جستجو در تک بوک با گوگل!

تابعيت پايگاه تك بوك از قوانين جمهوري اسلامي ايران

مختصری از تاریخنگاری در ایران تا عصر پهلوی ۱

2,437

بازدید

نیچه می گوید: « نخستین بار ایرانیان تاریخ را درک کردند و آن را به دورانهای مختلف تقسیم کردند» و هرودوت تاریخ خویش را چنین آغاز می کند: «به روایات ایرانیان بهترین تاریخ شناسان هستند….» .
    غرض از نقل دو قول مذکور این بود که در آغاز، علم تاریخ در بیشتر کشورهای شرق و غرب، علمی ناشناخته بود و فقط در ایران وقایع روزانه در بار و رویدادهای کشور را در روزنامه ها، آیین نامه ها، خداینامه ها، تاج نامه ها، سالنامه ها و شاهنامه ها می نوشتند. اما این بدان مفهوم نیست که در آن دوره، تاریخنگاری به مفهوم امروزین رواج داشته است، بلکه بر عکس در ایران عصر باستان تاریخنگاری اهمیت زیادی نداشت و حتی یک اثر تاریخی واقعی که متعلق به این دوره باشد در دست نیست.
    اشپولر می گوید: « در میان نوشته های جوامع زردشتی بعد از اسلام و در میان آثار فارسیان هند (پناهندگان زردشتی سال ۹۸/۷۱۷) هیچ اثر واقعی تاریخی، چه از ریشه قبل از اسلامی و چه بعد از اسلامی دیده نمی شود. »
    وی پس از ذکر تاریخچه ای از تاریخنگاری اعراب قبل و بعد از ظهور اسلام، نتیجه می گیرد که بنابر این در بان عربی نوعی تاریخنگاری وجود داشت که در زبان فارسی دیده نمی شده است و همین امر دلیلی بوده برای اینکه ایرانیان، آثار تاریخی شان را به زبان عربی بنویسند   همچنانکه تاثیر زبان عربی در جهان اسلام و ضرورتی که ایرانیان برای حفظ تماس خودشان با دنیای عرب احساس می کردندن، می تواند دلایل دیگر این رویکرد در عرصه تاریخنگاری باشد.
    درست است که شعر و تاریخ در اعراب، عمری دیرینه داشته ولی نوشته هرودوت، پدر تاریخ را که بی شک با تاریخ ایران و ملل مختلف آشنایی کامل داشته است را نیز نباید با بی اعتنایی برگزار کرد.
    به هر حال با ورود اعراب به ایران نیز تاریخنگاری ایرانی دستخوش دگرگونی چدی نشد و رشدی کیفی نکرد. با ظهور سلسله های ایرانی نژاد که گسترش زبان فارسی و تکامل فرهنگی را در پی داشت، تاریخنگاری ایرانی نیز ایجاد شد و تاریخ طبری در عصر سامانیان که یک «سلسله ایرانی نژاد» بود به فارسی ترجمه شد. بلافاصله بعد از ترجمه تاریخ طبری به فارسی (در حدود سال ۳۵۲/۹۶۳) سلسله های ترک نژاد در اکثر ولایات ایران به حکومت رسیدند. آنها که سرسپردگان مذهب تسنن به شمار می رفتند و ارثان فرهنگی سلسله های ایرانی نژاد شدند. بزرگترین سلطان سلسله غزنوی یعنی سلطان محمود، حامی فردوسی و از جمله طرفتداران واقعی تسنن اسلامی در دره سند محسوب می شد. مقارن روی کار آمدن سلجوقیان در قرن پنجم، سه نوع تاریخنگاری در ایران قابل شناسایی است. تاریخنگاری اسلام شمولی، تاریخنگاری محلی و تاریخنگاری سلسله ای.
    سلجوقیان علاقمند بودند که فرهنگ ایرانی را اقتباس نمایند و سعی می کردند که نژاد تورانی خود را فراموش کرده و در عمق ایرانیت فرو روند. ترکان پیروز زبان فارسی را به صورت دومین زبان فرهنگی جهان اسلام مسجل کردند ولی در عرصه تاریخنگاری جز تعداد زیادی از ترجمه های متون تاریخی که در واقع روایاتی از شرایط زندگی ایرانیان بودند، چیز چندانی تولید نکردند، دامنه تاریخنگاری این عصر محدود و تنگ و محصولات تاریخنگاری فارسی در زمان حکومت سلاجقه و خوارزمشاهیان، بی نهایت کمتر است.
    تحولات تاریخنگاری فارسی اما در حوالی ایلغار مغول در سال ۶۱۶/۱۲۲۰ و بعدها در سال ۶۵۴/۱۲۵۶ رخ نمود. این لشکر کشی برای مردم شرق یعنی ماورءالنهر خراسان مصیبت بار بود، اکثر دهقانهای ایرانی از بین رفتند و طبقه دهقان هم نفوذ خود را از دست داد.
    مغولان با تاکید بر مذهب و فرهنگ خود، چندین دهه سنتهای ملی و فرهنگی شان را حفظ کردند و این در حالی بود که ایرانیان نیز برای احیاء زبان و فرهنگ ایرانی بیکار ننشستند. در عرصه تاریخنگاری این دوره، دو مورخ برجسته یعنی عطاملک جوینی و رشید الدین فضل الله همدانی ظهور کردند که اولی به سبک پیچیده و مصنوع و دومی به سبک ساده و صریح می نوشت، هر دو مورخ مذکور به روش تاریخنگاری اعراب آشنا بودند و در آثار آنان می توان درک عمیق، فهم تاریخی و توجه به مسایل اجتماعی و اقتصادی را مشاهده کرد.
    در یک جمع بندی کلی می توان گفت که علی رغم ضعف هایی که تاریخنگاری ایرانی از سده سوم تا هشتم، دچار آن بود، فن تاریخنویسی به طور کلی پیشرفت کرد و در بعضی زمینه ها آثار نوی را عرضه نمود و حتی جهش های بسیار مترقی داشت. از لحاظ وقعه یابی و واقع بینی، برخی از مورخین روش نقد علمی درست را به کار بردند، برخی به تحلیل و تعلیل حوادث پرداخته، نتیجه گیری تاریخی نمودند و مورخان دیگری به موضوعات اجتماعی و اقتصادی توجه داشته اند، اما به جریانهای اصلی تاریخ پی نبرده اند. در هر حال در آن دوره تاریخ نویسان ایرانی از همقطاران فرنگی خود که غرق در جهالت نصرانیت بودند، فرسنگ ها جلو بودند.
    به لحاظ روش شناسی نیز تا این زمان دو رویکرد قابل شناسایی است، نخست رویکرد جزء گرایانه یا تجزیه ای که ویژگی اصلی آن تجزیه زمانی و مکانی پیکر تاریخ بشر به اتم های حوادث، اندیشه ها، اختراعات و غیره است. در این مشرب، گذشته ، با پلوی هم قرار دادن این واحدهای تاریخی و از تجمع آنها تشکیل می گردد. تواریخی مثل تاریخ طبری از این دست است. در این تاریخ یکایک وقایع به یکدیگر پیوند داده شده اند. اما در آنها، نویسنده به ترسیم نقش کلی و چشم انداز عمومی تاریخ خویش نپرداخته است. دوم، نگرش کل گرایانه که در آن اقوام و ملتها، پیکر های زنده ای هستند که مثل هر ارگانیسم زنده دیگری دارای مراحل پیایی، رشد، پیری و زوال می باشند. در این زمینه تاریخ کسانی چون ابن مسکویه، فیلسوف و مورخ ایرانی سده چهارم هجری را می توان از تاریخ نگاران کل گرای به شمار آورد. وی مانند اخوان الصفا، از اندیشمندان دانشنامه نویس سده چهارم هجری، گونه ای قانونمدی برای جوامع و دولتها قایل شده است. ابن مسکویه در چشم انداز تاریخی جوامع به جستجوی علل رفتار جوامع (ظهور–  ترقی–  انحطاط و فتور) می رود.
    ابن خلدون نیز مانند اخوان الصفا، ابن مسکویه، فارابی و بسیاری از پیشینیان دیگر جوامع و دولتها را ارگانیسم زنده ای می پندارد و برای آنها مراحل پیدایی – رشد، پیری و زوال قائل      می شود. نظر وی بر آن است که دولتها (عوامل کنترل کننده جوامع) همانند مردم عمر طبیعی دارند که پس از طی آن دوره به پیری می رسند و دچار انحطاط و نیستی می گردند.
    به طور کلی تا این زمان دو جریان متمایز در تاریخ نویسی ایران می توان تشخیص داد که پابه پای هم رشد کردند ۱- تاریخنگاری ملی- باستانی ۲- تاریخنگاری اسلامی. در نوع اول تاریخ از پادشاهی کیومرث و در جریان دوم از  هبوط آدم شروع می شده است. آنچه از تاریخ ایران باستان وجود داشته آشفته، در هم و بر هم و آمیخته به افسانه بوده است مگر درباره عصر ساسانی که به عهد اسلامی نزدیک است.  جریان دوم تاریخنگاری یعنی تاریخنگاری اسلامی – اشکال مختلف زیر را داشته است :
۱-    تاریخ عمومی که از آفرینش انسان شروع می شده و تا زمان مولف ادامه می یافته است.
۲-    تواریخ محلی که بر اثر توصیه امرای یک ولایت پس از غلبه بر ولایت دیگر به رشته تحریر در می آمد.
و شامل سالشماری و تاریخ رجال و تراجم احوال بوده است. « این تاریخ با تاکید عمده بر شرح حال خاندانها و مامورین محلی نوشته می شد ». در واقع می توان گفت مناسبات مرید و مراد و وابستگی ویژه ایالتی دو نماد از تلقیاتی بوده است که در حیات اجتماعی سده های میانه ایران نقش چشمگیری داشته است. دلیل پیشرفت تواریخ محلی این بوده که شهرها، واحدهای مستقلی بوده اند که در مواقع آشوب، منحصراً تحت رهبری قاضی یا شیخ محل عمل می کرده اند و این امر زمینه ای بوده است تا تواریخی پدید آید که در آن شرح حال مردان معروف شهر در آن نگاشته شود مانند تاریخ گزیده اثر حمد الله مستوفی که شرح خاندانهای عمده قزوین است و محاسن اصفهان فروخی (مکتوب به عربی در سال ۴۲۱/۱۰۳۰) که شرح حال مردان معروف اصفهان است.
۳- تک نگاری در مورد افراد ، مثل النوادر ابن شداد راجع به صلاح الدین ایوبی.
۴- نوعی کتاب اداری که تحت عنوان قوانین الدواوین تالیف می شده است.
    موضوع تاریخ تا این زمان، شامل تاریخ انبیاء ، تاریخ امم و قرون، تاریخ مغازی رسول، تاریخ فتوح، تاریخ خلفا و سلاطین و وزراء ، تاریخ بلاد، تاریخ مذاهب و فرق، تاریخ طبقات و رجال، تاریخ حوادث و رفیات، تاریخ مقابر مزارات و تاریخ حوادث طبیعی بوده است. موادی که مورخین به کار می برده اند بیشتر به روش سینه به سینه (سماع) به دست می آمده است، به طور مثال ابن اثیر می گوید، که در مورد اتابکان، اکثر مواد کتاب خود را از پدرش شنیده است. در اینگونه موارد، مورخ  بعد از اتمام پژوهش، اثرش را پیش یکی از شیوخ می برد تا به قول ابن عساکر صحت نسخ خطی خود را با سماع بیازماید. اکثر مورخین دوره های مورد بحث مشاغلی غیر از تاریخنویسی هم داشتند و قریب به اتفاقشان، دارای پست های درباری بودند. چنانکه بلاذری در دستگاه متوکل، ندیم بود. ابوعلی مسکویه در دربار آل بویه کتابداری می کرد و عطاملک جوینی و عبدالله و صاف و حمد الله مستوفی نیز در دستگاه مغول وظایف اداری داشتند. از آنجا که بیشتر سلاطین و خلفا بای امور جاری کشورشان از تاریخ پیشینیان سر مشق می گرفتند، لذا صاحب منصبان دربار به ظبط و نقل تاریخ گرویده می شدند. می گیوند که منصور دوانیقی در کشتن ابومسلم تردید داشت، از ندیم خویش حکایت شاپور ساسانی را سئوال کرد که چگونه وزیر خود را کشت؟
    مورخین ایرانی تا این زمان اکثراً علاقه داشتند که آثار تاریخی خودشان را به زبان عربی بنویسند مثل طبری و دینوری.
    در این مقطع موضوع تاریخنگاری همیشه شامل ثبت وقایع نبوده، بلکه کسانی مانند ابن اثیر به تعلیم حوادث هم می پرداختند و نتایج آنها  را می سنجیدند. همچنین تاریخنگارانی مثل بیهقی و رشید الدین فضل الله نسبت به موضوعهای اجتماعی و اقتصادی نیز آگاهی هایی داشته اند. رشید الدین فضل الله، افق تاریخی اش وسیع بود. وی حیطه تاریخنویسی را از مرزهای اسلامی گذراند و به هندوستان، چین و مغولستان رساند. اما از قرن هشتم تا قرن سیزدهم، فن تارخی نویسی به پستی گرائی تا حدی که می توان آن را دوره فترت عقلی و تنزل تاریخنویسی نام نهاد،در این مدت نه سنجش تاریخی در کار بود و نه نقد و ارزشیابی منابع و نه نتیجه گیری تاریخی، وقایع را بدون ارتباط علت و معلول سر هم می کردند و حتی از ذکر حقایق به دلیل مصلحت، ترس و یا عدم درک، چشم می پوشیدند. در عصر صفوی جنگ بین شیعه و سنی و استیلای خرافه پرستی عامل مهم دیگری در تنزل فن تاریخ بود. معایب این شیوه تاریخنگاری، اغراق گویی های فراوان، مغلق نویسی، پرحرفی و فضل فروشی های جاهلانه است.
    در عصر قاجار نیز همان سنت تاریخ نویسی ادامه یافت. از آغاز قرن سیزدهم/ نوزدهم، مورخین باز هم از نوع سبک مصنوع و مطلول استفاده می کردند که میراث گذشته آنها بود. این سبک واقعیتها را منعکس نمی کرد و به همین دلیل تاریخ واقعی مردم محسوب نمی شد. بلکه تاریخچه های شاهزادگان و وزرای آنها بود، از معروفترین آنها می توان از ماثر السلطانیه دنبلی، ذیل روضه الصفای هدایت و ناسخ التواریخ سپهر را نام برد با این تاکید که در عده معدودی از این آثار واقعیات  مهمی عرضه شده که نمی توان از آنها چشم پوشید.  در این دوره ، مورخین، بی نهایت کثیر التألیف بودند و برای اینکه با هم رقابت کنند بر اساس شعار «یا بنویس و یا بمیر» به نوشتن می  پرداختند و صد البته، هر یک از آنان، حامیان ولخرجی در دربار داشتند. حکام قاجار، علاوه بر حمایت از تاریخچه نویسان سنتی، توسعه فن ترجمه را نیز وجهه همت خود قرار دادند و این امر در واقع یکی از مظاهر تلاش برای غربی کردن کشور بود. از این دوه ترجمه آثاری در زمنیه علوم، تاریخ، تراجم احوال، سیاحتنامه و ادبیات از زبانهای عربی به فارسی وجود دارد که دارای اهمیت است. مسئله ترجمه با حمایت عباس میرزا شروع و توسط شاهان بعد حمایت و با تاسیس دارالترجمه ای تحت نظارت ناصر الدین شاه به باروری رسید.
    از میان آثاری که ترجمه می شد، کتابهای تاریخی و تراجم احوال در صدر قرار داشت و این خود دو دلیل مشخص داشت: ۱- حکام قاجار هر چند که با بدبختی های تاریخی احاطه شده بودن ولی احساس می کردند که جایی درتاریخ دارند. آنان خود را با حکام برجسته زمانها و مکانهای دیگر مقایسه می کردند تا خودخواهی هایشان ارضا شود ، ضمن اینکه ضرورت دست و پا کردن نوعی تاریخ ملی را نیز احساس کرده بودند. ۲- مدیر دارالترجمه ، محمد حسن اعتماد السلطنه بود که به آثار تاریخی علاقه زیادی داشت و خود نیز مورخ بود. آثاری هم که منتشر می شد یا ترجمه خود او بود و یا به دستور وی ترجمه می شد که آثار نویسندگان اروپایی نیز از آن جمله بود.
    علی رغم تداوم حمایت اشرافیت قاچار از مورخین سنتی، ترجمه آثار نویسندگان اروپایی ، منجر به نوعی توسعه تاریخنگاری فارسی شد. این تاثیر که به نحوی بطئی و کند رخ نمود در اواخر قرن نوزدهم خود را در آئینه اسکندری میرزا آقا خان کرمانی نشان داد و در اوایل قرن بیستم، یعنی در دوره مشروطیت به اوج خود رسید.
    برخورد ایران با مدنیت جدید اروپا، علاوه بر نهضت ترجمه، دلایل دیگری نیز داشت که شاید اهمیت پاره ای از آنها کمتر از ترجمه هم نبود که از جمله آنها می توان از عوال زیر نام برد:
۱-    شکست های ایران از روس و گاهی از قدرت اروپا که موجبات تحرک عده ای را فراهم ساخت. این امر خود به انگیزه ای برای ترجمه آثار اروپایی تبدیل شده و تاریخ پطر کبیر – اثر ولتر و نیز شرح احوالات ناپلئون – شارل دوازدهم و اسکندر مقدونی – در همین دوره به فارسی ترجمه شد. همچنین شخصی به نام میراز رضا مهندس «انحطاط و زوال امپراتوری روم» تالیف گیبن را تحت عنوان تاریخ تنزل و خرابی دولت روم برای عباس میرازا به فارسی ترجمه کرد.
۲-    کشفیات تاریخی، خواندن سنگ نبشته های باستانی و تحقیقات شرق شناسان نیز عواملی بودند که در آشنایی ایران با تمدن اروپا موثر افتادند.
۳-    تاسیس مدرسه دارالفنون.
۴-    رمانهای تاریخی و ترجمه آنها که آشنایی با ادبیات تاریخی اروپا را به دنبال داشت.
۵-    سیاحتنامه های اروپائیان و سفرنامه های ایرانیان مثل سفرنامه خسرومیرزا، میرزا اصالح شیرازی و نظام الدوله آجودانباشی و خاطرات امین الدوله و اعتماد السلطنه.
عوامل فوق که موجب طرح تاریخنگاری در ایرن گردید. طبعاً دارای نتایج و پی آمدهایی بود که شاید اثرات آن را در جامعه فعلی ایران نیز بشود مشاهده کرد. در این دوره، به طور کلی افق تفکر تاریخی تا اندازه ای ترقی کرد. در مفهوم و متد تاریخ تغییراتی حاصل شد و به معایب تاریخنگاری سنتی نیز پی برده شد. علاوه بر همه اینها علاقه و توجه خاص نسبت به تاریخ ایران باستان پیدا شد که خود معلول رواج تفکر ناسیونالیستی بوده است. شرحی که اعتماد السلطنه تحت عنوان « تصحیح علم تاریخ » نوشته می تواند موید این گرایش باشد.
    روی هم رفته انعکاس تحول در عرصه تاریخنگاری ایران را که در نتیجه عوامل فوق و عوامل دیگر ایجاد شد، می توان در آثار زیر مشاهده کرد:
    نامه خسروان از جلال الدین میرزا، تاریخ ایران از صنیع الدوله، تاریخ سوانح افغانستان از اعتضاد السلطنه، تاریخ مفصل افغانستان از مودب السلطان، تاریخ کلده و آشور از لسان السلطانه، تاریخ ملل مشرق از مترجم السلطنه، تاریخ یونان از نصرت السلطان و غیره.
    هر چند اغلب این آثار در حکم ترجمه هستند ولی اعتبار شان به این است که روش کهن تاریخنگاری را کنار زده اند.
    اما پیشرو واقعی انتقاد از سنت تاریخ نویسی، میرزا فتحعلی آخوندزاده است که در کتاب ایرادات بر روضه الصفای ناصری سبک و موضوع و ماهیت تاریخنگاری را به شدت انتقاد کرد هاست. سید جمال الدین اسد آبادی نیز یکی از پیشگامان انتقاد به شیوه تاریخنگاری مشرق (عرب – ایرانی – ترک) محسوب می شود. در عصر او دو مورخ ظهور کردند که سهم زیادی در پیشرفت تاریخنگاری ایران داشتند: نخست محمد حسن خان اعتماد السلطنه، فارغ التحصیل دوره اول دارلفنون، که در طی ۴ سال ماموریت در فرانسه – به جایی رسید که توانست تاریخ، جغرافیا و ادبیات فرانسه را در دانشگاه پاریس تدریس کند. وی در سال ۱۳۰۸/هـ . ق تاریخ اشکانیان را به نگارش در آورد و طی ۴ سال سه جلد بزرگ تاریخ اشکانی را تدوین کرد. این کتاب ظاهراً نخستین تاریخی است که به علمی و به زبان فارسی نوشته شده است.
    پس از او منطق الملک و میرزا آقاخان کرمانی دست به تدوین تاریخ ایران باستان به شیوه علمی زدند. شخص اخیر، نماینده تمام عیار طغیان علیه سنت تاریخنویسی است و تنها کسی است که نه  تنها روش تحقیق که تفکر تاریخی را در این دوره ترقی داد وی تاریخ را از ثبت و قایع و سرگذشت شاهان به تحولات اجتماعی و جریانهای تاریخی برگرداند. در نگارش تاریخ شیوه اتسدلال و استقراء را به کار برد و جریان تاریخ را به توجه به رابطه علت و معلول مورد تامل قرا رداد. وی همچنین، نخستین کسی است که از اصول علم اجتماع و فلسفه مدنیت بحث نمود و بنیانهای سیاسی و پدیده های اجتماعی را در تحول تاریخ ایران بررسی کرد و تا امروز گفتارش درباره علل تباهی و زوال ساسانیان پر مایه ترین نوشته های فارسی است.  یکی دیگر از آثاری که در همین دوره قابل ذکر است . تاریخ بیداری ایرانیان تالیف ناظم الاسلام کرمانی است. که پس از برقراری مشروطیت نوشته شده است. انتشار این کتاب از نظر منابع اسناد و سبک منثور آن، فصلی نوین در تاریخنگاری ایارن محسوب می شود.

