودم را واکنش نشان دادند. جبران شیوه مدیریت قلمروهای سوریه را تایید نمیکرد، چون منطقه سوریه بزرگ داشت به لنبان فلسطین و سوریه تجزیه میشد. در مورد ساختار کشورهای جدیدالتأسیس، جبران از سیاستمداران میخواست جنبههای مثبت فرهنگ غرب را بگیرند و از وارد کردن ارزشهای سطحی مانند سلاح و لباس پرهیز کنند اندکی بعد، افکار سیاسی از منجر به شکل گرفتن دیدگاه عمومی او نسبت به ساختار فرهنگی این کشورها و روش زندگی شهروندان شد.
سال ۱۹۲۲، جبران از مشکل قلبی خود شکایت کرد که بعد به وضعیت روانی عصبی او مربوط دانسته شد. و خودش شخصاً تأیید کرد که: و اما عظیمترین درد من جسمانی نیست. چیز شگرفی در درونم است. همیشه از آن آگاه بودم و نمیتوانم بیرونش بکشم. یک «خود» خاموش بزرگتر است. نشسته و یک نفر کوچکتر را در درونم تماشا میکند که هر کاری انجام میدهد.»
با نزدیک شدن به پایان کار بر روی «پیامبر» ماری و جبران تأثیر عظیم نیچه را بر روی این کتاب تصدیق کردند و آن را یادآور «چنین گفت زرتشت» نیچه دانستند. ماری توصیههای لازم را درمورد سبک نگارش «پیامبر» استفاده از حروف بزرگ در جای مناسب. نقطهگذاری و قالب دهی بندها به حبران کرده بود. جبران اصرار داشت که بندهای هر قطعه کوتاه باشند و حتا در یک خط خلاصه شوند. ماری همواره میگفت که جبران مردی «چند واژهای» است. که نامههایش را به حداقل واژهها محدود میکند.
چند ماه پیش از انتشار «پیامبر»، جبران کتاب را برای ماری خلاصه کرد: «سراسر پیامبر فقط یک چیز را میگودید: «تو بسیار بسیار بزرگتر از آنی که میدانی… و همه چیز نیک است.»
سال ۱۹۲۳، جبران از راه مقالههایش در روزنامههای مهاجر عربی، به اشتهاری مناسب در جهان عرب دست یافته بود. در این دوران، وابستگی جبران از نظر مالی و ادبی به ماری کاهش مییابت. پیش از آن با ماری به توافق رسیده بودند که بدهیهایش را با فرستادن تابلوهای نقاشی برای ماری. به او بپردازد. و این توافق به جدلهای همیشگی آنها بر سر موضوع پول خاتمه داد و هر چه اعتماد به نفس جبران در نگارش به زبان انگلیسی افزایش مییافت. اتکای او به نظرات ماری کاهش پیدا میکرد. با این حال، چهره ماری به عنوان الهامی برای نقاشیهای او باقی ماند، هر چند اندکی بعد جبران تصمیم گرفت نقاشی را به مصور سازی کتاب محدود کند. «پیامبر» سرانجام در اکتبر سال ۱۹۲۳ چاپ و با موفقیت متوسطی در ایالات متحده مواجه شد.
واپسین سالهای زندگی جبران و بازگشت به خانه (۱۹۳۱-۱۹۲۳)
در سال ۱۹۲۳، جبران مکاتبه نزدیکی را با زن نویسنده عربی به نام می زیاد،۲۵ آغاز کرد. آشنایی آنها به سال ۱۹۱۲ برمیگشت، که می زیاده برای جبران نوشت که داستان سلمه کرمه در کتاب «بالهای شکسته» او را تکان داده است.
می که یک نویسنده متفکر و از طرفداران سرسخت آزادی زنان بود، در فلسطین به دنیا آمده و در یک صومعه تحصیل کرده بود. سال ۱۹۰۸، به قاهره سفر کرد و پدرش انتشار روزنامهای را در آن شهر آغاز کرد. همانند جبران، می نیز به سهولت به زبانهای انگلیسی، عربی و فرانسه صحبت میکرد. و در سال ۱۹۱۱ اشعار خود را با نام مستعار «ایزیس کوپیا۲۶» منتشر کرد. می بالهای شکسته را آزادیخواهانهتر از سلایق خود میدانست. اما موضوع حقوق زنان تا پایان عمر فکرش را به خود مشغول نگاه داشت و این موضوع، تمایل مشترکی بین او و جبران بود. بعدها، می به قهرمان نوشتههای جبران تبدیل شد و نقش ماری را به عنوان ویراستار و همدم جبران در سالهای بعدی گرفت. درسال ۱۹۲۱، جبران عکس می را دریافت کرد و تا پایان عمر به مکاتبه با او ادامه داد.