بدین ترتیب صرفنظر از چند استثناء قابل اغماض که پیشاپیش ذکر شد، تما آثار تاریخی منترشره دوره قاجار را می توان به شکل زیر طبقه بندی کرد.
۱-    وقایع نامه ها یا تواریخ ایام :
که توسط مورخان درباره نوشته شده است، مانند روضه الصفای هدایت و ناسخ التواریخ سپهر. در این نوع آثار تقریباً هیچ مطلبی از وضعیت اجتماعی مردم و طبقات مختلف جامعه دیده نمی شود. آنچه هست شرح سرگذشت شاهان است به بیانی شاهانه و متکلف.
۲-    آثار تاریخی ماموران سیاسی:
مانند کتابهای ایران ملکم، تاریخ ایران از واتسن و تاریخ ایران، اثر سایکس که بر روی هم تاریخ ایران را از بدو دوره جدید تا پایان عصر قاجار شرح می دهند. این سه کتاب با انگیزه سیاسی خاص نگارش یافته و مبتنی بر هیچیک از معیارهای نوین تاریخنگاری نیست. مثلاً ملکم پیش کسوت گروهی از سخنگویان و منادیان امپریالیسم و استعمار بود. تاریخ واتسن با اینکه، آئینه تمام نمای خشم و خروش سخنگوی ناکام امپریالیسم (یعنی ملکم) نیست، از پیشداوریهای جاهلانه نیز مبرا نیست. نوشته سایکس نیز بیانگر سیاست استعماری آن دوره از تاریخ است.
۳-    خطرات و سفرنامه ها.
سفرنامه ها که با نوشته های سیاحان مغرب زمین در دوره صفویه آغاز شد، دامنه خود را تا قرن بیستم کشاند، در این قرن کسانی چون میلسپو، ویلسن، ملکم و سایکس خاطرات خود را منتشر کردن. تالیفات آنان حاوی اطلاعات بسیاری درباره ایران است. اما از تجربیات و دریافتهای خاصی سرچشمه می گیرد که در بسیاری موارد آلوده به غرض های سیاسی است.
 
فصل دوم
کلیاتی در تاریخنگاری دوره پهلوی
    این مطلب واقعیت دارد که فعالیتهای فرهنگی و تحقیقات علمی یک جامعه، بستگی کاملی به شرایط اقتصادی و اوضاع سیاسی و نظام اجتماعی آن دارد. این حقیقت در جامعه علمی ما تا حدی روشن است که نگارنده بی آنکه بخواهد وارد کشمکش های سیاسی مغرضانه و لفاظی های سطحی زیر بنا و روبنا شود. به عنوان یک اصل بدیهی و مسلم اقتصاد سیاسی که الزاماً در تیول مارکسیسم هم  نیست طرح می کند و در می گذرد و دقیقاً به همین سبب اعتقاد دارد که بررسی علمی تاریخنگاری ایران دوره پهلوی میسر نمی شود مگر اینکه قبل از آن نظام اجتماعی و سیاسی ایران دوره با تکیه بر تحولات ایران قرن نوزدهم مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.
    نظام اجتماعی ایران در آغاز قرن نزودهم، آمیزه ای بود از مناسبات ارباب – رعیتی و خانی – عشیرتی یا مخلوطی از زمین سالاری (فئودالیسم) و پدر سالاری (پاتریارکالیسم) که البته شاخص هویت آن زمین سالاری بود. در این دوره عوامل اصل رکود مدنی و بی ثباتی اجتماعی عبارت بود از ۱- عشایر کوچنده ایران که با یورش های یک بند و مناقشات خونین، سیستم ظریف و شکننده آبیاری کاریزی را که رگ و جان تولید کشاورزی ایران بود دائم می شکستند و آبادیهای روستائیان را در خرابی فرو می بردند، بماند اینکه عشایر خود تحت ستم فشارهای مختلف اجتماعی بودند. ۲- عامل دیگر رکود مدنی ایران، واحدهای دهقانی خرده مالکی بود، این واحدها طی سده های دیرنده تاریخ ایران با اسلوب کار یکنواخت بر روی قطعه زمینهای ملکی خود، اقتصاد خود مصرفی و صنایع خودبسنده خانگی خود را اداره می کردند و تسلیم دربست سلطه کد خدا و والیان و شاه بوده و مجبور بودند انواع مالیاتهای مقرره را بپردازند. اینان در نهایت به یک یاخته استخوانی بی تحرک در پیکر جامعه بدل شده بودند و بر خلاف عشایر خواستار امنیت و تکرمز بودند و از شاه و والیان او چشم حمایت و تامین امنیت داشتند. برای درک دیالکتیک خاص تحول جامعه ایرانی پی بردن به این دو رشته عوامل تمرکز و عدم تمرکز حائز اهمیت است.
در واقع عدم ثبات اجتماعی، گوناگونی منابع ستم و زورگویی، مانع روند تدریجی انباشت سرمایه های کوچک به سرمایه های کلان تر که قادر به کارفرمایی معتبر تر باشند می گردید و مانع بسط مناسبات سرمایه داری و نیز مانع روند تدریجی تشکل اجتماعی و پا برجایی سنتها و رشد موسسات و نهادها، از جمله موسسات و نهادهای علمی بود.
در دوران انتقال جامعه سنتی به سرمایه داری در کشور ما، جنبش های اجتماعی متعددی ظهور می کند. نخستین جنبش اجتماعی با رنگ الحاد مذهبی  (با بی گری) به صحنه می آید. سپس مانند جنبش تنباکو به صورت آمیزه ای از جنبش رسمی مذهبی همراه با مطالبات خالص سیاسی بروز می کند تا آنکه سر انجام در نهضت مشروطیت، جنبه غیر مذهبی و دنیایی آن برجنبه های مذهبی آن می چربد.
بورژوازی در ایران مانند باختر زمین حداقل در دوره معینی از تکامل خود به تفکیک سیاست از مذهب علاقمند است ولی دوباره با شیوه خود به تفسید دل بخواهی از مذهب باز می گدد و از آن برای مقاومت در برابر نیروهای انقلابی عصر کمک می گیرد. بدین ترتیب می توان گفت که در واقع تاریخ ایران در قرن نوزده و بیست، چیزی نیست جز روند به هم پیوسته ای که در آن مضمون واحدی وجود دارد و آن مضمون عبارتست از زوال تدریجی جامعه سنتی زمین سالاری، پدر سالاری یا فئودال یا تریارکال و استقرار کند و دردناک جامعه سرمایه داری.
    تردیدی نیست که بررسی این دوره از تاریخ ایران بدون تکیه بر اقتصاد سیاسی که جنبه های اجتماعی تولید را مطالعه می کند میسر نیست. کما این که برخی از بررسی های این دوره که بدون تامل در ساختار اجتماعی – اقتصادی صورت گرفته است، گاه چنان سطحی است که آدمی به شگفت می افتد. تحلیل واقعه تاریخی ظهور رضا شاه نمونه ای از این سطحی نگری است. در مورد ظهور رضا شاه دو روایت بیش از همه فراگیر شده است. نخست روایت رسمی و دولتی چاپلوسان که معتقد بودند رضاشاه و بعدها پسرش از گردوغبار یک دوران پر هرج و مرج از جانب نیرویی غیبی به مثابه پیشوایان و نوابغ، و به قصد تجدید عظمت کشور به پاخاسته اند و راز توفیق آنان را باید در دها و لیاقت فطری آنان و اقبال مردم ایران یافت که گویا همیشه در دوران خفت و مذلت، شاهنشاهی جلیل القدر، برای نجات آنان از زهدان حوادث زاییده می شود. نمونه این طرز تفکر در حقیقت غیر تاریخی را می توان در آثار زیادی که در همین دوره درباره شخص رضاخان (که از همان آغاز شتابکارانه مایل بود خود را شاهنشاه بخواند)، منتشر شد، ملاحظه کرد. فی المثل امیر لشکر عبدالله طهماسبی «تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضا شاه یا علل و نتیجه عمومی آبان ماه ۱۳۰۴» را نوشت. نوبخت که بعدها از سرکردگان حزب بود شد، کتاب «شاهنشاهی پهلوی» را انتشار داد این کتاب در همان صفحات آغازین، با اتکاء به علم سیماشناسی، علت اعتلای رضاشاه را در مشخصات چهره و رفتار او جستجو می کند. جعفر شاهید کتاب «دودمان پهلوی» ذبیح الله قدیمی «تاریخ ۲۵ ساله ارتش شاهنشاهی»، فتح الله بینا «اندیشه های رضاشاه کبیر» و «سرگذشت رضا شاه کبیر» را انتشار دادند. محتوای این نوع به اصطلاح تاریخ نویسی ها روشن است. اینان فرصت طلبان بی مایه ای بودند که سودایی جز دریافت پاداش از دربار نداشتند و بدون داشتن صلاحیت تاریخ نویسی حتی به معنای متداول آن دست به نگارش تاریخ زدند. علی دشتی نیز در این معرکه فرصت را از کف نداد و با نوشتن کتاب پنجاه و پنج، به توجیه چیزهایی پرداخت که از حسبهای ذهنی معینی سرچشمه می گرفت.
    روایت مردمی دیگری هم وجود دارد که با همه حسن نیت میهن پرستانه و با وجود داشتن یک ریشه درست، به هر صورت مطلب را ساده می کند و آن این که رضاشاه را انگلیسی ها آوردند و پسرش را آمریکائی ها، تا نفت و دیگر ثروتهای ما را به راحتی غارت کنند. آن قهرمان سازی پوچ، یاوه است ولی این نوع افاده مطلب نیز نمی تواند جای قضاوت علمی را بگیرد و به سفسطه ها و مغلطه ها پاسخ گوید. گو اینکه فراگیر شدن طرز تفکر اخیر که به تئوری یا سیاست توطئه نیز موسوم شده است، پی آمدهای منفی بسیاری نیز دارد که مهم ترین آن بی اعتماد شدن مردم به نقش خود در ایجاد جامعه ای آزاد از هر گونه روابط غیر انسانی است.
    ظهور رضاشاه و تاسیس رژیم پهلوی در سال ۱۳۰۴ ش در تالیف تحقیقات فارسی از جمله تحقیقات تاریخی، نوعی ایستایی به وجود آورد. مورخین در خلال سالهای اولیه دوره جدید تاریخ ایران چنان به تاریخنگاری پرداختند که انگار دوره سلسله قاجار وجود خارج نداشته است. وقایع مهمی چون خیزش تنباکو، نهضت مشروطیت، جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه و کودتای ۱۹۲۱ م که گمان می رفت عناوین مناسبی برای مورخین دوره رژیم جدید باشند در بوته فراموشی افتادند. برای مدت بیش از یک دهه، مورخین بالقوه به مترجمین آثار تاریخی زبانهای اروپایی که بیشتر اروپای جدید و یا ایران باستان را در بر می گرفتند از آب در آمدند.
    در واقع سالهای ۱۲۹۰ و ۱۳۲۰ ش یعنی دوره میان انتشار تاریخ بیداری ایرانیان و آغاز جنگ جهانی دوم را بایستی دوره قوام و آموزش برای تاریخدانان محسوب داشت. در این دوره هیچگونه اثر اصیلی در حد تاریخ بیداری نگاشته نشد اما در تاریخ نویسی دوره بعد – واجد اهمیت عظیمی بود. در همین دوره بود که روشهای علمی مغرب زمین متداول شد و نوشته های بسیاری طبع شد که یا مقتباساتی از آثار غربی برای مطالعه عامه بود و یا ترجمه آثار غربیان بود که بیشتر مورد استفاده دانشجویان دانشگاهها بود. این کتابها و مقالات برای توسعه دانش تاریخی ایران مفید بودند ولی به مجموعه تاریخنگاری ایران به طور اخص چیزی نیفزودند. ارزش آنها این بود که روشهای نوین تاریخ نویسی به عنوان جزئی از نحوه تفکر جدید در ادبیات تاریخی جای خود را باز کرد و مورد قبول قرار گرفت و مورخان به ساده نویسی و صراحت سبک گرایش پیدا کردند.
    این دوره سی ساله و در واقع دو دهه آخر قرن مصادف است با ظهور سه چهره علمی – تاریخی که هر یک به سهم خود در تاریخنگاری ایران نقشی ایفا کردند. این سه تن که عبارت بودند از پیرنیا ، اقبال، کسروی به جز شخص اخیر نقش حائز اهمیتی در پیشبرد تفکر تاریخی نداشتند ولی از آنجا که شیوه های نوین تاریخنگاری اروپا را در تدوین کتب تاریخی خود به کار بستند، قابل بررسی، نقادی و ارزشیابی هستند.
    پس از شهریور ۲۰ و در واقع در اثر تحولات بزرگی که منتج از جنگ جهانی دوم بودند علاقه مندی به تاریخنگاری به گونه ای ناگهانی احیا شد. زمینه هایی که در این دوره مورد توجه مورخین قرار گرفت متفاوت بود اما در میان آنها، بررسی تاریخ قرن نوزدهم سهمی عمده داشت. زیرا این پیش فرض را با خود یدک می کشید که تمام مصائب ملت ایران در قرن نوزدهم زاده رقابت قدرتهای امپریالیستی و فزون خواهی آنها از منابع و موقعیت استراتژیک ایران بود. با چنین تصوری طبیعی بود که مورخین نیز از جنبه های دیگر حیات اجتماعی – ساختار سیاسی و بافت مذهبی ایران این قرن غافل بمانند و منحصراً به مسایلی نظیر استعمار و سیاست توطئه بپردازند. یکی از مورخین در مورد کارآیی این آثار می گوید: «از آنها بیش از اندازه استفاده شده و عمرشان به سر آمده است، عصر امپریالیسم گذشته است. در ایران همسان جاهای دیگر افرادی متجدد و نوگرا نظریات سیاسی، تاریخی و ادبی خود را شدیداً تغییر داده اند، حالا دیگ رتواریخی از نوع دیگر لازم است زمان، زمان کشف و تحقیقات است. این مستلزم تحقیقات تاریخی مفصل و گسترده در چهار چوب تحولات نوین جامعه ایران از طریق کشف گذشته های نه چندان دور است.»
    در اینکه بررسی تاریخ قرن نوزدهم با کلید استعمار ، نمی تواند بیانگر تمام جنبه های تاریخ این قرن باشد تردیدی نیست و در اینکه این آثار به دلیل تکرار و شعار پردازی و برخورد شکلی با قضیه، کار آیی خود را از دست داده است، نیز شکی وجود ندارد. اما اینکه عصر امپریالیسم سپری شده است ، نمی تواند از یک ذهن بیدار سیاسی بتراود. عصر امپریالیسم نه تنها سپری نشده، بلکه وارد مرحله نوین و پیچیده تری شده است که پی آمدهای آن برای کشوری توسعه نیافته، شوم تر از استعمار کلاسیک و مدرن است. امپریالیسم واقعیت دارد و همچنان به عنوان یکی از عوامل اصلی توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم و از جمله ایران عمل می کند و مورخ هشیار نمی تواند آن را ندیده بگیرد و تحلیل های تاریخی خود را بر غیر واقعیتها مبتنی کند. نظری کوتاه به تاریخ کشورهای توسعه نیافته دو مسئله عمده را برای محقق روشن می سازد. نخست اینکه اغلب کشورهای توسعه نیافته در مقطعی از تاریخ خود یا مستعمره کشورهای توسعه یافته و مدرن امروزی بوده اند و یا وابستگیهای اقتصادی – سیاسی نزدیکی به آنها داشته اند و دوم اینکه توسعه نیافتگی از هنگامی به وجود آمده که توسعه یافتگی آغاز شده است. از این رو توسعه نیافتگی جامعه ای مانند ایران جز درپرتو دیالکتیک منطقی آن یعنی توسعه یافتگی قابل تحلیل نیست، گو اینکه عواملی مانند نرخ بالای بی کاری و کم کاری، پایین بودن در آمد سرانه، وابستگی به مواد اولیه صادراتی و تا حدودی تولیدات کشاورزی، سطح پایین زندگی عمومی ، سطح پایین بهره وری، عدم توزیع عادلانه ثروت، بی کفایتی دولتها، نرخ بالای رشد جمعیت، وضع بد بهداشت همگانی، سطح بالای بی سوادی، سطح پایین فرهنگ و از همه مهم تر دوگانگی در نظام تولیدی  در تحلیل پدیده توسعه نیافتگی ایران مورد تامل جدی هستند.
    اما سخن اصلی نگارنده در باب علت اصلی توسعه  نیافتگی است. در این زمینه دو دسته نظریه وجود دارد. الف : نظریه هایی که برای تبیین این پدیده در صدد یافتن عواملی درونی هستند و آن را در پارامترهایی نظیر رشد بی رویه جمعیت، عدم کارایی دولتها، محدودیتهای نیروی انسانی ماهر، کمبود امکانات مالی و تخصصی، عدم توانایی در استفاده از کمکهای تکنیکی کشورهای توسعه یافته، موانع فرهنگی و محدودیتهای ذاتی و ساختی (سه پارامتر اخیر فوق العاده مرود تاکید و علاقه ایران شناسانی چون لمبتون قرار گرفته است) جستجو می کنند.
    ب: نظریه هایی که برای تبیین این پدیده در صدد یافتن علت یا عوامل بیرونی هستند، عموماً توسعه نیافتگی را معلول رابطه استعماری می دانند و حتی «ایولاکوست» معتقد است که از نقطه نظر اقتصادی و نیز اجتماعی ، وضعیت توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم ناشی از پدیده پیچیده ای است که در پایان سده هیجدهم در انگلستان انقلاب صنعتی نام گرفت. ایولاکوست اظهار می دارد که اروپایی ها در سایه انقالا صنعتی به برتری مادی و تکنولوژی دست یافتند که آنها را در دستیابی به منابع ثروت د رکشورهای آسیایی و آمریکای لاتین و آفریقا یاری رساند.
    مارکسیستها نیز توسعه نیافتگی را معلول عامل خارجی می دانند، آنان معتقدند که توسعه نیافتگی را باید به کمک روند تاریخی و دلایل اقتصادی – اجتماعی به ویژه تاریخ پیدایش و گسترش شیوه تولید سرمایه داری تبیین کرد. طبق این نظریه شیوه تولید سرمایه داری در دوران گسترش و در مرحله انحصاری خود در کشورهای غیر سرمایه داری رخنه کرده و در نتیجه بر شیوه های تولید ما قبل سرمایه دارای تسلط پیدا نمده است. البته از این تئوری تفسیرهای گوناگونی به عمل آمده که مهم ترین آن نظریه های اولیه امپریالیسم کسانی چون لنین و روزالوکزامبورگ است.
    بدین ترتیب همچنانکه توسعه نیافتگی ایران یک واقعیت است، استعمار زدگی آن نیز واقعیت دیگری است که می توان بین این دو رابطه بر قرار کرد یا نکرد و نگارنده  در اینجا ص ۳ راری به قبولاندن یکی از این دو دسته نظریه ندارد اما چیزی که نمی تواند از آن بگذرد واقعیت استعمار است. حتی اگر با تعبیر مورخ پیش گفته، مبنی بر اینکه عصر امپریالیسم در حال حاضر به سر آمده است» موافق باشیم که نیستیم. چگونه می توانیم در مواجهه با وقایع مهم سراسر قرون نوزده و بیست ایران، نقش استعمار را ندیده بگیریم.
    به عقیده نگارنده، نحوه مواجهه با استعمار در تحلیل تاریخ معاصر ایران را می توان به سه گروه مشخص دسته بندی کرد. نخست کسانی که در صدد تطهیر استعمارگران یا اربابان دیروز و امروز دنیا هستند. این عده یا ایران شناسان مغرض هستند که بر محدودیتهای ساختی و ذاتی جامعه ایران تاکید می کنند و یا خودباختگانی که بی لیاقتی خود را به تمام ایرانیان تعمیم می دهند. هر دو گروه مذکور استعمار را معلول عوامل درونی جامعه ایران می دانند و بدین ترتیب نقش آن را در حاشیه قرار می دهند.
    دوم ، برخی از جریانات مردمی که به تعبیر ضرب المثل حکیمانه عوام «کور خودرو بینای مردم اند» تمام مصائبی را که ایرانیان در طول دو قرن اخیر متحمل شده اند، معلول استعمار عنان گسیخته قدرتهای خارجی می دانند. هنوز هم رگه های این تفکر غیر علمی را می توان در میان برخی از اجتماعات روشنفکری و نزد اکثر مردم مصیبت دیده ایران دید. اینان هر جا که تحولی در شرف وقوع است، هر جا که قدرتی در حال شکل گیری است و هر جا که حکومتی در صدد تثبیت خویش است، نا خود آگاه به دنبال ارتباط آن با یک ابر قدرت جهانی می گردند. جای بحث نیست که این تفکر علاوه بر اینکه غیر واقع بینانه است، پی آمدهی وخیمی نیز دارد که مهم ترین آن بی اعتمادی ملت به توانایی خویش برای تعیین سرنوشت سیاسی است و دقیقاً در همینجاست که تئوری گروه سوم شکل می گیرد: این گروه که غالباً از روشنفکران و تحصیلکردگان علاقمند به ایران تشکیل می شود. تحت تاثیر جوسازیهای گروه دوم و در مقام مقابله با آن و احیاناً امپریالیسم گذشته است و استعمار بر خلاف قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به هیچ وجه در صدد چنگ اندازیه به منابع ثروت ملتهای دیگر و یا تعیین نوع رژیم سیاسی نیست.»
    به نظر نگارنده هر دو نوع تفکر مذکور ساده لوحانه و غیر علمی است. هیچ دلیل ندارد که روشنفکر در مقام مقابله با  یک تفکر مذموم به تفکر غیر اقع بینانه دیگری پناه آورد و به جای تبیین نقش امپریالیسم و تحلیل بستر داخلی آن، موجودیت آن را کتمان کند. کتمان موجودیت استعمار، منجربه ایجاد هویت ملی نمی شود برای آن راههای دیگری باید جستجو کرد. افزایش آگاهیهای تاریخی و سیاسی، شاید یکی از این راهها باشد.