در دهه ۱۹۲۰، جبران همچنان از نظر سیاسی فعال ماند و به طور گسترده به نوشتن در باره فرهنگ و جامعه و نیاز جوامع عرب به اخذ جنبههای مثبت فرهنگ غرب ادامه داد. نوشتههای جبران در سرزمین مادریاش با نظرات ضد و نقیضی مواجه بود، به ویژه دیدگاههای او در باره کلیسا روحانیت مسیحی جبران به عنوان یک نویسنده از تناقض گویی لذت میبرد و نوشتههایش همین روحیه را منعکس میکردند. موفقیت کم او در جهان عرب، وادارش کرد امید به پذیرش به عنوان یک نویسنده عرب را فراموش کند و تمام تلاش خود را معطوف به نوشتن به زبان انگلیسی کرد. اندک اندک، جبران تسلط بر نوشتههای خویش را به دست میآورد و توانست سبک نگارشی نوینی خلق کند، و همان طور که برای ماری گفت. آرزو داشت کتابهای کوتاه و تک ساخت بنویسید که بتوان در یک نشست خواند ودر جیب حمل کرد.
کمکاری نقش ماری در نویسندگی جبران ضعیف میشد. اما پس از چند سرمایهگذاری بد جبران، به یاریاش آمد. ماری همواره امور مالی جبران را سرپرستی میکرد. و همواره برای جلوگیری از مدیریت مالی ضعیف او آماده بود. با این حال، قرار بود ماری تصمیم مهم زندگی خود را در سال ۱۹۲۳ بگیرد. در این سال، ماری برای زندگی به خانه یک زمیندار جنوبی رفت و در ماه ماه سال ۱۹۲۶ با او ازدواج کرد. جبران به او کمک کرد این تصمیم را بگیرد. و همین تصمیم، به تدریج رابطه آنها را کدر کرد. با این حال، اعتماد جبران به ماری بر جای ماند، و در باره بخشهای دوم و سوم «پیامبر» که قصد داشت بنویسد، با او صحبت کرد. قرار بود بخش دوم باغ پیامبر۲۷، نام بگیرد. و به دورانی بپردازد که پیامبر در باغی در جزیره، به صحبت با پیروانش میپرداخت. بخش سوم مرگ پیامبر۲۸، نامیده میشد و بازگشت پیامبر را از جزیره و زندانی و آزاد شدن او، و سپس سنگسار شدنش را در بازار توصیف میکرد. برنامه جبران هرگز تکمیل نشد، چون وضع سلامتیاش به وخامت گرایید و از آن گذشته،تمام وقتش را صرف بلندترین کتاب انگلیسیاش «عیسا، پسر انسان» کرد.
همچنان که ماری آهسته از زندگی او خارج میشد. جبران دستیار جدیدی به نامه هارنیتا برکتریج۲۹ استخدام کرد که پس از مرگ جبران نقش مهمی را بر عهده گرفت. هالنریتا آثار جبران را سازماندهی و در ویراستاری نوشتههایش کمکش میکرد. در سال ۱۹۲۶، جبران به یک چهره شناخته شده بینالمللی تبدیل شده بود. برای مطرح شدن بیشتر در سراسر جهان، در سال ۱۹۲۶ آغاز به انتشار مقالههایش در فصلنامه «نیو اورینت»30 کرد، که دیدگاهی جهان وطنی داشت و شرق و غرب را برای پیوستن به یکدیگر تشویق میکرد. در همان زمان،کار بر کتاب انگلیسی جدید خود آبلعازر و محبوبهاش۳۱، را آغاز کرده بود. که در یکی از آثار عربی پیشینش ریشه داشت. این کتاب مجموعهای دراماتیک از چهار شعر بود که داستان ابلعازر، جستجوی او به دنبال روحش و ملاقات نهاییاش را با همزادش، از کتاب مقدس باز میگفت.