    آنچه نگارنده را به بحث پیرامون امپریالیسم کشاند این بود که زمینه های مورد توجه تاریخنویسی ایران در فاصله شهریور ۲۰ تا ۱۳۴۰ ، وقایع سیاسی مهمی بود که تماماً با نقش استعمار در آمیخته بود و طبیعتاً مورخنان و نویسندگان زیادی را به خود مشغول کرده بود و همین امور که در واقع مسایل حیاتی و درجه اول جامعه آن روز بود، آنان را از توجه به اریخ اجتماعی و زمینه های دیگرتاریخی بازداشته بود. در این دوره «روایات سیاسی و خاطرات شخصی همچنان الگوی رایج تاریخنگاری ایران محسوب می شدند.حوادث بزرگ سیاسی نظیر انقلاب مشروطه، ملی شدن نفت و مداخله نیروهای بیگانه در ایران و یا شرح زندگی سیاستمنداران بزرگ و قهرمانان سیاسی نظیر امیر کبیر، سید جمال الدین اسد آبادی یا میرزا کوچک خان، رایج ترین و مردمی ترین موضوعات بودند. در حالیکه انواع دیگر تاریخ از جمله تواریخ فکری، فرهنگی، اقتصادی مورد توجه اندکی قرار گرفته و به تاریخ اجتماعی به مفهوم وسیع کلمه اصولاً توجهی نمی شد.»  گواینکه مولفان دیگری هم بودند که خوصاً در دوران ضعف نسبی دربار پهلوی ضمن بحث از مسایل جنبی مانند زیست نامه رجال، خاطرات شخصی، تاریخ احزاب، مطبوعات و غیره، برخی از زوایای تاریک دوران پهلوی یا نزدیک به این دوارن را با ارائه اسناد روشن ساخته اند که از جمله آنها می توان از آثار زیر نام برد: تاریخ بیست ساله ایران،حسین مکی، احزاب سیاسی ایران، ملک الشعرای بهار، سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، قیام کلنل محمد تقی خان پسیان، علی آذری، حیدر عمواوغلی و کتاب یفرم خان نوشته اسماعیل رایین. مارکسیستهای ایرانی نیز در این دوره از تاریخ ایران بیکار نبوده اند قبل از هم و در روزگاری پیشتر، حزب کمونیست ایران اسنادی تحلیلی درباره سلطنت رضاشاه و سیاست وی انتشار داد که حائز اهیمت است. بعدها حزب توده ایران نیز در نشریات خود مقالاتی تحت عنوان انقلاب اکتبر و ایران به رشته تحریر در آورد و عدلاصمد کامبخش شمه ای از تاریخ جنبش کارگری را نگاشت که در نوع خود نخستین تلاش محسوب می شود. آثار سعید نفیسی و مرتضی رواندی را نیز باید اولین کوشش ها برای تدوین تاریخ اجتماعی ایران دانست. توجه به اسناد نیز در این دوره جایگاه ویژه ای دارد. اصولاً یکی از نقاط قوت سنت تارخنویسی ایران، اهمیتی است که برای حفظ و انتشار اسناد تاریخی قائل می شود این امر حتی در حال حاضر هم در کتابخانه های تهران، قم، مشهد و هم در مجموعه اسناد خصوصی کاملاً قابل مشاهده است.  حفظ این اسناد به طور خودبخودی فرصتی برای نوع متفاوتی از تاریخنگاری ایجاد کرده است و آن می تواند تحلیل و بررسی اسناد و انتشار آنها باشد که خصوصاً می توانند منابع خوبی برای تاریخ دیپلوماتیک و تاریخ اقتصادی باشند. در میان این اسناد آرشیوهای دولتی اهمیت بیشتری دارند، چرا که مدتهای زیادی دور از دسترس علاقمندان تاریخ بوده است. اسناد غیر ایرانی نیز که به صورت مکاتبات سیاسی و گزارشات دولتی و خاطرات شخصی و غیره منتشر می شوند به گفته فرمانفرمائیان تنها می توانند به عنوان اسناد مکمل مورد استفاده قرار گیرند و هرگز نباید از آنها به عنوان اسناد اصلی استفاده کرد به لحاظ زمینه هایی که در این دوره مورد علاقه تاریخنگاران قرار گرفته، مسئله نفت و نهضت ملی شدن صنعت نفت د رصدر همه قرار دارد. کتابهایی که در این زمینه منتشر می شود، با توجه به فضای سیاسی خاص کشور و حتی حساسیت روانی شخص شاه نسبت به نام مصدق نمی تونست یکسویه و غرض آلود نباشد. در این زمان مصطفی فاتح، مهره سرسپرده استعمار، کتاب «پنجاه سال نفت» را نوشت. مهدی بهار، کتاب «میراث خوار استعمار» را منتشر کرد. وی در این کتاب که ظاهراً علیه نفوذ امپریالیسم امریکا در ایران نگاشته شده بود، ۶۰۰ صفحه را در آغاز سیاه کرد تا بتواند در پنجاه صفحه آخر کتاب، مصدق را عامل آمریکا معرفی کند. بهار دراین کتاب در عین سکوت درباره کودتای میراث خواران استعمار در ۲۸ مرداد، از هیچ  کوششی برای ضربه زدن به مبارزان مردم فروگذار نکرده است. گویی هنوز باید انتقام قطع بورس تحصیلی اش را توسط دولت مصدق می گرفت. در تکمیل کوشش بهار، فواد روحانی که از کارمندان با سابقه شرکت نفت و یکی از خادمین صدیق کارتل بین المللی نفت بود و پس از کودتای ۲۸ مرداد، هم به مقامات بزرگی رسید، کتابی منتشر کرد که هدفش جز لجن مالی مصدق نبود وی در قسمتی از این کتاب می گوید :«تذکر این نکته را لازم می دانم که بیان ایراداتی که نسبت به عملیات شرکت نفت انگلیس و ایران وارد آمد. دلیل بر انکار جنبه های مثبت و مفید عملیات شرکت مزبور نمی باشد. بدیهی است که ایجاد صنعت عظیم نفت که با دست شرکت مزبور صورت گرفت، نتایج و آثاری در پیشرفت صنعتی و اقتصادی کشور به وجود آورد که ملت ایران از آن بهره مند گردید.»
    در همین دوره زمانی حزب توده نیز ظهور می کند و با طرح روش های مارکسیستی تحلیل تاریخ چه به صورت ترجمه متون کلاسیک بنیانگذاران این مکتب و چه به صورت کتب و مقالات تالیفی، زمینه های اثیر بطئی و کد خود را در تاریخنویسی ایران فراهم می کندد ولی حتی کلیدهای مارکسیستی درک جامعه و تاریخ هم به سراغ و قایع مهم سیاسی می رود و این امر همانگونه که گفته شد دلیلی جز اصطکاک و درگیری تمام عیار جامعه با آن رویدادها ندارد و اصولاً نمی تواند آنگونه که تا به حال گفته شده است دلیلی بر عق ماندگی تاریخنگاری ایران باشد.
    کما اینکه از دهه ۱۳۴۰ به بعد که اوضاع سیاسی جامعه، تشنجات سابق خود را از دست داده، توجه به زمینه های دیگر تاریخ آرام آرام نمایان می شد. در این دوره که تا انقلاب اسلامی ایران به طول انجامید، «کسانی چون غلامحسین صدیقی با ارائه روشهای جدید تحقیق تاریخی به یک نسل از دانشجویان و آدمیت با تک نگاریهای فکری، گام موثری در روی برتافتن از تاکیدات سنتی تاریخ برداشتند. علاوه بر این تغییر، شیوه های تاریخی در دانشگاههای خارج از کشور، در نسل جوانتر دانشجویان موثر واقع شد. آنان دیگرحاضر نبودند که جامعه ایران را همچون پیکری منفصل معرفی کنند که قدرتهای خارجی بر سر آن به کشمکش و نزاع مشغول بوده اند، بلکه ساختار اقتصادی – اداری سیاسی جامعه و جوامع روستایی و عشیرتی موضوعات اصلی مورد علاقه آنا را تشکیل می داد، در میان این حرکتهای جدید، دانشجویانی که جذب تاریخ اجتماعی شدند، عموماً صلاحیت تحلیل های جامعه شناسانه استدلالی و مهارت لازم بر تفسی یک رشته منابع و اسناد مختلف را داشتند.
    در این دوره علاوه بر آدمیت ، کسان دیگری مانند باستانی پاریزی، زرین کوب و … نیز ظهور کردند که بررسی و نقش و مقام آنان در تاریخنگاری معاصر ایران، وظیفه اصلی این رساله است. اما ترسیم سیمای کلی تاریخنگاری ایران، در سراسر دوران پهلوی و موقعیت جهانی آن میسر نمی شود، مگر اینکه پیش از آن ، دوپرامتر عمده روش و بینش در تاریخنگاری ایران به دقت مورد بررسی قرار گیرد زیرا به نظر نگارنده فقط رشد توامان این دو پارامتر است که می تواند نشاندهنده ارتقاء تاریخنگاری یا جامعه شود و حال سئوال این است که آیا در عصر پهلوی اصولاً می توان شاهد ارتقاء تاریخنگاری بود؟ حقیقت این است که روش تاریخنگاری ایران در عصر پهلوی در مقایسه با دوره قبل تا حدی متحول شد، در آغاز این دوره کسانی چون پیرنیا، اقبال و کسروی و پس از آن مورخانی که از آموزه های مجامع علمی اروپا تاثیر پذیرفته بودند، موجبات این دگرگونی را به وجود آوردند. تاریخ در سراسر عصر پهلوی به عنوان یک علم همطراز با سایر شاخه های علوم انسانی نگریسته می شد. قصه پردازی و شاهنامه نویسی دیگر از اهداف  تاریخنگاری نبود. مورخین با رعایت اصل زمان و مکان، تجزیه و تحلیل وقایع – بکار نبستن تعصبات قومی و مذهبی و عدم استفاده از پیش فرضهای قومی و مذهبی تلاش می کردند تا خود را به روح تاریخ گذشته نزدیک سازند و پرده هایی را که مانع فهم واقعیت ناب تاریخی بود کنار زنند اما با کمال تاسف در امکان عملی هیچی از پارامترهای مذکور تامل و تعمقی نمی شد و مورخ فقط یادگرفته بود که بگوید تاریخ علم است و باید علمی کارکرد و مثلاً این کتاب علمی نیست، بی آنکه اصولاً خود بداند که علم چیست و تاریخ چگونه علمی است و ظوابط و معیارهایی که یک اثر تاریخی علمی را از مشابه غیر علمی آن متمایز می کند چیست؟
    مورخ داننشگاه دیده ایرانی در عصر پهلوی با تعصب و ایمان تمام تاکید می کرد که تاریخ نویس باید از دید قبلی و پیش فرض فلسفی منزه باشد، بی آنکه بداند چنین چیزی نه ممکن است، که مورخ زائیده محیط است و نه شایسته که مورخ را به واقعه نویسی و ژورنالیسم مبتذل می کشاند.
    در سراسر این عصر، آکادمیسین های این رشته، سعی در تحدید هر چه بیشتر تاریخ و مرزبندی هر چه تنگتر این رشته با سایرمعرفت های انسانی داشتند. مورخین این عصر تحت تاثیر جو سازیهای آکادمیسین های مذکور، جرات نمی کردند از یافته های علوم کمکی تاریخ نظیر جامعه شناسی، اقتصاد سیاسی و علوم سیاست استفاده کنند که همه چیز باید از دل تاریخ بیرون می آمد. اینان فراموش کرده بودن که علوم کمکی مزبور، علومی انتزاعی و مجرد نیست که مانند فلسفه اسیر ذهنیت ها باشد، بلکه از دل واقعیت های تاریخی و اجتماعی بیرون آمده اند. اینان خود را همه کاره گانی می دانستند که هیچ کاری از دستشان بر نمی آمد. بدین ترتیب تمام آموزه های روش تحقیق غربیان، منحصراً مصروف «گزارش صحیح واقعیت ها» شد بی آنکه در امکان عملی چنین گزارشی بحث شود و نتیجه این شد که مورخین حتی در مرحله واقعه نگاری نیز ناکام بمانند. تاریخنگار  چیزهایی درباب روش تحقیق تاریخ شنیده بود و بی آننکه در مبانی آن بحث کند، آن را به کاربسته بود. در سراسر عصر پهلوی جز چند مقاله کم اهیمت چیز دیگری در باب خود «تاریخنگاری» به طور اخص نمی بینیم. این امر به خودی خود می تواند نشاندهنده اهمیت ناچیز شیوه های تاریخنگاری، نزد مورخان باشد. مورخ آکادمیک این عصر، تاریخنگاری مارکسیستی را تک خطی ، متعصبانه و جزم اندیشی محض می دانست و مورخ مارکسیست، اثر وی را لیبرالی، درباری یا استعماری می خواند و هر دو اثر همدیگر را غیر علمی، بدون آنکه دریافتن معیارهای علمی بحث کنند و در نزدیک شدن به همدیگر تلاشی نمایند، گو اینکه نزدیک شدن لیبرالها و مارکسیستها، شاید نزد علمای سیاست، توهی بیش نباشد!
    از آنچه گفته شد ، به روشنی می توان دریافت که بینش تاریخنگاران عصر پهلوی به موازات روش آنها رشد نکرده و نتیجه آن شد که روشهایی که در ابتدا توسط غربیان، صرفاً به عنوان پیشنهاداتی برای گزارش صحیح وقایع صرح شده بود و پذیرش عمومی هم نیافته بود همواره از جنبه های مختلف توسط مورخین، فلاسفه علم، علمای سیاست، جامعه شناسان و اقتصاددانان مورد بحث قرار می گرفت و کماکان این مباحث ادامه دارد، به ایران که رسید، قطعیت یافت و به عنوان اصولی مسلم و تردید ناپذیر، چه در مجامع علمی و کلاسهای روش تحقیق و چه در مقدمه های کتب تاریخی مورد تاکید مومنانه قرار گرفت.کلام آخر در این باب، این که تاریخنگاری یک سرزمین زمانی می توند دستخوش تحولی راستین قرار بگیرد که بینش تارخنگار با فراگیری علوم کمکی تاریخ توسعه یابد و با رشوهای نوینی که از طریق تجریبات شخصی و تاملات دیگران، بدست می آید، در آمیزد و متاسفانه ما در عصر پهلوی شاهد چنین پیوند مبارک و خجسته ای نیستیم.
    در عصر پهولی همانگونه که گفته شد، روشهای تحقیق غربیان توسط کسانی چون پیرنیا، اقبال و تحصیلکردگان خارج وارد ایران شد. گو اینکه نوگرای ایرانیان به طور کلی به زمانی طولانی تر بر می گردد. بدین سبب شاید صحیح تر باشد اگر گفته شود که در این زمان، روشهای غریبان جا افتاد و قوام گرفت) صدالبته، بی آنکه مورد تامل ، انتقال و حتی مورد شناسایی دقیق قرار گیرد. بینش ، اما در تاریخنگاری دوره پهلوی جایگاهی ندارد. تفکر تاریخی ، دیدانتقادی، مجهز شدن به حداقل مبانی علوم کمکی تاریخ ، نزد مورخان این عصر راهی ندارد و اصولاً با آثاری از این دسته شبهه آلود و مشکوک برخورد شده است.
    در تاریخنگاری دوره پهلوی صرفنظر از چند استثناء نه زیاد مهم، چهار جریان می توان تشخیص داد:
۱- جریان ایران شناسی: از نیمه سده ۱۹ که تاریخ نویسی وارد مرحله نوینی شد تا به روزگار ما، مورخان اروپایی نتوانستند خود را از تعصبات شدید ملی و دینی و تبلیغی، که در اروپا رواج عام داشته است، برکنار دارند بر مبنای همین غرض ورزیها بود که اروپاییان، خصوصاً پس از انقلاب فرانسه، به تاریخنویسی شرق روی آوردند و در زمینه های فرهنگی – دینی، نهضتهای فکری و هنری خاور زمین، دیدگاههایی را ارائه دادند که مبتنی بر واقعیتهای تاریخی نبود و متاسفانه نویسندگان شرقی نیز بی هیچ بررسی و کنکاشی نوشته های آنان را مورد استفاده قرار دادند و به واژگونگی تاریخ کمک رساندند.
در اینجا قصد آن نیست که در مورد نحوه قلب تاریخ و نگرش یکسویه شرق شناسان به تفصیل سخن گفته شود اما از آنجا که این جریان بر تاریخنگاری ایرانیان تاثیر نهاد و بعضاً موجب مباحثات جدی و دامنه داری نیز شد، گزیده ای از نگاه متفکران آن سوی مرزها به تمدن شرقی و ایرانی، بی فایده به نظر نرسید.
بارتولد، یکی از بزرگترین مستشرقین روسی در کتاب تاریخ پژوهش شرق و تمدن اسلامی و جهان اسلام بیشتر موفقیت های مردم ایرانی سعد و خوارزم و غیره را به اقوام ترکستانی که بعدها به این سرزمین کوچ کرده اند نسبت می دهد.
منتسکیو می نویسد، در همه تاریخهای آسیا، نمی توان حتی یک نشانه یافت که مشعر بر وجود روحی آزاد در آنجا باشد. برتراندراسل نیز مردمان مشرق زمین را فاقد قابلیت ایجاد تمدن می داند. پروفسور ادوار براون که یکی از مطلع ترین و آگاه ترین شرق شناسان به تاریخ و ادبیات ایران است در مورد شاهنامه فردوسی می نویسد :«به عقیده من شاهنامه فردوسی را نمی توان حتی یک لحظه با معلقات عربی، برابر و همسنگ دانست یا آنکه می دانیم در اصالت معلقات حرف بسیار است و شاهنامه به منزله فرهنگنامه بزرگی است که مانند دانشنامه ای فراهم گشته است».
لامامی کله راک فرانسوی پارا از این فراتر می گذارد و می نویسد:« با این فتوحاتی که نادرشاه می کند، بی شک او آسیایی نیست، گروهی می گویند نادر اهل براباند بلژیک است که دودمان خود را پنهان داشته است.
بی جهت نیست که حتی شخصی مانند علامه قزوینی که در مواجههه با تحریکات سیاسی کمتر حساسیت نشان می دهد، نیز ، به کار بعضی از خورشناسان بدبین و از دستشان عاصی می شود.
علاوه بر بینش اشرافی و نگاه آلوده به تعصب ایران شناسان به تاریخ و تمدن ایرانی، تالیفات آنان، ضعفهای اساسی دیگری نیز داشت. اکثر این مورخان منحصراً به دو جنبه از تاریخ ایران توجه خاصی نموده اند. ۱- تاریخ سیاسی. ۲- تاریخ ادب و هنر و فرهنگ و تمدن. حال آنکه بی شبهه، فهم درست حوادث سیاسی و مظاهر فرهنگی یک تمدن بدون شناسایی اوضاع جامعه، ساختها و نهادهای اجتماعی آن تمدن، کاری محال و عبث است.  هر چند که اخیراً با تخصصی شدن رشته های ایران شناسی به این امور توجه بیشتری شد و لمبتون با نگارش کتاب مالک و زارع در ایران، نخستین گام را در این راه برداشت. وی که وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران بود به خوبی از عهده شغلش بر می آمد. «زیرا تصمیم بر این شده بود که او در جامه آکادمیک ظاهر شود.»
قسمت بزرگی از مطالعات ایران شناسی، تحت عنوان تحقیقات اسلامی قرار می گیرد که در اواخر قرن ۱۹ رشته خاصی گردید. معذالک باید گفت که نخستین خاور شناسان به بعضی مطالب و مسایل توجه نکردند و مخصوصاً به تشکیلات اجتماعی وقایع ایران در ادوار اسلامی، توجهی که شایسته آنها بود مبذول نشد، شاید یکی از بزرگترین کارهای مینورسکی این بود که با تاکید بر اهیمت فراوان عوامل اجتماعی، محققان ایران شناسس را در این زمینه تشویق کرد.
۲-    جریان ناسیونالیستی: این جریان که در واقع عکس العمل موج اول بود، علاقه مندی اش ربه احیاء تاریخ ایران، دفاع از هویتی بود که از جانب شرق شناسان و پاره ای روشنفکران وابسته مورد تردید قرار می گرفت. کسانی مانند پیرنیا، کسروی، محمود محمود و شاید حسین مکی را مسامحتاً ، بتون در این طیف گناجند، گو اینکه، نگارنده منکر پاره ای تفاوت های موردی اینان در زمینه تاریخنگاری و برخی تفاوتهای بنیادی در عرصه سیاسی نیست که تفصیل مطلب در فصل مربوطه خواهد آمد.
۳-    جریان مارکسیستی: این جریان نخست با تاسیس حزب کمونیست ایران و سپس با ظهور حزب توده ایران در صحنه سیاسی کشور و از طریق مبانی تئوریک ایدئولوژی مارکسیسم، در جامعه روشنفکری کشور تاثیر گذاشت. سپس برخی از تتبعات روسهاا در زمینه ایران شناسی به فارسی برگردانده شد و مورخین ایرانی را با نحوه به کار گرفتن اصطلاحات تئوریک در گزارشهای تاریخی آشنا کرد که به عنوان مهمترین نمونه،  می توان از تاریخ ماد دیاکونف نام برد. ضمن اینکه تاکید عمده تاریخنگاری روسها، بر تاریخ نوین ایران است. بیش از ۴/۳ تاریخ مهم ایوانف درباره ایران، مربوط به تاریخ سده های ۱۹ و ۲۰ ایران است. در این تاریخنگاری، انقلاب ایران، اولین دوره برای رهایی ملت قلمداد شده و بر این واقعیت تاکید شده است که انقلاب ۱۹۰۵ روسیه به طور گسترده ای بر انقلاب مشروطه اثر گذاشته است، همچنانکه دشمنی تزاریسم با انقلاب مشروطه نیز مورد کتمان قرار نگرفته است. در سالهای واپسین عصر پهلوی، مارکسیستهای ایرانی نیز به نگارش تاریخ پرداختند که از جمله آنها می توان از کتاب ایران در دو سده واپسین طبری، آثار محمد رضا فشاهی، آثار مصطفی شعاعیان، کتابهای جوانشیر و … نام برد، در همین زمان آثار فراوان دیگری نگاشته شد که مستقیم و غیر ممستقیم تحت تاثیر اسلوب مارکسیستی درک تاریخ بود. آثار راوندی در باب تاریخ اجتماعی ایران را می توان در این زمره دانست.
۴-    جریان آکادمیک: جریان آکادمیک ایران در عصر پهلوی بر خلاف برخی از کشورهای اروپایی وابسته به رژیم سیاسی بود و به این اعتبار نمی توانست از هیچگونه استقلالی برخوردار باشد. از این رو علاوه بر کاستی های بی شماری که مجمووع تاریخ نگاری این عصر به آن مواجه بود، جامعه آکادمیک کشور از نوعی محافظه کاری سیاسی هم رنج می برد. مورخین این جریان یا اصولاً پیرامون مقاطعی از تاریخ کشور که تصور می رفت با رژیم موجود اصطکاک داشته باشد تحقیق نمی کردند و یا اگر نمی توانستند از فشار علائق درونی رها شوند به گونه ای تاریخ می نگاشتند که نه سیخ بسوزد نه کباب.
این جریان که از اقبال شروع می شود و به باستانی پاریزی خاتمه می یابد، متولیان رسمی دانش تاریخی کشور محسوب می شوند و با ادعاهای نه چندان عملی که مورخ باید بی طرف و بی غرض و منحصراً ناظر باشد، ظاهراً امیدوارانه که علاقمندان به تاریخ را متقاعد سازند که روایت صحیح درک وقایع گذشته را تنها از این راویان صدیق بشوند.
چهره های برجسته و شاخص این جریان عبارتند از عباس اقبال آشتیانی، فریدون آدمیت، عبدالحسین زرین کوب، عبدالحسین نوایی، عباس زریاب خویی و باستانی پاریزی که صدالبته ، تمایزات زیادی هم با یکدیگر دارند از بین این چند تن، تاریخ نگاری اقبال، آدمیت و باستانی پاریزی به تفصیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
    بدین ترتیب آنچه نگارنده در این فصل مورد تامل قرار خواهد داد، چیزی جز چهر جریان مذکور نخواهد بود، به ترتیبی که خواهد آمد.
    ولی برای جلوگیری از پیش آمدن هر گونه اشتباه احتمالی، این تذکر را پیشاپیش لازم می داند که فریدون آدمیت در عرصه تاریخنگاری عصر پهلوی، یک استثناست او براستی تنها کسی است که هم دارای تفکر تاریخی است و هم دارای روشی مستقل و منطقی و منسجم و نیز از معدود کسانی است که تاریخنگاری را در عصر پهلوی به مقام والایی رساند.

فصل اول
جریان شرق شناسی
۱- شرق شناسی  و دیرینه آن
    هنگامی که از شرق سخن به میان می آید. این واژه مفاهیم و تعابیر گوناگونی را در بر می گیرد.(الف) مفهوم جغرافیایی که در این مفهوم، مراد از شرق، همان آسیا، خاورمیانه باستانی و دنیای غیر اروپایی و به تعبیر ویرژیل،  سرزمین هایی است که در جهت طلوع خورشید قرار گرفته اند. تعبیر  اخیر در ادبیات فرانسوی سده یازدهم میلادی در بیت ۴۰۱ منظومه حماسی رولان نیز به کار رفته است. (ب) مفهوم ایدئولوژیکی که در این معنا، شرق مسلمان در برابر غرب مسیحی قرار می گیرد. (ج) مفهوم سیاسی که موضوع اصلی این رساله است و به گونه ای مبسوط بررسی خواهد شد.
    اما خاورشناسی یا شرق شناسیه ترجمه واژه نسبتاً جدید اوریانتالیسم است که از زبانهای اروپایی درفارسی رسوخ کرده و به معنی لغوی «پژوهش و شناخت تمام دانشها و آداب و رسوم مردم خاور زمین» به کار رفته است. بر خلاف خود کلمه، تحقیق در این مسائل از دیروز آغاز نشده است، به عنوان مثال می توان گفت وقتی مقدسی نزدیک به هزار سال پیش، کتاب احسن
التقاسیم فی معرفه الاقالیم را می نوشته، شرق شناسی می کرده، چنانکه پیش از او، نویسنده مجهول حدود العالم من المشرق الی المغرب که مردم روس و بلغار و غیره را شرح می داده ، غرب شناسی می کرده است.
    اگر شرق شناسی را به همان مفهوم پژوهش و شناخت تمام دانشهاا و آداب و رسوم مردم اورزمین به کار ببریم م یتوانیم سابقه ای طولانی برای آن قائل شویم. چنانچه تعابیر خاص ارسطو در مورد شرق، نوشته های هرودوت درباره ایران عصر هخامنشی و یا پژوهشهای پولیپ که در زمان اشکانیان سیاست شرق و غرب را تحلیل می کرده است، می توانند نوعی شرق شناسی قلمداد شوند. گو اینکه این روند ادامه یافت و در دوره قرون وسطی و قرون ششم و هفتم هجری یا زمان وقوع جنگهای صلیبی که یکی ازعلل و موجبات اصلی خاورشناسی اروپاییان بود وارد مرحله جدید و گسترده تری گردید.
    اما اگر شرق شناسی را به مفهوم مطالعه شرق توسط غربیان به عنوان چیزی دیگر و به عنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی که نه تنها از لحاظ جغرافیایی در جای دیگری قرار گرفته اند بلکه با تمدن غرب تفاوت ماهوی دارند، در نظر بگیریم  باید به سال ۱۳۱۲ م برگردیم. در این سال، در انجمن علمای مسیحی که در وین تشکیل شد تصمیم گرفته شد که در شرهای بزرگی ماانند پاریس، اکسفورد، سالامانکا و شهرهای دیگر ، کرسیهای زبان عربی ، عبری و یونانی افتتاح شود. باید دانست که ریمون لول مهره اصلی این تصمیم گیری بوده است، زیرا اوو معتقد بود که با شناخت زبان عربی می توان به راحتی در میان اعراب نفوذ کرد و آنان را به مسیحیت کشاند. بدین ترتیب، در پایان قرون وسطی، نخستین کوشش برای ایجاد یک شناخت منظم از شرق به وقوع پیوست، اما هنوز غرب آنطور که باید غرب نشده بود، یعنی توانایی لازم برایتهاجم نهایی به جوامع غیر اروپایی را نداشت.
    ولی از حدود قرن پانزدهم میلادی به بعد و شروع دوران جدید تحول و تکمیل فن دریانوردی در پرتغال و اسپانیا، که نفوذ تدریجی اروپاییان را در مشرق زمین آسان کرد، مطالعه درباره شرق کاملاً لازم شد و همزمان با به زانو در آمدن خاور در برابر باختر ، روز به روز بر اهیمت آن افزوده شد، زیرا تردیدی نیست که اروپاییان برای بهره برداری کامل از آسیا و آفریقا می بایستی کاملاً از خصوصیات این دو قاره اطلاع می یافتند.
    در قرن شانزدهم میلادی شرق شناسی از حالت تبلیغ مذهبی قرون وسطایی اش خارج شد و این ام رانعکاسی از شکل گیری سرمایه داری دوره رنسانس بود. از این به بعد، مطالعه شرق، آرام آرام، شکل منظم و مشخصی گرفت و در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی می شد واقعاً از پیداش شرق شناسی سخن گفت.
    در سال ۱۷۷۹ م، واژه شرق شناسی در زبان انگلیسی به کار گرفته شد و بیست سال بعد یعنی در سال ۱۷۹۹ م این واژه به زبان فرانسه نیز راه یافت تا بالاخره فرهنگستان فرانسه در سال ۱۸۳۸ م به کلمه شرق شناسی (Orientalisme) رسمیت بخشید. از آن پس اشکال گوناگون شرق شناسی مانند شرق شناسی انگلیسی، شرق شاسی فرانسوی، شرق شناسی امریکایی ، شرق شناسی آلمانی، شرق شناسی روسی و شرق شناسی ایتالیایی به وجود آمدند.
    برای شناخت ساختار و نحوه تحول هر یک از انواع شرق شناسی های مزبور، باید توسعه استعماری غرب را در نظر گرفت. به عنوان مثال، شرق شناسی اروپایی (به ویژه شرق شناسی فرانسه و انگلیس) تا پایان قرن نوزدهم میلادی به صورت یک پدیده حکم تجلی کرد. از جنگ جهانی دوم به بعد، شرق شناسی آمریکایی جانشین شرق شناسی اروپایی شد و این جابجایی منعکس کننده تغییراتی بود که در صحنه سیاسی – اقتصادی جهان صورت گرفته بود. همچنین باید در نظر داشت که نفوذ و قلمرو سیاسی دول استعماری در قاره های آفریقا و آسیا ، با شرق شناسی آن دول در قاره های یاد شده رابطه مستقیمی دارد و به همین دلیل شرق شناسی انگلیس در ایران و هند پربارتر است تا شرق شناسی فرانسه، حال آن که شرق شناسی فرانسه در کشرهای عربی مغرب و شمال آفریقا نیرومندتر از شرق شناسی انگلیس است. همچنین در پاره ای از کشورها مانند مصر و فلسطین و سوریه، به علت رقابتهای سیاسی هر دو کشور در شرق شناسی کوششهایی نشان داده اند.
    در مورد کنگره های خاور شناسی که از ابتدا تا به حال تشکیل شده است نیز باید گفت که نخستین کنگره خاور شناسی در روزهای اول تا یازدهم سپتامبر ۱۸۷۳ م در پاریس تشکیل شد . ریاست این کنگره را یکی از چین شناسان معروف به مسیودوژنی از اشراف فرانسه که در عین حال پددی آورنده کرسی مطالعات ژاپنی نیز بود به عهده داشت.
    برای شناخت بهتر کنگره های مختلف خاورشناسی، سه دوره مختلف را می توان تشخیص داد : (۱) از آغاز تا جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ – 1873 م) که از کنگره پاریس آغاز می شود و با کنگره آتن پایان می یابد. در این دوره ۳۹ ساله جمعاً ۱۶ کنگره بر گزار شد که محل بیشتر آنها در پایتخت ها یا در شهرهای بزرگ کشورهای استعماری قرار داشت. فقط کنگره شانزدهم در آتن و کنگره چهاردهم توسط دولت استعماری فرانسه در الجزایر (مستعمره) بر پا گشت. نگاهی به نام و نشان و شغل شرکت کنندگان افتاخری و غیر افتخاری کنگره های این دوره باز می نماید که بیشتر آنان در این گروههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی قرار داشته اند: سلاطین و پرنسها، کنتها و لردها و اشراف قدیمی اروپا، کارگزاران معتبر وزارت امور خارجه و ماموران آنان در آفریقا و آسیا، برنامه ریزان فرهنگ و آموزش و پرورش اروپایی، کارداران و حاکمان سرزمینهای استعماری، فراماسونها، لشکریان عالی رتبه، بورژواهای صادر کنده، قشری از یهودیان، عتیقه فروشان و صاحبان کلکسیون که هر کدام به نحوی در جهت سازی فرهنگی کنگره ها دخالت داشته اند.
    (2) از پایان جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم (۱۹۳۸ – 1918) : این دوره از کنگره اکسفورد (هفدهم) شروع می شود و با کنگره بروکسل (بیستم) پایان می یابد. در این دهه که اروپا نسبتاً آرام بود، چهار کنگره تشکیل شد و سپس به علت بروز جنگ، برگزاری کنگره بستم و یکم به تعویق افتاد.
    در این دوره نیز نیروهای قدیمی با همان ترکیب باقی ماندند، با این تفاوت که فراماسونها قدرت بیشتری به دست آوردند. بسیاری از لشکریان با سابقه و کاردان مستعمره ها که خدمت خود را تمام کرده بودند، وقتی به متروپل بازگشتند ، به علت اقامت چند ساله در کلنی ها با اوریانتالیسم پرداختند. از طرف کشورهای شرقی نیز به دلایل گوناگون، محققان و دانشمندان بیشتری در کنگره ها شرکت جستند و حتی برخی از آنان خطا به هایی ایراد کردند که مورد تحسین استادان غربی قرار گرفت.
    (3) دوره سوم از پایان جنگ تاکنگره بیست و هشتم (۱۹۷۰ – 1948 م)  : این دوره از کنگره پاریس (بیست و یکم) شروع می شود و با کنگره کامبرا (بیست و هشتم) پایان می یابد در این دوره ، لشکریان و کارداران مستقیم استعمار، جای خود را به عوامل استعمار نو دادند. برخی از صاحب منصبان قدیم، چون سفریان و رایزنان فرهنگی، ماموران «توسعه و رشد» و نیز جوانانی که علوم شرقی را به شکل نظری در متروپل فراگرفته و چندی هم در کشورهای «استقلال یافته» تحقیق علمی کرده بود جای آنان را گرفتند و اندک اندک خاورشناسی در مسیر علوم اجتماعی و دانشهای انسانی قرار گرفت. کشورهای جهان سوم نیز در این دوره از لحاظ فرستادن نماینده و شرکت کننده با دوره های پیشین قابل قیاس نبودند ولی بیشتر این شرکت کنندگان در زمره شاگردان و مرابطان مستشرقان غربی به شمار می رفتند و نمی شد آنان را به مثابه نیروهای نغییر دهنده به حساب آورد، گرچه از خود شایستگی لازم را نشان دادند.
    آخرین کنگره ای که در این نوشته مورد بحث قرار می گیرد، کنگره بیست و نهم پاریس است. این کنگره از ۱۶ تا ۲۱ ژوئیه ۱۹۸۳ م در سوربن (مرکز اصلی) برگزار شد، ولی به علت گسترش کارها از کلز دوفرانس و دانشکده حقوق پاریس و موسسه تحقیقات جغرافیایی نیز استفاده شد. در این کنگره از یک سو مراکز قدرت نواستعماری کوشش می کردند که به نحوی از انحاء ، بقای کنگره تضمین شود، و از سوی دیگر، سازمانهای بین المللی یهود و به ویژه صهیونیان سعی داشتند نه تنها موقع جهت ساز خود را در این کنگره محفوظ دارند، بلکه وضعی پردوامی ایجاد کنندد که این موقعیت از دستشان خارج نشود.
    در برابر این نیروها، جمهوری خلق ین بود که به علت تمایلات استعماری و نواستعماری کنگره های شرق شناسی از آغاز ورود به کنگره را تحریم کرده بود و در عوض میدان در دست فرستادگان آن روز فرمز بود. ویتنام شمالی نیز به همین دلیل در کنگره شرکت نکرد. از فلسطینی ها هم در این کنگره کسی شرکت نداشت.  پاره ای از شرکت کندگان کشورهای غربی که از عناصر شناخته شده امپریالیسم بودند، در کنگره خاورشناسی پاریس فعالیتی داشتند که گاه فرستادگان کشورهای آزاد شده را آزار می داد. از این دست باید از پروفسور فییشل، استاد فعلی دانشگاه میشیگان نام برد. وی یکی از دوستان نگورین دیم بود، در سال ۱۹۵۵ م در ویتنام انجام وظیفه می کرد. به گفته روزنامه لوموند، این استاد که امروز از ویتنام شناسان معروف است ، در آن سالهای که سالهای سیاهتری را به دنبال داشت در ویتنام جنوبی سازمان پلیس امنیت مرتبط با «سیا» را پدید آورده بود.
    یکی از شرکت کنندگان ایرانی کنگره بیست و نهم پاریس چنین نقل می کند : « در سالنها نیز پاره ای اعتراضهای اصولی برکنگره شنیده می شد که در جمع سه شکل داشت : تشکیلاتی (به علت بد سازمان یافتن امور کنگره)، سیاسی (این که شرق شناسان غربی دارای تمایلات استعماری هستند) اخلاقی و انسانی (برداشت اروپاییان از مردم شرق به سان «شیئی» و داوری های دور از انسانیت درباره آنان). معترضان به عنوان رهایی از این وضع دعوت می کردند که شرق شناسی را باید در مسیری قرار داد که برپایه مطالعات عینی و رهاشده از خواست قدرتها، بشریت جان سوم را به سوی رهایی رهنمون شود و استقلال کشور ها را در کلیه وجوه حیاتی تامین کند و محترم شمارد.»
    در پایان کنگره پاریس، عده ای گفتند که ما شاهد مرگ و تشیع جنازه خاورشناسی سنتی بودیم  و مراد آن از خاور شناسی سنتی ، نوع علنی و بی پرده آن بود که در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی به منتهای بزرگی خود رسیده بود، اوریانتالیسمی که عوامل مستقیم استعمار مانند لردکرزن – نایب السلطنه هندوستان و نوسینده کتاب ایران و قضیه ایران – وپرسی مولس ورث سایکیس – کنسول انگلستان در کرمان و مولف کتاب ده هزار میل در ایران  – را در خود جای داده بود.
    آری ، اهمیت کنگره پاریس در این بود که در روند شرق شناسی، تغییر و تحولی ایجاد شده بود که به تعبیر عده ای، فراتر از یک تغییر لغوی ساده بود، زیرا هنگامی که به فرض، سرنشینان یک سفینه اسکای لاب می توانند به آسانی و هزاران بار سریعت رو بهتر زمین شناسی کنند و نقشه جنگل و راه و سد و فرودگاه را بردارند دیگر کمتر به باستان شناس احتیاج است. این تغییر، که به نظر نگارنده تنها تغییری شکلی و غیر ساختاری بود در جراید فرانسه انعکاسی وسیع یافت، آنها نوشتند : «علوم انسانی آسیایی» که تمدنهای مدیترانه شرقی تا اقیانوس آرام را در بر می گیرد، جایگزین آن می گردد، موضوع عبارت از یک تغییر لغوی نیست ، بلکه پایان یک دوره است.»
    بر خلاف نوشته فوق، تنها تغییر اساسی که در دوره جدید ایجاد شده ، آن اس که موضوع مطالعه و رهیافت مطالعه با توجه به سنت شرق شناسی ولی به دست شرق شناسان شرقی تعیین و تامین می گردد. بدین مفهوم که دوره اول شرق شناسی که در واقع دوره شکل گیری آن است ، دوره مطالعه زبان و زبان شناسی است. دوره دوم، دوره مطالعه حوزه یا منطقه شناسی است که عموماً به دست شرق شناسان بیگانه صورت می گیرد، و دوره سوم، ادامه همان دوره دوم اما به دست خود شرقیان است. از این گفته نباید این نتیجه گرفته شود که پس راه حل این است که شرقی خود را مطالعه نکند. نتیجه ای که باید گرفته شود این است که خودشناسی شرقی اولاً باید شامل دیگر مناطق هم باشد و ثانیاً رهیافت و منظر حاکم بر مطالعه را نیز بشناسد . فریب ظاهر عینیت علمی را نخورد.