ماری در ماه می سال ۱۹۲۶ با فلورانس مینیس۳۲، زمیندار جنوبی ازدواج کرد. دفتر خاطرات ماری در آن دوران، هسته مرکزی کتاب «عیسا، پسر انسان» را از دیدگاه جبران آشکار میغکند. جبران تمام عمر آرزوی نوشتن داستان عیسا را در سر میپروراند به ویژه میخواست عیسا را به گونهای تصویر کند که هیچ کس دیگری پیش از آن نکرده بود. جبران زندگی عیسا را از سوریه تا فلسطین بررسی کرده بود، و هرگز کتابی را که به زندگی سراسر سفر عیسا میپرداخت. از دست نمیداد از نظر جبران، عیسا انسانی عادی در محیطی طبیعی بود و اغلب در باره ملاقات با این شخصیت آرمانی در البشری رؤیا میپروراند. تخیل جبران بیشتر ریشه در قصههای بومی داشت که در لبنان در باره زندگی و اعمال عیسا شنیده بود. اندکی بعد، در ژانویه سال ۱۹۲۷، ماری به ویرایش کتاب پرداخت. چون جبران همچنان پیش از فرستادن آثارش برای انتشار، آنها را برای ویراستاری به ماری میداد.
در سال ۱۹۲۸، وضع سلامتی جبران وخیم شد. و درد عصبی بدنش افزایش یافت و او را به مصرف الکل سوق داد. مدتی بعد، بادهگساری بیش از حد او در اوج دوران ممنوعیت مشروبات الکلی در ایالات متحده، به یک الکلی تبدیلش کرد. از همان سال، به تفکر در باره زندگی پس از مرگ پرداخت و آغاز به کسب اطلاعات در باره خرید یک صومعه در البشری کرد که در تملک کار ملیتهای۳۳ مسیحی بود. در نوامبر سال ۱۹۲۸، کتاب «عیسا، پسر انسان» منتشر شد و با استقبال منتقدان محلی مواجه گشت، که به تمجید برداشت جبران از عیسا، پسر انسان پرداختند در همان هنگام، حلقههای هنری فکر کردن زمان مناسب برای تجلیل از جبران فرا رسیده است. در سال ۱۹۲۹ تمامی انجمنها در تلاش آن بودند که از او قدردانی کنند. نشریه عربیه به افتخار موفقیتاهی ادبی جبران، یک مجموعه از آثار اولیه او را با عنوان «السنابیل» منتشر کرد.
با این حال، یک روز بعداز ظهر، بحران روانی و اعتیاد جبران به الکل، سبب آن شد که زیر گریه بزند و بر ضعف آثارش مرثیه بسراید. یک بار به هنگام قرائت یکی از آثار خود در حضور جمع، ناید که: «نیروی خلاقه اولیهام را از دست دادهام».
در سال ۱۹۲۹، پزشکان توانستند مشکل جسمانی او را به بزرگ شدن کبدش نسبت دهند جبران برای گریز از پذیرش بیماری، از تن دادن به کلیه مراقبتهای پزشکی اهتراز کرد و فقط در باده گساری غرق شد. برای دور کردن ذهنش از بیماری، به کار دوباره بر یکی از آثار قدیمیاش پرداخت که در سال ۱۹۱۱، در باره سه خدای زمین نوشته بود. این کتاب جدی داستان سه خدای زمین را باز میگفت که به عشق دو نفر مینگرند ماری این کتاب را ویراش کرد و کتاب در اواطس ماه مارس سال ۱۹۲۰ منتشر شد.
در سال ۱۹۲۰، باده گشاری بیش از حدش برای گریز از درد کبدی، بیماریاش را شدت بخشید، و امید به تمام کردن بخش دوم «پیامبر» یا «باغ پیامبر» در او ضعیف شد. جبران به ماری گفت قصد دارد در بشاری کتابخانهای تأسیس نماید و خیلی زود آخرین وصیتنامه خود را نوشت. سپس وحشت خود را از مرگ، برای دوست مکاتبهاش «می زیاده» چنین اعتراف کرد: «می، من آتشفشان کوچکی هستم که منفذش بسته است.»