۲-     ایران شناسی و ایران شناسان مهم
مطالعاتی که از قدیمترین ایام تا روزگار حاضر درباره ایران موجود داریم، از دو دسته خارج نیست: دسته اول شامل آنهایی است که بدون دید و نقد علمی و غالباً بر اثر مشاهدات یا مسموعات تالیف و تنظیم شده اند. این گونه آثار اغلب به دوران تاریخی یا «پیش علمی» مروبط هستند، مانند آثاری که نویسندگان یونان و روم یا عرب، چین و پس از آن سفیران و سیاحان و بازرگانانی چون مارکوپولو، کلاویخو، شاردن، تاورنیه، اولئاریوس، پیتر ، دلاواله و … از خود بر جای گذارده اند. از این نوع آثار، مخصوصاً می توان از سفرنامه ها نام برد که از ماخذ اساسی و مهم برای ایران شناسی هستند.
دسته دوم ، شامل تتبعات، تحقیقات، مطالعات ، اکتشافات و تجسسات مختلفی است که به اصطلاح با دید انتقادی و به قصد روشن شدن تمدن و فرهنگ ایران و معرفی آنها به انجام رسیده اند. طبعاً این آثار، در آیند هتکمیل می شوند، بسیاری از آنها به تدریج کهنگی می پذیرند و با پژوهشها و بررسهای تازه تر از میان می روند، به نحوی که بخشی از ماخذ دسته اخیر امروزه قابل اعتنا نیستند.
    علاوه بر این تقسیم بندی کلی، می توان تاریخ مطالعات ایران شناسی را به پنج دوره متمایز تقسیم کرد:
۱-    دوره ابتدایی که از عهد نویسندگان یونان و روم آغاز و به قرن هیچدهم ختم می شود. آاثر نئارخوس، گزنفون، هرودوت، استرابون، مارکوپولو، کلاویخو، و عموم سیاحان قرون شانزدهم تا هجدهم میلادی از این زمره است.
۲-    دوران استعمار انگلیس د رهند و تاسیس کمپانی هند شرقی که امحای زبان فارسی در آنجا، نتیجه نفوذ سیاسی آن دولت است. طرفه آن که در عین حال تحقیق در زبان فراسی و انتشار متون این زبان از کارهایی بود که به وسیله محققان آنها عملی شد. و آثار متعددی در این زمینه در دست است.
۳-    دوره آغاز تحقیقات علمی درباره ایران، خصوصاً در زمینه های زبان شناسی ( که آلمان ها آفریدگار آنند) جغربافیایی، تاریخی و دینی، همرااه با کشفیات و حفریات باستان شناسی.
۴-    ورود چندتن از ایرانیان به فرنگ (سید حسن تقی زاده، محمد قزوینی، ابراهیم پورداوود) و آشنا شدن آنان با روش تحقیق جدید و دست یافتن به مراجع علمی فرنگ. در این دوره در ایران نیز کسانی چون عباس اقبال ، سعید نفیسی، مجتبی منیوی و دیگران به کار تحقیق و تجسس به روش غربی پرداختند. در همین دوره ، افراد دانشمندی هم در ایران بودند که بر اثر ذوق و دقت نظر فردی خویش تحقیقات مفیدی را عرضه کردند که می توان از کشانی چون علی اکبر دهخدا، ملک اشعرای بهار، سید احمد کسروی، احمد بهمنیار، بدیع الزمان فروزانفر، و جلال الدین همایی (سنا) نام برد.
۵-    دوره توسعه تحقیقات ایران شناسی و جدایی کامل آن از رشته های دیگر شرق شناسی، با این ویژگی که توجه روشن تر و مستقیم تری به مسائل اجتماعی معطوف شد. در واقع ، مطالعات ایران شناسی به عنوان مجموعه ای از تحقیقات دینی، تاریخی، فرهنگی، و تحقیق پیرامون نحوه تحول زبانهای ایرانی، علی الخصوص زبان فارسی(دری)، محصول همین دوره است.
با این وجود مراد نگارنده از لفظ شرق شناسی و ایران شناسی نوع متمرکز و سازمان یافته آن است که سازندگان تقدیر جدید یعنی سیاست، را را طراحی کرده اند .با این دید، مقدمات شناخت فرهنگ و تمدن ایرانی به وسیله غربیان، به طور جدی یا دست کم به دور از روشهای قرون وسطائی ، از دوران آشوب در تاریخ ایران شروع شد، دوره ای که در کل ضعف و عتوردرتمام جنبه های زندگی ایرانی راه یافته بود و فرهنگ خودی نه تنها در مسیر صعودی قرار نداشت، بلکه در خط انحطاط و سقوط پیش می رفت. عامل خارجی این انحطاط، بی شک مداخلات استعمارگران و منافع بی حد و حصری بود که در این منطقه از دنیا دنبال می کردند. عامل یا یکی از عوامل داخلی این انحطاط فرهنگی نیز سازمانهای فراماسونری و شبیه آن بودند که وظیفه جهت سازی و مشروعیت دادن به سلطه بیگانه را دانسته و یا ندانسته بر عهده گرفته بودند و اصول چهارگانه معروف خود را به این شرح تبلیغ می کردند: ۱۰تمدن غرب جهان شمول  است. ۲- شرقیان باید از گذشته خود جدا شوند . ۳- شرقیان باید تمدن غرب را مورد اقتباس قرار دهند. ۴- در اقتباس تمدن غرب از ابداع نیز باید خودداری کنند.  این نحوه نگرش که در واقع متاثر از مکتب اروپاسانتریسم بود، به ایران شناسی نیز سرایت کرد و پیروان آن یونان را به منزله خاستگاه بزرگ فرهنگ و تمدن آسیای مقدم و ایران معرفی کردند و برای ایران و تمدنهای کهن دیگر ، نقشی جز در حاشیه قائل نشدند. در پیوند با مکتب اروپاسانتریسم مکتب دیگری به نام یهودسانریسم به وجود آمد که فرهنگ به تمدن قوم یهود را پایه و اساس فرهنگ و تمدن منطقه عظیمی از آسیا و اروپا معرفی می کرد. پیروان این مکتب به خطا کوشیدند فرهنگ آسیای مقدم، اروپا و بخشی از آفریقا و نیز تمدن ایرانی را تابع فرهنگ و تمدن یهود وانمود کنند.این گونه برخورد تعصب آمیز و ناصواب، بارها مورد اعتراض و تمسخر محققان جهان از جمله ایران قرار گرفته است.
خوشبختانه در  ایران شناسی شوروی، این دو جریان با دیدی انتقادی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفه است، ولی به گمان یک محقق ایرانی به جای آن با پدیده دیگری مواجه می شویم و آن مرکز قرار دادن مناطق شرقی شوروی و درست تر گفته شود، نوعی سویت سانتریسم است، محققان شوروی بیشتر کوشده اند تا سرزمین های شرق داخل اراضی شوروی از جمله آسیای مرکزی و قفقاز را به عنوان مراکز اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی و آسیای مقدم معرفی کنند.  این قضاوت شاید غیر عادلانه محقق فوق، پیشاپیش مورد اعتراض شدید ایران شناسان شوروی قرار گرفته است. آنان ادعا دارند که یکی از ویژگیهای مطالعات ایرانی شوروی و تاریخ نگاری شوروی ، مبارزه علیه گرایشهای مرکز گرایی، استعمارگرایی و نژاد گرایی اروپایی است که به صورت نهانی و به شکل مطالعات آسیایی بورژوازی گسترش یافته است. در عصر بعد از انقلاب نیز، مبارزه علیه مواضع ایدئولوژی استعماری که کشورهای شرقی را تحریف کرده بود، نوعی زمینه نظری پیدا کرد و در مطالعات تاریخ نگاری ایران و به طور کلی شرق شناسی شوروی، چشم انداز انسانی و بین المللی رخ نمود که منجر به مبارزه با گرایشهای بورژوازی خاورشناسی و انتقاد از بعضی مفاهیم تاریخی متکی به این گرایشها شد. 
هر چند پیگیری این کنکاش می تواند نتایج جالب توجهی در برداشته باشد، اما ادامه آن در حوصله این بخش از بررسی که صرفاً در صدد بیان گزارشی تاریخی از کیفیت تحقیقات ایران شناسی است، نمی گنجد. از این رو، در این قسمت از پژوهش، تاریخچه مختصر ایران شناسی در ممالکی که به نوعی در ایران صاحب منافعی بودند ( و در راس آن انگلیس) بررسی خواهد شد و در قسمت بعدی سیاست شرق شناسی – سیاست ایران شناسی مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
تاریخ ایران شناسی در انگلیس و به طور کلی در زبان انگلیسی به قرن هفدهم میلادی بر می گردد، یعنی زمانی که روابط سیاسی و تجاری بین دو کشور انگلیس و ایران آغاز شد و سفرا و بازرگانان انگلیس به ایران سفر کردند.
علاوه بر سفر نامه هایی که طی قرن شانزدهم و هفدهم میلادی نوشته شد و تحقیقات ایران شناسی که د رهند چهره بست، دو محقق برجسته در سالهای قبل از جنگ جهانی دوم، به انگلیس مهاجرت کردند و آثاری ماندگار از خود بر جای گذاشتند. آنان، ولادیمیر مینورسکی، متخصص جغرافیای تاریخی و والتر برونینگ هنینگ – متخصص زبانها و ادیان ایرانی – بودند که هر دو درگذشته اند. مینورسکی از اهالی روسیه و هنینگ از مردم آلمان بود. هر دو به سبب تغییرات سیاسی مملکت خود، انگلستان را گوشه امن جهان و موطن تحصیل و تحقیق یافتند. گرچه در شناخت و بررسی زبانهای ایرانی، مقام اصلی را آلمانها دارند ولی در زبان انگلیسی نیز نام دانشمدانی چون جکسن و وست قابل ذکر است و تحقیقات آنان هنوز ماخذ و مورد استفاده است.
لغت و دستور زبان فارسی نیز ار رشته هایی است که کتابهای بسیاری راجه به آن به زبان انگلیسی نوشته شده است. نام ریچاردسن، جانسون، ولاستون، پالمر، اشتنگاس، ولمبتون از ممیان انگلیسی ها قاب ل ذکر است. آثاری که در زبان انگلیسی راجه به تاریخ و جغربافیا و سیاست ایران نوشته شده هم زیاد و هم قابل توجه است. در زمینه مطالعات تاریخی، افرادی چون سرجان ملکم ، سرپرسی سایکس ، و ادوارد براون  کتابهایی منتشر کردند و ظاهراً همین سابقه بود که انگلیسی ها را به تدوین و تالیف کتاب جدید و هشت جلدی «تاریخ کمبریج» برانگیخت.
ولی پی از همه این افراد باید از لردکرزن، سیاستمدار معروف انگلیسی که بع سال ۱۸۹۹ م فرمانروای کل هندوستان شد و به مسائل ایران توجه خاصی داشت، نام برد. وی به سال ۱۸۹۲ م کتاب مشهور خود ایران و قضیه ایران را منتشر ساخت که آخرین ترجمه آن به قلم غلامعلی و حید مازندرانی به فارسی انتشار یافته است. کرزن اولین فرزند از یاده فرزند خانواده ای اشرافی بود که مادری نامهربان، پرستاری بدسرشت و معلمی خشن، تربیت او را در مراحل مختلف زندگی به عهده گرفته بودند و عمین عوامل باعث شدند تا وی دچار نوعی عقده و عدم تعادل شخصیتی شود که به صورت «خودبزرگ – بینی را سیستی» متجلی گردید. وی خود را برتر از همگانان خود و نژاد خود را برتر از همه نژادها و آقای دنیا می دانست. این نحوه نگرش خصوصاً در برخورد وی با ایران کاملاً منعکس است.
جالب اینجاست که کرزن از آنجا که احتمال می دهد بینش اریستوکراتیک و غیر انسانی وی با اعتراض ایرانیان و ایراندوستان مواجه شود، در مقدمه کتاب ایران و قضیه ایران متذکر می شود : «اگر نظریاتم در نزد دوستداران ایران خوش آیند ننماید، بی شک ناشی از هیچگونه احساس غیر دوستانه نسبت به آن ملت و سرزمین که حفظ منافع حقیقی آن منشور من است، نیست. این نظریات با این اعتقاد صمیمانه اظهار شده اند که عین صواب اند. معیار حقیقت گویی درباره مسائل رسمی، تابع عقاید مختلف است، ولی دست کم اجازه بفرمایید که من در زمره کسانی باشم که از دروغهای سیاسی بیزارند و سر انجام اجازه بدهید این نکته را هم اضافه کنم که کلیه مطالب این دو مجله – غیر از فصلل راجه به تخت جمشید – در زیر چاپ بود که من رسماً با دیوان هند بستگی یافتم. از این رو ، نظریات مندرج در این کتاب تماماً متعلق به فردی عادی و مبتنی بر استقلال کامل از رای مقامات رسمی و عاری از هر قسم الهام و تلقین است.»
اما حتی یک خواننده عادی تاریخ ینز می تواند با خواندن این کتاب به تلقین آمیز بودن و مبتنی بودن آن بر پیش داوریهای نژادی پی ببرد که متاسفانه تحلیل مفصل آن در حوصله این مقوله مختصر نمی گنجد. در زمان حاضر نیز از میان ایران شناسان انگلیسی، مویل در عصر مغول، سیوری در عصر صفویه، و لمبتون در عصر سلجوقی و مغول شاخص هستند.
در مسائل سیاسی و تاریخ جدی ایران نیز آثار متعدد و مهمی در زبان انگلسی وجود دارد که همانگونه که ذکر شد، کتابهای کرزن و شوستر معروفتر از همه هستند. در سالهای اخیر نیز آثار زیادی در این باب، مخصوصاً در آمریکا، انتشار یافته که در این بین آثار الول ساتن، ریچارد کوتم، و بیندر، بیشتر معروف است.
سابقه ایران شناسی در زبان آلمانی با سفرنامه ای آغاز می شود که سیاح مشهور آلمان، آدام اولئاریوس چاپ کرد، ولی امتیاز و اهمیت تحقیقات ایرانی در زبان آلمانی، به طور اخص در تتبعات مربوط به زبانهای باستانی ایران بیشتر محسوس است. از آن میان، نام هویشمان که او را بنیانگذار علم اشتقاق زبانهای ایرانی می دانند، یوستی جامع و مولف کتاب نامنامه ایرانی، اشپیگل، و ولف ذکر کردنی است. نلدکه تعدادی از زبانهای شرقی را در کمال استادی می دانست و مخصوصاً در بماحث تاریخی کارهای با ارزشی ارائه داد. ترجمه کارنامه اردشیر بابکان و ترجمه قسمتی از تاریخ طبری از کارهای مهم او به شمار می رود.
رشته دیگری که محققان آلمانی زبان در آن زمینه تحققات مفیدی به دست داده اند، باستان شناسی و هنرشناسی ایران است که در این زمینه آثار هرتسفلد از همه مهم تر است.
دوران آشنایی حقیقی فرانسه بر احوال ایرانیان و شناسایی منطق مختلف ایران،  به قرن یازدهم هجری باز می گردد. در آن قرن، سیاست و حکومت صفویان در چشم مردم فرنگ، عظمت و اعتبار خاص یافت و تمام دولتهای فرنگ خواستار بر قرار کردن روابط تجاری و سیاسی با ایران شدند.
نخستین سیاح ناموری که شش بار به ایران آمد و از راههای مختلف در اکثر شهرهای ایران گردش کرد، ژان باپتیست تاورنیه نام داشت و کتابش تحت عنوان «شش سفر به عثمانی و ایران و هندوستان» نخستین بار در سال ۱۶۸۱ م منتشر شد. شاردن فرانسوی سیاح دیگری بود که شرح مفصل تر و دقیق تری از ایران ارائه داد. سفرنامه شادرن در سال ۱۶۸۶ م در پاریس به چپ رسید و به چنند زبان اروپایی نیز ترجمه شد.
شناخت فرهنگی و علمی ایران در فرانسه، از اواخر قرن هفدهم و با انتشار کتابخانه شرقی اثر هربلو آغاز می شود. در دهه سوم قرن هجدهم، انکتیل دوپرون که از فرانسویان ایران شناس بود و شوق و افر و خاص به تجسس در احوال زرتشتیان داشت، نسخه ای قدیمی را ترجمه و تفسیر کرد. تاریخ ایران و بررسی تمدن و فرهنگ ایران، از مباحثی است که فرانسویان بدان توجه کرده اند. آثاری که گروسه، کلمان هوار، بوا، رمزمری، و گوبینیو نوشته اند ، حائز اهیمت است.
در باره عصر قاجار، چند تن از فرانسویها کتابهایی نوشتند که بررسی آها اهمیت دارد. از جمله می توان آثار کنت دوگوبنیو، ویکتور برار، اوژ=ن اوین، و دکتر فوریه طبیب مخصوص ناصر الدین شاه را نام برد.
فرانسویها در باستان شناسی ایران و حفاریهای علمی – مخصوصاً در شوش – و شناساندن معماری و هنر ایران نیز سهم عمده دارند. اینان همچنین در شناساندن فلسفه اسلامی و نهضتهای فکری و عرفانی ایرانیان نقش ویژه ای ایفا کرده اند که از آن جمله باید از ماسینوین، هنری کربن، و گواشون نام برد.
با آن که ایران و روسیه همسایه اند، مسافران و سیاحان روش کمتر از جهانگردان دیگر اروپایی در ایران سفر کرده اند. با این وجود، روسهای دوران تزاری، توجه خاص و وسیعی به بررسیهای مربوط به قسمت های شمالی ایران نشان می دادند و آثار محققانی چون خانیکف و درن بیشتر در این زمینه است.
موضوع دیگری که روسها بدان علاقه خاصی داشتند رسیدگی به تاریخ و تمدن ماوراءالنهر و تمام سرزمینهای پهناو ر آسیا ی مرکزی است. یک دانشمند متبحر روس، به نام بارتلد، در این رشته سر آمد تمام محققان است. وی تاریخ قدیم و جغرافیای تاریخی آنجا را به نحوی عالمانه و دانشورانه به رشته تحریر کشیده است.
در دوران پس از انقلاب ۱۹۱۷ م، در کشور شوروی تحقیقات شرقی به کلی جنبه ای دیگر یافت و دانشمندان و محققان، با برنامه های تازه فرهنگستان علوم به کار پرداختند. در سالهای بعد، مطالعات زبان شناسی در مورد زبانهای ایرانی در شوروی وسعت گرفت و کتابی که اورانسکی درباره زبان شناسی ایران نوشت، پس از کتاب جامع و بزرگی که آلمانها نوشتند، اثر قابل توجهی به حساب می آمد.
در تاریخ ایران پیش از اسلام، از میان خاورشناسان شوروی، م.م.دیاکونف، لوکونین، پیگولوسکایا، اشتروه، و ای .م. دیاکونف شهرت دارند. در باب تاریخ دوران اسلامی نیز تحقیقات بارتلد، کراچکوفسکی، پطروشفکسی، وایونف قابل ذکر هستند.
۳-  سیاست شرق شناسی – سیاست ایران شناسی
در حالی که از مدتها پیش بحثهایی در نقد شرق شناسی و واکنشهای سیاسی ناشی از آن در کشورهای مختلف آسیایی صورت گرفته است، در کشور ما فقط چند سالی است که جسته و گریخته سخنانی دراین باب گفته می شود.
مرحوم عنایت می گوید : این کوتاهی دلایل بسیار دارد که یکی از آنها این است که چون در قرن نزوده یعنی در زمان اوج استعمار، کشور ما با وجود زیانهای فراوانی که از تجاوز طلبیهای استعمار دید و بخشی از سرزمینهای خود را از دست داد ، هیچگاه از طرف قوای استعمار گر به طور کامل اشغال نشد. جنبشهای ضد غربی به شدت و دامنه ای که در کشورهایی چون مصر و هند و الجزایر در گرفت ، در ایران هرگز پدید نیامد و در نتیجه مظاهر گوناگون را بطه معنوی ما با غرب هیچگاه مورد انتقال قرار نگرفت و کمتر کسی در میان نویسندگان و روشنفکران  نفوذ فرهنگی غرب را خطری برای استقلال سیاسی یا فرهنگی ما شمرد.
اما یکی دیگر از دلایل این کوتاهی، همین تاثیر فرهنگی غربیان بر اندیشمندان شرقی ود. همانگونه که در مبحث پیشین ذکر شد، شرق شنایس در مرحله سوم تطورش، سنت شرق  شناسی را حفظ کرد و موضوع مطالعه و رهیافت مطالعه را بر شرق شناسان – که اینک خود شرقیان بودند – دیکته کرد. در این مرحله محققان شرقی که اکثراً در مرکز علمی و فرهنگی غرب تعلیم دیده بودند بی آنکه از تفکر خود مایه بگذارند، آنچه را به عنوان داده های علمی، متدهای نوین پژوهش و اصول زیر بنایی و ساختاری تحقیق به آنان تحویل می شد، اخذ می کردند و با به کار بستن آنها در جزئیات و دقایق، همان نتیجه یا را می گرفتند که در واقع از پیش تعیین شده بود.
نگارنده بی آن که قصد اساعه ادب به ساحت علمی جامعه روشنفگران ایران را داشته باشد آنان را نه تنها در این کاستی، که در بسیاری از وقایع ریز و درشت ایران در سده اخیر مقصر می داند. هر تحقیقی زاده ضرورتی است و تا این ضرورتها و اولویتها تعیین نگردد، هر پژوهشی هر چند که به هزاران سند و مدرک و قرینه تجهیز شده باشد، فاقد ارزش اجتماعی و حتی ارزش علمی است!
شرق شناسی و ایران شناسی که ادعای علم و بیطرف و اتخاذ روشهای نوین پژوهش را داشت، خود به سادگی زاییده یک ضرورت اقتصادی وبد، چرا که به تعبیری نخستین مرحله تحقیقات شرقی از آنجا آغاز شد که نیزا سیاسی و تجاری دول اروپایی آنها را به داشتن افرادی که با زبان و تاریخ و رسوم محلی ممالک شرقی آشنا باشند واداشت. پس از آن و بعد از دو جنگ جهانی، توسعه اقتصادی ، دید تازه تجاری، اندیشه سرمایه گذاری و روشهای حکومتی جدید هر یک جدا جدا سبب شد که دول غربی با توجهی عمیق تر به رشته های شرق شناسیی و از جلمه ایران شناسی بنگرند. اعبتارات مالی مخصوص و زیاد ، خواه از ممر عواید ملی و خواه از محل سرمایه های خصوی، اوقاف و موسسات آزاد، صرف تحقیق و تتبع در مسایل مختلف مربوط به این رشته شد. غالب دانشمندان و محققان که رشته های شرق شناسی را دنبال کردند، مخارج تحصیل، تحقیق و سفر را از موسسات ، دانشگاهها، مجامع علمی و دولتی یا انجمن های مورد حمایت و خادم دولتهای خود اخذ نمودند و جمعی از آنان نیز مالاً به خدمتهای رسمی دولتی مانند عضویت در وزارت امور خارجه در آمدند . کوتاه سخن این که در شرق شناسی علمی دست سیاست دولتها هیچگاه بیکار نبوده است.
به لحاظ نظری نیز پیوند میان جهان خاور و جهان باختر  چندان دوستانه نبوده است و اصولاً ستیز میان فرهنگ های اروپایی و آسیایی سابقه دراز داشته و در تاریخ باستان و از زمان ارسطو قابل ردیابی است و تقریباً انقطاعی در آن پدید نیامده است. حتی در عصر روشنگری، طلایه داران آن نهضت در گرفته ها و نشوته های خود به ناروا و دروغن به جهانیان باوراندند که جهان آن سوی مرزهای اروپا از مردمی وحشی تشکیل یافته و تنها اروپاست که در بردانده بالاتری تمدنها ست و همان است که شایستگی دارد تا بر تمام ارزشهای فرهنگ جهان و بر همه امور سیاسی، نظامی، صنعتی، اجتماعی و فرهنیگ جهانیان چیره گردد. این توطئه واژگون سازی تاریخ، با سه شیوه گونناگون صورت گرفته است .(۱) خاموش ماندن در برابر شکوه و عظمت تمدنهای غیر اروپایی (۲) وارونه جلوه دادن ارزشهای تمدنی دیگران (۳) وانمود کردن به جهانیان که آن چه اروپا را برتر از بقیه جهان کرد فلسفه و بنیاد عقلی و فکری، روی کردن به خرد و خردگرایی و دور شد از سنن و عادات کهنه بود نه لزوماً دسیابی به دانش و فن و کارشناسی، و حتی کار بدانجا کشید که منتسکیو با صراحت تمام اعلام کرد برای ما محال است که فرض کنیم، این موجودات (یعنی سیاهان) انسان هستند زیرا اگر آنان را انسان بدانیم، این سوءظن پدید می آید که پس ما از دودمان مسیحی نیستیم.
در قرن نوزدهم میلادی، انسان اروپایی – به زعم خود – فر قله تکامل نوع انسان نشست، زیرا بیش از هر انسان دیگری اهل واقع بود و «حقیقت» برای او پندار موهومی بود برای ذهن انسان «ابتدایی» یا نیمه متمدن. برچنین زمینه ای ، جهانگیری اروپاییان و مطالعه علمی فرهنگها و تمدنهای دیگر از جانب آنان آغاز شد. از این جا بود که اروپا به معیار تکامل تکنیک به سیاه آفریقایی عنوان «وحشی» و به انسان آسیایی عنوان «بربر» یا «نیمه متمدن» را داد و عنوان متمدن را برای خود محفوظ داشت. هواداران امپریالیسم و ن=اد پرستی چون ریار، کپلینگ و گوبینو، به انسان اروپایی متذکر می شدند که باری (به قول کپلینگ) بر دوش دارد و این بار رسالت تمدن بخشی به وحشی هاا و بربرهاست.
بدین ترتیب باید تاکید کرد که شرق شناسی ، به ذات خودع یک دانش اروپایی است که تمام پیشداوری ها و ارزشگذاری های قرن نوزدهم در آن مندرج است. شرق شناسی، حاوی این پیشداوری شمنی است که تارریخ انسان عبارت است از سیر تکاملی مرحله به مرحله ای که پیشرفت علمی و تکنیک (به معنای غربی آن) معیار سنجش مراحل آن است. 
تاریخ اروپای جدید، از حیث بنیاد اندیشه ، از سویی دوام و از سویی دیگر نفی اندیشه یونانی است (با گرفتن وضع جدی در برابر آن). فکر اروپایی با مبادی باستان شناسی یا شرق شناسی با میراث فرهنگی یونانی روبر نشد و از این لحاظ تاریخ یونان زنده ترین تاریخ باستان جهان است، زیرا همچون چیزی متعلق به گذشته تحویل موزه نشده ، بلکه تاریخ است که غربی برای یاد آوردن اصل و نسب خود و برای یافتن سرچشمه های وجود تاریخی بدان باز می گردد و آن را در زندگی خود دوام می بخشد.اما غرب به شرق هرگز به این صورت ننگریسته است. غربیان، دیدن سیمای ما را در آیینه حاجی بابای اصفهانی آغاز کردند. حاجی بابا را چه ایرانیها نوشته باشند چه فرنگیها، این واقعیت را در خود دارد که هم ایرانیها و هم فرنگیها به آن به عنوان آینه تمام نمای یک ملت منحط و رو به زوال نگریسته اند. شرق شناسی هنگامی کاوش میراث تاریخی فرهنگهای شرقی را آغاز کرد که این انحطاط و زوال واقعاً در جریان بود. بدنی ترتیب، شرق شناسی، تاریخ یک انحطاط را مطالعه کرد که جبری بودن آن، بنا به فرض ، در مقدمات تاریخی آن مندرج بود.
به لحاظ روش نیز جریان شرق شنای ابتدا در حوزه زبان شناسی آغاز شد، زیرا که چالش اولیه بر قراری ارتباط میان مهاجران و بومیان بود، اما وقتی دریافته شد که زبان صرفاً ابزار و واسطه مراوده و گفت و شنود نیست، بلکه هر زبان جدیدی بار فرهنگی، اتماعی و سیاسی جدیدی را الغا می کند، فهم اعتبار یات فرهنگی ، تاریخی و جغرافیایی هر کلمه یا هر عبارت نیز ضروری تشخیص داده شد. یکی از ستارگان رشته انسان شناسی می گیود: فهم باورهای بومی درباره جادگری نه تنها برای نسان شناس مهم است بلکه برای حکمرانان و مبلغان استعماری هم مهم است، به ویژه اگر قرار است به مردمی که تحت حکنومت و تعلیم قرار دارند نشان دهند که برداشت آنان از محرمات را می فهمند.
اما جالبترین تحول در این عرصه، در دهه ۷۰ رخ نموده است. عدم موفقیت امریکا در جنگ ویتنام موجب شد نظریه و دکترین نیکسون که از متحدین آن کشور می خواست کوشش کنند به خود متکی باشند، بر روند شرق شناسی هم تاثیر بگذارد. (دکترین نیکسون به صورت بسیار صریح و دشمنانه آن در عبارت زیر که از او نقل است خلاصه می شود : وطن فروشان آسیایی را به خدمت بگیر تا وطن پرستان آسیایی را نابود کنند.) از دهه ۶۰، به دلیل تاکید بر نقش نخبگان دانشگاههای اروپایی و آمریکایی مهمانداران خوشامدگو برای خیل دانشجویان غیر غربی گردیدند، اما از دهه ۷۰ این جریان با شدت بیشتر  بروز کرد. حال شرقشناسی از سوی خود شرقیان اما بارهیافت و روشی که توسط شرق شناسی باب شده است جریان دارد، و بدین سبب، طبیعی است که علاقه به مطالعه زبانهای غیر غربی هم کم شده باشد.
از آنچه گذشت، مشخص شد که شرق شناسی اساساً نسبت به موضوع خویش یعنی شرق، دارای وضع کلی و مبهمی است. این وشع کلی و مبهم عبارت است از همان وضع نظری که فرهنگهای شرقی را نسبت به فرهنگ غربی، پیشین تلقی می کند و تنها از نظر کنجکاوی «علمی» بدانها می نگرد و به طور ضمنی قائل است به این که دستاوردهای این فرهنگ، متعلق به عهد خامی و نابالغی آدمی، یعنی عصر ماقبل علم است. اما از زمانی که فکر انحطاط غرب و چشم انداز زوال تمدن غربی در پیش چشم متفکران غربی گشوده شد وایمان مطلق به «آیین پیشرفت»  متزلزل شد، این شیوه نگریستن به فرنگهای شرقی در بین اهل اندیشه غرب کم و بیش از میان رفت و امروز دیگر آنها تمدن غرب و پیش فرضهای نظری آن را مطلقی نمی دانند که جهان را باید بدان سنجید، ولی در رفتار عامه غربی نست به شرقیان این زمینه همچنان خود را می نمایاند. این نکته را نیز باید اضافه کرد که در دوره طولانی سنت شرق شناسی، فلاسفه، تاریخنگاران، زبان شناسان و دیگر شناسان شاخص، صادق و حتی امینی بوده اند که با سیاست روز نیز سروکاری نداشته اند و حرکت برخی از آنان حتی در جهت کمک و همدردی با محرومین بوده است. اما در بحث حاضر، آنان را باید از جریان شرق شناسی و سنت استعماری آن جدا کرد و در واقع برایشان اصطلاح («شرق دوست» را به کار گرفت. برخی از آنان هم که به فرهنگ و حتی مذاهب شرقی گرویده اند در واقع در خرقه «شرق شناسی» خودشناسی می نموده اند.  چنانکه ویلیام ویستون استاد دانشگاه کمریج را در سال ۱۷۰۹م تنها به این دلیل که شیفته اسلام شده بود از دانشگاه اخراج کردند. و رشیاردسیمون که یک مومن مسیحی بود در قرن هفدهم از هر طرف مورد حمله ها و اتهامات گوناگون قرار گرفت، زیرا کوشیده بود که بدون تعصب و با دیدی عقلانی به دنیای اسلام و محتوای آن بنگرد . و یا در سال ۱۹۷۷ م، یکی از استادان دانگشاه کالیفرنیا که بر ضد درازدستیهای امپریالیسم در آسیا سخن می گفت از کار برکنار شد و این کار به رغم سخنرانیهای پیگیر و گردهامیی های گسترده دانشجویان به هواخواهی از آن استاد انجام گرفت.
آنچه تا به حال ارائه شد، کلیاتی از پیوستگی سیاست و شرق شناسی بود و از آنجا که ایران شناسی نیز شاخه ای و یا رشته ای از شرق شناسی است می توان آن کلیات را به این رشته نیز تعمیم داد. با این وجود ، ذکر پاره ای جزئیات در مورد سیاست ایران شناسی نیز مفید به نظر می رسد.
دانلود کتاب