سرانجام به علت گسترش سرطان کبدش، در دهم آوریل سال ۱۹۳۱، درسن چهل و هشت سالگی، در بیمارستانی در نیویورک درگذشت. خیابانهای نیویورک دو روز برای او عزادار شدند، و در سراسر ایالات متحده و لبنان بر مرگ او سوگواری کردند وصیتنامه او مبلغ هنگفتی را به کشورش میبخشید، چون میخواست مردم سوریه در سرزمین خود بمانند و به جای مهاجرت، کشور سوریه را پیشرفت بخشند. ماری هسکل، خواهرش ماریانا، و هانریتا در استودیوی جبران جمع شدند، آثار او را منظم و تمام کتابها، نقاشیها و طرحهای او را مرتب کردند. ماریانا و ماری برای تحقق بخشیدن به رؤیای جبران، در ژوییه سال ۱۹۳۱ به لبنان سفر کردند تا جبران را در زادگاهش بشاری دفن کنند. شهروندان لبنان بیشتر با خوشحالی از ورود تابوت او استقبال کردند تا سوگواری، و بازگشت او را به خانه جشن گرفتند، چون اشتهار جبران پس از مرگ افزایش یافت. به هنگام بازگشت جبران. وزارت هنر لبنان تابوت او را گشود و بدنش را هنرمندانه آراست در همان زمان، ماریانا و ماری آغاز به مذاکره برای خرید صومعه مارسرکیس۳۴ را خریدند و جبران به آرامگاه ابدیاش منتثل شد. بنابه پیشنهاد ماری، متعلقات جبران، کتابهایی که میخواند، و برخی از آثار و نقاشیهاییش از آمریکا به لنبان منتقل شدند تا در همان صومعه نمایش داده شوند، و این صومعه، بعدها به موزه جبران تبدیل شد.
به دنبال مرگ جبران، ماری آثار بازمانده او را ویرایش کرد، و آخرین کتابش سرگردان۳۵، در سال ۱۹۲۲ منتشر شد. ماری همچنین مراقبت از ماریانا، واپسین خویشاوند بازمانده از جبران را بر عهده گرفت. با این حال، بزرگترین خدمت ماری به جبران پس از مرگ او، انتشار خاطرات روزانهاش بود، که در مورد پندارها و عقاید جبران، بصیرت نوینی به منتقدان بخشید. هم ماری و هم ماریانا آخرین سالهای عمر خود را در خانه سالمندان به سر بردند ماری در سال ۱۹۶۴ و ماریانا در سال ۱۹۶۸ درگذشتند.
-
برترین رمان های داستایوفسکی را بشناسید و بخوانید
برترین رمان های داستایوفسکی را بشناسید و بخوانید ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۹ امتیازs فیودور داستایوفسکی را میتوان به راستی یکی از مشهورترین نویسندگان روسیه قلمداد نمود.
نوشتن از کتابها و به توصیف درآوردن کلماتی که از دل نویسندگان بزرگ برآمده، شاید در نگاه اول سخت و غیرممکن باشد، اما لذتی نهفته در دل کنکاش احساسات این نویسندگان وجود دارد که سختی و بزرگی کار را آسانتر میکند.
بیوگرافی گلابدره ای از شاگردان جلال آل احمد/ من سیدمحمود قادری گلابدرهای ۲۰ دی ۱۳۱۸ در گلابدره شمیران متولد شدم. دو تا خواهر و دو تا برادر و من بچه ۵ و یه برادر بعد از من و ۶ تا با پدر و مادرم […]
رمانهای منتخب خارجی از نگاه کتابفروشان ۳٫۹۱/۵ (۷۸٫۱۸%) ۳۳ امتیازs رمانهای منتخب خارجی از نگاه کتابفروشان/ رمانهای منتخب خارجی از نگاه کتابفروشان/ یازده کتابفروش در تهران، پنج رمان خارجی مورد پسندشان را بر اساس امتیاز یک تا پنج معرفی کردند و پس از ارزیابی […]
همه چیز درباره نوبل ادبیات ۵٫۰۰/۵ (۱۰۰٫۰۰%) ۱ امتیاز تا مدت ها فکر میکردم که جایزه ی نوبل ادبی رو به خاطر یک اثر خاص به نویسنده اش میدن ولی بعدها متوجه شدم که این جایزه در واقع برای تقدیر از […]
آنچه از «شکسپیر» نمیدانستید ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۱۶ امتیازs بیش از چهار قرن از زمان حیات شکسپیر میگذرد، اما شاهکارهای او همچنان بارها و بارها در دنیای هنرهای تصویری و نمایشی مورد اقتباس قرار میگیرند. بحثهای جنجالی بسیاری حول محور زندگی این نویسندهی […]
به نکات زیر توجه کنید