مطالب مشابه با این مطلب

    کارنامه تحصیلی احمد شاه قاجار در ۱۳ سالگی + عکس

    احمد شاه آخرین پادشاه سلسلۀ قاجار بود که در سال ۱۲۸۸ شمسی در ۱۲ سالگی به سلطنت رسید و در سال ۱۳۰۴ با رای مجلس شورای ملی از سلطنت خلع شد.

    ماهیت قضایی روابط خارجیان در دوره قاجار

    خارجیان علاقه خاصی به نظام قضایی ایران داشتند؛ زیرا تا سال ۱۳۴۷ه.ق/ ۱۹۲۸م از حقوق ویژه کاپیتولاسیون استفاده می‌کردند.

    عکس هایی رمزآلود از بناهای متروکه

    عکس هایی رمزآلود از بناهای متروکه ۱٫۰۰/۵ (۲۰٫۰۰%) ۱ امتیاز یک هنرمند و عکاس فرانسوی به نام دیمیتری، در صفحه اینستاگرام خود دست به کار جالبی زده است. او که یک طراح گرافیک است، به تاریخ و بقایای بناهای تاریخی بسیار علاقه دارد.

    نظریه ویل دورانت درباره عشق

    نظریه ویل دورانت درباره عشق/ ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه قسمت چهارم، بحثهای بسیار مفصل و جامعی در زمینه مسائل جنسی و خانوادگی به عمل آورده است.

    تحلیل شخصیت شمر

    تحلیل شخصیت شمر ۴٫۰۰/۵ (۸۰٫۰۰%) ۲ امتیازs تحلیل شخصیت شمر/ تحلیل شخصیت شمر/ یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ […]

    رمزگشایی از یک جراحی شیطانی

    رمزگشایی از یک جراحی شیطانی/ رمزگشایی از یک جراحی شیطانی؛ جمجمه‌هایی که سوراخ می‌شدند: هزاران سال پیش، یک شیوه خاص جراحی به نام (Trepanation) وجود داشت که در آن جمجمه سر بیمار را بوسیله‌ی نوعی مته بخصوص سوراخ می‌کردند. مردم دنیای باستان از این […]




هو الکاتب


پایگاه اینترنتی دانلود رايگان كتاب تك بوك در ستاد ساماندهي سايتهاي ايراني به ثبت رسيده است و  بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ ارگان یا سازمانی وابسته نیست و هر گونه فعالیت غیر اخلاقی و سیاسی در آن ممنوع میباشد.
این پایگاه اینترنتی هیچ مسئولیتی در قبال محتویات کتاب ها و مطالب موجود در سایت نمی پذیرد و محتویات آنها مستقیما به نویسنده آنها مربوط میشود.
در صورت مشاهده کتابی خارج از قوانین در اینجا اعلام کنید تا حذف شود(حتما نام کامل کتاب و دلیل حذف قید شود) ،  درخواستهای سلیقه ای رسیدگی نخواهد شد.
در صورتیکه شما نویسنده یا ناشر یکی از کتاب هایی هستید که به اشتباه در این پایگاه اینترنتی قرار داده شده از اینجا تقاضای حذف کتاب کنید تا بسرعت حذف شود.
كتابخانه رايگان تك كتاب
دانلود كتاب هنر نيست ، خواندن كتاب هنر است.


تمامی حقوق و مطالب سایت برای تک بوک محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.


فید نقشه سایت


دانلود کتاب , دانلود کتاب اندروید , کتاب , pdf , دانلود , کتاب آموزش , دانلود رایگان کتاب

تمامی حقوق برای سایت تک بوک محفوظ میباشد

logo-samandehi